در صبح عاشورا و در حمله اول، وقتی که حرّ دید جریان جنگ در کار است به عمر سعد گفت: آیا به جنگ با امام حسین (ع) تصمیم گرفته ای؟
عمر سعد گفت: «آری به خدا، جنگی که آسانترین آن، افتادن سرها و بریدن دستها باشد.» و از طرفی، شنید امام حسین (ع) میگوید: «آیا دادرسی نیست که برای رضای خدا به داد ما برسد؟ آیا دفاع کنندهای نیست که از حرم رسول خدا (ص) دفاع کند.»
حرّ به کنار لشکر رفت و مردی از قبیله او به نام قُرّة بن قیس نزدش بود، به او گفت:ای قُرّه! آیا امروز اسب خود را آب داده ای؟ قُرّه جواب داد: نه، حرّ گفت: آیا نمیخواهی آن را آب دهی؟
قُرّه میگوید: به خدا من گمان کردم، حُر میخواهد از جنگ کنار برود و خوش ندارد من او را در آن حال ببینم.
گفتم: من اکنون میروم و اسبم را آب میدهم و او کم کم کنار رفت و اندک اندک به نزد امام حسین (ع) رفت، یکی از سربازان دشمن به نام مهاجر به حُرّ گفت: چه میخواهی بکنی؟ آیا میخواهی به حسین (ع) حمله کنی؟ حُرّ جوابش را نداد، ولی لرزه اندامش را گرفت.
مهاجر گفت: به خدا در هیچ جنگی، تو را چنین ندیده بودم که این گونه بلرزی و اگر به من میگفتند دلیرترین مرد کوفه کیست؟ تو را معرفی میکردم. پس، این چه ترسی است که در تو مینگرم.
حُرّ گفت: به خدا سوگند، من خود را بین بهشت و دوزخ مینگرم و سوگند به خدا، هیچ چیز را بر بهشت برنمی گزینم اگرچه پاره پاره شوم و مرا بسوزانند. این را گفت و با سرعت با اسب خود به سوی حسین (ع) رفت و به او پیوست.
وقتی حُرّ نزد امام حسین (ع) آمد، عرض کرد: فدایت گردم آب دسر رسول خدا (ص) من همان کسی هستم که تو را از بازگشت منع کردم و همراهت آمدم و ناچار تو را در این بیابان بازداشت نمودم، من گمان نمیکردم پیشنهاد تو را نپذیرند و تو را این گونه در تنگنا قرار دهند. من از آن چه انجام داده ام پشیمانم و به سوی خدا توبه میکنم، «آیا توبهی من پذیرفته است؟»
امام حسین (ع) فرمودند: آری خداوند توبه را میپذیرد. بفرما از اسب فرود آی.
حُرّ عرض کرد: من سواره باشم بهتر از آن است که پیاده شوم، میخواهم هم اکنون ساعتی با دشمن بجنگم و پایان کار من به پیاده شدن خواهد کشید.
امام حسین (ع) فرمودند: خدایت رحمت کند، هرچه خواهی انجام بده.
حُرّ به سوی میدان آمد و در برابر لشکر عمر سعد ایستاد، خطبهای خواند و آنها را سرزنش کرد و در آخر به آنها فرمود:شما رفتار بسیار بد با ذریّه پیامبر (ص) نمودید، خداوند شما را در روز عطش قیامت، سیراب نکند.
دشمن او را هدف تیر قرار داد و حُرّ به سوی امام بازگشت و در محضر امام (همچون یک سرباز فداکار منتظر دستور) ایستاد.
نالههای جانسوز حُرّ
در برخی از روایات آمده است: حُرّ پس از آن که در پیشگاه امام حسین (ع) پذیرفته شد، از آن حضرت اجازه طلبید تا برای عذرخواهی، نزد بانوان برود، امام اجازه داد و حُرّ، نزدیک خیمه آنها رفت و با دلی شکسته و چشمی گریان عرض کرد: «سلام بر شماای دودمان نبوّت، منم آن شخصی که سر راه شما را گرفتم و دلهای شما را شکستم و ترسانیدم، اکنون پشیمانم و امید عفو دارم و به شما پناه آورده ام و تقاضا دارم مرا ببخشید و نزد فاطمه زهرا (س) از من شکایت نکنید.»
سخنان جانسوز حُرّ، آن چنان بانوان را منقلب کرد که ناله و شیونشان بلند شد، حرّ وقتی که آن حالت را دید، با صدای بلند گریه کرد از اسب پیاده شد و دست به صورت میزد و خاک بر سر میریخت و میگفت: کاش دست و پایم شل بود تا آن چه را کردم، نکرده بودم و کاش زبانم لال بود و آن چه گفته ام، نگفته بودم و کاش شما را از مراجعت منع نمیکردم و بعضی از اهل حرم، حُرّ را دلداری دادند و برایش دعا کردند که موجب آرامش خاطر او شد.
چگونگی شهادت حُرّ
حُرّ با شجاعتی بی بدیل با دشمن جنگید و بسیاری از آنها را به خاک هلاکت افکند تا این که اسب او ناتوان شد و او پیاده شد و به جنگ ادامه داد و پس از کُشتن چهل و چند نفر به زمین افتاد و یاران امام حسین (ع)، پیکر به خون غلتیده او را که هنوز رمقی داشت به حضور امام (ع) آوردند و امام حسین (ع) خون صورت حُرّ را پاک میکرد و میفرمودند: «تو آزادی همان گونه که مادرت تو را آزاد نامید، تو در دنیا و آخرت آزاد هستی.»