در خاطرات عبدالحمید نجفی یکی از خلبانان F5 نیروی هوایی هم مانند خاطرات صمد بالازاده دیگر خلبان این‌جنگنده به ضربه‌هایی که افراد نفوذی با ظاهر انقلابی به نیروی هوایی زدند، اشاره شده است

هشتمین‌قسمت از پرونده «معرفی عقابان آسمان ایران» درباره سرتیپ خلبان عبدالحمید نجفی از خلبانان هواپیمای F۵ تایگر در سال‌های دفاع مقدس است. پیش از این امیران خلبان، محمود اسکندری، فضل‌الله جاویدنیا، منوچهر شیرآقایی، صمدعلی بالازاده، محمد عتیقه‌چی، محمد غلامحسینی و علی‌اکبر صیاد بورانی در قالب این‌پرونده معرفی شدند.

نجفی ازجمله خلبانان کرمانشاهی و کُرد نیروی هوایی است که با غیرت عجیبی نسبت به مرز‌ها و خاک ایران تعصب داشته و هنوز هم معتقد است اگر غیرت ایرانی بجند، سنگ را آب می‌کند. او به گفته خود، درست شب تحویل سال ۱۳۳۲ ساعت یک‌نصفه شب در محله فیض‌آباد کرمانشاه متولد شد و در خانواده‌ای مذهبی و معتقد رشد کرد و از ۸ سالگی روزه‌گرفتن در ماه رمضان را آغاز کرد.

خاطرات این‌خلبان که در کتاب «غرش رعد» نوشته محمد معما منتشر شده‌اند، اشارات جالبی به سنت‌ها و اعتقادات مردم کرمانشاه دارند؛ همچنین مستنداتی از وقایع و اتفاقات تاریخی؛ مانند اشاره به این‌که ایستگاه تلویزیون کرمانشاه سال ۱۳۴۲ آغاز به کار کرد. یا به‌عنوان نمونه دیگر درباره فرهنگ عزاداری‌های قدیم در شهری مثل کرمانشاه این‌چنین روایت کرده است: «در آن‌زمان در محله ما فقط یک حسینیه با دسته‌های زنجیرزن وجود داشت؛ آن هم دسته حاج سید در کوچه امیرمحترم. از چلوکباب و نذری و هدایا و ... خبری نبود. هیچ‌کس تماشاچی عزاداران نبود و زنی آرایش‌کرده و خندان ظاهر نمی‌شد. در ماه محرم حتی مشروب‌فروشی‌ها بسته بودند. طاق بستان که محل تفریح و شادمانی بود در محرم تعطیل می‌شد. پنج سینما به نام‌های ایران، دیانا، مولن روژ، باربد و متروپل در کرمانشاه بود که مردم در این‌ماه کمتر به آن‌ها می‌رفتند. همه لباس سیاه برتن می‌کردند و اگر کسی لباس رنگی می‌پوشید، حتما مورد سوال قرار می‌گرفت. در روز‌های تابستان پیاده با دایی تا مسجد یا محل سخنرانی می‌رفتیم. در همین سخنرانی‌ها مجذوب داستان‌های مذهبی شدم که هنوز هم آثار عمیق آن در عقیده و وجود من هست. به این باور دارم کسانی که از دل و عقیده و بدون جلب توجه عزاداری کنند حتما شفاعت می‌شوند.» (صفحه ۲۹)

عبدالحمید نجفی، شهادت بسیاری از دوستان خلبان خود را دیده و درد تنهایی را چشیده است. تعدد پرواز‌های جنگی‌اش هم باعث تاثیرات منفی روی روحیه همسرش شده است. به‌همین‌دلیل همسرش را نیز در جنگ و سربازی خود شریک می‌داند. این‌خلبان در روز‌های منتهی به انقلاب با این‌دستور مواجه شد که هواپیمای امام خمینی (ره) را که در راه ایران بود رهگیری کرده و مورد هدف قرار دهد، اما به‌واسطه عقاید مذهبی و باور‌های انقلابی از انجام چنین‌دستوری تمرد کرد. او همچنین در خاطراتش از ظلم و ستم‌هایی گفته که ابتدای انقلاب توسط برخی از افراد به‌ظاهر انقلابی، اما در باطن نفوذی و خائن، در قالب تسویه‌های گسترده نسبت به خلبان‌های واقعی و میهن‌پرست انجام شد. نجفی نیز مانند دیگر خلبانانی که آن‌روز‌ها را روایت کرده‌اند، می‌گوید بسیاری از این‌خلبانان تسویه‌شده با شروع جنگ به گردان پرواز بازگشته و در ماموریت‌های برون‌مرزی شهید شدند. غربت شهید جواد فکوری فرمانده پایگاه تبریز و سپس فرمانده نیروی هوایی از دیگر مواردی است که نجفی در خاطراتش از ابتدای انقلاب و جنگ به آن‌ها اشاره کرده است.

از دیگر موارد درخشان کارنامه این‌خلبان، نبرد دوشادوش با سپهبد علی صیاد شیرازی در آزادسازی شهر‌های کردستان از عناصر ضدانقلاب است که بخش مهمی از خاطرات او را تشکیل می‌دهد. نجفی در آن‌برهه مانند یک‌رزمنده نیروی زمینی ارتش، با یک قبضه G۳ قنداق‌تاشو و یک کلت کمری همراه با صیاد شیرازی و ستون نیرو‌های تحت امرش قدم به قدم پیش رفت و ضمن هدایت آتش هواپیما‌های خودی علیه مواضع ضدانقلاب، در آزادسازی ارتفاعات و شهرهایی، چون بانه و سردشت مشارکت کرد.

در ادامه به مرور خاطرات این‌خلبان در قالب دو بخش می‌پردازیم؛

ضربه‌هایی که نفوذی‌ها به اسم انقلاب به نیروی هوایی زدند

 از مهاجرت به تهران تا ورود به نیروی هوایی

عبدالحمید نجفی، پس از گرفتن دیپلم تصمیم گرفت به تهران برود. با ورود به تهران، او در منزل شخصی رحیم‌خان معینی کرمانشاهی در خیابان روزولت (شهید مفتح فعلی) ساکن شد که در این‌خانه، شب‌های جمعه مجلس شب شعر به پا بود. در یکی از این‌شب‌های شعر تیمسار اکبر کمپانی تبریزی فرمانده وقت مرکز آموزش نیروی هوایی، به‌عنوان مهمان، هنگام وضو، انگشتر خود را از انگشت بیرون آورد و پس از نماز دنبال آن گشت، اما موفق به پیدا کردنش نشد. فردای شب شعر، نجفی انگشتر پیدا شده را به مرکز آموزش نیروی هوایی در خیابان تهران‌نو برد و با این‌سوال تیمسار کمپانی روبرو شد که آیا می‌خواهد در نیروی هوایی کار کند یا نه؟ نجفی آن‌زمان به پزشکی علاقه داشت. اما تیمسار کمپانی به او پیشنهاد کرد خلبان شود.

کمی بعد عبدالحمید جوان، منزل رحیم معینی کرمانشاه را ترک کرد و علتش را این‌گونه بیان می‌کند که جلسات شب شعر و موسیقی با حضور شاعران و نوازندگان، با روحیات او سازگار نبوده‌اند. اما به‌هرحال در یک مهمانی دیگر در منزل معینی کرمانشاهی، او درباره تیمسار کمپانی را می‌بیند و دوباره با پیشنهاد خلبان‌شدن روبرو می‌شود که به گفته خودش، این‌بار بیشتر وسوسه شد. وضعیت مالی نجفی به او اجازه نمی‌داد در رشته پزشکی تحصیل کند و قصد این را هم نداشت تا هزینه تحصیلش را به خانواده تحمیل کند؛ بنابراین به‌قول خودش تصمیم گرفت قید دانشگاه و پزشکی را زده و به حرف‌های تیمسار کمپانی بیشتر فکر کند. به این‌ترتیب با مراجعه به نیروی هوایی و ثبت‌نام، معاینات سخت پذیرش را پشت سر گذاشت و صبح روز چهارشنبه ۱۵ آذر سال ۱۳۵۱ وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد.

نجفی در بخشی از خاطرات خود، درباره فرهنگ روزه‌داری و تقیدات مذهبی دانشجویان خلبانی در آن‌سال‌ها گفته در دانشکده، منعی برای روزه‌گرفتن وجود نداشت و دانشجویانی که قصد روزه‌گرفتن داشتند، باید پارچه سفیدی به تخت خود می‌بستند تا افسر نگهبان برای سحر بیدارشان کند. «در ماه رمضان هیچ‌کس بیرون از محوطه ناهارخوری روزه‌خواری نمی‌کرد و همه رعایت حال روزه‌داران را می‌کردند. در گروهی که آموزش می‌دیدم چند نفری بودیم که روزه می‌گرفتیم؛ من، محمود انصاری، مصطفی اردستانی، نوربخش، (علی‌محمد) نادری، (حمیدرضا) نادری‌نیا و چند نفر دیگر که نامشان را به خاطر ندارم.» (صفحه ۴۹)

 اعزام به آمریکا برای آموزش

تحریم نفتی اعراب علیه کشور‌های غربی و اسرائیل باعث شد آمریکا اعلام کند به‌دلیل کمبود سوخت، دانشجوی جدید خارجی نمی‌پذیرد. به‌همین‌دلیل اعزام دانشجویان خلبانی نیروی هوایی به آمریکا لغو و به آن‌ها دو ماه مرخصی داده شد. سپس به پیشنهاد تیمسار نادر جهانبانی رئیس وقت مرکز آموزش نیروی هوایی، دانشجویانی را که قرار بود به آمریکا اعزام شوند، به دانشگاه تهران فرستادند. با گذراندن ۴ ماه در دانشگاه تهران، به این‌دانشجویان گفته شد به فرودگاه قلعه‌مرغی بروند تا برای مدت حدود ۶ ماه آموزش پرواز با هواپیما‌های سسنا، پایپر و بونانزا را پشت سر بگذارند. همزمان، آمریکا هم دانشجویان خلبانی ایرانی و عرب را مردود اعلام کرد و به کشورشان بازمی‌گرداند. به این‌ترتیب دانشجویان مردودی آمریکا به مرکز آموزش نیروی هوایی بازگشته و محیط این‌دانشگده در آن‌برهه پر از دانشجویان خلبانی شد.

وضعیت مورد اشاره با از سرگیری یک‌طرفه صادرات نفت توسط ایران، به پایان رسید و همین‌مساله باعث شد عبدالحمید نجفی اواخر دی‌ماه ۱۳۵۳ در قالب یک‌گروه ۲۳ نفره برای طی دوره پیشرفته پرواز به آمریکا اعزام شود. او ابتدا به پایگاه لکلند در شهر سن‌آنتونیو واقع در ایالت تگزاس رفت تا دوره زبان را ببیند. نجفی در این‌دوره با بهمن سلیمانی هم‌اتاق بود.

با پایان دوره در پایگاه لکلند، گروه ۲۳ نفره دانشجویان ایرانی به پایگاه هوایی مدینا رفت و دوره مقدماتی هواپیمای T۴۱ را آغاز کرد. در مدینا، فقط کلاس‌های نظری برگزار می‌شد و دانشجویان خلبانی باید برای دیدن دوره عملی به پایگاه کوچک هوندو در ۴۰ کیلومتری مدینا می‌رفتند. با گذشت دوره عملی یک‌ماهه، دانشجویان ایرانی تقسیم شده و عده‌ای به پایگاه شپارد و گروهی دیگر به پایگاه هوایی وب اعزام شدند. نجفی در گروه ۱۳ نفره‌ای بود که اوایل سال ۵۴ به پایگاه شپارد اعزام شدند.

با پایان کلاس‌های نظری در پایگاه شپارد، دوره عملی آموزش با هواپیمای T۳۷ در یک‌کلاس نوزده‌نفره آغاز شد که در آن ۱۳ ایرانی، ۴ عرب و ۲ دانشجوی آمریکایی حضور داشتند. با اضافه‌شدن ۳ ایرانی دیگر از کلاس دوره پیشین، این‌کلاس آموزشی با ۲۲ نفر تکمیل شد. ارشد این‌کلاس شهید اصغر صدری نوشاد بود که ۱۷ آبان ۵۹ به شهادت رسید. نجفی هم مانند دیگر خلبانان ایرانی که خاطرات خود را ثبت کرده‌اند، در خاطراتش به سخت‌گیری آمریکایی‌ها نسبت به دانشجویان ایرانی و امتیاز دادنشان به دانشجویان کشور‌های عربی اشاره کرده است. او می‌گوید «آمریکایی‌ها زیاد به عرب‌ها کار نداشتند، چون آن‌ها پول خوبی می‌دادند و اگر رد می‌شدند باز هم پول می‌دادند و دوره را از اول شروع می‌کردند. ولی ایرانی‌ها اگر رد می‌شدند، باید به ایران برمی‌گشتند. آمریکایی‌ها، چون در جنگ ویتنام شکست خورده بودند زیاد با شرقی‌ها خوب نبودند و برای همین، فشار روی ما زیاد بود. اگر مردود می‌شدیم، کل پول دوره را دریافت می‌کردند و از این لحاظ دوست داشتند زودتر ما را در مراحل ابتدایی آموزش مردود و کل هزینه دوره را دریافت کنند و این خود نشانه تحمیلی‌بودن قرارداد بود.» (صفحه ۵۵)

عبدالحمید نجفی دوره آموزشی هواپیمای T۳۷ را با حدود ۱۷۰ ساعت پرواز پشت سر گذاشت و سپس در قالب یک‌گروه ۱۳ نفری برای گذراندن دوره T۳۸ به پایگاه لافلین در تگزاس اعزام شد. شهیدان نصرالله اصیل‌ادب و فیروز شیخ‌حسنی ازجمله خلبانانی هستند که در این‌دوره همراه نجفی بوده‌اند. اصیل‌ادب و شیخ‌حسنی به‌ترتیب در روز‌های ۳ آبان ۵۹ و ۳۱ شهریور ۵۹ در یک‌عملیات برون‌مرزی و حمله هوایی هواپیما‌های عراقی به پایگاه دزفول به شهادت رسیدند.

