بُریر بن خُضیر هَمدانی، دایی ابواسحاق عمرو بن عبدالله سبیعی کوفی تابعی است.
بریر از اجلاء اصحاب حضرت سیدالشهداء (ع) و از شیوخ تابعین و سر خیل قافلهی زاهدین و سر آمد عبّاد و ناسکین است و او را سیدالقرّاء مینامیدند و از حواریین امیرالمومنین (ع) و اشراف کوفه به شمار میرفت و برای او کتاب «قضایا و احکام» است که از امیرالمومنین و امام حسن (ع) نقل کرده و از اصول معتبره است.
زمانی که خبر حرکت حضرت امام حسین (ع) از مکه به جانب عراق شنید، از کوفه به مکه رفت و ملازم رکاب و جزء سپاه آن حضرت شد.
بریر بعد از کشته شدن حرّ به میدان تاخت و او از بندگان صالح خداوند و از عبّاد و زهّاد و بزرگ قاریان اهل زمانش بود و رجز خواند و نَسَب خویش را بیان نمود و به لشکر حمله میکرد و میگفت: «نزدیک من بیاییدای کشندگان مومنان!» «پیش آیید، ای کشندگان فرزندان مجاهدین بدر!»
«نزدیک من آیید،ای کشندگان اولاد رسول پروردگار جهانیان و ذریِّهی او!»
سی نفر از آنها را به درک فرستاد، آن گاه مردی به نام یزید بن معقل در برابر او آمد و گفت: گواهی میدهم تو از گمراهانی.
بریر گفت: بیا مباهله کنیم که هر یک از ما دروغگو و باطل است به شمشیر دیگری کشته شود. پس یزید ضربتی بر بریر زد، اثر نکرد، بریر ضربتی بر سر آن لعین زد که کلاه خودش را شکافت و به مغزش رسید و بر زمین افتاد.
بحیر بن اوس، از اصحاب ابن زیاد، بر بریر حمله نموده و او را شهید کرد. پس آن ملعون، اسب در میدان جولان داد و شعری چند در افتخار خود بر قتل بریر خواند که به او گفتند: آیا بر کشتن او فخر میکنی، او از نیکان و صالحان بود! پسر عموی آن شقی به او گفت: وای بر تو،ای بحیر! کُشتی بریر بن خضیر را!
با چه رویی خدای خود را در قیامت ملاقات میکنی؟!
آن شقی پشیمان شد، ولی سودی نداشت.
برخی چنین نقل کرده اند: بعد از آن که بریر با یزید بن معقل مباهله کرد و او را کُشت، رضی بن منقذ عبدی بر آن بزرگوار حمله کرد و ساعتی با هم گلاویز بودند و بالاخره، بریر او را به زمین زد و بر سینه اش نشست. رضی، چون خود را در پنجه شیر دید، فریاد کشید و از لشکر کوفه حمایت خواست که او را نجات دهند و کعب بن جابر، نیزه به دست پیش آمد که حمله کند.
به او گفته شد: این بریر بن خضیر، قاری قرآن است که در مسجد به ما قرآن میآموخت، ولی التفاتی نکرد و نیزه بر پشت او نهاد. چون بریر احساس نیزه کرد، روی رضی افتاد و صورت او را به دندان گرفت. ولی کعب بن جابر چندان به نیزه زور آورد تا در پشت بریر فرو رفت و بریر را از روی رضی به یک سو انداخت و پیوسته شمشیر بر آن بزرگوار زد تا بریر شهید شد.
راوی گفت: رضی از خاک برخاست و خاک از قبای خود میتکانید و میگفت:ای برادر! بر من خدمتی کردی که تا زنده ام فراموش نخواهم کرد.
چون کعب بن جابر به منزل خود بازگشت، همسر و خواهرش به او گفتند: تو دشمن پسر فاطمه (س) را یاری کردی و سید قرّا را کُشتی! همانا امر عظیم (و گناه بزرگی) مرتکب شدی، به خدا سوگند دیگر با تو تکلّم نخواهیم کرد.