شیرازی در خاطرات خود درباره روزهای انقلاب می‌گوید ظلم و فساد دو مشخصه رژیم شاه بود وگرنه مردم از سر گرسنگی و نداری انقلاب نکردند.

امروز قصد داریم  سراغ یکی از خلبانان هواپیمای شکاری F5 رفته‌ایم؛ سرهنگ خلبان غلامعلی شیرازی که خاطراتش در قالب کتاب «باز نجچیر» با مصاحبه و قلم موسی غیور توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. این‌کتاب سال ۱۳۹۹ به بازار نشر آمد.

غلامعلی شیرازی علاوه بر جسارت در پرواز، شخصیتی جسور داشته و انتقادات خود را از افراد و مدیران ریاکار یا اشتباهات مدیریتی و خسارت‌هایی که به بار می‌آوردند، به‌صراحت مطرح می‌کرده است. او در کتاب خاطراتش هم می‌گوید حاضر است قسم بخورد اگر قانون در نیروی هوایی رعایت می‌شد، تعداد شهدای این‌نیرو در سال‌های جنگ کمتر از آمار فعلی بود.


بیشتربخوانید


در ادامه مشروح گزارش مرور زندگی و کارنامه امیر خلبان غلامعلی شیرازی را براساس کتاب «باز نخچیر» می‌خوانیم؛

 از ابتدا تا بازگشت از آمریکا

غلامعلی شیرازی سال ۱۳۳۱ در محله شهانق (شوونه) در حومه شهر خوی متولد شد. سال ۱۳۴۹ دیپلم طبیعی گرفت و وارد ارتش شد. سپس اوایل آبان ۴۹ راهی تهران و به‌عنوان همافر استخدام شد. او باید دوسال به‌عنوان هنرجوی همافری آموزش می‌دید تا پس از آن تکنیسین هواپیمای شکاری شود. شیرازی پس از یک‌سال آموزش تخصصی، با درجه همافرسومی به شعبه آلات دقیق پایگاه یکم شکاری مهرآباد منتقل شد. یکی از خاطرات او از آن‌دوران، این است که یکی از دستگاه‌هایی که برای تعمیر به آمریکا فرستاده می‌شدند و ایران حق تعمیرشان را نداشت، رایانه مرکزی ACDC هواپیمای فانتوم F4 بود.

آذرماه سال ۱۳۵۲ بود که شیرازی به مرکز آموزش‌های هوایی رفت و برای خلبانی ثبت‌نام کرد. او معاینات پزشکی برای انتخاب دانشجوی خلبانی را پشت سر گذاشت و شهریور سال ۵۳ در هواپیمای بونانزا سولو شد. همزمان با آموزش‌های شیرازی با هواپیمای بونانزا، دانشکده خلبانی از دوشان‌تپه به سرآسیاب مهرآباد منتقل شد و هرکس از پرواز با بونانزا نمره قبولی می‌گرفت، برای آموزش تکمیلی با هواپیمای جت به آمریکا اعزام می‌شد. در نتیجه شیرازی هم به شهر سن آنتونیوی ایالت تگزاس در آمریکا اعزام شد تا دوره ابتدایی و زبان را در پایگاه هوایی لک‌لند پشت سر بگذارد. سپس برای دیدن آموزش‌های زمینی و پرواز به پایگاه مدینا رفت. او پس از پایان دوره هواپیمای سسنا به پرواز با هواپیمای جت رسید. در این‌مقطع دانشجوها از مدینا به دو پایگاه شپارد و وب می‌رفتند که شیرازی به وب اعزام شد.

شیرازی پس از پایان دوره آموزشی هواپیمای T37 وینگ خلبانی گرفت و از سوی استادانش تشخیص داده شد می‌تواند وارد دوره T38 شود. پس از پایان موفقیت‌آمیز دوره این‌هواپیما هم به ایران بازگشت. به این‌ترتیب با بازگشت به ایران، اردیبهشت سال ۱۳۵۶ به فرودگاه مهرآباد رسید و پس از معرفی خود به نیروی هوایی، برای دیدن آموزش پرواز با هواپیمای F5 به پایگاه هوایی دزفول اعزام شد. پایگاه دزفول در آن‌مقطع، یک‌گردان عملیاتی و دو گردان آموزشی داشت. شیرازی به گردان ۴۲ که یکی از گردان‌های آموزشی بود، معرفی شد. «با حضور در پایگاه دزفول و پرواز با معلم‌های ایرانی متوجه شدم که کیفیت آموزش در ایران بهتر از آمریکاست. معلم‌های ما بسیار ماهرتر و مسلط‌تر از معلم‌های آمریکایی بودند. حتی امکانات رفاهی پایگاه دزفول بهتر از پایگاه‌های آمریکایی بود. اما یک تفاوت بدی با آن‌ها داشتیم؛ در آمریکا تلاش و استعداد فرد باعث رشد و پیشرفت او می‌شد، اما در ایران این‌گونه نبود و روابط باندی و گروهی جای شایستگی را می‌گرفت.» (صفحه ۱۲۰)

پس از تکمیل آموزش هواپیمای F5 در دزفول، شیرازی باید در آبان‌ماه ۵۶ خود را به پایگاه تبریز معرفی می‌کرد. او در خاطراتش درباره جشن پایان‌دوره آموزشی در دزفول به مجری برنامه اشاره کرده و گفته این‌فرد سربازی بود که در پایگاه خدمت می‌کرد و بعدها به تلویزیون رفت و شد «عموقناد».

پایگاه تبریز به خلاف دزفول، گردان آموزشی نداشت و هرسه گردان مستقر در آن عملیاتی بودند؛ گردان‌های ۲۱ و ۲۲ و ۲۳. هنگام ورود شیرازی به این‌پایگاه، سرگرد منوچهر خلیلی فرمانده گردان ۲۱ و لیدر آکروجت بود. سرگرد فرهادی فرمانده گردان ۲۲ و سرگرد رسول‌زاده هم فرمانده گردان ۲۳. شیرازی مدت کوتاهی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۴ اسفند ۵۷ با همسرش عقد ازدواج بست.

 پاکسازی نیروهای انسانی پایگاه تبریز توسط فرصت‌طلبان

شیرازی در خاطرات خود درباره روزهای انقلاب می‌گوید ظلم و فساد دو مشخصه رژیم شاه بود وگرنه مردم از سر گرسنگی و نداری انقلاب نکردند. او درباره شرایط پیش از انقلاب، به اتفاقات تلخی چون مزاحمت افراد شرابخوار برای نوامیس مردم اشاره کرده است. همچنین گفته در ارتش نابرابری بیداد می‌کرد و در آن‌شرایط، کسانی می‌توانستند رشد کنند که پدر یا فامیلشان تیمسار بود.

همان‌طور که زنده‌یاد صمد علی بالازاده در کتاب خاطراتش «آسمان مال من بود» و دیگر خلبانان پایگاه تبریز روایت کرده‌اند، در این‌پایگاه دو درجه‌دار فنی با نام‌های بایرامعلی و سیدی حضور داشتند که پس از انقلاب، رنگ عوض کرده و به‌عنوان مسئولان اطلاعات و ارشاد پایگاه انتخاب شدند. این‌دو روابط نزدیکی با سیدحسین موسوی رئیس دادگاه انقلاب تبریز پیدا کردند و اقدام به پاکسازی گسترده نیروهای انسانی پایگاه دوم شکاری تبریز کردند. به این‌ترتیب حذف و اخراج خلبانان و کادر فنی این‌پایگاه به‌قدری شد که از سه‌گردان رزمی این‌پایگاه، یکی از بین رفت و دو گردان باقی ماند.