نجفی گفته در دوره هواپیمای T۳۸ نمره خلبانان ایرانی در پرواز‌های عادی با آمریکایی‌ها برابر بود، اما در پرواز شب، نمرات ایرانی‌ها بالاتر می‌شد. به همین‌دلیل نمره مرجع آن‌ها همیشه بالاتر از آمریکایی‌ها بود. در خاطرات نجفی از آمریکا، کاپیتان ریمز به‌عنوان استاد پرواز T۳۸ او معرفی شده که نجفی می‌گوید شخصیتی مذهبی داشت و نوشیدنی الکلی نمی‌نوشید. همسرش نیز مسائل اخلاقی و دینی را رعایت می‌کرده است. نجفی در روز پرواز سلوی خود با هواپیمای T۳۸ دست به یک بی‌انضباطی زد که می‌توانست باعث مرگش شود، اما توانست خود را نجات دهد. در پرواز سلوی این‌دوره، خلبان مجاز بود همه مانور‌ها را به‌جز مانور اسپین انجام دهد و انجام آن به‌تن‌هایی و بدون حضور استاد ممنوع بود. با این‌حال نجفی این‌کار را به‌تن‌هایی انجام داد و توانست در نهایت، کنترل هواپیمای چموش را به دست بگیرد و البته کسی از اساتید و مسئولان آمریکایی متوجه این‌تخلف او نشد.

دوره آموزش T۳۸ نیز برای نجفی ۸ ماه و حدود ۱۲۰ ساعت پرواز طول کشید که در این‌دوره هم عناوین نفرات برتر به ایرانی‌ها رسید. لوح نفر اول پرواز به نجفی، نفر اول اخلاق به شهید حمید فضیلت و نفر اول آکادمی به خلبان آزاده یوسف سمندریان رسید.

دوره آموزشی عبدالحمید نجفی در آمریکا، شهریورماه ۵۵ به پایان رسید و او به ایران بازگشت.

ضربه‌هایی که نفوذی‌ها به اسم انقلاب به نیروی هوایی زدند

شهیدان خلبان فیروز شیخ‌حسنی و نصرالله اصیل‌ادب

بازگشت به ایران و انصراف از پرواز با فانتوم

نجفی، چهارشنبه ۱۵ آذر ۵۵ به فرودگاه مهرآباد تهران رسید. او می‌گوید با وجود گذراندن ۲ سال دوره در آمریکا، حقوقش را در ایران پرداخت نکرده بودند و همین‌مساله باعث گلایه و پیگیری او شد که در نهایت با دستور تیمسار جهانبانی، معوقات او پرداخت شد. در ادامه، نجفی همراه با حمید فضیلت و یوسف سمندریان برای پرواز با هواپیمای فانتوم F۴ به پایگاه یکم شکاری مهرآباد معرفی شدند. به این‌ترتیب او باید دوسال در کابین عقب فانتوم پرواز می‌کرد و سپس با گذراندن یک‌کلاس دیگر، در کابین جلوی F۴ پرواز می‌کرد. او گفته احساس کرد بناست عمرش هدر برود؛ بنابراین همراه با دو خلبان دیگر اعلام کرد با اف‌چهار پرواز نخواهد کرد.

با گفتگو و رایزنی با سروان سید داود فرهادی، نجفی، سمندریان و فضیلت موفق شدند خواسته خود را به کرسی بنشانند و برای پرواز با هواپیمای F۵ به پایگاه دزفول اعزام شوند. آن‌ها صبح آخرین‌جمعه آذر ۵۵ خود را به پایگاه چهارم شکاری دزفول معرفی کردند. نجفی سپس یک‌هفته را در تهران برای کلاس زمینی F۵ گذراند و با بازگشت به دزفول، دوباره آموزش در کلاس زمینی این‌هواپیما را از سر گرفت. این‌کلاس‌ها تا اوایل بهمن آن‌سال ادامه داشت و با پایان کلاس‌ها، هرسه‌خلبان به یک‌استاد پرواز معرفی شدند. استادِ نجفی در این‌دوره سروان ایرج امامی بود و فرماندهی گردان پرواز هم به‌عهده مرتضی فرزانه بود.

هفتم اسفندماه ۵۵، نجفی اولین پرواز مستقل خود را با هواپیمای F۵_E انجام داد. نوع E این‌هواپیما، گونه تک‌کابین آن است. یکی از خاطرات او در دوره آموزش پرواز با F۵ مربوط به رژه سراسری نیروی هوایی در روز ۲۴ اسفند ۵۵ است که بنا بود ۸۰۰ هواپیما و هلی‌کوپتر در آن، از روی پایگاه شکاری اصفهان رژه بروند. به‌دلیل کمبود خلبان، نجفی و ۱۲ خلبان دیگرِ F۵ از پایگاه دزفول به‌عنوان خلبان کابین‌عقب در رژه شرکت کردند. در آن‌مانور سراسری، ۱۲۰ هواپیما از پایگاه دزفول حضور داشتند.

کلاس‌های آموزشی نجفی در ۱۸ فروردین ۵۶ به پایان رسید و از اردیبهشت آن‌سال پرواز‌های مستقل خود را با F۵ شروع کرد. او از داوود عسکری‌فر، محمد افشار، حسین یزدان‌شناس و شهیدان چنگیز سپهر و محمد حق‌شناس به‌عناوین اساتید پرواز خود در بهار ۵۶ در دزفول نام برده است. چنگیز سپهر و محمد حق‌شناس به‌ترتیب در ۱۳ مهر ۵۹ و ۱۶ اسفند ۶۲ در عملیات برون‌مرزی و جزیره مجنون به شهادت رسیدند. سپهر از خلبانانی بود که پس از انقلاب تسویه شده بود، اما با شروع جنگ به گردان پروازی بازگشت و به شهادت رسید.

در ادامه اتفاقات سال ۵۶ بنا شد تعدادی از خلبانان برای آموزش پرواز با هواپیمای F۱۴ به آمریکا اعزام شوند که نجفی در خاطراتش ضمن اشاره به این‌مساله گفته از ستاد نیروی هوایی، سروان بهرام قانعی، سروان محمدرضا عطایی، ستوان فریدون علی‌مازندرانی، ستوان غلامرضا نظام‌آبادی و ستوان اسدالله عادلی برای این‌دوره و اعزام انتخاب شدند.

 انتقال به پایگاه دوم شکاری تبریز

عبدالمحید نجفی در خاطراتش چندین‌مرتبه از ۱۳ نفری گفته که به‌اصطلاح خیلی با هم جور بوده‌اند و او یکی از آن‌هاست. این‌گروه ۱۳ نفره در خیلی از مقاطع زندگی با یکدیگر همراه بوده‌اند؛ ازجمله در آموزش در آمریکا و سپس در ایران و در ادامه در سال‌های جنگ. از گروه یادشده تنها نجفی در قید حیات است که حسرت همجواری دوستانش را می‌خورد. او نام این‌خلبان‌ها را این‌گونه می‌برشمارد: شهید حمید فضیلت، سید مجبتی فاطمی، رئیسی، عطاالله محبی، شهید اصغر صدری نوشاد، یوسف سمندریان، شهید نصرالله اصیل ادب، شهید فیروز شیخ‌حسنی، رضا زمانی‌پور، اصغر صالح‌اردستانی، کریم قوامی، عبدالحمید نجفی و شهید مصطفی مرتضایی که در ۱۹ مهر ۵۹ در یک‌ماموریت برون‌مرزی به شهادت رسید.

جشن فارغ‌التحصیلی این ۱۳ نفر روز ۲۸ تیر ۵۶ برگزار شد و سرگرد مرتضی فرزانه به‌عنوان فرمانده گردان پرواز در پایگاه دزفول از رفاقت و دوستی مستحکم آن‌ها تمجید و به آن‌ها توصیه کرد همیشه همین‌طور با یکدیگر دوست بمانند. نجفی پس از فارغ‌التحصیلی دوره پرواز با F۵ برای یک‌هفته مرخصی گرفته و به کرمانشاه رفت. او طبق دستور قبلی، پس از پایان مرخصی، خود را به پایگاه دوم شکاری تبریز معرفی کرد. اما پیش از رفتن به تبریز موفق شد در چندروز فشرده با دخترخاله خود که ۵ سال کوچک‌تر و تازه دیپلم گرفته بود، ازدواج کند.

با ورود به پایگاه تبریز، نجفی به گردان ۲۱ مامور شد که فرمانده‌اش سرگرد منوچهر خلیلی لیدر تیم آکروجت بود. در پایگاه مورد اشاره دو گردان دیگر ۲۲ و ۲۳ هم فعالیت می‌کردند. او در ادامه موفق شد مساله ازدواج خود را که طبق ضوابط ارتش نیازمند مجوز بود و با معطلی چندماهه برای دریافت مجوز، بدون دریافت آن انجام شده بود، رفع کند. در روز‌های بعد، نجفی با سروان قاسم گلپرور و سروان اسدالله اکبری که فرمانده گردان آموزش بود، پرواز کرد. سرتیپ خلبان آزاده اسدالله اکبری پس از تحمل ۱۰ سال اسارت، به کشور بازگشت و سال ۸۹ در پی عوارض ناشی از جنگ و اسارت به شهادت رسید.

۲۹ مرداد ۵۶ بود که عبدالحمید نجفی به‌عنوان خلبان عادی وارد گردان ۲۱ پایگاه تبریز شد و در خاطراتش از ستوان شهید بیرجند (بیژن) بیک‌محمدی به‌عنوان برنامه‌ریز این‌گردان نام برده است. این‌خلبان در ۶ خرداد ۶۷ در یک‌ماموریت برون‌مرزی به شهادت رسید. دیگر خلبانی که در این‌گردان حضور داشته، شهید حسن افشین‌آذر است که اون هم تازه ازدواج کرده، اما به‌خلاف نجفی که با درجه ستوان‌دویی در گردان حضور داشت، با درجه سروانی پرواز می‌کرد. افشین‌آذر هم اول مهرماه ۵۹ در یک‌پرواز برون‌مرزی به شهادت رسید. در خاطرات نجفی از آن‌دوره، از خلبانان دیگری، چون شهیدان ابراهیم توکلی و غلامحسین عروجی نیز نام برده شده که به‌ترتیب در ۸ آبان ۶۰ و اول مهر ۵۹ به شهادت رسیدند.

ضربه‌هایی که نفوذی‌ها به اسم انقلاب به نیروی هوایی زدند 

شهیدان چنگیز سپهر و محمد حق‌شناس

حضور در مانور میدلینگ

اتفاق مهم بعدی در زندگی نجفی که مربوط به سال ۵۶ است، حضور در مانور میدلینگ است. او ۱۲ بهمن ۵۶ برای شرکت در این‌مانور به پایگاه هفتم شکاری شیراز رفت. در این‌مانور بنا بود هواپیما‌های فانتوم آمریکایی از روی یک‌ناو در خلیج‌فارس پرواز کرده و به پایگاه‌های جنوبی ایران حمله کنند. خلبانان ایرانی هم به‌سمت ناو پرواز کرده و به آن نزدیک شوند. ماموریت هواپیما‌های F۵ در این‌مانور، رهگیری هواپیما‌های آمریکایی بود و نجفی به‌عنوان خلبان کابین عقب در آن حضور پیدا کرد. او در خاطراتش از کُری‌خوانی خلبانان ایرانی و آمریکایی برای یکدیگر و همچنین تقلب آمریکایی‌ها برای برنده‌شدن گفته که در نهایت با بررسی عکس‌های پرواز، تقلب خلبانان آمریکایی برملا شد و به هدف خود نرسیدند.

مانور میدلینگ پس از چندروز برای یک‌هفته تعطیل شد و سپس در ۲۳ بهمن دوباره با دستور رعایت سکوت رادیویی آغاز شد. نجفی در این‌مرحله از رزمایش با F۵ تک‌کابین یعنی مدل E پرواز کرد. روز ۲۴ بهمن نیز محمدرضا پهلوی از پایگاه شیراز بازدید کرد.

 در کوران انقلاب و تمرد از دستور بمباران مردم

نجفی می‌گوید با رسیدن به آبان‌ماه ۵۷، حوادث انقلاب به تبریز هم رسیده و در این‌شهر حکومت نظامی اعلام شد. فرمانده پایگاه تبریز در آن‌زمان تیمسار اصغر ایمانیان بود که فروردین‌ماه ۹۴ بر اثر ایست قلبی از دنیا رفت. بین خاطرات نجفی از روز‌های پیش از انقلاب می‌توان به جروبحث‌های خلبانان در گردان پرواز اشاره کرد؛ همچنین فردی که او به نامش اشاره‌ای نکرده، اما می‌گوید پیش از انقلاب در مذمت انقلاب و حرکت مردم صحبت می‌کرد، اما پس از پیروزی انقلاب، رنگ عوض کرد و خود را طرفدار انقلاب معرفی کرد. نجفی در آن‌روزها، با جسارت و آزادانه در تظاهرات مردم شرکت می‌کرد. او می‌گوید با دیدن اولین‌تیراندازی در یکی از راهپیمایی‌ها و جنازه‌های مردم شهر، به‌طور جدی طرفدار انقلاب شد.

