از وقتی غرور جوانی همراهم شد داشتن چاقو برایم یک قوت قلب بود؛ احساس بزرگی میکردم قدرت در مشتم بود، اما نمیدانستم همه این داشتنها کاذب است و مرا به پرتگاه مرگ خواهد کشاند.
این جملههای تکان دهنده پسرجوانی است که در سن ۱۸سالگی دست به جنایت خونینی زده است.
همه چیز از یک عصر جمعه شروع شد کلکل دوستانم سر یک مشت حرف پوچ در یکی از بوستانهای کرج همه را به یک قرار ملاقات نحس کشاند.
قرار نبود کسی کشته شود و اصلاً کسی به این موضوع فکر هم نکرده بود فقط قرار بود میثم وحامد وسینا رویشان کم شود تا این همه منم منم و قدرتنمایی نکنند. اما عقربههای ساعت که یواش یواش به ساعت ۷ بعد از ظهرمیرسید همه دوستان در کنار شمشادهای بهاری بوستان به هم که رسیدیم ناسزاهای حامد شروع شد و در یک چشم برهم زدن جروبحث بینمان بالا گرفت و این دقیقاً زمانی بود که زندگی من داشت به سرانجام سیاهی ختم میشد.
رسیدگی به این پرونده از دو سال قبل به دنبال درگیری خونین در یکی از محلههای کرج بین چند پسر جوان شروع شد وقتی مأموران پلیس خودشان را به محل درگیری رساندند کسی جز سینا آنجا نبود.
سینا غرق در خون روی زمین به خود میپیچید و چند دقیقه بعد تیم پزشکی به همراه آمبولانس او را به بیمارستان رساندند، اما خونریزی سینا آنقدر شدید بود که تلاشهای تیم پزشکی کارساز نبود و کمتر از دو ساعت در کام مرگ فرو رفت.
با مرگ خونین سینا بازپرس کشیک قتل راهی بیمارستان شد و در نخستین گام دستور داد جنازه سینا به پزشکی قانونی منتقل شود سپس تیمی از کارآگاهان جنایی برای کشف این جنایت تحقیقات خود را از محل جنایت که یک بوستان در شمال کرج بود آغاز کردند.
با تحقیقات گسترده کارآگاهان دریافتند سینا به دنبال درگیری بین چند جوان قربانی شده است بنابراین همه افرادی که در این درگیری مشارکت داشتند طی تحقیقات میدانی و شاهدانی که در بوستان حضور داشتند شناسایی شدند و تحت تعقیب پلیس قرار گرفتند.
کمتر از یک هفته پسران جوان دستگیر شدند و تحت بازجویی قرار گرفتند.
پس از چندین مرحله بازجویی هر یک از متهمان جنایت را به گردن دیگری میانداخت تا اینکه حامد لب به اعتراف گشود وپرده از جنایت هولناک خود برداشت.
حامد به به دنبال اعترافی که در مقابل افسر پرونده داشت به اتهام قتل عمد بازداشت شد همچنین سایر پسران جوان به خاطر شرکت در نزاع بازداشت شدند.
پس از صدور کیفرخواست حامد به اتهام قتل عمد به زندان رفت و در صف محاکمه قرار گرفت. طولی نکشید که پسر ۱۸ساله پایش از زندان به شعبه یکم دادگاه کیفری استان البرز رسید و پشت میز محاکمه ایستاد.
چند دقیقه به شروع جلسه دادگاه مانده بود که زندانی جوان وارد شد صورتش از ترس روبهرو شدن با پدرو مادر سینا زرد شده بود روی صندلی نشست و چند لحظه بعد مادر سینا با چشمانی پر از اشک حامد را سرزنش کرد. رئیس دادگاه با آغاز دادرسی صحبتهای مادر مقتول را ناتمام گذاشت و از او خواست که با احترام به جلسه دادگاه سعی کند آرامش خود را حفظ کند.
مریم مادر سینا با بغضی آکنده از غم و اندوه سرش را به نشانه احترام پایین انداخت، اما انگار این بغض او از هر فریادی، صدایش بلندتر و زجرآورتر بود.
کمی بعد قاضی با خواندن متن کیفرخواست از پدر ومادر سینا خواست در جایگاه بایستند و تقاضای خود درباره مجازات عامل قتل فرزندشان را مطرح کنند.
پدرو مادر داغدار هیچ وقت فکرش را نمیکردند که سینا جمعه عصر وقتی از خانه بیرون میرود دیگر به خانه بر نخواهد گشت.
آنها با دل پر از ماتم خواستار قصاص متهم و عامل مرگ فرزندشان شدند.
آنگاه با دستور رئیس دادگاه متهم پشت میز محاکمه ایستاد.
متهم به جرمش اعتراف کرد و گفت:من قبول دارم که باعث مرگ هم محلیام شدهام، اما آقای قاضی قسم میخورم که هرگز انگیزهای برای کشتن او نداشتم و اصلاً قرار نبود من او را بکشم.
پسرجوان درحالی که صدایش میلرزید ادامه داد: ما و دوستانمان به خاطر یک کل کلی که از قبل باهم داشتیم در پارک جمع شدیم به دنبال ناسزایی که بینمان مطرح شد کار به دعوا کشید که ناگهان من فقط به خاطر ترساندن مقتول چاقویی را که در جیب داشتم درآوردم و بعد در حالی که با مقتول دست به یقه شده بودیم و او حاضر به پایان دعوا نبود ناگهان نمیدانم چه اتفاقی افتاد که من با چاقو ضربهای به قفسه سینه او زدم واو روی زمین افتاد. من از روی ترس چاقو را روی زمین انداختم و پا به فرار گذاشتم.
با اعترافات متهم پشت میز محاکمه دادرسان دادگاه ختم جلسه را اعلام کردند و برای صدور حکم وارد شور شدند.
گفتگو با قاتل پشیمان
-چند کلاس درس خوانده ای؟
پشت کنکوری بودم قرار بود...
-فکر میکردی یک روز به جای دانشگاه به خاطر جنایت به زندان بیفتی و پایت به دادگاه برسد؟
نه هرگز، من باید الان در دانشگاه درس میخواندم...
-همیشه چاقو در جیبت بود؟
تقریباً بله.
-چرا چاقو در جیبت میگذاشتی؟
احساس میکردم بزرگ شدهام و با داشتن چاقو احساس قدرت میکردم.
-دعوا بر سر چه بود؟
هرچی فکر میکنم واقعاً نمیفهمم اصلاً چرا کل کل کردیم.
-الان که در زندان هستی چه میکنی؟
مدتی به خاطر ناراحتی گوشه گیر شده بودم، اما اخیراً بعد از تنبیه خودم و وجدان دردی که به جانم افتاده شروع کردم به درس خواندن، اما راستش را بخواهید کابوس اعدام هر شب به سراغم میآید و هر از گاهی دست از درس خواندن میکشم.
-چرا قاتل شدی؟
به نظر خودم اگر روز حادثه چاقویی در جیبم نبود من الان خودم قاتل نبودم. سینا زنده بود در کنار خانوادهاش زندگیاش را میکرد ومن شاهد چشمان گریان مادرم نبودم.
-چرا فکر میکردی چاقو باید همراهت باشد؟
نمیدانم در محله حس میکردم اگر چاقو داشته باشم ابهت دارم.
-واقعاً ابهت و قدرت داشتی؟
نه هرگز، همین چاقو مرا در پرتگاه زندگی و مرگ قرار داده، کاش هرگز چاقویی نداشتم و الان روی صندلی دانشگاه نشسته بودم و پدرو مادرم به من افتخار میکردند.
منبع: ایران