اسمش بهزاد بود، جوانی که بدون دانستن رسمش میتوانستی از چهره خودش، برادر و خواهرش بزرگ منشیشان را حدس بزنی؛ اما واقعیت را نمی توانستی رنگ بکنی؛ او، خواهر و برادرش اسیر تباهی شده بودند.
به دعوت مسئول انجمن طلوع بینشانها راهی سفر سهشنبههای یافتن بینشانها شدم؛ همراه خانم فائقه مظفری مسئول این انجمن، به میدان بیرم آباد شهر کرمان رسیدیم؛ وارد میدان که شدم صحنه دیدار با سه خواهر و برادر گرفتار اعتیاد در خاطرم زنده شد؛ یکسالی از آن دیدار می گذشت. برای همین سراغ بهزاد، بهروز و ژاله را گرفتم که هر سه به هروئین، شیشه و شیره تریاک معتاد و کارتن خواب شده بودند.
شوکه شدم؛ پرسیدم گرمخانه ها این افراد را پوشش نمی دهند که وی پاسخ داد: ظرفیت گرمخانه ها انخانم مظفری، یا گمان می کرد که من اطلاع دارم یا شاید دیگر اینطور رفتن های معتادان برایش عادی شده باشد، جملاتش را در پاسخ به من اینطور ادا کرد: بهروز (جوانی حدود ۳۰ ساله) همین دور و اطراف است اما برادرش زمستان گذشته به خاطر سرما در همین میدان مُرد.دک و تعداد کارتن خواب ها زیاد است، ضمن اینکه گاهی خود این افراد نیز تمایلی برای رفتن به گرمخانه ندارند.
شنیدن این جمله برایم خیلی سنگین بود که فردی هرچند معتاد کارتن خواب از سرما در گوشه ای از شهر به همین راحتی جان بسپارد و هیچ کس هم برایش مهم نباشد.
یادم می آید، آن شب که با بهزاد آشنا شدم رفتار وی نظر مرا در مورد معتادان کارتن خواب تغییر داد، آنجا دریافتم آنها هم یکی مثل من، یکی مثل ما هستند که یا خودشان کج رفته اند و یا دنیا با آنها خوب تا نکرده است.
اما با تیم طلوع بی نشان ها به مسیرمان ادامه دادیم و سپیدهدمی که دست بر زانو میگذاری تا دستی را بگیری که گرفتار اهریمن عادتی خانمانسوز است و دیگران از بودنش در اکراه، صبحی است برای طلوع انسانهایی گمنام و بینشان که حتی نزدیکترین افراد خانوادهشان هم نه میخواهند و نه رغبت دارند که از آنها نشانی بجویند.
سال هاست می شناسمش، دختری فعال و بی ادعا که در کارهای خیر و عام المنفعه پیشتاز است؛ هنرمند قابلی که شاگردی استاد جمال الدین مودب را در خوشنویسی کرده و مرام وی را نیز در زندگی برگزیده است. فائقه مظفری بانویی ۴۵ ساله که خود و زندگیاش را وقف کمک به دیگران، بخصوص افراد گرفتار دیو پلید اعتیاد و البته خانواده آنها کرده و با قبول مسئولیت انجمن "طلوع بی نشان ها" در کرمان تاکنون توانسته معتادان زیادی را به زندگی و سلامت برگرداند.
ساعت ۶ و نیم عصر یکی از روزهای خرداد بود و خورشید در حال غروب؛ هوا کم کم رو به تاریکی می رفت که وارد انجمن شدم؛ جایی که خورشید دهها انسان که خود را اسیر عادتی پلید کرده بودند، حالا با کمک اهالی این انجمن که دلی چون دریا دارند و بدون چشمداشت به بیماران گرفتار اعتیاد کمک می کنند، در حال طلوع کردن بود، آن هم طلوعی زیبا و وصف ناشدنی.
اعضای انجمن که بیشترشان از بهبودیافتگان از دام اعتیاد هستند با همراهی خیرانی که زندگی خود را وقف بهبود معتادان کارتن خواب کرده اند در حال پیچیدن لقمه هایی متشکل از نان، تخم مرغ و سیب زمینی آبپز شده بودند؛ سلامم را به گرمی پاسخ دادند. من بعد از مدت ها دوباره وارد جمعشان شده بودم.