در دی ماه ۵۷ که شاپور بختیار نخست‌وزیر کشور شد، یک‌گروه ۲۰ نفره از خلبانان پایگاه تبریز به مشهد فرستاده شدند تا در صورت شلوغی این‌شهر، مردم را بمباران کنند. نجفی می‌گوید پس از چندروز از اعزام به مشهد بود که از این‌مساله آگاه شد و به بهانه بیماری مادرش، گفت نمی‌تواند پرواز کند. در نتیجه همراه با افشین‌آذر با دو فروند F۵ تک‌کابین به تبریز بازگشت. با ورود به تبریز، نجفی متوجه شد دستور آمده خلبانان دزفول باید به تبریز رفته و خلبانان تبریز هم باید خود را به دزفول برسانند تا بدون دلبستگی به شهر یا محل ماموریت خود، اقدام به بمباران تظاهرات مردم کنند. درنتیجه این‌بار با صراحت اعلام مخالفت و تمرد کرد و گفت به‌هیچ‌وجه پرواز نمی‌کند. همزمان با این‌اتفاق، احمد مهرنیا، ایرج امامی و چندخلبان دیگر F۵ به‌جرم سرپیچی از دستور بازداشت و به ستاد تاکتیکی شیراز فرستاده شدند.

چهارشنبه ۱۱ بهمن ۵۷ به نجفی دستور داده شد همراه با سروان یدالله شریفی‌راد یک پرواز رهگیری هوایی انجام دهد. صبح روز بعد هم این‌دو خلبان دوباره احضار شده و با این‌دستور روبرو شدند که هواپیمای امام خمینی (ره) را که در حال ورود به ایران بود، رهگیری و درصورت لزوم مورد هدف قرار دهند. نجفی نیز در پاسخ اعلام کرد به‌سمت هواپیمای سید اولاد پیغمبر شلیک نخواهد کرد. با تهدید به اعدام در صورت تمرد، او گفت این‌عملیات را انجام نمی‌دهد و اگر هم به‌زور تیک‌آف کند، به‌سرعت اجکت، و هواپیمایش را ترک می‌کند. در نتیجه یک‌خلبان دیگر جایگزین او شد. اما در نهایت به دو F۵ حاضر در این‌ماموریت ابلاغ شد اکیدا اجازه تیراندازی ندارند. «قرار بود از همدان هم دو فروند اف ۴ بلند شوند، ولی خلبان‌های آن‌ها هم قبول نکرده بودند. خلاصه دو فروند اف ۵ و دو فروند اف ۴ به پرواز درآمدند و در نهایت هم هواپیمای امام در فرودگاه مهرآباد تهران به زمین نشست.» (صفحه ۸۸ به ۸۹)

البته پیگیری ماجرای ورود هواپیمای امام خمینی (ره) به ایران، به این‌جا رسید که احمد مهرنیان به‌عنوان یکی دیگر از خلبانان F۵ نیروی هوایی گفت در روز‌های منتهی به انقلاب، نیروی هوایی هرگز دستور سرنگونی هواپیمای حامل امام خمینی (ره) را صادر نکرد. اگر هم چنین‌دستوری صادر می‌شد، اولا به یک ستوان یکم جدید ابلاغ نمی‌شد و همان‌طور که در کتاب «غرش رعد» روایت شده، لیدری این‌ماموریت به سروان شریفی‌راد سپرده شده، i اگر او این‌دستور را اجرا نمی‌کرد، حتما برایش تبعات شدیدی در بر داشت و پس از مجازاتش، شخص دیگری را برای زدن آن هواپیما می‌فرستادند.

در خاطرات صمدعلی بالازاده دیگر خلبان F۵ پایگاه دوم شکاری تبریز هم به دو شخصیت ضدانقلاب و نفوذی اشاره شده که در پوشش افراد انقلابی به پایگاه تبریز و انقلاب ضربه زدند؛ استوار سیدی و استوار بایرامعلی. عبدالحمید نجفی نیز با نام بردن از این‌دو، می‌گوید زیر چتر انقلاب بلا‌های زیادی بر سر پایگاه تبریز آوردند، اما درنهایت قصد و نیت‌شان مشخص شد و به‌سزای اعمالشان رسیدند. او درباره روز‌های ابتدای پیروزی انقلاب، به این‌نکته هم اشاره کرده که نیرو‌های ساواک قصد ورود به پایگاه تبریز را داشتند، اما سرگرد خلیلی با خشم، درایت و سیاست خاص خود مانع ورودشان شد و به‌سرعت درجه‌دار‌های پایگاه را برای حفاظت از انبار مهمات، و افسران را هم برای نگهبانی از هواپیما‌ها و آشیانه‌هایشان انتخاب کرد.

منوچهر خلیلی در اسفندماه ۵۷ برای دو هفته فرمانده پایگاه تبریز شد. در فروردین ۵۸ هم سرهنگ حسین بزرگ‌نیا و اواخر اردیبهشت آن‌سال جواد فکوری به این‌سمت منصوب شد. نجفی هم مانند بالازاده در خاطرات خود به اغتشاشات و شلوغی‌های خلق مسلمان در تبریز اشاره کرده که دامنه آتش‌افروزی‌هایشان به پایگاه تبریز هم کشیده شد. این‌خلبان، آن‌روز‌ها را این‌گونه روایت کرده است: «هر روز یک لیست ۲۰ تا ۲۵ نفری برای تعدیل می‌آمد که حدود هشتاد درصد آن خلبان بودند. به‌طوری که بعد از حدود یک‌سال، از ۱۴۴ خلبان پایگاه دوم شکاری حدود ۷۵ خلبان تسویه شده بودند. البته باز هم دست سیدی و بایرامعلی که مسئول حفاظت اطلاعات شده بودند در کار بود. آن‌ها به قصد نابودی نیروی هوایی این‌کار‌ها را می‌کردند که البته چند سال بعد هر دو خائن شناخته شدند و از نیروی هوایی اخراج شدند. آن‌ها ضربه بزرگی به خلبان‌های نیروی هوایی زدند. تمامی اعضای تیم آکروجت به‌دلیل دست‌دادن با شاه تسویه شدند و فقط جناب اکبری و جوادپور ماندند.» (صفحه ۹۰) البته نجفی نیز مانند خلبانان دیگر در خاطرات خود به این‌نکته اشاره کرده که با شروع جنگ، بسیاری از خلبانانی که به‌ناحق تسویه شده بودند، داوطلبانه به گردان پرواز بازگشته و اکثرشان به شهادت رسیدند که او بین آن‌ها از افرادی، چون چنگیز سپهر و کاظم ظریف‌خادم نام برده است. ظریف‌خادم روز ۲ مهر ۵۹ یعنی زمانی که تنها ۳ روز از شروع رسمی جنگ می‌گذشت به شهادت رسید و در خاک دشمن به خاک سپرده شد. بقایای پیکرش نیز سال ۷۰ به میهن بازگشت.

شعله‌کشیدن آتش قائله کردستان و شروع مبارزه با ضدانقلاب

قائله کردستان با آتش‌افروزی گروه‌هایی، چون چریک‌های فدایی، کومله و دموکرات در خرداد ۵۸ آغاز شد. روایت نجفی از روز‌های آغازین این‌قائله از این‌قرار است که نیرو‌های ضدانقلاب، یک‌قطار را در پل قطور متوقف و تمام محموله‌اش را غارت کردند. درنتیجه ماموریت توقف آن‌ها به‌سرعت به پایگاه هوایی تبریز ابلاغ شد و چندجنگنده برای این‌کار به پرواز درآمدند.

پس از این‌ماجرا، نیروی هوایی برای نشان‌دادن اقتدار خود در تیرماه ۵۸ اقدام به انجام یک‌رژه هوایی کرد. یکی از دلایل برگزاری این‌رژه مقابله با تبلیغات و اخبار رسانه‌هایی، چون شبکه BBC بود که اعلام می‌کردند نیروی هوایی ایران، هواپیمای آماده پرواز ندارد. نجفی در رژه مورد اشاره همراه با ۱۱ خلبان دیگر در قالب یک‌دسته ۱۲ فروندی از پایگاه تبریز به پرواز درآمده و مانور را انجام داد.

نجفی با اشاره به آتش‌افروزی‌های گروه خلق مسلمان، به خاطره‌ای هم اشاره کرده که در آن، جمعی از جهادگران تبریزی به‌سمت کردستان حرکت کردند و در جاده مهاباد کمین خورده و شهید شدند. در ادامه نیرو‌های ژاندارمری هم برای سرکشی به این‌منطقه رفتند که همگی با کمین مواجه و شهید شدند. «در این‌اوضاع تیمسار فلاحی تصمیم به انجام مانور گرفت و دو تیپ لشکر ارومیه را به کردستان اعزام کرد و با پشتیبانی نیروی هوایی به سمت مهاباد حرکت کردند. ضدانقلاب که نمی‌دانست هدف مانور است، زود دست خود را رو کرد و نیرو‌های خودش را به سمت نیرو‌های ارتش حرکت داد تا بتواند قبل از رسیدن ارتش به مهاباد آن‌ها را خلع سلاح کند. آن‌ها در اولین حرکت پادگان مهاباد را تصرف کردند. عده زیادی از بچه‌های نیروی زمینی در پادگان گرفتار شده بودند، ولی نیروی هوایی و زمینی با یک عملیات ضربتی و استفاده از توان هلی‌کوپتر‌های خود توانستند نیرو‌های ارتش را از قسمت دیگر پادگان خارج کنند. ولی پادگان و حتی شهر مهاباد عملا به دست ضدانقلاب افتاده بود.» (صفحه ۹۳)

طبق خاطرات نجفی، در همان‌زمان در پایگاه دوم شکاری خلبانی به‌نام دعاخوان فرار کرد و به گروهک‌های ضدانقلاب پیوست. این‌خلبان خائن، ضدانقلاب را از محدودیت‌های پروازی و عدم توانایی هواپیمای F۵ برای پرواز در شب آگاه کرده بود. به‌همین‌دلیل نیرو‌های ضدانقلاب در طول روز حرکتی نمی‌کردند، اما به‌قول نجفی، در شب حاکم مطلق منطقه بودند. به این‌ترتیب، با توجه به محدودیت‌های پرواز F۵ در شب، پایگاه سوم شکاری همدان که هواپیمای فانتوم F۴ را در خدمت داشت، با خلبان‌های خود درگیر گشت‌های هوایی شبانه و درگیری با ضدانقلاب غرب کشور شد.

ضربه‌هایی که نفوذی‌ها به اسم انقلاب به نیروی هوایی زدند

شهید جواد فکوری فرمانده وقت پایگاه دوم شکاری تبریز

 روایت نجفی از غربت شهید فکوری

در همان‌روز‌های شلوغی‌های کردستان، جواد فکوری به‌عنوان فرمانده پایگاه تبریز، فشار‌های زیادی را تحمل می‌کرد. به‌گفته نجفی او یک‌تنه با جماعتی گمراه می‌جنگید و مقابل خواسته‌های ناحق گروه خلق مسلمان و هوادارانش ایستاده بود. اعضای این‌گروهک ضدانقلاب هم که کمر به قتل فکوری بسته بودند، باعث شدند او در همه‌حال مسلح باشد، و هنگام قدم‌زدن در اماکن مختلف پایگاه دوم شکاری، یک‌قبضه اسلحه یوزی به همراه داشته باشد. «یادم می‌آید دو زن به داخل پایگاه نفوذ کرده بودند که علاوه بر تبلیغات، خودفروشی هم می‌کردند. جناب فکوری به محض اینکه متوجه شد با حاکم شرع هماهنگ کرد و هر دو زن را دستگیر کردند...» (صفحه ۹۴) در ادامه شرایطی پیش آمد که شهید فکوری توسط عده‌ای از اعضای گروه خلق مسلمان گروگان گرفته شد. اما پرسنل نیروی هوایی موفق شدند پس از ۴۸ ساعت او را نجات دهند. «وقتی فکوری آزاد شد، تمام تنش کبود بود و زخم‌های عمیقی در پایش دیده می‌شد. لباس پروازی‌اش هم تکه‌تکه شده بود. ولی گروگان‌گیر‌ها نتوانسته بودند بر مقاومت او غلبه کنند.» (همان)

یکی از خاطرات مهم عبدالحمید نجفی از مقطع آغازین انقلاب اسلامی، مربوط به پاییز ۵۸ است که او در آن‌برهه به فکوری در جلوگیری از تعدیل نیرو‌های واقعی پایگاه تبریز کمک کرد. اوایل آذرماه آن‌سال، گروهی به سرپرستی سروان یاوری با اسم پاکسازی و سالم‌سازی پایگاه دوم شکاری، همراه با گروه دیگری که همه اعضایش خود را دکتر می‌خواندند، وارد این‌پایگاه شدند و بازمانده افراد کارآمدش را تسویه کردند. این‌کار به‌گفته نجفی به‌طور همزمان در دیگر پایگاه‌های نیروی هوایی هم انجام می‌شد و برای ضربه‌زدن به نیروی هوایی و نابودی‌اش انجام می‌شد. چنانکه نجفی هم این‌تسویه‌ها را دومین‌ضربه مهم به بدنه نیروی هوایی خوانده است. او می‌گوید در آن‌روز‌ها که بسیاری از افراد توانمند و کارآمد پاکسازی شدند، کسی امنیت نداشت و حتی کسانی که بسیاربسیار به انقلاب نزدیک بودند، ممکن بود با بهانه‌های واهی تسویه شوند. نجفی می‌گوید سروان یاوری که از خلبان‌های هواپیمای C ۱۳۰ بود، با همین‌رویکرد بسیاری از خلبان‌ها را به ناحق پاکسازی کرد.

