این حادثه عصر بیست و ششم دیماه امسال رخ داد. آن روز وقتی کارآگاهان جنایی پایتخت در جریان درگیری مرگبار در خانهای در یکی از مناطق مرکزی تهران قرار گرفتند راهی آنجا شدند. در جریان این درگیری زوجی میانسال با ضربات چاقو مجروح شده بودند که به بیمارستان انتقال یافتند، اما مرد میانسال جانش را از دست داد و همسرش با تلاش پزشکان از مرگ نجات یافت.
مردی که شاهد این درگیری بود، میگفت که قاتل، پسر خانواده به نام شایان است. او به مأموران گفت: شایان مدتی میشد که با پدر و مادرش دچار اختلافاتی شده و خانه را ترک کرده بود. آنطور که او میگفت اختلاف آنها بر سر پول بود و ظاهرا شایان از پدر و مادرش درخواست پول کرده بود، اما آنها به وی اهمیت نداده بودند.
او گفت: پس از آنکه شایان خانه را ترک کرد، به مسافرخانه رفت. او در کارگاه من کار میکرد و هر روز از او میخواستم به خانه برگردد و به قهرش پایان دهد. اصرارهای من موجب شد که او راضی شود به خانهشان برگردد و با پدر و مادرش آشتی کند، اما از من خواست که همراهش بروم.
مرد جوان ادامه داد:، چون میخواستم شایان با خانوادهاش آشتی کند، قبول کردم. همراه هم به خانهشان رفتیم، اما وقتی وارد خانه شدیم، شایان به جای عذرخواهی از پدر و مادرش شروع به حرف زدن درباره مسائل مالی کرد. همین، باعث عصبانیت پدر و مادرش شد و ناگهان درگیری میان آنها شکل گرفت. همان موقع شایان از کوره در رفت و از آشپزخانه چاقویی برداشت و به سمت پدر و مادرش هجوم برد. به قدری این حادثه سریع رخ داد که من اصلا فرصت نکردم مانع او شوم. شایان با چاقو ضرباتی به پدر و مادرش زد و بعد از آن هم فرار کرد و من با فریاد از همسایهها کمک خواستم.
با این اطلاعات قاضی محمدرضا صاحبجمعی، بازپرس شعبه ششم دادسرای جنایی دستور بازداشت قاتل فراری را صادر کرد و وی تحت تعقیب قرار گرفت تا اینکه چهارشنبه گذشته شایان درحالیکه به محل جنایت بازگشته بود، اقدام به تخریب خانه پدرش کرد و در این شرایط همسایهها با پلیس تماس گرفتند و با حضور آنها، متهم دستگیر شد.
او پس از دستگیری، وقتی فهمید اتهامش قتل عمد است، درحالیکه شوکه شده بود، مدعی شد که خبر نداشته پدرش پس از آن درگیری به قتل رسیده و برای همین به خانه برگشته بود تا با تخریب آنجا، پدر و مادرش را بترساند. متهم هماکنون در بازداشت به سر میبرد و تحقیقات تکمیلی در این پرونده ادامه دارد.
توهم عجیب قاتل پدر
متهم به قتل ۳۲ساله است و میگوید شیشه زندگیاش را تباه کرده و باعث شده که وی باعث مرگ پدرش شود. او مدعی است از وقتی معتاد به شیشه شده، توهمات عجیب به سراغش میآید و یک موجود خیالی مدام در گوشش زمزمه میکند و به او دستور انجام کارهای عجیب وخطرناک را میدهد. گفتگو با او را بخوانید.
چطور خبر نداشتی پدرت را به قتل رساندهای؟
من ضربههای محکمی به او و مادرم نزدم. فکر میکردم هر دویشان بهصورت سطحی زخمی شدهاند. اصلا نمیدانستم که چه کار وحشتناکی کردهام.
