هنوز صدای سرفههای خردلی از بدنهای تاول زده کوچه پس کوچههای این شهر به گوش میرسد، هنوز هوای سردشت را دود غلیظ احاطه کرده و از هر کوچه و خیابان که بگذری ردپای مادری به چشم میخورد که کودک در بغل شتابان برای رهایی از مرگ کوچهها را در مینوردد، از هر خیابان که بگذری صدای وای چشمانم سوخت به گوش میرسد گویی زمین و زمان باهم عهد بستهاند این رنج بی پایان را برای همیشه نگه دارند تا در دادگاه تاریخ روایت کنند.
هنوز بدنهای تاول زده دراین شهر نفس میکشند، لبخند میزنند و زندگی میکنند و هر سال نه بلکه روزی چندین بار آن حادثه هولناک را روایت میکنند.
نه تنها مردان و زنان بلکه فرزندان این شهر از آسیب گاز خردل و بمب شیمیایی در امان نمانده و ریههایشان از عوارض این سلاح مرگبار رنج میکشد و زندگی را برای آنها سختتر کرده است.
این حقیقت را مردم سردشت بویژه خانوادههای جانبازان شیمیایی برایم گفتهاند، گفتند حتی فرزندانمان از درد ریه هایشان رنج میبرند و این درد بیشتر از هر چیز عذابمان میدهد.
هفتم تیر وقتی برای حضور در مراسم گرامیداشت شهدای این روز عازم سردشت شده و در جمع مردم این دیار حضور یافتم چهرهها و صحنههایی در برابر چشمم ترسیم شدند که هر کدام روایتگر درد بی پایان بود.
وقتی بر سرمزار شهدا حاضر شدم هر مادری عکس فرزندش را در آغوش کشیده و نشانم میداد، قطرات اشک قاب عکس را خیس میکرد، ولی او همچنان قاب را در آغوش میفشرد.
صدها انسان از کوچک و بزرگ در خاک آرمیده بودند که قاتلشان گاز خردل و بمب شیمیایی بود. هرچقدر قدم میزدی بر سر هر مزار میرسیدی و میخواستی با تمام وجود فریاد بزنی.
به زبان زیبای کُردی برای فرزند شهیدش شعر میخواند شاخه گلی بر مزارش گذاشتم و تعظیمی بر شهید عزیز، قطرات اشک مادر سنگ مزار را شسته بود دیگر نیازی به گلاب نبود.
اینجا این شهر، زنان و مردان دلاور زیادی را در خود جای داده است، سراغ دو دلاور از این دیار رفتم، راهی منزلشان شدم، خانهای با یک دنیا مهر و انسانهایی از جنس آفتاب اگرچه تنشان زخمی بود و ردپای بمباران شیمیایی در بدنشان دیده میشد، ولی با این وجود لبخند لبانشان زیباترین تصویر را برایم نقاشی کرد.
بانویی که قدم به دادگاه لاهه گذاشته و فریاد داد خواهی سرداده بود و رزمندهایی که یکبار در میدان جنگ و بار دیگر در بمباران شیمیایی شهر سردشت مجروح شده بود هر دو جانباز شیمیایی و هر دو در اوج جنگ در میدان نبرد و امداد بودند.
لیلا معروف زاده و حاج محمد زمانی روایت هفت تیر ۶۶ را در صحبتهای تلفنی با خانم معروف زاده شنیده بودم، ولی این بار در منزلش پای صحبتش نشستم، گفت: هنوز رد پای بمبهای شیمیایی در جسممان باقی مانده و طعم تلخ آن روز عذابمان میدهد.
خانم معروف زاده میگوید: هفت تیر سال ۶۶ هنوز ۲۰ سال از بهار عمرم نمیگذشت، کارمند بودم تازه از سرکار به منزل آمده و مشغول خواندن نماز عصر بودم که صدای هواپیماهای عراقی به گوشم رسید حدود ساعت ۴ عصر بود هواپیماهای عراقی بر فراز شهر مشاهده شدند برای هشدار دادن به برادرم که در آن زمان سرباز وظیفه سپاه در پایگاه عملیاتی شهید دادکوش بود سراسیمه بیرون دویدم هوای شهر تمیز و آفتابی بود و هواپیماها به خوبی دیده میشدند.
وقتی چشمم به هواپیماهای عراقی افتاد شی نارنجی رنگی را دیدم که از آسمان به طرف شهر میآید خود را داخل جوی آب خیابان انداختم، بعد از بیرون آمدن از جوی آب به طرف خانه رفتم صدایی که در شهر پیچیده بود خفیف بود و این صحنه برایم خیلی عجیب بود به خودم گفتم چیز مهمی نیست.
به منزل رسیدم صدای زنگ تلفن به صدا درآمد از سپاه تماس گرفته بودند باید برای مداوای مجروحان به نقاهتگاه میرفتم، چون من مددکار بودم.
به بیمارستان رفتم دو نفر مجروح را دیدم پس از مداوای آنها به خانه برگشتم که تلفن دوباره زنگ زد و این بار سالن تربیت بدنی تختی را میگفتند به همراه راننده بنیاد شهید به محل حرکت کردیم به محل اصابت بمبها رسیدیم و در این میان بویی که شبیه سیر گندیده بود به مشام میرسید بعد دیدم پودر سفیدی روی همه چیز نشسته روی دمپایهایم پودر را مشاهده کردم چیزی درباره بمب شیمیایی که مردم به آن آلوده شده بودند، نمیدانستم.