نجفی در مواجهه با تسویه خلبان جوان و خوبی مانند شهید شهاب‌الدین طباطبایی که از به‌تازگی از آمریکا برگشته و سه‌هفته از خدمتش در ایران می‌گذشت، به یاوری اعتراض کرد، اما چون موفق به توقف او نشد، مساله را با شهید فکوری مطرح کرد. در خاطرات نجفی به این‌سخنانش با فکوری برمی‌خوریم: «سید طباطبایی و خیلی‌های دیگر. این‌ها اصلا در گردان نبودند! این‌آقا از کجا می‌داند چه‌کار کرده‌اند که دستور پاک‌سازی داده است؟ آقای طباطبایی به‌عنوان نماینده خلبان‌ها آموزش دیده و چندسال قبل از دست شاه جایزه گرفته. پرچم و قرآن را بوسیده و قسم خورده. حالا به او می‌گویند آن‌موقع گفته‌ای جاوید شاه! او هم گفته من نمی‌گویم شاه خوب بوده یا بد، اما من در آن‌زمان قرآن را بوسیده‌ام و به آن قسم خورده‌ام، امروز به قرآن پشت پا نمی‌زنم. برای همین او را پاکسازی کرده‌اند.» (صفحه ۹۶) به این‌ترتیب نجفی موفق شد از تسویه چندخلبان جلوگیری کند. این‌خلبان‌ها به سر کار بازگشتند، اما در عوض، نجفی هم توسط اطرافیان دعاخوان در نیروی هوایی (خلبان خائنی که به ضد انقلاب پیوست) چندمرتبه تهدید شد. در همان‌زمان، قائله‌های کردستان، ترکمنستان و بلوچستان جریان داشتند و در خوزستان هم برخی از آشوب‌طلبان لوله‌های نفت را آتش می‌زدند. نجفی درباره آن‌روز‌ها که به‌قول او مشخص بود یک‌نفر از بیرون مملکت این‌حرکت‌ها را هدایت می‌کند، این‌روایت را درباره شهید فکوری دارد که در تمام ماجرا‌ها تک‌وتنها، و همه کارهایش برای خدا بود.

شروع بمباران ضدانقلاب در غرب کشور

نجفی در برهه دی‌ماه ۵۸ در خاطرات خود که مربوط به تحرکات ضدانقلاب برای جداکردن کردستان از ایران است، از افرادی که خود را پیشمرگان کرد می‌خواندند و عضو گروه‌های دموکرات یا کومله بودند، با عنوان «پیشمرگان صدام» یاد می‌کند. خاطره او از روز‌های اشغال شهر‌های سردشت و پیرانشهر و پاوه‌ی در شُرُف سقوط، شامل جوسازی‌هایی است که علیه خلبان‌ها انجام می‌شد؛ بنابراین در آن‌زمان هر اقدامی توسط خلبانان مسلتزم به‌کارگیری دل و جرات زیادی بود. در همین‌شرایط بود که مصطفی اردستانی در گردان پرواز پایگاه تبریز اعلام کرد مقلد امام خمینی (ره) است و به دستور ایشان، خود را وسط معرکه آتش خواهد انداخت. با این‌اعلام آمادگی اردستانی برای انجام عملیات، ابراهیم قربانی (که بعد‌ها در سال ۸۵ در سانحه رانندگی درگذشت) هم لبیک گفت و این‌دوخلبان با دو فروند F۵ از پایگاه دوم شکاری تیک‌آف کرده و نیرو‌های ضدانقلاب را در مرز‌های غربی کشور بمباران کردند. در آن‌مقطع، پادگان‌های اشنویه و جلدیان توسط ضدانقلاب تصرف و غارت شده بودند. همچنین شهر مهاباد نیز در دست نیرو‌های آن‌ها بود.

 نجات پاوه و بمباران ضدانقلاب در عراق

اتفاق تکان‌دهنده‌ای که در ادامه روند حوادث پیش آمد، کشتار ۵۰ تن از نیرو‌های کمیته انقلاب بود که از تهران به‌سمت کردستان حرکت کرده بودند و جز یک‌نفر، همگی به شهادت رسیدند. در آن‌روز‌ها نیرو‌های ضدانقلاب و جدایی‌طلب، نقشه‌های جدید کردستان را به‌عنوان یک‌کشور مستقل منتشر کرده بودند که در آن، کرمانشاه، بیچاره، میاندوآب، بخشی از خاک ترکیه و عراق و سوریه به‌عنوان کردستان معرفی شده بودند.

کمتر از ۶ ساعت به سقوط شهر پاوه مانده بود که فرمان تاریخی امام خمینی (ره) برای آزادسازی این‌شهر صادر شد و با تارومار کردن نیرو‌های ضدانقلاب توسط ارتش و هلی‌کوپتر‌های هوانیروز، نیرو‌های شهید مصطفی چمران از مرگ حتمی نجات پیدا کردند. در ادامه آزادسازی پاوه در روز ۲۸ مرداد ۵۸، پادگان سیدکا در عراق شناسایی شد که محل آموزش نیرو‌های ضدانقلاب بود و با انجام پرواز‌های شناسایی نیروی هوایی، بنا شد وقتی نیرو‌های آموزش‌دیده از این‌پادگان خارج شده و به نزدیکی مرز ایران رسیدند، بمباران شوند. به این‌ترتیب در ۱۸ اردیبهشت ۵۹ ماموریتی به پایگاه دوم شکاری ابلاغ شد که دستورش بمباران این‌نیرو‌ها بود. در این‌ماموریت مصطفی اردستانی به‌عنوان شماره یک و عبدالحمید نجفی به‌عنوان شماره دو شرکت، و نیرو‌های ضدانقلاب را در ۵ مایلی مرز ایران بمباران کردند.

سپس در ۲۹ اردیبهشت ۵۹ نیرو‌های ضدانقلاب که در حال انتقال مهمات از کوه‌های حاج‌عمران عراق به‌سمت سردشت بودند، توسط دو F۵ دیگر بمباران شدند که در این‌ماموریت هم شماره یک با هدایت ابراهیم قربانی و شماره دو با خلبانی عبدالحمید نجفی روی سر نیرو‌های دشمن رسیده و با موفقیت کامل عملیات بمباران را انجام دادند. نجفی ضمن اشاره به توپ‌های ضدهوایی که در اختیار ضدانقلاب بودند، به این‌حقیقت تلخ هم اشاره کرده که افسر رابط کنترل زمینی نیروی هوایی در کردستان توسط همین‌نیرو‌ها سر بریده شد و هلی‌کوپتر‌های کبرای هوانیروز ارتش توسط موشک‌های دوش‌پرتاب SAM۷ آن‌ها، هدف قرار می‌گرفتند.

ورود صیاد شیرازی به معرکه و نبرد دوشادوش در کنار او

در ادامه، نیروی زمینی ارتش وارد عمل شد و سرهنگ علی صیاد شیرازی یک‌ستون را از سنندج به‌سمت غرب کردستان حرکت داد که این‌ستون در راه بانه، در گردنه کوه خان به کمین ضدانقلاب خورد و تلفات سنگینی داد. این‌ستون نظامی در نهایت به محاصره درآمد و در شرایطی گرفتار شد که نیازمند حمایت نیروی هوایی بود. در این‌برهه، نجفی که به‌دلیل کمردرد ناشی از تمرین‌های سنگین درگیری هوایی، اجازه پرواز نداشت به‌عنوان افسر FAC (رابط زمینی) خدمت می‌کرد تا بهبود یافته و به پرواز بازگردد. به این‌ترتیب او خود را به بانه رساند و در قدم اول متوجه شد پادگان این‌شهر در محاصره ضدانقلاب است.

ماجرای تبادل اسرای ضدانقلاب و نیرو‌های خودی، یکی از اتفاقاتی است که در آن‌روز‌ها در پادگان مهاباد رخ داد و نجفی با هوش و درایت خود در آن نقش‌آفرینی کرد. طبق نقشه دشمن بنا بود با رسیدن به پل واسط، ۶ اسیر ضدانقلاب که قرار بود با ۴ نفر اسیر خودی مبادله شوند، خود را از پل به درون رودخانه بانه بیاندازند تا نیرو‌های دشمن، اسیران خودی را به رگبار ببندند. نجفی با شنیدن مکالمات کردی این‌نقشه، صیاد شیرازی را از ماجرا آگاه کرد و باعث شد ضمن نجات ۴ اسیر خودی، ۶ اسیر ضدانقلاب دوباره دستگیر شدند.

نجفی صبح روز ۱۶ شهریور ۵۹ خود را به ستون سرهنگ صیاد شیرازی رسانده و نبرد خود با ضدانقلاب را با لباس نیروی زمینی ادامه داد. او می‌گوید در آن‌روز‌ها هنوز سپاه پاسداران به‌طور کامل شکل نگرفته بود و عده‌ای به‌صورت پراکنده با عنوان سپاه و کمیته فعالیت می‌کردند که جمعی از آن‌ها بین نیرو‌های ارتشی ستون صیاد شیرازی حضور داشتند. صبح روز ۱۷ شهریور، صیاد شیرازی، نجفی را به دو تن از رزمندگان تحت امر خود سپرد تا تعلیمات لازم در زمینه جنگ چریکی را به او بیاموزند.

در حرکت از بانه به سردشت، با تدابیر صیاد شیرازی در زمینه اتخاذ تاکتیک رزمِ در حال حرکت، تلفات سنگینی به ضدانقلاب وارد، و پادگان بانه آزاد شد. نجفی در روایت‌های خود از خاطرات رزم در کنار صیاد شیرازی، شخصیت این‌فرمانده ارتشی را این‌گونه تشریح می‌کند: «کلا آدم بی‌خوابی بود شاید در شبانه‌روز بیشتر از دو ساعت نمی‌خوابید. همه در خواب بودند، ولی او ذکر خدا می‌گفت. تسلط زیادی به قرآن داشت و آدم منطقی و عاشق انقلاب بود. دستورات حضرت امام را با جان و دل قبول داشت و اجرا می‌کرد. صیاد به خودش فکر نمی‌کرد، تمام وجودش خدمت و عشق به اسلام بود.» (صفحه ۱۰۶)

یکی از خاطرات نجفی از نبرد کردستان، درباره طعمه‌کردن دختر‌ها توسط ضدانقلاب است. در یکی از شب‌های حرکت از بانه به سردشت، نجفی این‌مساله را با صیاد شیرازی مطرح کرد که در نتیجه با گذاشتن کمین، دو دختر ضدانقلاب دستگیر شده و اقرار کردند بنا بوده داخل سنگر نیرو‌های ارتش شده و سر همه نیرو‌ها را ببرند. نجفی در خاطرات خود، به مساله جالبی هم اشاره کرده که مربوط به یحیی رحیم صفوی است. او می‌گوید در ادامه اتفاقات و تلاش‌ها برای آزادسازی نقاط مختلف کردستان که در کنار صیاد شیرازی انجام می‌شد، ۴۰ تن از نیرو‌های سپاه که بیشترشان اصفهانی بودند، به‌عنوان نیروی تازه‌نفس به صیاد و گروهش ملحق شدند. «این ۴۰ نفر فرمانده نداشتند و ابتدا زیر نظر برادر رفیعی و سپس زیر نظر صیاد شیرازی کار می‌کردند. در بین آن‌ها جوان لاغراندامی به‌نام رحیم صفوی بود که به او آقامرتضی می‌گفتند.» (صفحه ۱۱۰) پس از ورود این‌نیروها، روی بی‌سیم، صیاد شیرازی با کد «صیاد یک» و نجفی با کد «صیاد دو» مورد خطاب قرار می‌گرفت.

کمی بعد صیاد شیرازی، نجفی را به‌عنوان مقسم آذوقه نیرو‌ها انتخاب کرد. در روز نهم حضور نجفی در کنار صیاد و نیروهایش، هلی‌کوپتر‌های کبرای هوانیروز به خلبانی شهید علی‌اکبر شیرودی و چندخلبان دیگر از راه رسیده و خط محاصره ضدانقلاب را شکستند که در این‌زمینه، نجفی به‌عنوان افسر رابط زمینی، هدایت آتش کبرا‌های هوانیروز را به عهده گرفت که با مختصاتی که او به خلبان‌های کبرا داد، آن‌ها تمام منطقه حضور ضدانقلاب‌ها را کوبیدند. به‌دلیل این‌پ‍یروزی و همچنین آگاهی ضدانقلاب از این‌که هلی‌کوپتر‌های تهاجمی کبرا نمی‌توانستند در شب پرواز کنند، رزم شبانه در دستور کار دشمن قرار گرفت. به‌همین‌علت نجفی با پایگاه سوم شکاری همدان تماس گرفته و به‌سرعت درخواست پرواز هواپیما‌های F۴ را با فرماندهان این‌پایگاه مطرح کرد. در نتیجه سرهنگ قاسم گلچین از پایگاه هوایی همدان، اولین‌فانتوم را برای حمایت فرستاد که این‌هواپیما با زدن منور، مواضع ضدانقلاب را به نیرو‌های صیاد شیرازی نشان داد و نجفی با دادن مختصات دقیق آن‌ها به خلبان‌های این F۴، باعث شد بمباران دقیقی روی مواضع آن‌ها انجام شود.

به این‌ترتیب پرواز‌های پوششی پایگاه‌های تبریز و همدان از نیرو‌های مدافع غرب کشور، آغاز شد و خلبان‌ها با هدایت عبدالحمید نجفی، آتش دقیقی روی مواضع ضدانقلاب می‌ریختند. به‌گفته نجفی تلفات ضدانقلاب زیاد بود، اما به‌سرعت نفرات جدید جایگزین‌شان می‌شدند. در همین‌مقطع بود که نجفی در مکالمات بی‌سیم دشمن، صدای دعاخوان (خلبان خائن) را شنید که گفتگوی صلح‌طلبانه‌اش با این‌خلبان خائن نتیجه مثبتی در بر نداشت.