هرکس از مشکل یکی از بیماران درگیر اعتیاد سخن می گفت، دیگر در رفع مشکل وی هم اندیشی می کرد. بعد از پیچیدن لقمه ها، اعضای انجمن حلقه زدند و در حالی که دست یکدیگر را گرفته بودند، چشم هایشان را بستند و اینگونه دعا کردند: پروردگارا خود را تقدیم به تو می دارم با من آنچه کن و از من بساز آنچه که خود اراده کنی، از اسارت نفس رهایم کن تا انجام اراده ات را بهتر توانم، مشکلاتم را بگیر تا پیروزی بر آنها شاهدی باشد برای کسانی که با قدرت تو، عشق تو و در راه تو یاریشان خواهند داد، باشد تا همیشه بر اراداه ات گردن نهیم.
من حامدم در حال بهبودی
بعد از جمعخوانی این دعا بیمارانی که موفق به ترک مواد مخدر شده بودند، مدت زمان پاکیشان را اعلام کردند و مورد تشویق سایر اعضا قرار گرفتند. یکی از این افراد حامد بود؛ جوان رعنایی که اعلام کرد: من حامدم در حال بهبودی. شکر خدا چهار سال و ۱۰ ماه و ۲ روز پاک هستم.
وی که با کمک انجمن طلوع از بند اعتیاد رهایی یافته حالا با حمایت های همین انجمن در کنار همسرش؛ در کارگاه تراش فیروزه انجمن کار می کند.
حامد که اکنون گذران و امرار معاش زندگیش را از راه کار کردن در کارگاه فیروزه کوبی انجمن طلوع بی نشان ها انجام می دهد می گوید: بعد از بهبودی بیش از یک سال این حرفه را آموختم و اکنون حدود هشت ماه است که در این کارگاه مشغول به کار هستم.
وی که به گفته خود ۱۸ سال مصرف کننده مواد مخدر بوده اکنون چهار سال و ۱۰ ماه است که با کمک انجمن طلوع پاک شده و در این پاکی مانده است.
حامد اکنون با همسرش در کارگاه فیروزه کوبی انجمن طلوع بی نشان ها مشغول به کار است.
نفر بعدی امید بود که خودش را اینچنین معرفی کرد: من امیدم رو بهبودی، ۹ ماهه است پاکم. وی که جوانی حدود ۳۵ ساله بود برای تولدی دوباره مورد تشویق حاضران قرار گرفت.
مهدی نیز جوان بود و رعنا، چهره اش از گذر بیش از ۳۰ بهار از زندگیش خبر می داد که او هم خودش را اینگونه معرفی کرد: مهدی هستم در حال بهبودی، یک سال و ۲۲ روز پاکم.
جمعیت، مهدی را هم تشویق کرد، حالا حامد، امید و مهدی که با همت خود و دست حمایت انجمن طلوع بی نشان ها به زندگی و آغوش خانواده بازگشته اند، خود دستی شده اند برای گرفتن دست افرادی که نیازمند کمک و محتاج یاری هستند.
پاکی حداقل پنج بیمار
بعد از حلقه یاوران انجمن طلوع بی نشان ها، مظفری مسئول انجمن لب به سخن گشود و از نجات حداقل پنج فرد گرفتار اعتیاد توسط هر یک نفر از یاوران طلوع خبر داد و گفت: این افراد که خود یا بهبودیافته از اعتیاد هستند یا به عنوان خیر در کنار انجمن طلوع حضور دارند، پیام پاکی را به افراد درگیر اعتیاد منتقل می کنند.
افراد کارتن خواب بدانند انجمن به یادشان است و سرنوشت آنها برایش مهم است
وی با بیان اینکه تهیه شام سهشنبهها بر اساس وسع مالی انجمن و کمک های خیران انجام می شود تصریح کرد: این اقدام انجمن به دلیل این است که افراد کارتن خواب بدانند انجمن به یادشان است و سرنوشت آنها برایش مهم است.
مظفری با اشاره به اینکه انجمن طلوع بینشانها حمایت از خانواده افراد درگیر اعتیاد را نیز در دستور کار دارد تصریح کرد: خیران برای نوزادن و کودکان شیرخوار خانواده های درگیر اعتیاد لباس، شیرخشک و مایحتاج دیگر می آورند و ما این لوزام را بر اساس شناختی که از خانواده و نیازهای آنها داریم دسته بندی و تقسیم می کنیم.
حمایت با آفرود از مناطق حاشیه
وی با اشاره به اینکه هر کدام از مناطق حاشیه شهر توسط یک لیدر از انجمن طلوع بی نشان ها سرپرستی می شود اظهار داشت: مناطقی از حاشیه شهر مانند برخی بخش های انتهای شهرک صنعتی، شهرک پدر و پشت بند سیدی که تردد با خودرو دشوار است توسط تیم آفرود سوار حمایت می شود.