به سالن تختی رفتم تعداد زیادی از زنان ومردان و بچهها روی تختها دراز کشیده بودند، ناله میکردند و سرفه میزدند به هر کدام از مصدومان آمپول و سرم تزریق کردم و همه آنها را به دوش گرفته و بسوی آب میبردم مصدومان با چشمان پر آب استفراغ میکردند پوست بدنشان به شدت خارش داشت و مشکل تنفسی داشتند بدنشان بشدت داغ میشد و میخواستند لباس هایشان را در بیاورند و بسیاری از آنها چهره هایشان سرخ و سیاه میشد و بعضی میگفتند سینه هایمان میسوزد از هر طرف صدایم میزدند و درخواست کمک میکردند.
حوالی ساعت ۱۲ شب احساس مشکل تنفسی، خارش بدن، سنگینی چشمها و شدت ضعف کردم که همگی حکایت از شیمیایی شدنم داشت، به منزل رساندنم، اما حالم خیلی بد بود، حالت تهوع داشتم، چشمم نمیدید.
معروف زاده در ادامه روایت خود از هفت تیر ۶۶ از حضورش در دادگاه لاهه میگوید وادامه میدهد: با پیگیریهای دفتر حقوق بین الملل و همچنین سفیر ایران در هلند و با همکاری انجمن دفاع از مصدومان شیمیایی فرصتی فراهم شد تا اکیپی متشکل از دادستان هلند آقای «تیفن» و پلیس آن کشور در سال ۸۴ وارد سردشت شوند آنها با جانبازان شیمیایی صحبت کردند من با مشاهده آنها به محل استقرار شان در فرمانداری رفته و ماجرا را کامل توضیح دادم آنها به من گفتند حاضری به عنوان شاهد در دادگاه لاهه حاضر شوی من بلافاصله اعلامآمادگی کردم.
پس از آن از بین جانبازان شیمیایی من وآقای قادر مولان پور که اعضای خانواده اش را از دست داده بود برای محاکمه آقای «فرانس رایت» تاجر هلندی انتخاب شدیم، «فرانس رایت» تاجر هلندی بود که با همکاری «تاناکا» تاحر ژاپنی اقدام به تهیه مواد «تی دی جی» یا گاز خردل از کشورهای اصلی کرده و به عراق ارسال میکردند.
این دادگاه در ۱۱ و ۱۲ آذرماه سال ۱۳۸۴ تشکیل شد و دراین دادگاه من و آقای مولان پور به عنوان اولین شاهدان بمباران شیمیایی سردشت حاضر شده و به سوالات قضات حاضر در دادگاه پاسخ دادیم آنها از من پرسیدند آیا سردشت بمباران شیمیایی شد؟ آیا کودکان و زنان کشته شدند؟ آیا این شهر شهر نظامی بود؟ آیا منافقین و احزاب کومله و دموکرات دراین شهر حضور داشتند؟ و بنده در جواب آنها با صراحت گفتم کسانیکه به شهادت رسیدند مردم عادی بودند که توان دفاع از خود را هم نداشتند.
پس از من آقای مولان پور با شرح وضعیت به شهادت رسیدن همسر باردار و دو فرزندش دادگاه را متاثر کرد.
پس از او دوباره حادثه بمباران شیمیایی سردشت را بطور کامل توضیح دادم عمق فاجعه به حدی بود که وکیل «فرانس فان رایت» توان دفاع نداشت و با رای دادگاه به ۱۵ سال حبس محکوم شد، اما اعتراض ما باعث شد در سال ۸۶ در مرحله دوم دادگاه میزان حبس او به ۱۷ سال افزایش یابد.
در این دادگاه با صدای رسا و با تحمل درد و رنج فریاد مظلومیت انسانهای بیگناه را سر دادم، انسانهایی که غریبانه به شهادت رسیدند.
این بانوی دلاور حرفهای خود را اینگونه پایان میبرد یقین دارم تاریخ هرگز مظلومیت زنان وکودکان بی گناه را فراموش نخواهد کرد امروز پس از گذشت سالها هنوز بسیاری از زنان و کودکان عذاب میکشند جسم آنها آنقدر ضعیف است که توان حرکت ندارند و به سختی زندگی میکنند.
آنچه گفتم بیان مظلومیت یک شهر در برابر حرکت مغرورانه بزرگترین جنایتکار تاریخ است کسیکه به خود لقب فرمانده قادسیه ثانی نهاد.
شهر مرزی سردشت درجنوب آذربایجان غربی در هفتم تیرماه سال ۱۳۶۶ شمسی به عنوان اولین شهر در جهان براثر بمباران شیمیایی هواپیماهای عراقی زخمی عنیق برداشت.
هفتم تیر یادآور روزی است که بمبهای خردلی رها شده از هواپیماهای عراقی نشانی از تاولهای سنگین بر سینههای مردم سردشت نشاند نشانی که تا امروز آثار دردآور وفراموش نشدنی آن باقی مانده است.
منبع: ایرنا