چرا با چاقو به آنها حمله کردی؟
از آنها کینه به دل داشتم. هرچه به آنها میگفتم به من پول بدهید، طفره میرفتند. تا قبل از این هرچه میخواستم برایم فراهم میکردند، اما از یک سال قبل رفتارشان تغییر کرد و دیگر آدمهای سابق نبودند. شاید بهخاطر اعتیاد من بود. شاید از من خسته شده بودند. چون من از وقتی شیشه میکشم، دچار توهمات عجیبی میشوم و دست به کارهای خطرناک میزنم. شاید برایتان عجیب باشد، اما مدتهاست که یک موجود خیالی با من زندگی میکند. درواقع من از او دستور میگیرم. او همیشه از من میخواست تا از پدر و مادرم پول بگیرم. گاهی به زور از آنها پول میگرفتم. با تهدید به آتش زدن خانه یا خودم. بندههای خدا ناچار میشدند از ترس جانشان یا آبروریزی به من پول بدهند. یادم آمد... یکبار برای تهدید و ترساندنشان خانه را آتش زدم. این اتفاق برای یک سال قبل بود.
چرا خانه را به آتش کشیدی؟
آن زمان تازه از کمپ بیرون آمده بودم. خانوادهام چندبار مرا به کمپ فرستادند، اما هربار بعد از اینکه بیرون میآمدم باز دوباره سمت مواد میرفتم. نمیتوانستم شیشه را کنار بگذارم. به همین دلیل ناچار بودم برای تامین هزینههای مواد از والدینم پول بگیرم. آنها بیشتر وقتها با من همکاری میکردند، اما آن روز هرچه اصرار کردم حاضر نشدند به من پول بدهند. درحالیکه میدانستم در خانه پول دارند. عصبانی شدم و خانه را به آتش کشیدم. روی وسیلههای خانه بنزین ریختم وکبریت را کشیدم. آن زمان هم همان موجود خیالی به من دستور داد این کار را انجام بدهم. وقتی خانه آتش گرفت همسایهها ریختند و با کمک آنها حریق مهار شد. متأسفانه بخشی از وسایل خانه سوخت و آن روز والدینم ناچار شدند به من پول بدهند که مواد بخرم.
پدر و مادرت از تو شکایت نکردند؟
نه. میترسیدند. شاید فکر میکردند آزاد میشوم و دوباره به سراغشان میروم و دوباره خانهشان را به آتش میکشم.
چه شد که روز حادثه با چاقو به سمت والدینت حمله کردی؟
یک سالی میشد که خانه را ترک کرده و در یک کارگاه مشغول بهکار شده بودم. البته هنوز مواد مصرف میکردم و بهصورت کامل شیشه را کنار نگذاشته بودم. هرچند مصرفم نسبت به قبل، خیلی کمتر شده بود و بیشتر درگیر کار بودم. بهخاطر آتش زدن خانه دیگر به آنجا نمیرفتم و یک جورایی با پدرم و مادرم قهر کرده بودم. تا اینکه صاحب کارم متوجه شد و با پادرمیانی قصد داشت ما را آشتی بدهد. قبل از رفتن شیشه کشیده بودم. وقتی رسیدیم، پدر و مادرم خواستند که همان شب به کمپ بروم و اعتیادم را بهصورت کامل ترک کنم. من، اما حاضر نبودم و زیر بار نمیرفتم. همان موقع باز توهم به سراغم آمد و آن موجود خیالی در گوشم زمزمه کرد که باید آنها را ساکت کنم. من هم چاقویی از آشپرخانه برداشتم و آنها را زدم؛ و بعد از آن چه کردی؟
فرار کردم و شبها در دستشویی پارکها و یا مسافرخانهها میخوابیدم. اصلا نمیدانستم پدرم فوت شده و مادرم بیمارستان است. برای همین ۳ روز بعد از حادثه به خانه برگشتم تا آنجا را به آتش بکشم تا پدر و مادرم را بترسانم که همسایهها رسیدند و آتش را خاموش کردند. بار دوم یعنی همان روزی که دستگیر شدم هم رفتم شیشه خانه را شکستم، اما همسایهها متوجه شده و به پلیس زنگ زدند. زمانی که مأموران آمدند من در حال تخریب بودم که گیر افتادم. فکر میکردم پدر و مادرم بیرون از خانه هستند و نمیدانستم که پدرم زیرخاک و مادرم هنوز در بیمارستان است.
نامرد بی وجدان