مسئول انجمن طلوع بی نشان ها به توانمندسازی افراد بهبود یافته از اعتیاد به عنوان یکی از برنامه های انجمن طلوع بی نشان ها اشاره کرد و گفت: کارگاه فیروزه کوبی و تراش فیروزه در حاشیه محل برگزاری نشست های انجمن با همکاری افراد بهبود یافته از اعتیاد برپا شده و همچنین افراد بهبود یافته به مراکزی که نیرو می خواهند معرفی می کنیم.
وی تصریح کرد: حدود ۲ سال است انجمن گرمخانه ای را در شهر کرمان مدیریت می کند تا جان افراد کارتن خواب را از سرما حفظ کند.
بعد از این مرحله یاوران انجمن طلوع بی نشان ها بعد از گذر از زیر قرآن راهی مناطق حاشیه شهر کرمان برای پخش شام بین بیماران مبتلا به اعتیاد شدند.
من که دفعات گذشته مناطق حاشیه ای چون کوره های آهک پزی، شهرک صنعتی و شهرک پدر را با انجمن طلوع تجربه کرده بودم اینبار با خانم مظفری به سمت میدان بیرم آباد رفتم.
بدو ورود به محور کرمان - بم، درست دو طرف معبر بعد از میدان، تعداد زیادی از معتادان کارتن خواب، طبق قرار هر سه شنبه منتظر حضور حامیان انجمن طلوع بی نشان ها بودند تا یک شب را بی دغدغه غذایی بخورند و سری آرام بر بالین زمین بگذارند.
هنوز فکر بهزاد از ذهنم پاک نشده بود که خانمی که خود را مهدیه معرفی می کرد به سمت خانم مظفری آمد و از وی خواست او را به فرزندانش برساند.
کنجکاو شدم بدانم چه بلایی سر فرزندان این زن آمده است، برای همین نزدیک تر رفتم تا بهتر از شرایط وی مطلع شوم؛ او می گفت: دخترم امسال کلاس سوم، پسر اولم کلاس دوم و پسر بعدی کلاس اول است؛ سه سال است از پدر فرزندانم خبری ندارم، بهزیستی هم به دلیل اعتیادم بچه ها را از من گرفته است.
وی که خود درگیر مصرف شیشه بود یکی از آرزوهایش را ترک مواد مخدر و زندگی کنار فرزندانش عنوان کرد.
این خانم گفت چند بار اعتیادش را ترک کرده اما شرایط محیط، بیکاری و پذیرفته نشدن از سوی خانواده و اجتماع دوباره وی را به سوی مصرف مواد مخدر سوق داده است.
وقتی از او در مورد راه امرار معاشش سئوال کردم گفت که ضایعات جمع می کند اما ممکن است دست به هر کاری برای به دست آوردن پول بزند؛ و این جمله دلم را لرزاند. این چندمین نفری است که این جمله را محکم و بدون اکراه به زبان می آورد!.
از یکی از خانم های درگیر اعتیاد که گوشه پیادهرو مشغول خوردن شام بود پرسیدم خبری از مریم دارد؟، مریم دختری که حدود پنج سال قبل در همان منطقه با او آشنا شده بودم؛ دختری که از ۹ سالگی مورد آزار جنسی ناپدریش قرار گرفته بود و در ۱۵ سالگی به امید رهایی از منجلابی که در آن گیر کرده از خانه متواری و در باطلاق اعتیاد گرفتار شده بود.
یادم مانده در آن شب سرد زمستانی که او را ملاقات کردم به شدت سرما خورده و هشت ماهه باردار بود که از ابتلایش به ایدز خبر داد.
مریم به گفته دوستانش، بچه اش را به دنیا آورده و بهزیستی او را از وی گرفته بود. او نیز مثل سایرین همچنان درگیر مواد مخدر از نوع هروئین است و پدر بچه نیز وی را رها کرده است.
بعد از شنیدن حال و روز مریم، سردرد عجبیبی دو طرف سرم را احاطه کرد؛ دیدن جمعیتی که "درست مثل من، درست مثل ما" بودند اما خود را به جایی رسانده بودند که دیگر چیزی از بودنشان پیدا نبود، دلم را با غم عجیبی فرا گرفت.
فکر چرایی به اینجا رسیدن یک انسان ذهنم را آشفته می کرد. چطور می شود یک انسان به جایی برسد که از انسانیتش چیزی باقی نماند و چگونه می شود یک انسان جلو چشم جامعه به این مرحله برسد و دیگران را نه خبری باشد نه مسئولیتی؟!.
منبع:ایرنا