ضربه‌هایی که نفوذی‌ها به اسم انقلاب به نیروی هوایی زدند

موافقت صیاد با بمباران مسجدی که انبار مهمات ضدانقلاب شده بود

در ادامه نبرد با ضدانقلاب، نجفی موفق شد با شناسایی مواضع ضدانقلاب به این‌اطلاعات مهم دست پیدا کند که دشمن از یک‌مسجد به‌عنوان انبار مهمات استفاده می‌کند. او این‌مساله را با صیاد شیرازی در میان گذاشت و با این‌پاسخ روبرو شد: «موافقم. زمان حضرت علی هم قرآن را به نیزه کردند. مسجد را می‌زنیم و دوباره از نو می‌سازیم.» (صفحه ۱۱۳) به این‌ترتیب نجفی با پایگاه همدان تماس گرفته و درخواست پرواز فانتوم کرد که خلبان فانتوم با رسیدن روی آسمان منطقه، ابتدا یک فلر یا منور شلیک کرده و با روشن‌شدن منطقه، مسجد را بمباران کرد که این‌حمله، موجب انفجار‌های پی‌درپی و آتش‌سوزی بزرگی بین نیرو‌های ضدانقلاب شد. نجفی همچنین محل یک‌انبار مهمات دیگر ضدانقلاب را که یک‌تونل در کوه بود کشف کرد. این‌انبار مهمات دشمن هم درنتیجه درخواست پرواز دو فروند F۵ مجهز به موشک ضد زاغه (زونی) منهدم شد. در یکی دیگر از اکتشافات انبار‌های مهمات ضدانقلاب، نیرو‌های خودی با مهماتی که ساخت آمریکا، اسرائیل و بعضا عربستان سعودی بودند، روبرو شدند.

عبدالحمید نجفی می‌گوید در همه این‌نبردها، نیرو‌های ارتش و سپاه گوش به فرمان سرهنگ صیاد شیرازی بودند. اما همه نبرد‌های نجفی در کنار صیاد شیرازی برای آزادسازی کردستان، با امکانات و پشتیبانی همراه نبود و از اواخر شهریور ۵۹ پوشش هواپیما‌ها و هلی‌کوپتر‌های ارتش قطع شد. همچنین، در یکی از عملیات‌های خود با رسیدن به قله‌ای که در اختیار ضدانقلاب بود، متوجه شدند سنگری را تصرف کرده‌اند که نیرو‌های گروه اشرف دهقانی در آن حضور داشته و می‌جنگیده‌اند. در همان‌روز‌ها بود که درجه سروانی برای نجفی آمد، اما او به‌واسطه خلبان‌بودن، آن را نپذیرفت و گفت مایل است به شغل خود یعنی خلبانی هواپیمای شکاری برگردد. اپ در خاطراتش گفته چندسال بعد از این‌عدم پذیرش پشیمان شد.

از دیگر نقش‌آفرینی‌های نجفی به‌عنوان افسر رابط زمینی در کردستان، انهدام پلی است که مهمات ضدانقلاب به‌طور شبانه با قاطر از آن به ایران می‌رسید. با درخواست نجفی، یک‌هواپیمای F۵ با خلبانی ابراهیم توکلی به منطقه آمد که با مخابره مختصات دقیق پل توسط نجفی، توکلی به‌خوبی آن را بمباران کرد. در ادامه چنین‌موفقیت‌هایی بود که سردشت در روز ۱۹ مهرماه ۵۹ از اشغال ضدانقلاب خارج شد.

در کنار صیاد شیرازی بود که نجفی خبر سقوط شهر قصرشیرین را شنید و با از دست دادن کنترل خود، به دستگاه تلویزیونی که مقابلش بوده، شلیک کرد. صیاد شیرازی در روز ۲۲ مهر ۵۹ با تهران تماس گرفت که در پی این‌تماس، دستور رسید همه نیرو‌ها و امکانات پادگان سردشت منتقل شوند. سپس نجفی همراه با صیاد شیرازی به کرمانشاه رفت و با خداحافظی از او، همراه با همسرش به تبریز رفت. با ورود به تبریز بود که نجفی متوجه شد دوستان زیادی را در روز‌های اول جنگ در قالب ماموریت‌های برون‌مرزی از دست داده است...

هشتمین‌قسمت از پرونده «معرفی عقابان آسمان ایران» درباره سرتیپ خلبان عبدالحمید نجفی از خلبانان هواپیمای F۵ تایگر در سال‌های دفاع مقدس است. پیش از این امیران خلبان، محمود اسکندری، فضل‌الله جاویدنیا، منوچهر شیرآقایی، صمدعلی بالازاده، محمد عتیقه‌چی، محمد غلامحسینی و علی‌اکبر صیاد بورانی در قالب این‌پرونده معرفی شدند.

نجفی ازجمله خلبانان کرمانشاهی و کُرد نیروی هوایی است که با غیرت عجیبی نسبت به مرز‌ها و خاک ایران تعصب داشته و هنوز هم معتقد است اگر غیرت ایرانی بجند، سنگ را آب می‌کند. او به گفته خود، درست شب تحویل سال ۱۳۳۲ ساعت یک‌نصفه شب در محله فیض‌آباد کرمانشاه متولد شد و در خانواده‌ای مذهبی و معتقد رشد کرد و از ۸ سالگی روزه‌گرفتن در ماه رمضان را آغاز کرد.

خاطرات این‌خلبان که در کتاب «غرش رعد» نوشته محمد معما منتشر شده‌اند، اشارات جالبی به سنت‌ها و اعتقادات مردم کرمانشاه دارند؛ همچنین مستنداتی از وقایع و اتفاقات تاریخی؛ مانند اشاره به این‌که ایستگاه تلویزیون کرمانشاه سال ۱۳۴۲ آغاز به کار کرد. یا به‌عنوان نمونه دیگر درباره فرهنگ عزاداری‌های قدیم در شهری مثل کرمانشاه این‌چنین روایت کرده است: «در آن‌زمان در محله ما فقط یک حسینیه با دسته‌های زنجیرزن وجود داشت؛ آن هم دسته حاج سید در کوچه امیرمحترم. از چلوکباب و نذری و هدایا و ... خبری نبود. هیچ‌کس تماشاچی عزاداران نبود و زنی آرایش‌کرده و خندان ظاهر نمی‌شد. در ماه محرم حتی مشروب‌فروشی‌ها بسته بودند. طاق بستان که محل تفریح و شادمانی بود در محرم تعطیل می‌شد. پنج سینما به نام‌های ایران، دیانا، مولن روژ، باربد و متروپل در کرمانشاه بود که مردم در این‌ماه کمتر به آن‌ها می‌رفتند. همه لباس سیاه برتن می‌کردند و اگر کسی لباس رنگی می‌پوشید، حتما مورد سوال قرار می‌گرفت. در روز‌های تابستان پیاده با دایی تا مسجد یا محل سخنرانی می‌رفتیم. در همین سخنرانی‌ها مجذوب داستان‌های مذهبی شدم که هنوز هم آثار عمیق آن در عقیده و وجود من هست. به این باور دارم کسانی که از دل و عقیده و بدون جلب توجه عزاداری کنند حتما شفاعت می‌شوند.» (صفحه ۲۹)

عبدالحمید نجفی، شهادت بسیاری از دوستان خلبان خود را دیده و درد تنهایی را چشیده است. تعدد پرواز‌های جنگی‌اش هم باعث تاثیرات منفی روی روحیه همسرش شده است. به‌همین‌دلیل همسرش را نیز در جنگ و سربازی خود شریک می‌داند. این‌خلبان در روز‌های منتهی به انقلاب با این‌دستور مواجه شد که هواپیمای امام خمینی (ره) را که در راه ایران بود رهگیری کرده و مورد هدف قرار دهد، اما به‌واسطه عقاید مذهبی و باور‌های انقلابی از انجام چنین‌دستوری تمرد کرد. او همچنین در خاطراتش از ظلم و ستم‌هایی گفته که ابتدای انقلاب توسط برخی از افراد به‌ظاهر انقلابی، اما در باطن نفوذی و خائن، در قالب تسویه‌های گسترده نسبت به خلبان‌های واقعی و میهن‌پرست انجام شد. نجفی نیز مانند دیگر خلبانانی که آن‌روز‌ها را روایت کرده‌اند، می‌گوید بسیاری از این‌خلبانان تسویه‌شده با شروع جنگ به گردان پرواز بازگشته و در ماموریت‌های برون‌مرزی شهید شدند. غربت شهید جواد فکوری فرمانده پایگاه تبریز و سپس فرمانده نیروی هوایی از دیگر مواردی است که نجفی در خاطراتش از ابتدای انقلاب و جنگ به آن‌ها اشاره کرده است.

از دیگر موارد درخشان کارنامه این‌خلبان، نبرد دوشادوش با سپهبد علی صیاد شیرازی در آزادسازی شهر‌های کردستان از عناصر ضدانقلاب است که بخش مهمی از خاطرات او را تشکیل می‌دهد. نجفی در آن‌برهه مانند یک‌رزمنده نیروی زمینی ارتش، با یک قبضه G۳ قنداق‌تاشو و یک کلت کمری همراه با صیاد شیرازی و ستون نیرو‌های تحت امرش قدم به قدم پیش رفت و ضمن هدایت آتش هواپیما‌های خودی علیه مواضع ضدانقلاب، در آزادسازی ارتفاعات و شهرهایی، چون بانه و سردشت مشارکت کرد.

 از مهاجرت به تهران تا ورود به نیروی هوایی

عبدالحمید نجفی، پس از گرفتن دیپلم تصمیم گرفت به تهران برود. با ورود به تهران، او در منزل شخصی رحیم‌خان معینی کرمانشاهی در خیابان روزولت (شهید مفتح فعلی) ساکن شد که در این‌خانه، شب‌های جمعه مجلس شب شعر به پا بود. در یکی از این‌شب‌های شعر تیمسار اکبر کمپانی تبریزی فرمانده وقت مرکز آموزش نیروی هوایی، به‌عنوان مهمان، هنگام وضو، انگشتر خود را از انگشت بیرون آورد و پس از نماز دنبال آن گشت، اما موفق به پیدا کردنش نشد. فردای شب شعر، نجفی انگشتر پیدا شده را به مرکز آموزش نیروی هوایی در خیابان تهران‌نو برد و با این‌سوال تیمسار کمپانی روبرو شد که آیا می‌خواهد در نیروی هوایی کار کند یا نه؟ نجفی آن‌زمان به پزشکی علاقه داشت. اما تیمسار کمپانی به او پیشنهاد کرد خلبان شود.

کمی بعد عبدالحمید جوان، منزل رحیم معینی کرمانشاه را ترک کرد و علتش را این‌گونه بیان می‌کند که جلسات شب شعر و موسیقی با حضور شاعران و نوازندگان، با روحیات او سازگار نبوده‌اند. اما به‌هرحال در یک مهمانی دیگر در منزل معینی کرمانشاهی، او درباره تیمسار کمپانی را می‌بیند و دوباره با پیشنهاد خلبان‌شدن روبرو می‌شود که به گفته خودش، این‌بار بیشتر وسوسه شد. وضعیت مالی نجفی به او اجازه نمی‌داد در رشته پزشکی تحصیل کند و قصد این را هم نداشت تا هزینه تحصیلش را به خانواده تحمیل کند؛ بنابراین به‌قول خودش تصمیم گرفت قید دانشگاه و پزشکی را زده و به حرف‌های تیمسار کمپانی بیشتر فکر کند. به این‌ترتیب با مراجعه به نیروی هوایی و ثبت‌نام، معاینات سخت پذیرش را پشت سر گذاشت و صبح روز چهارشنبه ۱۵ آذر سال ۱۳۵۱ وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد.

نجفی در بخشی از خاطرات خود، درباره فرهنگ روزه‌داری و تقیدات مذهبی دانشجویان خلبانی در آن‌سال‌ها گفته در دانشکده، منعی برای روزه‌گرفتن وجود نداشت و دانشجویانی که قصد روزه‌گرفتن داشتند، باید پارچه سفیدی به تخت خود می‌بستند تا افسر نگهبان برای سحر بیدارشان کند. «در ماه رمضان هیچ‌کس بیرون از محوطه ناهارخوری روزه‌خواری نمی‌کرد و همه رعایت حال روزه‌داران را می‌کردند. در گروهی که آموزش می‌دیدم چند نفری بودیم که روزه می‌گرفتیم؛ من، محمود انصاری، مصطفی اردستانی، نوربخش، (علی‌محمد) نادری، (حمیدرضا) نادری‌نیا و چند نفر دیگر که نامشان را به خاطر ندارم.» (صفحه ۴۹)

اعزام به آمریکا برای آموزش

تحریم نفتی اعراب علیه کشور‌های غربی و اسرائیل باعث شد آمریکا اعلام کند به‌دلیل کمبود سوخت، دانشجوی جدید خارجی نمی‌پذیرد. به‌همین‌دلیل اعزام دانشجویان خلبانی نیروی هوایی به آمریکا لغو و به آن‌ها دو ماه مرخصی داده شد. سپس به پیشنهاد تیمسار نادر جهانبانی رئیس وقت مرکز آموزش نیروی هوایی، دانشجویانی را که قرار بود به آمریکا اعزام شوند، به دانشگاه تهران فرستادند. با گذراندن ۴ ماه در دانشگاه تهران، به این‌دانشجویان گفته شد به فرودگاه قلعه‌مرغی بروند تا برای مدت حدود ۶ ماه آموزش پرواز با هواپیما‌های سسنا، پایپر و بونانزا را پشت سر بگذارند. همزمان، آمریکا هم دانشجویان خلبانی ایرانی و عرب را مردود اعلام کرد و به کشورشان بازمی‌گرداند. به این‌ترتیب دانشجویان مردودی آمریکا به مرکز آموزش نیروی هوایی بازگشته و محیط این‌دانشگده در آن‌برهه پر از دانشجویان خلبانی شد.