همان‌طور که شیرازی روایت می‌کند، نیروی هوایی در کوران پیروزی انقلاب، اقدامی علیه مردم انجام نداده بود و نخستین نیروی نظامی کشور است که با انقلاب اسلامی اعلام همبستگی کرد. او در خاطرات خود به این‌نکته اشاره کرده که سپهبد بیدآبادی فرمانده پادگان تبریز پس از پیروزی انقلاب اعدام شد اما تیمسار ایمانیان فرمانده پایگاه دوم شکاری تبریز، حتی چهل‌پنجاه روز پس از پیروزی انقلاب، فرمانده نیروی هوایی شد. سرهنگ عزیز بزرگ‌نیا هم که از پایگاه دیگری به تبریز رفت، مدتی فرماندهی پایگاه این‌شهر را به عهده گرفت. پس از او هم سرهنگ جواد فکوری این‌مسئولیت را به‌عهده گرفت که حدود یک‌سال فرماندهی پایگاه تبریز را به عهده داشت و شورش جریان خلق مسلمان تبریز در زمان فرماندهی او رخ داد که مشکلات زیادی ازجمله تهدید جانی برای او به وجود آمد. طرفداران حزب خلق مسلمان حتی در یکی از سخنرانی‌های فکوری در پایگاه تبریز به او حمله کردند. پس از فکوری و کمی پیش از شروع جنگ، سرهنگ مرتضی فرزانه به‌عنوان فرمانده پایگاه تبریز انتخاب شد.

همافران توسط شیرازی، به‌عنوان ناراضی‌ترین قشر در نیروی هوایی معرفی می‌شوند. او می‌گوید همین نارضایتی همافران باعث شد بیشتر از دیگران با انقلاب و انقلابیون همراهی و همکاری کنند. آن‌ها تابستان سال ۵۸ در پایگاه دوم اعتصاب کردند و دیگر پرواز نمی‌دادند. همافران می‌گفتند ما انقلاب کرده‌ایم و حالا حق ماست که افسر شویم. درنتیجه شهید مصطفی چمران که وزیر دفاع بود برای حل این‌مشکل به تبریز رفت.

شیرازی می‌گوید پیش از انقلاب، مسائل سیاسی جایی در پایگاه تبریز نداشتند و اگر افراد معدودی هم گرایش به مسائل سیاسی داشتند، این‌مساله را به‌شدت پنهان می‌کردند. اما پس از انقلاب، هرکس ایده و آرمانی را تبلیغ می‌کرد و با شلوغی و هرج‌ومرج شکل‌گرفته، فرصت‌طلبانی چون بایرامعلی و سیدی موفق شدند به پایگاه تبریز و خلبانانش ضربه بزنند. این‌دو در زمان جنگ شناسایی و از پست خود برکنار شدند. یکی از آن‌ها هم به ترکیه مهاجرت کرد و در این‌کشور ماندگار شد.

راوی کتاب «باز نخچیر» معتقد است در پاکسازی نیروی انسانی اشتباهاتی صورت می‌گرفت. بعضی از افراد معلوم‌الحال پیش از انقلاب، با از بین رفتن جو سلطنتی و طاغوتی، انقلابی دوآتشه شده بودند. در آن‌شرایط که عده‌ای چون بایرامعلی و سید مشغول سوءاستفاده بودند، بسیاری از خلبان‌ها از ترس اخراج، حرفی نمی‌زدند اما شیرازی دست به انتقاد می‌زد و می‌گفت: «درست نیست یک خلبان را به خاطر گزارش یک نفر که معلوم نیست چه غرض و مرضی با او دارد و به اتهام اینکه قبل از انقلاب دخترباز بوده، اخراج کرد.»

درگیری‌ها و مشکلات پیش از شروع جنگ

غلامعلی شیرازی اوایل سال ۱۳۵۸ به‌عنوان افسر ناظر هوایی به پادگان پیرانشهر اعزام شد. در یکی از درگیری‌های مهم آن‌روزها، به‌دلیل عدم توانایی هواپیمای F5 برای پرواز در شب، شیرازی از پایگاه همدان درخواست پرواز هواپیمای F4 کرد و این‌هواپیماها برای سرکوبی ضدانقلاب کردستان به پرواز درآمدند. صبح فردای این‌درخواست، نیروهای زمینی که آن‌شب با دشمن درگیر بودند، نزد شیرازی رفته و از او به‌دلیل نجات جانشان تشکر و قدردانی کردند.

این‌خلبان همچنین در بهار ۵۹ مامور شد به پادگان خوی برود. در آن‌روزها شخصی به‌نام سنار مامدی در منطقه بین ماکو تا اشنویه، موجب ناامنی برای مردم شده بود. در نتیجه فعالیت‌های این‌فرد و نیروهای تحت امرش، فرماندار خوی و افراد همراهش که برای مذاکره برای ضدانقلاب اقدام کرده بودند، به گروگان گرفته شده و کشته شدند.

۲۹ فروردین ۱۳۵۸، روزی بود که تیم آکروجت طلایی آخرین برنامه پرواز خود را اجرا کرد و پس از آن برچیده شد. تقدیر شیرازی نیز این بود که در آخرین پرواز این‌تیم که بر فراز شهر تبریز انجام شد، حضور داشته و ایفای نقش کند.

پیش از آن‌که جنگ به‌طور رسمی شروع شود، رادیوعراق به‌طور مرتب علیه ایران و انقلابش برنامه پخش می‌کرد و از گرانی کالاها و اعدام‌ها می‌گفت و سیاه‌نمایی زیادی می‌کرد. در همان‌روزها گردان ۲۳ که شیرازی در آن حضور داشت، کاملاً منحل شده و دو گردان دیگر پایگاه تبریز یعنی گردان‌های ۲۱ و ۲۲ هم ناقص بودند. این‌دو گردان هم در ادامه و ۶ ماه ابتدایی جنگ، به‌دلیل شهادت خلبان‌هایشان تبدیل به یک‌گردان شدند.

جنگنده

 شروع جنگ و اولین‌ماموریت برای زدن موصل و کرکوک

جنگ در حالی شروع شد که از آغاز زندگی مشترک شیرازی و همسرش چیزی نمی‌گذشت. همسر جوان شیرازی نیز ۱۸ سال داشت و با نوزادی در آغوش نگران کشته‌شدن شوهرش بود. شیرازی نیز ۲۶ ساله بود. پس از بمباران تهران و پایگاه‌های مختلف هوایی ایران، جنگ در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ آغاز شد و در همان‌روز، پس از هماهنگی مرتضی فرزانه فرمانده پایگاه تبریز با تهران، دسته‌های پروازی برای حمله به عراق شکل گرفتند. شیرازی نیز در یک‌دسته چهارفروندی قرار داشت که لیدر آن زنده‌یاد سرگرد محمد دانش‌پور بود. سروان محمد طیبی شماره دو، سروان نصرالله عرفانی شماره سه و ساب‌لیدر (جانشین لیدر) و غلامعلی شیرازی به‌عنوان شماره چهار این‌دسته پروازی پرواز می‌کردند و هدفشان هم پایگاه هوایی موصل بود. ماموریت این‌دسته، زدن باند پایگاه مورد اشاره بود و با رسیدن ساعت ۴ بعد از ظهر، از تهران دستور توقف ماموریت رسید. چون هواپیمای F5 توانایی پرواز در شب را نداشت، اجرای این‌حمله به صبح فردا موکول شد و خلبان‌ها به گردان پروازی بازگشتند.

با حضور در گردان، نقشه‌ها دوباره مرور شد و خلبان‌ها برای استراحت شبانه راهی منزل یا استراحتگاه شدند. شیرازی که نتوانست شب را بخوابد، در ساعات اولیه بامداد روز اول مهر، غسل شهادت کرد و سجاده خود را پهن کرده و مشغول نماز شد. سپس چون بی‌خوابی اجازه استراحت و خواب به او نمی‌داد، مشغول قرائت قرآن شد تا آن‌که ساعت رفتن فرا رسید و خود را به گردان و همرزمانش رساند.

بین چهار خلبان دسته پروازی که ماموریت زدن باند پایگاه موصل را داشت، شیرازی از بقیه کم‌تجربه‌تر بود و عقب‌تر از دیگران پرواز می‌کرد. بنا بود این‌دسته در تاریک‌روشنی هوای اول مهر برخاسته و وقتی به آسمان پایگاه موصل برسد که هنوز آفتاب طلوع نکرده باشد. اما پیش از رسیدن خلبانان به اتاق چتر و کلاه، صدای آژیر خطر به صدا درآمد و اجرای ماموریت برای دقایقی به تعویق افتاد. خاطره جالب و تلخ شیرازی از آن‌ساعات روز اول مهر ۵۹ این است که در مینی‌بوسی که به‌سمت هواپیماها حرکت می‌کرد، یکی از خلبانان سوئیچ خودروی خود را به طرف شیرازی گرفت و گفت خودرو را جلوی ساختمان گردان پارک کرده و می‌خواهد این‌سوئیچ نزد شیرازی باشد چون احساس می‌کند امروز از ماموریت برنمی‌گردد. شیرازی می‌گوید آن‌دوست خلبان از ماموریت آن‌روز خود بازنگشت.

