اینها بخشی از اظهارات دختر ۱۶ سالهای است که با تصمیمی هیجانی و اشتباه به همراه یکی دیگر از دوستانش، قصد داشت با خودکشی، به زندگی خود پایان دهد، اما در آخرین لحظه و با حضور به موقع عوامل انتظامی کلانتری نجفی مشهد در بالای پل عابر پیاده بولوار وکیل آباد، از مرگ حتمی نجات یافتند.
این دختر نوجوان که بعد از خودکشی نافرجام به کلانتری منتقل شده بود، در حالی که واکنشهای رفتاری غیرعادی داشت و احتمالا تحت تاثیر توهمات ناشی از مصرف مواد مخدر قرار گرفته بود درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی گفت: در یکی از شهرکهای حاشیه شهر مشهد به دنیا آمدم و تا کلاس دوم راهنمایی درس خواندم، اما پدرم مردی معتاد بود که هیچ اهمیتی به خانواده اش نمیداد. در حالی که من دوست داشتم در سن نوجوانی آزاد باشم و با دوستانم به تفریح و خوش گذرانی بپردازم. شبها را در کنار آنها باشم و هر طوری که به من خوش میگذرد زندگی کنم، ولی مادرم همواره مانع خواستههای من میشد و اجازه هیچ کاری را نمیداد حتی نمیگذاشت اندکی آرایش کنم تا زیباتر شوم!
وقتی برخی از دوستانم را میدیدم که در فضاهای مجازی با پسران ارتباط دارند من هم مخفیانه اینترنت میخریدم و در شبکههای مختلف اجتماعی به دیگران پیام میدادم. به همین دلیل هم در کلاس دوم راهنمایی ترک تحصیل کردم تا وقت بیشتری برای خوش گذرانی با دوستانم داشته باشم!
رفتارهای خانواده ام برای جلوگیری از خواستهها و علایق من موجب شد تا به دختری عصبی و خشمگین تبدیل شوم تا جایی که دیگر قرصهای اعصاب و روان مصرف میکردم. در این میان «مهستی» (دختری که با هم دست به خودکشی زدیم) نیز وضعیت مشابه من را داشت و ما با یکدیگر دوستانی صمیمی بودیم. حتی چند بار در کنار هم با تیغ خودزنی کردیم تا به دیگران بفهمانیم که ما از «مرگ» ترسی نداریم! خلاصه در همین حال خواهر بزرگ ترم ازدواج کرد، ولی در دوران نامزدی به طور ناخواسته باردار شد که همین ماجرا هم بالاخره به طلاق انجامید و او به خانه ما بازگشت، اما مادرم دیگر به او کاری نداشت. خواهرم آزادانه میتوانست آرایش کند و به هر جایی که دوست دارد، برود!
در این شرایط من حسرت آزادیهای خواهرم را میخوردم و دوست داشتم مانند او آزاد باشم. برای رسیدن به این خواسته ها، بیشتر در فضاهای مجازی پرسه میزدم و با چند پسر جوان ارتباط داشتم تا شاید با یکی از آنها ازدواج کنم، ولی آنها فقط مرا بازیچه هوسرانیهای خودشان قرار داده بودند و هرکدام به بهانه این که با پسر دیگری ارتباط دارم بعد از مدتی مرا ترک میکردند! این مسائل در روحیه من تاثیر میگذاشت به گونهای که دیگر به دختری رنجور و افسرده تبدیل شده بودم. از سوی دیگر هم مدام با مادرم درگیری داشتم و به طور پنهانی کارهایی را انجام میدادم که به آن علاقهمند بودم. گاهی هم به همراه «مهستی» مواد مخدر را تجربه میکردیم و من به دلیل همین ناراحتیهای عصبی لرزش دست گرفتم! و حتی به طور غیرعادی پاهایم نیز میلرزیدند! بالاخره دیگر نتوانستم این وضعیت را تحمل کنم و در آخرین تماس تلفنی با «مهستی» به او پیشنهاد خودکشی دادم.
«مهستی» هم که اوضاعی بهتر از من نداشت، قبول کرد و با هم به سمت بولوار وکیل آباد به راه افتادیم. قبل از آن مقداری مواد مخدر مصرف کرده بودیم، ولی زمانی که از بالای پل عابر پیاده آویزان شدیم، ترافیک سنگینی در بولوار به وجود آمد. برخی از رانندگان و رهگذران فریاد میکشیدند تا دستانمان را رها نکنیم.
دلهره وحشتناکی به راه افتاده بود که در یک لحظه من از مرگ ترسیدم. با جیغ و فریاد گریه میکردم. دستانم سست شده بود و توان نگهداری پیکرم را نداشتند. تصمیم احمقانه ام را خیلی بر اثر هیجان گرفته بودم و حالا میدانستم که چه اشتباه بزرگی را مرتکب شده ام. حدود ۴۰ دقیقه آویزان بودیم که نیروهای انتظامی و امدادی از راه رسیدند و ما را نجات دادند حالا هم خیلی خوشحالم که زنده ماندیم و ...
این گزارش حاکی است دختران نوجوان در حالی با تلاشهای مشاور کلانتری تحویل خانواده هایشان شدند که با دستور سرهنگ مهدی کسروی (رئیس کلانتری نجفی) بررسیهای کارشناسی و روان شناختی و جلسات مشاوره خانوادگی برای دختران مذکور و خانوادههای آنان در دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی برگزار شد.