وضعیت مورد اشاره با از سرگیری یک‌طرفه صادرات نفت توسط ایران، به پایان رسید و همین‌مساله باعث شد عبدالحمید نجفی اواخر دی‌ماه ۱۳۵۳ در قالب یک‌گروه ۲۳ نفره برای طی دوره پیشرفته پرواز به آمریکا اعزام شود. او ابتدا به پایگاه لکلند در شهر سن‌آنتونیو واقع در ایالت تگزاس رفت تا دوره زبان را ببیند. نجفی در این‌دوره با بهمن سلیمانی هم‌اتاق بود.

آمریکایی‌ها، چون در جنگ ویتنام شکست خورده بودند زیاد با شرقی‌ها خوب نبودند و برای همین، فشار روی ما زیاد بود. اگر مردود می‌شدیم، کل پول دوره را دریافت می‌کردند و از این لحاظ دوست داشتند زودتر ما را در مراحل ابتدایی آموزش مردود و کل هزینه دوره را دریافت کنند و این خود نشانه تحمیلی‌بودن قرارداد بودبا پایان دوره در پایگاه لکلند، گروه ۲۳ نفره دانشجویان ایرانی به پایگاه هوایی مدینا رفت و دوره مقدماتی هواپیمای T۴۱ را آغاز کرد. در مدینا، فقط کلاس‌های نظری برگزار می‌شد و دانشجویان خلبانی باید برای دیدن دوره عملی به پایگاه کوچک هوندو در ۴۰ کیلومتری مدینا می‌رفتند. با گذشت دوره عملی یک‌ماهه، دانشجویان ایرانی تقسیم شده و عده‌ای به پایگاه شپارد و گروهی دیگر به پایگاه هوایی وب اعزام شدند. نجفی در گروه ۱۳ نفره‌ای بود که اوایل سال ۵۴ به پایگاه شپارد اعزام شدند.

با پایان کلاس‌های نظری در پایگاه شپارد، دوره عملی آموزش با هواپیمای T۳۷ در یک‌کلاس نوزده‌نفره آغاز شد که در آن ۱۳ ایرانی، ۴ عرب و ۲ دانشجوی آمریکایی حضور داشتند. با اضافه‌شدن ۳ ایرانی دیگر از کلاس دوره پیشین، این‌کلاس آموزشی با ۲۲ نفر تکمیل شد. ارشد این‌کلاس شهید اصغر صدری نوشاد بود که ۱۷ آبان ۵۹ به شهادت رسید. نجفی هم مانند دیگر خلبانان ایرانی که خاطرات خود را ثبت کرده‌اند، در خاطراتش به سخت‌گیری آمریکایی‌ها نسبت به دانشجویان ایرانی و امتیاز دادنشان به دانشجویان کشور‌های عربی اشاره کرده است. او می‌گوید «آمریکایی‌ها زیاد به عرب‌ها کار نداشتند، چون آن‌ها پول خوبی می‌دادند و اگر رد می‌شدند باز هم پول می‌دادند و دوره را از اول شروع می‌کردند. ولی ایرانی‌ها اگر رد می‌شدند، باید به ایران برمی‌گشتند. آمریکایی‌ها، چون در جنگ ویتنام شکست خورده بودند زیاد با شرقی‌ها خوب نبودند و برای همین، فشار روی ما زیاد بود. اگر مردود می‌شدیم، کل پول دوره را دریافت می‌کردند و از این لحاظ دوست داشتند زودتر ما را در مراحل ابتدایی آموزش مردود و کل هزینه دوره را دریافت کنند و این خود نشانه تحمیلی‌بودن قرارداد بود.» (صفحه ۵۵)

عبدالحمید نجفی دوره آموزشی هواپیمای T۳۷ را با حدود ۱۷۰ ساعت پرواز پشت سر گذاشت و سپس در قالب یک‌گروه ۱۳ نفری برای گذراندن دوره T۳۸ به پایگاه لافلین در تگزاس اعزام شد. شهیدان نصرالله اصیل‌ادب و فیروز شیخ‌حسنی ازجمله خلبانانی هستند که در این‌دوره همراه نجفی بوده‌اند. اصیل‌ادب و شیخ‌حسنی به‌ترتیب در روز‌های ۳ آبان ۵۹ و ۳۱ شهریور ۵۹ در یک‌عملیات برون‌مرزی و حمله هوایی هواپیما‌های عراقی به پایگاه دزفول به شهادت رسیدند.

نجفی گفته در دوره هواپیمای T۳۸ نمره خلبانان ایرانی در پرواز‌های عادی با آمریکایی‌ها برابر بود، اما در پرواز شب، نمرات ایرانی‌ها بالاتر می‌شد. به همین‌دلیل نمره مرجع آن‌ها همیشه بالاتر از آمریکایی‌ها بود. در خاطرات نجفی از آمریکا، کاپیتان ریمز به‌عنوان استاد پرواز T۳۸ او معرفی شده که نجفی می‌گوید شخصیتی مذهبی داشت و نوشیدنی الکلی نمی‌نوشید. همسرش نیز مسائل اخلاقی و دینی را رعایت می‌کرده است. نجفی در روز پرواز سلوی خود با هواپیمای T۳۸ دست به یک بی‌انضباطی زد که می‌توانست باعث مرگش شود، اما توانست خود را نجات دهد. در پرواز سلوی این‌دوره، خلبان مجاز بود همه مانور‌ها را به‌جز مانور اسپین انجام دهد و انجام آن به‌تن‌هایی و بدون حضور استاد ممنوع بود. با این‌حال نجفی این‌کار را به‌تن‌هایی انجام داد و توانست در نهایت، کنترل هواپیمای چموش را به دست بگیرد و البته کسی از اساتید و مسئولان آمریکایی متوجه این‌تخلف او نشد.

دوره آموزش T۳۸ نیز برای نجفی ۸ ماه و حدود ۱۲۰ ساعت پرواز طول کشید که در این‌دوره هم عناوین نفرات برتر به ایرانی‌ها رسید. لوح نفر اول پرواز به نجفی، نفر اول اخلاق به شهید حمید فضیلت و نفر اول آکادمی به خلبان آزاده یوسف سمندریان رسید.

دوره آموزشی عبدالحمید نجفی در آمریکا، شهریورماه ۵۵ به پایان رسید و او به ایران بازگشت.

بازگشت به ایران و انصراف از پرواز با فانتوم

نجفی، چهارشنبه ۱۵ آذر ۵۵ به فرودگاه مهرآباد تهران رسید. او می‌گوید با وجود گذراندن ۲ سال دوره در آمریکا، حقوقش را در ایران پرداخت نکرده بودند و همین‌مساله باعث گلایه و پیگیری او شد که در نهایت با دستور تیمسار جهانبانی، معوقات او پرداخت شد. در ادامه، نجفی همراه با حمید فضیلت و یوسف سمندریان برای پرواز با هواپیمای فانتوم F۴ به پایگاه یکم شکاری مهرآباد معرفی شدند. به این‌ترتیب او باید دوسال در کابین عقب فانتوم پرواز می‌کرد و سپس با گذراندن یک‌کلاس دیگر، در کابین جلوی F۴ پرواز می‌کرد. او گفته احساس کرد بناست عمرش هدر برود؛ بنابراین همراه با دو خلبان دیگر اعلام کرد با اف‌چهار پرواز نخواهد کرد.

او باید دوسال در کابین عقب فانتوم پرواز می‌کرد و سپس با گذراندن یک‌کلاس دیگر، در کابین جلوی F۴ پرواز می‌کرد. او گفته احساس کرد بناست عمرش هدر برود؛ بنابراین همراه با دو خلبان دیگر اعلام کرد با اف‌چهار پرواز نخواهد کردبا گفتگو و رایزنی با سروان سید داود فرهادی، نجفی، سمندریان و فضیلت موفق شدند خواسته خود را به کرسی بنشانند و برای پرواز با هواپیمای F۵ به پایگاه دزفول اعزام شوند. آن‌ها صبح آخرین‌جمعه آذر ۵۵ خود را به پایگاه چهارم شکاری دزفول معرفی کردند. نجفی سپس یک‌هفته را در تهران برای کلاس زمینی F۵ گذراند و با بازگشت به دزفول، دوباره آموزش در کلاس زمینی این‌هواپیما را از سر گرفت. این‌کلاس‌ها تا اوایل بهمن آن‌سال ادامه داشت و با پایان کلاس‌ها، هرسه‌خلبان به یک‌استاد پرواز معرفی شدند. استادِ نجفی در این‌دوره سروان ایرج امامی بود و فرماندهی گردان پرواز هم به‌عهده مرتضی فرزانه بود.

هفتم اسفندماه ۵۵، نجفی اولین پرواز مستقل خود را با هواپیمای F۵_E انجام داد. نوع E این‌هواپیما، گونه تک‌کابین آن است. یکی از خاطرات او در دوره آموزش پرواز با F۵ مربوط به رژه سراسری نیروی هوایی در روز ۲۴ اسفند ۵۵ است که بنا بود ۸۰۰ هواپیما و هلی‌کوپتر در آن، از روی پایگاه شکاری اصفهان رژه بروند. به‌دلیل کمبود خلبان، نجفی و ۱۲ خلبان دیگرِ F۵ از پایگاه دزفول به‌عنوان خلبان کابین‌عقب در رژه شرکت کردند. در آن‌مانور سراسری، ۱۲۰ هواپیما از پایگاه دزفول حضور داشتند.

کلاس‌های آموزشی نجفی در ۱۸ فروردین ۵۶ به پایان رسید و از اردیبهشت آن‌سال پرواز‌های مستقل خود را با F۵ شروع کرد. او از داوود عسکری‌فر، محمد افشار، حسین یزدان‌شناس و شهیدان چنگیز سپهر و محمد حق‌شناس به‌عناوین اساتید پرواز خود در بهار ۵۶ در دزفول نام برده است. چنگیز سپهر و محمد حق‌شناس به‌ترتیب در ۱۳ مهر ۵۹ و ۱۶ اسفند ۶۲ در عملیات برون‌مرزی و جزیره مجنون به شهادت رسیدند. سپهر از خلبانانی بود که پس از انقلاب تسویه شده بود، اما با شروع جنگ به گردان پروازی بازگشت و به شهادت رسید.

در ادامه اتفاقات سال ۵۶ بنا شد تعدادی از خلبانان برای آموزش پرواز با هواپیمای F۱۴ به آمریکا اعزام شوند که نجفی در خاطراتش ضمن اشاره به این‌مساله گفته از ستاد نیروی هوایی، سروان بهرام قانعی، سروان محمدرضا عطایی، ستوان فریدون علی‌مازندرانی، ستوان غلامرضا نظام‌آبادی و ستوان اسدالله عادلی برای این‌دوره و اعزام انتخاب شدند.

انتقال به پایگاه دوم شکاری تبریز

عبدالمحید نجفی در خاطراتش چندین‌مرتبه از ۱۳ نفری گفته که به‌اصطلاح خیلی با هم جور بوده‌اند و او یکی از آن‌هاست. این‌گروه ۱۳ نفره در خیلی از مقاطع زندگی با یکدیگر همراه بوده‌اند؛ ازجمله در آموزش در آمریکا و سپس در ایران و در ادامه در سال‌های جنگ. از گروه یادشده تنها نجفی در قید حیات است که حسرت همجواری دوستانش را می‌خورد. او نام این‌خلبان‌ها را این‌گونه می‌برشمارد: شهید حمید فضیلت، سید مجبتی فاطمی، رئیسی، عطاالله محبی، شهید اصغر صدری نوشاد، یوسف سمندریان، شهید نصرالله اصیل ادب، شهید فیروز شیخ‌حسنی، رضا زمانی‌پور، اصغر صالح‌اردستانی، کریم قوامی، عبدالحمید نجفی و شهید مصطفی مرتضایی که در ۱۹ مهر ۵۹ در یک‌ماموریت برون‌مرزی به شهادت رسید.

دیگر خلبانی که در این‌گردان حضور داشته، شهید حسن افشین‌آذر است که اون هم تازه ازدواج کرده، اما به‌خلاف نجفی که با درجه ستوان‌دویی در گردان حضور داشت، با درجه سروانی پرواز می‌کرد. افشین‌آذر هم اول مهرماه ۵۹ در یک‌پرواز برون‌مرزی به شهادت رسیدجشن فارغ‌التحصیلی این ۱۳ نفر روز ۲۸ تیر ۵۶ برگزار شد و سرگرد مرتضی فرزانه به‌عنوان فرمانده گردان پرواز در پایگاه دزفول از رفاقت و دوستی مستحکم آن‌ها تمجید و به آن‌ها توصیه کرد همیشه همین‌طور با یکدیگر دوست بمانند. نجفی پس از فارغ‌التحصیلی دوره پرواز با F۵ برای یک‌هفته مرخصی گرفته و به کرمانشاه رفت. او طبق دستور قبلی، پس از پایان مرخصی، خود را به پایگاه دوم شکاری تبریز معرفی کرد. اما پیش از رفتن به تبریز موفق شد در چندروز فشرده با دخترخاله خود که ۵ سال کوچک‌تر و تازه دیپلم گرفته بود، ازدواج کند.