محمد دانش‌پور و سه‌خلبان دیگر همراهش، اولین‌دسته پروازی اول مهر ۵۹ پایگاه تبریز بودند که به‌سمت عراق پرواز کردند. هواپیمایی هم که شیرازی در این‌دسته با آن پرواز می‌کرد، متعلق به تیم آکروجت بود و رنگ پرچم سه‌رنگ ایران را بر بدنه خود داشت. به این‌ترتیب هدف خوبی برای پدافند عراق محسوب می‌شد. اما باقی هواپیماها رنگ استتار داشتند. ۴ فروند مورد اشاره هرکدام، ۴ بمب و یک‌باک بنزین مرکزی داشتند و ساعت ۵ صبح به‌سمت هدف تیک‌آف کردند.

این‌دسته پروازی بدون آن‌که آسیبی ببیند، پایگاه دشمن را بمباران کرده و به‌سمت ایران بازگشت. تنها سانحه رخ‌داده برای هواپیماهای این‌گروه مربوط به F5 سروان عرفانی ساب‌لیدر دسته بود که پس از فرود روی باند پایگاه تبریز، درون چاله ناشی از انفجار بمب هواپیماهای عراقی افتاد و چرخ‌هایش آسیب دید. اما حادثه تلخ مربوط به این‌روز، در بازگشت پیروزمندانه دسته چهارفروندی رخ داد. زمانی که طبق روایت شیرازی، در مسیر برگشت از هدف، «حدود ۱۰ مایل از موصل دورتر شده بودیم که دیدم یک هواپیمای اف پنج متعلق به دسته دوم پروازی که به دنبال ما به ماموریت می‌رفتند، به یک تپه برخورد کرد و فریاد یاابوالفضل خلبانش در رادیو پیچید.» (صفحه ۱۸۸)

با بازگشت چهارخلبان به گردان، به آن‌ها اعلام شد باید دوباره برای ماموریت دیگری که زدن پایگاه کرکوک بود، پرواز کنند. در آن‌ساعات پایگاه همدان برای بغداد ماموریت داشت و همزمان که دسته چهارفروندی سرگرد دانش‌پور پایگاه موصل را بمباران کرد و بازگشت، چندهواپیمای عراقی از پایگاه کرکوک برخاسته و برای بمباران پایگاه تبریز اقدام کرده بودند. به این‌ترتیب دوباره همان چهارخلبان برای زدن پایگاه کرکوک انتخاب شدند و شیرازی هم با همان‌هواپیمای آکروجت در دسته قرار گرفت.

 ساقط‌کردن دو هواپیمای دشمن در اولین‌روز جنگ

به‌محض تیک‌آف شیرازی و جداشدن چرخ‌هایش از سطح زمین، صدای سروان اسدالله بربری که از ماموریت برمی‌گشت، روی رادیو شنیده شد: «هواپیمای آکروجت، هواپیماهای دشمن پشت سرت هستند!» شیرازی با شنیدن این‌پیام از بربری درخواست کمک کرد اما با این‌پاسخ روبرو شد که «من از ماموریت می‌آیم و بنزین ندارم. خودت باید درگیر شوی! نترس! خدا کمکت می‌کند!» در همین‌لحظات شیرازی متوجه شد یکی از هواپیماهای دشمن که یک سوخ و۷ بود، سمت چپش قرار دارد. او موفق شد در جریان تعقیب و گریز، این‌هواپیما را جلو بیاندازد و با اجرای آتش مسلسل‌های دماغه هواپیما، بدنه آن را به آتش بکشد. درنتیجه خلبان عراقی اقدام به اجکت کرده و با چتر نجات فرود آمد.

در همان‌لحظاتی که شیرازی هواپیمای اول را مورد هدف قرار داد و شاهد خروج اضطراری خلبانش بود، هوایپمای دوم با سرعت سرسام‌آوری از کنار او عبور کرد و وارد آب‌های دریاچه ارومیه شد. این‌درگیری هوایی با دو هواپیمای دشمن، ۱۵ دقیقه طول کشید و شیرازی دیگر نمی‌توانست به دسته پروازی خود که راهی پایگاه کرکوک بود، بپیوندد. به‌همین‌دلیل با وجود خطری که بمب‌های بسته‌شده زیر هواپیمایش برای فرود داشتند، اقدام به فرود کرد و پس از نشستن، هواپیمایش داخل چاله بزرگی افتاد و از آن بیرون پرید. به این‌ترتیب سر شیرازی با ضربه محکمی به داشبور جلوی کابین برخورد کرد و دیگر جایی را ندید. لاستیک چرخ‌های هواپیما هم شروع به سوختن کردند. در همان‌لحظات سرهنگ فیروز طهمورپور جانشین سرهنگ مرتضی فرزانه فرمانده پایگاه تبریز، خود را به هواپیما رسانده و با ایستادن در بالای کابین، به صورت شیرازی سیلی می‌زد تا بیدارش کرده و او را از هواپیمای در حال سوختن بیرون بکشد.

شیرازی توانست با کمک سرهنگ طهورپور به هوش آمده و خود را نجات دهد. او درباره این‌سانحه می‌گوید به‌دلیل سنگینی هواپیما که ناشی از وزن بمب‌های زیر بدنه بوده، یک‌برابر و نیم بیش از سرعت معمول نشستن، اقدام به فرود کرده بوده است.

پس از این‌حوادث، شیرازی همراه با تیم بررسی سوار بر هلی‌کوپتر شد و لاشه هواپیمای عراقی را که ساقط کرده بود پیدا کرد. خلبان این‌هواپیما که طبق خاطرات شیرازی قاسم نام داشت، اسیر و به پادگان آموزشی خاصابان برده شده بود. این‌خلبان که جثه‌ای دوبرابر شیرازی داشت با دیدن یک‌ایرانی در لباس خلبانی بسیار خوشحال شد و با حالت گریه ذوق کرد. شیرازی نیز صورت او را بوسیده و به انگلیسی گفت «ناراحت نشو! جنگ از این‌اتفاقات دارد.» شیرازی به‌خاطر دست‌های بسته خلبان عراقی به سردار مصطفی مولوی فرمانده نیروهای خودی که او را اسیر گرفته بودند، اعتراض کرد و با این‌پاسخ روبرو شد که «اگر ما او را نمی‌گرفتیم، معلوم نبود روستاییان چه بلایی سرش می‌آوردند.»

شیرازی در حالی‌که به‌خاطر برخورد شدید سرش به داشبورد کابین حساس می‌کرد دید چشم چپیش مثل سابق نیست، به‌دلیل انهدام هواپیماهای دشمن مورد تشویق قرار گرفت و یک‌پَچ انهدام دریافت کرد.

در روز اول مهر که عملیات معروف به ۱۴۰ فروندی انجام شد، ۴۱ یا ۴۲ هواپیما از پایگاه تبریز برخاسته و به عراق حمله کردند که هدف همه آن‌ها پایگاه موصل بود. این پایگاه در اثر حملات سنگین ایران در ۶ ماه اول جنگ از کار افتاد و پایگاه تبریز نیز در این‌حملات سه‌تن از خلبانان خود را از دست داد؛ شهید حسن افشین‌آذر، شهید مرادعلی جهان‌شاه‌لو و شهید محمد حجتی.

توپ ۲۰ میلی‌متری دماغه F5

توپ ۲۰ میلی‌متری دماغه F5 که شیرازی به‌واسطه شلیک گلوله‌های آن سوخ و۷ عراقی را شکار کرد

 بمباران تیپ دشمن که به‌سمت پیرانشهر می‌آمد

با گذشت حدود ۱۰ روز از شروع جنگ، سرهنگ مرتضی فرزانه اعلام کرد یک ماموریت فوری پیش آمده و یک‌تیپ از نیروهای دشمن به‌سمت پیرانشهر در حرکت‌اند. شیرازی و سروان حبیب بقایی‌، ماموریت بمباران این‌نیروها را پذیرفتند. تجمع نیروهای دشمن پشت حاج‌عمران و تعدادشان زیاد بود. به‌همین‌دلیل دستور این بود که دو خلبان هرکجا که آن‌ها را دیدند، اقدام به بمباران و هدف‌گیری کنند. حساسیت این‌ماموریت از آن‌جا بود که چندروز پیش، شهید کاظم ظریف خادم در همین‌منطقه مورد اصابت پدافند دشمن قرار گرفته و به شهادت رسیده بود.

شیرازی و بقایی هدف را به موفقیت بمباران کرده و پس از بازگشت گزارش کردند انهدام این‌نیروها و تجهیزات چنین‌تیپی، کار دو فروند شکاری نیست. به این‌ترتیب فردای آن‌روز، چندفروند هواپیمای دیگر برای بمباران نیروهای مورد اشاره پرواز کردند که با این‌کار، اغلب تجهیزات و نیروهای تیپ عراقی نابود شدند. به این‌ترتیب تیپ مذکور زمین‌گیر و غیرعملیاتی شد.

بمباران نیروگاه دبیس و پادگاه حاج‌عمران

ماموریت بعدی شیرازی، زدن نیروگاه دبیس در نزدیکی کرکوک بود که برای انجام آن، کنار سروان اسدالله اکبری فراهانی قرار گرفت. این‌نیروگاه میان کرکوک و موصل در حاشیه غربی یک اتوبان قرار داشت. سروان اکبری لیدر این‌دسته دو فروندی، فرمانده گردان بود و به او و شیرازی گفته شده بود برای رسیدن به هدف، از روی پیرانشهر عبور نکنند چون دیده‌بان‌های حزب دموکرات، پروازها را به عراقی‌ها گزارش می‌دادند. در این‌ماموریت سروان اکبری با نزدیک‌شدن به دامنه کوه با باد اگزوز هواپیمای خود، چادر دیده‌بان‌های عراقی را در کوه از جا کند.

با رسیدن به هدف، شیرازی ساختمان اداری نیروگاه را هدف گرفت و اکبری هم مرکز کنترل نیروگاه را. در حال‌که اف‌پنج‌ها باید در دور اول بمب‌های خود را روی هدف می‌ریختند، هر دو هواپیما ناچار شدند دو تا سه‌دور روی نیروگاه گردش کنند که عمل بسیار خطرناکی محسوب می‌شد و امکان ساقط‌شدن توسط پدافند را بالا می‌برد.

چند روز پس از بمباران نیروگاه دبیس، ماموریت بمباران پادگان حاج‌عمران به سرگرد محمد دانش‌پور و غلامعلی شیرازی محول شد. این‌پادگان یک‌هدف دائمی برای نیروی هوایی بود چون دیده‌بان‌های عراقی و پدافند مستقر در آن، همیشه برای پرواز هواپیماهای شکاری ایران، ایجاد مشکل می‌کرد. دانش‌پور و شیرازی بعدازظهر روز ماموریت به‌سمت هدف پرواز کرده و پادگان را به‌خوبی بمباران کرده و با موفقیت به پایگاه دوم شکاری بازگشتند.

 رفتن به لانه زنبور و بازگشت از کام مرگ

شهر کرکوک در میان شهرهای عراق، پس از بغداد بهترین پدافند را داشت و بسیاری از خلبان‌های نیروی هوایی می‌گفتند حاضرند پنج‌بار به موصل بروند اما حتی یک‌بار به کرکوک نروند. وقتی ماموریت رفتن به کرکوک ابلاغ شد و نام شیرازی و یدالله جوادپور روی تابلوی گردان پایگاه دوم نقش بست، شیرازی ماموریت پذیرفت اما یکی از خلبان‌ها به او گفت آن‌جا لانه زنبور است و بهتر است تجدیدنظر کند. سرهنگ فرزانه نیز با ذکر این‌که ماموریت رفتن به کرکوک، ماموریت دشواری است، به شیرازی پیشنهاد کرد وصیت‌نامه خود را بنویسد. فرمانده پایگاه تبریز چندمرتبه از شیرازی و جوادپور پرسید آیا برای رفتن به ماموریت تمایل دارند یا خیر که هربار با جواب مثبت آن‌ها روبرو شد.

نکته مهم درباره کرکوک و تاکید برای اجرای ماموریت بمباران آن، این است که این‌هدف برای مدتی طلسم شده و به‌قول شیرازی، این‌طلسم باید می‌شکست. روز اجرای ماموریت آیت‌الله مدنی امام جمعه تبریز و سید حسین موسوی دادستان تبریز هم در گردان حاضر و ناظر گفتگوها و اتفاقات پیش از ماموریت بودند. اضطراب ناشی از این‌مسائل باعث شد آیت‌الله مدنی بخواهد فرد دیگری به‌جای او برای اقامه نماز جمعه برود و خود در پایگاه می‌ماند تا برای بازگشت دو خلبان اعزامی دعا کند. علت این‌اضطراب این بود که خلبانان به آیت‌الله مدنی گفته بودند احتمال بازگشت شیرازی و جوادپور از ماموریت بیش از ۲ درصد نیست.

با هماهنگی‌های انجام‌شده و بریفینگ عملیات، قرار شد سرگرد یدالله جوادپور، دپوی تجهیزات را بمباران کند و شیرازی نیز سایت‌های موشکی کرکوک را بمباران کند. شیرازی در خاطراتش می‌گوید «هواپیمای اف پنج هیچ سامانه هشداردهنده ندارد و خلبان بعد از خوردن موشک متوجه می‌شود چه اتفاقی افتاده است. من اگر یکی از سایت‌های موشکی را هم می‌زدم سایت بعدی بی‌بروبرگرد من را هدف می‌گرفت و این یعنی فرو رفتن آگاهانه در کام مرگ.» (صفحه ۲۱۴)

وقتی دو خلبان در کابین هواپیما قرار گرفتند با این‌دستور مواجه شدند که هواپیماها را روشن نکنند چون سرگرد محمد دانش‌پور در حال بازگشت از ماموریت است. شیرازی هواپیمای آسیب‌دیده دانش‌پور را در آسمان پایگاه تبریز دید که دماغه‌اش کنده شده و به اشتباه فکر کرد این‌هواپیما ممکن است یک MIG21 باشد که دماغه ندارد. ابراهیم قربانی از دیگر خلبانان ماهر پایگاه تبریز برای کمک به دانش‌پور به پرواز درآمد و کمی بعد هر دو خلبان به‌سلامت فرود آمدند. دانش‌پور پس از فرود و پیاده‌شدن از هواپیما، خطاب به فرماندهان گفت: «به نظر من نباید کسی را برای ماموریت کرکوک بفرستید. آن‌جا واقعاً لانه زنبور است. ما در مسیر بودیم که زدند. پدافند آن‌جا کاملاً آماده است.» (صفحه ۲۱۵) سرهنگ فرزانه پس از شنیدن حرف‌های سرگرد دانش‌پور دوباره با تهران تماس گرفت و به شیرازی و جوادپور گفت به پست فرماندهی باز گردند.

فرماندهان نیروی هوایی در تهران هم مردد بودند و در نهایت، اجرای ماموریت را به خواست دو خلبان واگذار کردند که هر دو اعلام کردند به ماموریت می‌روند و برای روشن‌کردن هواپیماها، به آشیانه بازگشتند.

دو F5 اعزامی به این‌ماموریت که بمب‌های MK82 با بالچه‌های تاخیری حمل می‌کردند، از پایگاه تبریز تیک‌آف کرده و به‌سمت هدف به پرواز درآمدند. در مسیر رفت، حین عبور از منطقه‌ای که سقف‌های شیروانی داشت، شیرازی با اطلاع از این‌که از سمت زمین به‌سویش تیراندازی می‌شود، به‌ناچار سکوت رادیویی را شکست و گفت «فکر می‌کنم از پایین ما را می‌زنند.» او به ناگهان صدای جوادپور را شنید که در رادیو فریاد کشید «یا ابوالفضل! شیرازی سمت راستت! برو روی رودخانه دو تا هواپیما پشت سرت هستند!» شیرازی می‌گوید با شناختی که از جوادپور وجود داشت، کسی توقع زدن چنین‌فریادی را از او نداشت.