با ورود به پایگاه تبریز، نجفی به گردان ۲۱ مامور شد که فرمانده‌اش سرگرد منوچهر خلیلی لیدر تیم آکروجت بود. در پایگاه مورد اشاره دو گردان دیگر ۲۲ و ۲۳ هم فعالیت می‌کردند. او در ادامه موفق شد مساله ازدواج خود را که طبق ضوابط ارتش نیازمند مجوز بود و با معطلی چندماهه برای دریافت مجوز، بدون دریافت آن انجام شده بود، رفع کند. در روز‌های بعد، نجفی با سروان قاسم گلپرور و سروان اسدالله اکبری که فرمانده گردان آموزش بود، پرواز کرد. سرتیپ خلبان آزاده اسدالله اکبری پس از تحمل ۱۰ سال اسارت، به کشور بازگشت و سال ۸۹ در پی عوارض ناشی از جنگ و اسارت به شهادت رسید.

۲۹ مرداد ۵۶ بود که عبدالحمید نجفی به‌عنوان خلبان عادی وارد گردان ۲۱ پایگاه تبریز شد و در خاطراتش از ستوان شهید بیرجند (بیژن) بیک‌محمدی به‌عنوان برنامه‌ریز این‌گردان نام برده است. این‌خلبان در ۶ خرداد ۶۷ در یک‌ماموریت برون‌مرزی به شهادت رسید. دیگر خلبانی که در این‌گردان حضور داشته، شهید حسن افشین‌آذر است که اون هم تازه ازدواج کرده، اما به‌خلاف نجفی که با درجه ستوان‌دویی در گردان حضور داشت، با درجه سروانی پرواز می‌کرد. افشین‌آذر هم اول مهرماه ۵۹ در یک‌پرواز برون‌مرزی به شهادت رسید. در خاطرات نجفی از آن‌دوره، از خلبانان دیگری، چون شهیدان ابراهیم توکلی و غلامحسین عروجی نیز نام برده شده که به‌ترتیب در ۸ آبان ۶۰ و اول مهر ۵۹ به شهادت رسیدند.

حضور در مانور میدلینگ

اتفاق مهم بعدی در زندگی نجفی که مربوط به سال ۵۶ است، حضور در مانور میدلینگ است. او ۱۲ بهمن ۵۶ برای شرکت در این‌مانور به پایگاه هفتم شکاری شیراز رفت. در این‌مانور بنا بود هواپیما‌های فانتوم آمریکایی از روی یک‌ناو در خلیج‌فارس پرواز کرده و به پایگاه‌های جنوبی ایران حمله کنند. خلبانان ایرانی هم به‌سمت ناو پرواز کرده و به آن نزدیک شوند. ماموریت هواپیما‌های F۵ در این‌مانور، رهگیری هواپیما‌های آمریکایی بود و نجفی به‌عنوان خلبان کابین عقب در آن حضور پیدا کرد. او در خاطراتش از کُری‌خوانی خلبانان ایرانی و آمریکایی برای یکدیگر و همچنین تقلب آمریکایی‌ها برای برنده‌شدن گفته که در نهایت با بررسی عکس‌های پرواز، تقلب خلبانان آمریکایی برملا شد و به هدف خود نرسیدند.

مانور میدلینگ پس از چندروز برای یک‌هفته تعطیل شد و سپس در ۲۳ بهمن دوباره با دستور رعایت سکوت رادیویی آغاز شد. نجفی در این‌مرحله از رزمایش با F۵ تک‌کابین یعنی مدل E پرواز کرد. روز ۲۴ بهمن نیز محمدرضا پهلوی از پایگاه شیراز بازدید کرد.

در کوران انقلاب و تمرد از دستور بمباران مردم

نجفی می‌گوید با رسیدن به آبان‌ماه ۵۷، حوادث انقلاب به تبریز هم رسیده و در این‌شهر حکومت نظامی اعلام شد. فرمانده پایگاه تبریز در آن‌زمان تیمسار اصغر ایمانیان بود که فروردین‌ماه ۹۴ بر اثر ایست قلبی از دنیا رفت. بین خاطرات نجفی از روز‌های پیش از انقلاب می‌توان به جروبحث‌های خلبانان در گردان پرواز اشاره کرد؛ همچنین فردی که او به نامش اشاره‌ای نکرده، اما می‌گوید پیش از انقلاب در مذمت انقلاب و حرکت مردم صحبت می‌کرد، اما پس از پیروزی انقلاب، رنگ عوض کرد و خود را طرفدار انقلاب معرفی کرد. نجفی در آن‌روزها، با جسارت و آزادانه در تظاهرات مردم شرکت می‌کرد. او می‌گوید با دیدن اولین‌تیراندازی در یکی از راهپیمایی‌ها و جنازه‌های مردم شهر، به‌طور جدی طرفدار انقلاب شد.

با ورود به تبریز، نجفی متوجه شد دستور آمده خلبانان دزفول باید به تبریز رفته و خلبانان تبریز هم باید خود را به دزفول برسانند تا بدون دلبستگی به شهر یا محل ماموریت خود، اقدام به بمباران تظاهرات مردم کنند. در نتیجه این‌بار با صراحت اعلام مخالفت و تمرد کرد و گفت به‌هیچ‌وجه پرواز نمی‌کند. همزمان با این‌اتفاق، احمد مهرنیا، ایرج امامی و چندخلبان دیگر F۵ به‌جرم سرپیچی از دستور بازداشت و به ستاد تاکتیکی شیراز فرستاده شدنددر دی ماه ۵۷ که شاپور بختیار نخست‌وزیر کشور شد، یک‌گروه ۲۰ نفره از خلبانان پایگاه تبریز به مشهد فرستاده شدند تا در صورت شلوغی این‌شهر، مردم را بمباران کنند. نجفی می‌گوید پس از چندروز از اعزام به مشهد بود که از این‌مساله آگاه شد و به بهانه بیماری مادرش، گفت نمی‌تواند پرواز کند. در نتیجه همراه با افشین‌آذر با دو فروند F۵ تک‌کابین به تبریز بازگشت. با ورود به تبریز، نجفی متوجه شد دستور آمده خلبانان دزفول باید به تبریز رفته و خلبانان تبریز هم باید خود را به دزفول برسانند تا بدون دلبستگی به شهر یا محل ماموریت خود، اقدام به بمباران تظاهرات مردم کنند. درنتیجه این‌بار با صراحت اعلام مخالفت و تمرد کرد و گفت به‌هیچ‌وجه پرواز نمی‌کند. همزمان با این‌اتفاق، احمد مهرنیا، ایرج امامی و چندخلبان دیگر F۵ به‌جرم سرپیچی از دستور بازداشت و به ستاد تاکتیکی شیراز فرستاده شدند.

چهارشنبه ۱۱ بهمن ۵۷ به نجفی دستور داده شد همراه با سروان یدالله شریفی‌راد یک پرواز رهگیری هوایی انجام دهد. صبح روز بعد هم این‌دو خلبان دوباره احضار شده و با این‌دستور روبرو شدند که هواپیمای امام خمینی (ره) را که در حال ورود به ایران بود، رهگیری و درصورت لزوم مورد هدف قرار دهند. نجفی نیز در پاسخ اعلام کرد به‌سمت هواپیمای سید اولاد پیغمبر شلیک نخواهد کرد. با تهدید به اعدام در صورت تمرد، او گفت این‌عملیات را انجام نمی‌دهد و اگر هم به‌زور تیک‌آف کند، به‌سرعت اجکت، و هواپیمایش را ترک می‌کند. در نتیجه یک‌خلبان دیگر جایگزین او شد. اما در نهایت به دو F۵ حاضر در این‌ماموریت ابلاغ شد اکیدا اجازه تیراندازی ندارند. «قرار بود از همدان هم دو فروند اف ۴ بلند شوند، ولی خلبان‌های آن‌ها هم قبول نکرده بودند. خلاصه دو فروند اف ۵ و دو فروند اف ۴ به پرواز درآمدند و در نهایت هم هواپیمای امام در فرودگاه مهرآباد تهران به زمین نشست.» (صفحه ۸۸ به ۸۹)

البته پیگیری ماجرای ورود هواپیمای امام خمینی (ره) به ایران، به این‌جا رسید که احمد مهرنیان به‌عنوان یکی دیگر از خلبانان F۵ نیروی هوایی گفت در روز‌های منتهی به انقلاب، نیروی هوایی هرگز دستور سرنگونی هواپیمای حامل امام خمینی (ره) را صادر نکرد. اگر هم چنین‌دستوری صادر می‌شد، اولا به یک ستوان یکم جدید ابلاغ نمی‌شد و همان‌طور که در کتاب «غرش رعد» روایت شده، لیدری این‌ماموریت به سروان شریفی‌راد سپرده شده، i اگر او این‌دستور را اجرا نمی‌کرد، حتما برایش تبعات شدیدی در بر داشت و پس از مجازاتش، شخص دیگری را برای زدن آن هواپیما می‌فرستادند.

در خاطرات صمدعلی بالازاده دیگر خلبان F۵ پایگاه دوم شکاری تبریز هم به دو شخصیت ضدانقلاب و نفوذی اشاره شده که در پوشش افراد انقلابی به پایگاه تبریز و انقلاب ضربه زدند؛ استوار سیدی و استوار بایرامعلی. عبدالحمید نجفی نیز با نام بردن از این‌دو، می‌گوید زیر چتر انقلاب بلا‌های زیادی بر سر پایگاه تبریز آوردند، اما درنهایت قصد و نیت‌شان مشخص شد و به‌سزای اعمالشان رسیدند. او درباره روز‌های ابتدای پیروزی انقلاب، به این‌نکته هم اشاره کرده که نیرو‌های ساواک قصد ورود به پایگاه تبریز را داشتند، اما سرگرد خلیلی با خشم، درایت و سیاست خاص خود مانع ورودشان شد و به‌سرعت درجه‌دار‌های پایگاه را برای حفاظت از انبار مهمات، و افسران را هم برای نگهبانی از هواپیما‌ها و آشیانه‌هایشان انتخاب کرد.

منوچهر خلیلی در اسفندماه ۵۷ برای دو هفته فرمانده پایگاه تبریز شد. در فروردین ۵۸ هم سرهنگ حسین بزرگ‌نیا و اواخر اردیبهشت آن‌سال جواد فکوری به این‌سمت منصوب شد. نجفی هم مانند بالازاده در خاطرات خود به اغتشاشات و شلوغی‌های خلق مسلمان در تبریز اشاره کرده که دامنه آتش‌افروزی‌هایشان به پایگاه تبریز هم کشیده شد. این‌خلبان، آن‌روز‌ها را این‌گونه روایت کرده است: «هر روز یک لیست ۲۰ تا ۲۵ نفری برای تعدیل می‌آمد که حدود هشتاد درصد آن خلبان بودند. به‌طوری که بعد از حدود یک‌سال، از ۱۴۴ خلبان پایگاه دوم شکاری حدود ۷۵ خلبان تسویه شده بودند. البته باز هم دست سیدی و بایرامعلی که مسئول حفاظت اطلاعات شده بودند در کار بود. آن‌ها به قصد نابودی نیروی هوایی این‌کار‌ها را می‌کردند که البته چند سال بعد هر دو خائن شناخته شدند و از نیروی هوایی اخراج شدند. آن‌ها ضربه بزرگی به خلبان‌های نیروی هوایی زدند. تمامی اعضای تیم آکروجت به‌دلیل دست‌دادن با شاه تسویه شدند و فقط جناب اکبری و جوادپور ماندند.» (صفحه ۹۰) البته نجفی نیز مانند خلبانان دیگر در خاطرات خود به این‌نکته اشاره کرده که با شروع جنگ، بسیاری از خلبانانی که به‌ناحق تسویه شده بودند، داوطلبانه به گردان پرواز بازگشته و اکثرشان به شهادت رسیدند که او بین آن‌ها از افرادی، چون چنگیز سپهر و کاظم ظریف‌خادم نام برده است. ظریف‌خادم روز ۲ مهر ۵۹ یعنی زمانی که تنها ۳ روز از شروع رسمی جنگ می‌گذشت به شهادت رسید و در خاک دشمن به خاک سپرده شد. بقایای پیکرش نیز سال ۷۰ به میهن بازگشت.

شعله‌کشیدن آتش قائله کردستان و شروع مبارزه با ضدانقلاب

قائله کردستان با آتش‌افروزی گروه‌هایی، چون چریک‌های فدایی، کومله و دموکرات در خرداد ۵۸ آغاز شد. روایت نجفی از روز‌های آغازین این‌قائله از این‌قرار است که نیرو‌های ضدانقلاب، یک‌قطار را در پل قطور متوقف و تمام محموله‌اش را غارت کردند. درنتیجه ماموریت توقف آن‌ها به‌سرعت به پایگاه هوایی تبریز ابلاغ شد و چندجنگنده برای این‌کار به پرواز درآمدند.

یکی از دلایل برگزاری این‌رژه مقابله با تبلیغات و اخبار رسانه‌هایی، چون شبکه BBC بود که اعلام می‌کردند نیروی هوایی ایران، هواپیمای آماده پرواز ندارد. نجفی در رژه مورد اشاره همراه با ۱۱ خلبان دیگر در قالب یک‌دسته ۱۲ فروندی از پایگاه تبریز به پرواز درآمده و مانور را انجام دادپس از این‌ماجرا، نیروی هوایی برای نشان‌دادن اقتدار خود در تیرماه ۵۸ اقدام به انجام یک‌رژه هوایی کرد. یکی از دلایل برگزاری این‌رژه مقابله با تبلیغات و اخبار رسانه‌هایی، چون شبکه BBC بود که اعلام می‌کردند نیروی هوایی ایران، هواپیمای آماده پرواز ندارد. نجفی در رژه مورد اشاره همراه با ۱۱ خلبان دیگر در قالب یک‌دسته ۱۲ فروندی از پایگاه تبریز به پرواز درآمده و مانور را انجام داد.