جوادپور قصد داشت شیرازی را به‌سمت رودخانه بفرستد تا خود با هواپیماهای دشمن درگیر شود. تا شیرازی اقدام به گردش به راست کند، یک‌موشک با سرعت از کنار هواپیمایش عبور کرد. اجرای آتش پدافند زمین به هوای دشمن هم به‌قدری شدید بود که گویی قصد داشت هم دو F5 ایرانی را بزند هم هواپیماهای عراقی را. شدت آتش زمین به هوا اعم از توپ ضدهوایی و موشک‌های دشمن در کنار مانورهای هواپیماهای رهگیر، شرایطی را به وجود آورد که جوادپور به‌عنوان لیدر درسته از شیرازی خواست همه‌چیز را رها کند و فقط در ارتفاع پایین پرواز کند: «شیرازی همه‌چی رو ول کن بچسب کف زمین!»

با عبور از مرز و نزدیک‌شدن به کرکوک، شیرازی سوییچ بمب‌های خود را روشن کرد تا برای رهاشدن روی هدف آماده باشند. او که دغدغه بمباران موفقیت‌آمیز را داشت، با این‌فریادهای جوادپور در رادیو روبرو شد: «ول کن بی‌شعور برو پایین دارن می‌زنن!» جوادپور هم که قصد نجات جان همرزم خود را داشت، مرتب در رادیو فریاد می‌کشید و از شیرازی می‌خواست هواپیمای خود را به چپ یا راست براند تا مورد اصابت قرار نگیرد: «برو چپ برو پایین برو زدنت!» در همین‌حال شیرازی موفق شد هواپیمای خود را روی هدف بالا کشیده و بمب‌ها را رها کند. او در رادیو اعلام کرد بمب‌هایش را زده و با فریاد و ناسزاهای جوادپور روبرو شد که موضوع مهم حفظ جانش است!

شیرازی مانورهای زیادی برای فراز از گلوله‌ها و موشک‌هایی که به‌سمتش شلیک شدند، انجام داد اما هرلحظه منتظر بود تا هواپیمایش مورد اصابت قرار گرفته و منفجر شود.

با فریاد بلندی که جوادپور کشید و شیرازی را به گردش به راست فراخوند، او اقدام به این‌کار کرد و ناگهان عبور یک‌هواپیمای شکاری را از دوسه‌متری بال‌های F5 خود احساس کرد. پورجوادی در همان‌حال در رادیو از شیرازی خواست به گردش خود ادامه دهد. وقتی جوادپور پیام «بکش بالا! گردش به راست!» را به شیرازی داد، این‌خلبان احساس کرد آخرین لحظات عمر خود را طی می‌کند و در یک‌لحظه ناگهان همه‌صداهایی که می‌شنید خاموش شدند. شیرازی می‌گوید در آن‌لحظه سکوت به حضرت فاطمه زهرا (س) متوسل شده و از او کمک خواسته است. این‌توسل باعث شد پس از لحظاتی، صدای سرگرد جوادپور در رادیو شنیده شود که از شیرازی می‌خواست به چپ گردش کند. همان‌لحظه یکی دیگر از هواپیماهای دشمن فاصله ناچیز از کنار شیرازی گذشت و به تپه‌ای که کنار رودخانه قرار داشت برخورد کرد. هواپیمای دیگری هم که در آسمان بود، مورد اصابت گلوله‌های توپ دماغه هواپیمای جوادپور قرار گرفت.

با هدایت‌های جوادپور، شیرازی توانست از چنگال مرگ رهایی پیدا کند و دو هواپیما در مسیر بازگشت به‌سمت ایران قرار گرفتند اما جوادپور که راهنمایی شیرازی حواسش را منحرف کرده بود، ناگهان به‌خاطر آورد در وضعیت افتربرنر و حداکثر استفاده موتور از سوخت باقی مانده و سوخت زیادی ندارد. به‌همین‌دلیل مضطرب شد و از شیرازی خواست خود را به پایگاه برساند تا اگر ناچار شد به‌تنهایی اقدام به اجکت و خروج اضطراری کند. شیرازی با توجه به جایگاه بالا و تبحری که جوادپور داشت و از دست‌دادنش را یک‌فاجعه برای پایگاه دوم عنوان می‌کند، اجکت یا سانحه‌دادن او را به صلاح نمی‌دانست. در نتیجه از تنهاگذاشتن جوادپور امتناع کرد. در همین‌لحظات که دو خلبان درگیر اضطراب شدیدی بودند، شیرازی در رادیو شنیده پایگاه همدان در حال هدایت یک F4 فانتوم برای هدف‌گیری و انهدام آن‌هاست. در نتیجه اعلام کرد دو F5 خودی هستند که از ماموریت بازمی‌گردند و به‌این‌ترتیب هر دو خلبان نجات پیدا کردند چون نزدیک بود توسط هواپیمای خودی مورد هدف قرار بگیرند.

با رسیدن به آسمان ایران، شیرازی روی جاده بناب - مراغه پرواز و آن را برای فرود اضطراری جوادپور خلوت کرد. خود نیز به پایگاه تبریز رفته و آن‌جا فرود آمد. پس از ساعتی، وقتی جوادپور به پایگاه تبریز رسید، شیرازی را در آغوش گرفته و از او بابت ناسزاهایی که هنگام ماموریت در رادیو گفته بود، عذرخواهی کرد. هر دو خلبان به‌دلیل مانورهای شدید و G زیادی که به بدنشان وارد شده بود، دچار کمردرد شدید شدند. شیرازی نیز علاوه بر چشم‌دردی که از ماموریت روز اول جنگ به آن مبتلا شده بود، دچار درد گردن و کمر شد.

پس از بازگشت از ماموریت بمباران لانه زنبور، سرهنگ فرزانه به‌عنوان فرمانده پایگاه تبریز به سرگرد محمد دانش‌پور، سرگرد جوادپور و شیرازی درجه تشویقی داد. به این‌ترتیب، آن‌دو که سرگرد بودند به درجه سرهنگ دویی و شیرازی که ستوان یک بود، سروان شد. همچنین گزارش این‌ماموریت به امام خمینی (ره) اعلام و ایشان با تقدیر خاص از خلبانان باعث دریافت ۱۶ ماه ارشدیت برای آن‌ها شد.

مانور هواپیمای F5 در آسمان

مانور هواپیمای F5 در آسمان

وخیم‌شدن وضعیت بینایی چشم و اعزام به پاکستان

شیرازی برای مدت زیادی درمورد چشم خود سهل‌انگاری کرد تا این‌که شورای پزشکی اعلام کرد دیگر نمی‌تواند پرواز کند. اما شیرازی زیر بار نرفت. او اسفندماه ۵۹ از تهران به اصفهان رفت و برای مدتی برای حفاظت از منطقه، به‌صورت آلرت در پایگاه اصفهان پرواز کرد.

در این‌برهه تعدادی از معلم‌خلبان‌های پایگاه دزفول نیز در اصفهان بودند تا به افرادی که کلاس‌های آموزشی خود را در آمریکا نیمه‌کاره رها کرده بودند، آموزش بدهند. شیرازی طی ۱۵ روز در منطقه میمه اصفهان به‌قدری پرواز کرد که کمر درد شدیدی گرفت و بخشی از ستون فقراتش بیرون زد. او از خلبانانی بود که گاهی در طول روز سه یا چهار پرواز آلرت داشتند. به‌همین‌دلیل شب‌ها نمی‌توانست از شدت درد شب‌ها بخوابد.

از سال ۱۳۶۰ هم‌زمان با افزایش تحرک نیروی زمینی سپاه در جبهه‌های جنوب، تحرک نیروی هوایی ارتش کمتر شد. همچنین به‌دلیل تحریم کشور و نبود بعضی قطعات هواپیما، پروازها کم شده بود. البته در این‌میان دانشگاه صنعتی شریف کارهای ارزنده‌ای برای نیروی هوایی انجام می‌داد و برخی قطعات هواپیما و بعضی از بمب‌ها در این‌دانشگاه ساخته می‌شد.

مشکل بینایی چشم شیرازی همچنان ادامه داشت و او آن را با کسی مطرح نمی‌کرد تا مبادا این‌مساله، تفسیر به اظهار ضعف و فرار از زرم تلقی شود. اما مشکل چشم او به‌مرور جدی و جدی‌تر شد. دکتر پایگاه آن را آب‌مروارید پشت عدسی تشخیص داد و با دستور او، شیرازی زیر نظر بیمارستان قرار گرفت و پروازش قطع شد. به او پیشنهاد شد برای تهیه پرونده جانبازی خود اقدام کند که نپذیرفت. شیرازی درباره آن‌مقطع از زندگی خود می‌گوید اگر بنا بود پرواز نکند، نمی‌خواست در نیروی هوایی بماند. بنابراین نامه‌ای نوشته و تقاضای بازنشستگی کرد. ستوان صمد علی بالازاده نیز تقاضای بازنشستگی کرده بود اما جوابی که از ستاد نیروی هوایی آمد این بود که هردو از خلبان‌های جنگی هستند و به تجربه‌های آن‌ها نیاز است.

سرگرد سید اسماعیل موسوی فرمانده گردانی که شیرازی در آن خدمت می‌کرد، با اطلاع از وضعیت نامساعد معیشتی و مالی او و دیگر همرزمانش، نامه تندی به فرمانده پایگاه تبریز نوشت که وضع خلبان‌ها خراب است و به آن‌ها رسیدگی نمی‌شود. در این‌زمان یک‌سال می‌شد که شیرازی پرواز نمی‌کرد و در جایگاه افسر بازرسی و ایمنی خدمت می‌کرد. سرهنگ محمد دانش‌پور هم حالا معاون معاونت عملیات نیروی هوایی بود. سرهنگ دانش‌پور هم با اطلاع از وضعیت چشم شیرازی به او گفت به پاکستان اعزام می‌شود؛ «هم یک دوره تخصصی می‌بینی هم پیش متخصصان آن‌جا چشمت را درمان می‌کنی.»

 پیشنهادی که منافقین و عراق در پاکستان دادند اما رد شد

غلامعلی شیرازی به‌مدت ۳ ماه در پاکستان حضور داشت و در روزهای درمانِ حین خدمتش، ۵ تن از نیروی هوایی و حدود ده‌یازده خلبان هم از نیروی دریایی برای حضور در پاکستان با او همسفر بودند. خلبان‌هایی که به‌جز شیرازی از نیروی هوایی در این‌ماموریت حضور داشتند، به این‌ترتیب بودند: سرگرد عباس تویه‌درواری، سروان محمدمسعود علی‌مددی، سروان اصغر خلبانان F4 از پایگاه‌های بندرعباس و همدان و سروان سیدحسین حسینی خلبان F14 از پایگاه اصفهان.

شهر کراچی در آن‌زمان پر از زنان و مردان عضو و هواداران گروهک مجاهدین خلق بود. روزی در هتلی که شیرازی در این‌شهر در آن مستقر بود، دو مرد به اتاقش آمدند که یکی از آن‌ها فارسی صحبت می‌کرد و دیگری فردی عراقی بود. مردی که فارسی صحبت می‌کرد بلوچ بود و عراقی همراه خود را این‌گونه معرفی کرد که از سفارت عراق آمده و شیرازی را می‌شناسد. دو مرد به شیرازی گفتند می‌دانند او در آغاز جنگ دو هواپیمای عراقی را ساقط کرده است. مرد بلوچ گفت همراهش می‌گوید اگر شیرازی از هر کشوری پناهندگی بخواهد، طی ۴۸ ساعت برایش فراهم می‌شود. نیازی هم نیست به ایران برگردد و می‌توانند ترتیبی اتخاذ کنند تا خانواده‌اش در پاکستان به او ملحق شده و با هم به آن‌کشور موردنظر بروند.

با رد پیشنهاد دو مرد، لحن ملایم آن‌ها تغییر کرده و شروع به بدگویی از امام خمینی (ره) و توهین کردند. مرد بلوچ هم تپانچه‌ای را از زیر لباس خود بیرون کشید و به‌سمت شیرازی گرفت. شیرازی نیز با لحنی آسوده و بی‌خیال گفت: «من از موشک ۱۲ متری این‌ها (عراقی‌ها) نمی‌ترسم فکر کردی از هفت‌تیر تو می‌ترسم؟» در نتیجه مرد عراقی جوان بلوچ را منصرف کرده و به شیرازی گفت برای فکر به او فرصت می‌دهد.

خاطرات حضور شیرازی در پاکستان مربوط به دوره‌ای است که سرگرد یدالله شریفی‌راد دیگر خلبان F5 که فیلم سینمایی عقاب‌ها براساس زندگی او ساخته شده، به‌عنوان کاردار نظامی سفارت ایران در اسلام‌آباد خدمت می‌کرد.

بازگشت از پاکستان و همکاری با عباس بابایی

با رفتن به پاکستان، شیرازی سه تا چهارماه از پرواز دور بود و باید برای پرواز دوباره به مایعات سالیانه پزشکی می‌رفت. پس از بازگشت از پاکستان سرهنگ عباس بابایی فرمانده پایگاه اصفهان که کمی بعدتر معاون عملیات نیروی هوایی شد به شیرازی گفت باید به امیدیه منتقل شود. او در مقابل مخالفت‌های شیرازی به او گفت: «رفتن به امیدیه به نفع خودتان است. فکر پرواز و زدن چند بمب را از ذهنتان دور کنید. شما وارد یک رده بالاتر می‌شوید و کارهای مهمی باید انجام بدهید.» (صفحه ۲۷۳)

پایگاه امیدیه آن‌زمان عملیاتی نبود و هواپیماهایی که از آن پرواز می‌کردند آلرت بودند و از پایگاه دزفول مامور می‌شدند. حتی تکنیسین‌های این‌پایگاه هم مامور بودند. فرمانده پایگاه امیدیه سرهنگ حسنعلی هاشمی بود. سرهنگ صانعی به‌عنوان جانشین او و سرهنگ صمد عسکری هم معاون عملیات این‌پایگاه بود. با اضافه‌شدن شیرازی به این‌جمع، گروه فرماندهان این‌پایگاه با ۴ خلبان تکمیل شد و آن‌ها خلبان‌های ثابت و دائمی امیدیه شدند. یک‌ماه از ورود شیرازی به امیدیه می‌گذشت که سرهنگ هاشمی از او خواست پایگاه را برای استقرار ۸۰ فروند هلی‌کوپتر آماده کند. در ادامه قرار شد از بندرعباس و بوشهر تعدادی هواپیمای F4 بیاید و از تبریز و دزفول هم F5 به این‌پایگاه منتقل شوند. این‌انتقالات در زمستان ۱۳۶۲ به‌دلیل در پیش بودن عملیات بزرگ خیبر انجام می‌شدند. در آن‌روزها شیرازی رئیس بازرسی پایگاه امیدیه بود. شیرازی در خاطراتش از سرهنگ هوشنگ صدیق، سرهنگ عباس بابایی و سرهنگ علی صیاد شیرازی به‌عنوان فرماندهانی یاد می‌کند که پیش از عملیات خیبر به امیدیه رفتند و از این‌پایگاه بازدید کردند.

پیش از شروع عملیات خیبر، شیرازی گاهی برای انجام هماهنگی به قرارگاه‌های خاتم‌الانبیا و کربلا رفت‌وآمد داشت. با شروع عملیات هم تمام پروازهایی که برای پشتیبانی هوایی از عملیات انجام می‌شدند، اعم از هواپیمای جنگی و هلی‌کوپترهای مختلف از پایگاه امیدیه انجام می‌شدند. یکی از خاطرات شیرازی درباره عملیات خیبر مربوط به تغییر تاکتیک بمباران‌های نیروی هوایی توسط شهید بابایی است. او می‌گوید: «سرهنگ بابایی در عملیات خیبر تاکتیک زدن بمب را تغییر داد. این‌تغییر تاکتیک، جان بسیاری از خلبان‌ها را از مرگ حتمی نجات می‌داد. در تاکتیک جدید بسته به بمبی که حمل می‌کردیم، چند کیلومتر مانده به لجمن (لبه جویی منطقه نبرد) پاپ آپ و بدون شیرجه بمب را در همان ارتفاع رها می‌کردیم. در این روش خط برای هواپیما بسیار کم می‌شد. البته تنها خطوط مقدم دشمن را می‌توانستیم هدف قرار دهیم و این روش برای بمباران عقبه دشمن کارایی نداشت. (صفحه ۲۷۹)

یکی از مسائل تاریخی مهم درباره عملیات خیبر که شیرازی هم در خاطراتش به آن اشاره کرده، استفاده عراق از سلاح‌های شیمیایی و غافلگیری ایران است. شیرازی همچنین می‌گوید در این‌عملیات به این‌نتیجه رسیده که خلبان هواپیماهای عراقی، عراقی نیستند و از کشورهای دیگر آمده‌اند. چون پروازشان و کارهایی که در نبرد خیبر انجام می‌دادند، از خلبان‌های عراقی برنمی‌آمد. آن‌زمان انواع هواپیماهای جدید مانند MIG25 و میراژ F1 به ناوگان جنگی عراق اضافه شده بودند. شیرازی در کتاب «باز نجچیر» می‌گوید تجهیزات جنگی ایران در آن‌برهه، نسبت به تجهیزات عراق، یک به بیست بود.

نیوری هوایی

روزهای پایگاه‌های تبریز، امیدیه و دزفول

در فاصله بین عملیات خیبر و عملیات بدر، پایگاه امیدیه وضعیت به نسبت آرامی داشت. شیرازی فروردین ۶۳ از امیدیه به تبریز بازگشت و تا اول خرداد در تبریز ماند. سرهنگ بابایی به او گفته بود هر وقت نیاز باشد خبرش خواهد کرد.

بهار ۶۳ سرهنگ یدالله جوادپور فرمانده پایگاه امیدیه شد. کمی بعد بابایی به شیرازی گفت به امیدیه برود. او هم به‌صورت مامور به خدمت به این‌پایگاه رفت. اما وقتی جوادپور از او خواست در امیدیه حضور دائم داشته باشد، مامور به خدمتی خود را تبدیل به انتقال کرد و به امیدیه منتقل شد.

در روزهای نزدیک به عملیات بدر، پایگاه امیدیه مانند روزهای خبیر شلوغ شد و هواپیماهای نیروی هوایی و هلی‌کوپترهای هوانیروز از پایگاه‌های دیگر به امیدیه منتقل شدند. طی روزهای پایانی عملیات بدر که منطقه درگیری کمی آرام شده بود، به پایگاه امیدیه اطلاع داده شد پیکر یک‌خلبان شهید پیدا شده است. شیرازی برای تعیین هویت این‌خلبان به منطقه رفت و متوجه شد خلبان که چک‌لیست‌های اف پنج را در جیب خود داشت، جهان‌بخش منصوری است.

کمی بعد سرهنگ جوادپور از امیدیه به پایگاه تبریز منتقل شد و بابایی نیز به شیرازی گفت باید به دزفول برود چون خرابکاری‌های ستون پنجم زیاد شده و نیاز به بررسی دارد. در نتیجه شیرازی روز چهارم فروردین ۱۳۶۴ به پایگاه دزفول منتقل شد و درباره آن‌برهه می‌گوید حضور ستون پنجم در پایگاه غیرقابل دزفول غیرقابل انکار بود و حرف سرهنگ بابایی در این‌باره درست بود. شش‌ماه از حضور شیرازی در پایگاه دزفول گذشته بود که فرمانده پایگاه و دیگر مسئولان از پایگاه رفتند و افراد دیگری جایگزین آن‌ها شدند. مدتی بود همه ماموریت‌های برون‌مرزی پایگاه چهارم شکاری دزفول با پدافند آماده عراقی‌ها روبه‌رو می‌شد و مشخص بود ماموریت‌ها لو می‌روند. این‌ماجرا از پایگاه به تهران گزارش شد و به‌دنبال آن، سرهنگ علی گیلانی فرمانده وقت پایگاه دستگیر، محاکمه و به‌جرم خیانت اعدام شد. گفته می‌شد گیلانی با سرویس‌های جاسوسی دشمن در ارتباط بوده است.

در ادامه این‌حوادث، سرهنگ عبدالله فرهادی فرمانده پایگاه دزفول و سرهنگ سید اسماعیل موسوی هم جانشین‌اش شد. با تغییراتی که در فرماندهی پایگاه رخ داد، بیشتر دوستان شیرازی در تبریز به پایگاه دزفول منتقل شدند. کمی بعد هم فرهادی جای خود را به موسوی داد. شیرازی در معرفی سرهنگ موسوی می‌گوید او از متدینان پیش از انقلاب بود و در دینش جایی برای ریا و تزویر وجود نداشت. موسوی خلبانی است که در عملیات خیبر مورد اصابت پدافند دشمن قرار گرفت و با اجکت از هواپیما در منطقه هور روی زمین آمد. اما چترش او را میان نیروهای خودی آورد. طبق خاطرات شیرازی، موسوی در حالی‌که فرمانده پایگاه دزفول بود، چندین‌مرتبه از بابایی برای رفتن به ماموریت و پرواز جنگی اجازه گرفت.

 والفجر ۸ و شهادت چندتن از خلبانان F5

برای شرکت در عملیات والفجر ۸ خلبان‌ها به امیدیه رفتند و هواپیماهای F5 در این‌پایگاه مستقر شدند. در این عملیات ۴ فروند از F5 های نیروی هوایی ساقط و خلبانان ابوالفضل اسدزاده، ولی‌الله بزرگی، منصور آزاد به شهادت رسیدند و قاسم ورزدار خلبان هواپیمای چهارم هم به اسارت دشمن درآمد. پشتیبانی هوایی عملیات والفجر ۸ ده روز طول کشید و با پایان عملیات، شیرازی به پایگاه دزفول بازگشت. اما برخی نامهربانی‌ها و ناپدیدشدن شهید ولی‌الله بزرگی باعث شده بود شیرازی مایل باشد هرچه زودتر این‌پایگاه را ترک کند. شهید بزرگی پیش از شروع والفجر ۸ با یک‌دسته دوفوندی به ماموریت رفت اما هیچ‌گاه بازنگشت.

با گذشت چندروز بی‌خبری از بزرگی و هواپیمایش، تعدادی از ماهیگیران ماهشهری پیکری را پیدا کردند که ماهی‌ها نصب بدنش را خورده بودند. این‌پیکر متعلق به شهید بزرگی بود که شیرازی می‌گوید خالصانه معتقد و پایبند به ارزش‌ها بود و هیچ‌وقت ریا و خودنمایی نکرد. او و شهید حسن حسین‌زاده در آمریکا با شیرازی همدوره بودند و او می‌گوید هر دو همیشه در آمریکا روزه بودند.

 بازگرداندن پیکر شهید فریدون ذوالفقاری

ماموریت دیگری که آن‌روزها به شیرازی سپرده شد، پیدا کردن پیکر شهید فریدون ذوالفقاری فرمانده گردان ۱۱ شکاری پایگاه یکم شکاری مهرآباد بود. سید اسماعیل موسوی فرمانده وقت پایگاه دزفول این‌ماموریت را به شیرازی داد و از او خواست با هلی‌کوپتر به محل شهادت او رفته و پیکرش را بازگرداند. تلفن‌گرام حکم این‌ماموریت از طرف فرمانده نیروی هوایی به اسم شیرازی آمده بود که آن‌زمان افسر ایمنی پرواز پایگاه دزفول بود.

با پرواز به منطقه مورد نظر، ذوالفقاری متوجه شد پیکر شهید ذوالفقاری شبانه به پاسگاه طلاییه منتقل شده است. طبق حکمی که به شیرازی داده شد، علاوه بر پیکر شهید باید در صورت امکان، لاشه هواپیما نیز پیدا و قطعات حساس آن بازگردانده می‌شد.

شیرازی می‌گوید از صورت سوخته شهید ذوالفقاری پیدا بود که در ارتفاع بالا اجکت کرده و مطمئناً پیش از رسیدن به زمین شهید شده است. کیت‌ها و چتر شهید ذوالفقاری توسط شیرازی داخل نیزرا پیدا شد. طبق قانون اگر خلبانی پس از اجکت زنده بماند، جعبه و لوازمش متعلق به خود اوست اما اگر کشته شد، این‌لوازم به کسی تعلق می‌گیرند که پیکر خلبان را آورده باشد. با این‌حساب، وسایلی که از شهید فریدون ذوالفقاری به جا ماند، به غلامعلی شیرازی سپرده شدند.

امیر خلبانْ شهید فریدون ذوالفقاری

امیر خلبانْ شهید فریدون ذوالفقاری

 بمباران وحشتناک و ممتد دزفول

روز ۵ آذر ۱۳۶۵ شهر و پایگاه دزفول مورد حمله بمباران شدیدی قرار گرفت. به‌علت دستکاری سیستم‌های برق، پدافند پایگاه نتوانست هواپیماهای دشمن را هدف قرار دهد و میزان خسارت و آسیب‌ها بالا رفت. همان‌طور که عبدالحمید نجفی دیگر خلبان F5 هم در خاطرات خود روایت کرده، شیرازی هم می‌گوید پیش از این‌بمباران هم پایگاه دزفول توسط آتش خمپاره‌ای که پشت یک‌کامیون کمپرسی قرار داشت، مورد حمله قرار گرفته بود.

به‌هرحال بیش از ۵۰ فروند هواپیمای دشمن نزدیک به یک‌ساعت دزفول و پایگاه شکاری آن را مورد حمله قرار داده و علاوه بر پایگاه، مقر لشکر عاشورا و شهر اندیمشک را هم که در نزدیکی پایگاه قرار داشتند، بمباران کردند. این‌بمباران به گفته شیرازی، دقت لازم را نداشت و خلبان‌های دشمن بمب‌ها را بی‌هدف خالی کردند و رفتند. برآورد خسارت این‌حمله به‌عهده شیرازی بود که می‌گوید ۵۸ نفر در پایگاه شهید شدند که بیشتر پرسنل آتش‌نشانی و از خانواده‌های حاضر در پایگاه بودند و خلبانی بین آن‌ها نبود. همچنین هواپیماهای مهاجم بیشتر از پایگاه کوت برخاسته بودند.

فردای آن‌روز، خلبانان محمود رییسی و علی آیینی به پایگاه کوت حمله کرده و گردان‌های پروازی و بخش‌های اداری پایگاه را در هم کوبیدند. با انجام این‌حمله و گرفتن انتقام، روحیه از دست‌رفته شهروندان و نظامیان دزفول تا حدی ترمیم شد اما کمی بعد یکی از افسران پایگاه به‌علت افسردگی ناشی از بمباران، همه اعضای خانواده خود را کشت و متواری شد.

 یک‌بمباران مشترک با اردستانی

ماه مبارک رمضان سال ۶۵ سرهنگ بابایی به شیرازی گفت ماموریتی پیش آمده که باید با مصطفی اردستانی به پرواز برود. سرهنگ موسوی و سرگرد عرفانی اصرار داشتند یکی از آن‌ها جای شیرازی به این‌ماموریت برود چون بیش از سه ماه بود که شیرازی پرواز نکرده بود. اما بابایی در پاسخ‌شان با خونسردی گفت «مساله‌ای نیست. می‌روند و می‌زنند.»

ماموریت، زدن پل سویته در خاک دشمن بود. با رسیدن روی هدف، اردستانی بمب‌های خود را روی پل زد و نوبت که به شیرازی رسید، بمب‌های خود را رها کرد. اما سه‌بمب رها شده و دو بمب دیگر رها نشدند. پل سویته با موفقیت منهدم شد و دو F5 اعزامی به‌سلامت بازگشتند. پس از نشستن، بابایی به شیرازی که طی چندسال گذشته از پذیرش مسئولیت‌های اجرایی طفره می‌رفت و خواهان پرواز بود، گفت: «دیدی؟ این هم پرواز که جوشش را می‌زدی!»

نامهربانی‌ها و پایان کار در نیروی هوایی

شیرازی روز ۱۵ اسفند ۱۳۶۵ به پایگاه دوم منتقل شد. در آن‌زمان بمباران شهرها شدت گرفته بود و تبریز نیز مدام بمباران می‌شد. ضمن این‌که ایران در تحریم شدید اقتصادی و نظامی به سر می‌برد و نبود قطعات هواپیما، نیروی هوایی را به‌شدت آزار می‌داد. شیرازی نیز درباره آن‌روزها می‌گوید لاستیک هوایپما ازجمله مشکلات ما بود و بیشتر هواپیماها به‌خاطر نداشتن لاستیک نمی‌توانستند پرواز کنند. ایران از نظر مهمات مشکلی نداشت و نیاز تسلیحاتی و مهماتی گاهی در خود کشور رفع می‌شد. اما در جبهه مقابل عراق هیچ‌مشکل و دغدغه‌ای برای جایگزینی تجهیزات جنگی منهدم‌شده ازجمله هواپیما نداشت.

جسارت و باج‌ندادن‌های شیرازی به‌یک‌عده باعث شد دشمنی‌هایی با او شکل بگیرد و در سال ۶۵ با این‌پیام روبرو شود که نباید درجه بزند. بعد هم به او گفته شد برای یک‌سال حق پرواز ندارد و سپس به‌دنبال این‌بی‌مهری‌ها حقوق او قطع شد و از ریاست اداره بازرسی کنار گذاشته شد. به این‌ترتیب این‌خلبان شکاری به‌مدت یک‌سال، بدون درجه، بدون مسئولیت و بدون حقوق سر کار می‌رفت و پس از وقت اداری به خانه بازمی‌گشت. پس از مدتی هم به اداره نرفته و خانه‌نشین شد. تا این‌که چندفروند هواپیمای شکاری پایگاه تبریز به زاهدان مامور شدند و شیرازی نیز به‌عنوان افسر ایمنی به زاهدان رفت. ماموریت این‌گروه این بود که برای نیروهایی که با قاچاقچیان مبارزه می‌کردند، پوشش هوایی فراهم کنند. پس از پایان این‌ماموریت، شیرازی به تبریز بازگشت.

در همان‌روزهای بی‌مهری و انزوای شیرازی، مصطفی اردستانی معاون وقت عملیات نیروی هوایی با اطلاع از این‌وضعیت، برآشفت و دستور داد حقوق یک‌ساله عقب‌مانده شیرازی را پرداخت کنند. همچنین طبق دستور اردستانی بنا شد شیرازی درجه‌های خود را نصب کرده و به پرواز بازگردد.

شیرازی پس از این‌اتفاقات به‌مدت یک‌سال فرمانده‌گردان بود و در همین‌دوران به‌دلیل ضعف جسمی به دکتر مراجعه کرد که طبق گفته دکتر متوجه شد به‌علت اضطراب زیاد دچار سکته شده است. در مرحله بعدی زندگی، او مدیریت بازرسی پایگاه دوم شکاری را تحویل داد و با انتخاب سرهنگ بالازاده که معاون عملیات پایگاه بود، در سمت جانشین معاون عملیات به خدمت پرداخت.

چندماه از خدمت شیرازی به‌عنوان جانشین معاون عملیات نگذشته بود که درخواست بازنشستگی داد. این‌درخواست چندین‌مرتبه رد شده بود و باز هم رد شد. اما وقتی برای بار چهارم مطرح شد، مورد موافقت قرار گرفت. در نهایت سرهنگ غلامعلی شیرازی اواخر خرداد ۷۴ با درجه سرهنگ تمامی، پنج سال و نیم زودتر از موعد بازنشسته شد. او در خاطراتش می‌گوید «من و سرهنگ سرتیپی در غربت تمام بازنشست شدیم.»

سرهنگ شیرازی از سال‌ها پیش ساکن تبریز است و همراه با خانواده خود در این‌شهر روزگار می‌گذراند.

منبع: مهر

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
فریدون
۱۳:۰۹ ۰۳ بهمن ۱۴۰۱
خدا خیرش دهد و همیشه سربلند باشد