نجفی با اشاره به آتش‌افروزی‌های گروه خلق مسلمان، به خاطره‌ای هم اشاره کرده که در آن، جمعی از جهادگران تبریزی به‌سمت کردستان حرکت کردند و در جاده مهاباد کمین خورده و شهید شدند. در ادامه نیرو‌های ژاندارمری هم برای سرکشی به این‌منطقه رفتند که همگی با کمین مواجه و شهید شدند. «در این‌اوضاع تیمسار فلاحی تصمیم به انجام مانور گرفت و دو تیپ لشکر ارومیه را به کردستان اعزام کرد و با پشتیبانی نیروی هوایی به سمت مهاباد حرکت کردند. ضدانقلاب که نمی‌دانست هدف مانور است، زود دست خود را رو کرد و نیرو‌های خودش را به سمت نیرو‌های ارتش حرکت داد تا بتواند قبل از رسیدن ارتش به مهاباد آن‌ها را خلع سلاح کند. آن‌ها در اولین حرکت پادگان مهاباد را تصرف کردند. عده زیادی از بچه‌های نیروی زمینی در پادگان گرفتار شده بودند، ولی نیروی هوایی و زمینی با یک عملیات ضربتی و استفاده از توان هلی‌کوپتر‌های خود توانستند نیرو‌های ارتش را از قسمت دیگر پادگان خارج کنند. ولی پادگان و حتی شهر مهاباد عملا به دست ضدانقلاب افتاده بود.» (صفحه ۹۳)

طبق خاطرات نجفی، در همان‌زمان در پایگاه دوم شکاری خلبانی به‌نام دعاخوان فرار کرد و به گروهک‌های ضدانقلاب پیوست. این‌خلبان خائن، ضدانقلاب را از محدودیت‌های پروازی و عدم توانایی هواپیمای F۵ برای پرواز در شب آگاه کرده بود. به‌همین‌دلیل نیرو‌های ضدانقلاب در طول روز حرکتی نمی‌کردند، اما به‌قول نجفی، در شب حاکم مطلق منطقه بودند. به این‌ترتیب، با توجه به محدودیت‌های پرواز F۵ در شب، پایگاه سوم شکاری همدان که هواپیمای فانتوم F۴ را در خدمت داشت، با خلبان‌های خود درگیر گشت‌های هوایی شبانه و درگیری با ضدانقلاب غرب کشور شد.

 روایت نجفی از غربت شهید فکوری

در همان‌روز‌های شلوغی‌های کردستان، جواد فکوری به‌عنوان فرمانده پایگاه تبریز، فشار‌های زیادی را تحمل می‌کرد. به‌گفته نجفی او یک‌تنه با جماعتی گمراه می‌جنگید و مقابل خواسته‌های ناحق گروه خلق مسلمان و هوادارانش ایستاده بود. اعضای این‌گروهک ضدانقلاب هم که کمر به قتل فکوری بسته بودند، باعث شدند او در همه‌حال مسلح باشد، و هنگام قدم‌زدن در اماکن مختلف پایگاه دوم شکاری، یک‌قبضه اسلحه یوزی به همراه داشته باشد. «یادم می‌آید دو زن به داخل پایگاه نفوذ کرده بودند که علاوه بر تبلیغات، خودفروشی هم می‌کردند. جناب فکوری به محض اینکه متوجه شد با حاکم شرع هماهنگ کرد و هر دو زن را دستگیر کردند...» (صفحه ۹۴) در ادامه شرایطی پیش آمد که شهید فکوری توسط عده‌ای از اعضای گروه خلق مسلمان گروگان گرفته شد. اما پرسنل نیروی هوایی موفق شدند پس از ۴۸ ساعت او را نجات دهند. «وقتی فکوری آزاد شد، تمام تنش کبود بود و زخم‌های عمیقی در پایش دیده می‌شد. لباس پروازی‌اش هم تکه‌تکه شده بود. ولی گروگان‌گیر‌ها نتوانسته بودند بر مقاومت او غلبه کنند.» (همان)

در ادامه شرایطی پیش آمد که شهید فکوری توسط عده‌ای از اعضای گروه خلق مسلمان گروگان گرفته شد. اما پرسنل نیروی هوایی موفق شدند پس از ۴۸ ساعت او را نجات دهند. «وقتی فکوری آزاد شد، تمام تنش کبود بود و زخم‌های عمیقی در پایش دیده می‌شد. لباس پروازی‌اش هم تکه‌تکه شده بود. ولی گروگان‌گیر‌ها نتوانسته بودند بر مقاومت او غلبه کنند.» یکی از خاطرات مهم عبدالحمید نجفی از مقطع آغازین انقلاب اسلامی، مربوط به پاییز ۵۸ است که او در آن‌برهه به فکوری در جلوگیری از تعدیل نیرو‌های واقعی پایگاه تبریز کمک کرد. اوایل آذرماه آن‌سال، گروهی به سرپرستی سروان یاوری با اسم پاکسازی و سالم‌سازی پایگاه دوم شکاری، همراه با گروه دیگری که همه اعضایش خود را دکتر می‌خواندند، وارد این‌پایگاه شدند و بازمانده افراد کارآمدش را تسویه کردند. این‌کار به‌گفته نجفی به‌طور همزمان در دیگر پایگاه‌های نیروی هوایی هم انجام می‌شد و برای ضربه‌زدن به نیروی هوایی و نابودی‌اش انجام می‌شد. چنانکه نجفی هم این‌تسویه‌ها را دومین‌ضربه مهم به بدنه نیروی هوایی خوانده است. او می‌گوید در آن‌روز‌ها که بسیاری از افراد توانمند و کارآمد پاکسازی شدند، کسی امنیت نداشت و حتی کسانی که بسیاربسیار به انقلاب نزدیک بودند، ممکن بود با بهانه‌های واهی تسویه شوند. نجفی می‌گوید سروان یاوری که از خلبان‌های هواپیمای C ۱۳۰ بود، با همین‌رویکرد بسیاری از خلبان‌ها را به ناحق پاکسازی کرد.

نجفی در مواجهه با تسویه خلبان جوان و خوبی مانند شهید شهاب‌الدین طباطبایی که از به‌تازگی از آمریکا برگشته و سه‌هفته از خدمتش در ایران می‌گذشت، به یاوری اعتراض کرد، اما چون موفق به توقف او نشد، مساله را با شهید فکوری مطرح کرد. در خاطرات نجفی به این‌سخنانش با فکوری برمی‌خوریم: «سید طباطبایی و خیلی‌های دیگر. این‌ها اصلا در گردان نبودند! این‌آقا از کجا می‌داند چه‌کار کرده‌اند که دستور پاک‌سازی داده است؟ آقای طباطبایی به‌عنوان نماینده خلبان‌ها آموزش دیده و چندسال قبل از دست شاه جایزه گرفته. پرچم و قرآن را بوسیده و قسم خورده. حالا به او می‌گویند آن‌موقع گفته‌ای جاوید شاه! او هم گفته من نمی‌گویم شاه خوب بوده یا بد، اما من در آن‌زمان قرآن را بوسیده‌ام و به آن قسم خورده‌ام، امروز به قرآن پشت پا نمی‌زنم. برای همین او را پاکسازی کرده‌اند.» (صفحه ۹۶) به این‌ترتیب نجفی موفق شد از تسویه چندخلبان جلوگیری کند. این‌خلبان‌ها به سر کار بازگشتند، اما در عوض، نجفی هم توسط اطرافیان دعاخوان در نیروی هوایی (خلبان خائنی که به ضد انقلاب پیوست) چندمرتبه تهدید شد. در همان‌زمان، قائله‌های کردستان، ترکمنستان و بلوچستان جریان داشتند و در خوزستان هم برخی از آشوب‌طلبان لوله‌های نفت را آتش می‌زدند. نجفی درباره آن‌روز‌ها که به‌قول او مشخص بود یک‌نفر از بیرون مملکت این‌حرکت‌ها را هدایت می‌کند، این‌روایت را درباره شهید فکوری دارد که در تمام ماجرا‌ها تک‌وتنها، و همه کارهایش برای خدا بود.

شروع بمباران ضدانقلاب در غرب کشور

نجفی در برهه دی‌ماه ۵۸ در خاطرات خود که مربوط به تحرکات ضدانقلاب برای جداکردن کردستان از ایران است، از افرادی که خود را پیشمرگان کرد می‌خواندند و عضو گروه‌های دموکرات یا کومله بودند، با عنوان «پیشمرگان صدام» یاد می‌کند. خاطره او از روز‌های اشغال شهر‌های سردشت و پیرانشهر و پاوه‌ی در شُرُف سقوط، شامل جوسازی‌هایی است که علیه خلبان‌ها انجام می‌شد؛ بنابراین در آن‌زمان هر اقدامی توسط خلبانان مسلتزم به‌کارگیری دل و جرات زیادی بود. در همین‌شرایط بود که مصطفی اردستانی در گردان پرواز پایگاه تبریز اعلام کرد مقلد امام خمینی (ره) است و به دستور ایشان، خود را وسط معرکه آتش خواهد انداخت. با این‌اعلام آمادگی اردستانی برای انجام عملیات، ابراهیم قربانی (که بعد‌ها در سال ۸۵ در سانحه رانندگی درگذشت) هم لبیک گفت و این‌دوخلبان با دو فروند F۵ از پایگاه دوم شکاری تیک‌آف کرده و نیرو‌های ضدانقلاب را در مرز‌های غربی کشور بمباران کردند. در آن‌مقطع، پادگان‌های اشنویه و جلدیان توسط ضدانقلاب تصرف و غارت شده بودند. همچنین شهر مهاباد نیز در دست نیرو‌های آن‌ها بود.

نجات پاوه و بمباران ضدانقلاب در عراق

اتفاق تکان‌دهنده‌ای که در ادامه روند حوادث پیش آمد، کشتار ۵۰ تن از نیرو‌های کمیته انقلاب بود که از تهران به‌سمت کردستان حرکت کرده بودند و جز یک‌نفر، همگی به شهادت رسیدند. در آن‌روز‌ها نیرو‌های ضدانقلاب و جدایی‌طلب، نقشه‌های جدید کردستان را به‌عنوان یک‌کشور مستقل منتشر کرده بودند که در آن، کرمانشاه، بیچاره، میاندوآب، بخشی از خاک ترکیه و عراق و سوریه به‌عنوان کردستان معرفی شده بودند.

بنا شد وقتی نیرو‌های آموزش‌دیده از این‌پادگان خارج شده و به نزدیکی مرز ایران رسیدند، بمباران شوند. به این‌ترتیب در ۱۸ اردیبهشت ۵۹ ماموریتی به پایگاه دوم شکاری ابلاغ شد که دستورش بمباران این‌نیرو‌ها بود. در این‌ماموریت مصطفی اردستانی به‌عنوان شماره یک و عبدالحمید نجفی به‌عنوان شماره دو شرکت، و نیرو‌های ضدانقلاب را در ۵ مایلی مرز ایران بمباران کردندکمتر از ۶ ساعت به سقوط شهر پاوه مانده بود که فرمان تاریخی امام خمینی (ره) برای آزادسازی این‌شهر صادر شد و با تارومار کردن نیرو‌های ضدانقلاب توسط ارتش و هلی‌کوپتر‌های هوانیروز، نیرو‌های شهید مصطفی چمران از مرگ حتمی نجات پیدا کردند. در ادامه آزادسازی پاوه در روز ۲۸ مرداد ۵۸، پادگان سیدکا در عراق شناسایی شد که محل آموزش نیرو‌های ضدانقلاب بود و با انجام پرواز‌های شناسایی نیروی هوایی، بنا شد وقتی نیرو‌های آموزش‌دیده از این‌پادگان خارج شده و به نزدیکی مرز ایران رسیدند، بمباران شوند. به این‌ترتیب در ۱۸ اردیبهشت ۵۹ ماموریتی به پایگاه دوم شکاری ابلاغ شد که دستورش بمباران این‌نیرو‌ها بود. در این‌ماموریت مصطفی اردستانی به‌عنوان شماره یک و عبدالحمید نجفی به‌عنوان شماره دو شرکت، و نیرو‌های ضدانقلاب را در ۵ مایلی مرز ایران بمباران کردند.

سپس در ۲۹ اردیبهشت ۵۹ نیرو‌های ضدانقلاب که در حال انتقال مهمات از کوه‌های حاج‌عمران عراق به‌سمت سردشت بودند، توسط دو F۵ دیگر بمباران شدند که در این‌ماموریت هم شماره یک با هدایت ابراهیم قربانی و شماره دو با خلبانی عبدالحمید نجفی روی سر نیرو‌های دشمن رسیده و با موفقیت کامل عملیات بمباران را انجام دادند. نجفی ضمن اشاره به توپ‌های ضدهوایی که در اختیار ضدانقلاب بودند، به این‌حقیقت تلخ هم اشاره کرده که افسر رابط کنترل زمینی نیروی هوایی در کردستان توسط همین‌نیرو‌ها سر بریده شد و هلی‌کوپتر‌های کبرای هوانیروز ارتش توسط موشک‌های دوش‌پرتاب SAM۷ آن‌ها، هدف قرار می‌گرفتند.

 ورود صیاد شیرازی به معرکه و نبرد دوشادوش در کنار او

در ادامه، نیروی زمینی ارتش وارد عمل شد و سرهنگ علی صیاد شیرازی یک‌ستون را از سنندج به‌سمت غرب کردستان حرکت داد که این‌ستون در راه بانه، در گردنه کوه خان به کمین ضدانقلاب خورد و تلفات سنگینی داد. این‌ستون نظامی در نهایت به محاصره درآمد و در شرایطی گرفتار شد که نیازمند حمایت نیروی هوایی بود. در این‌برهه، نجفی که به‌دلیل کمردرد ناشی از تمرین‌های سنگین درگیری هوایی، اجازه پرواز نداشت به‌عنوان افسر FAC (رابط زمینی) خدمت می‌کرد تا بهبود یافته و به پرواز بازگردد. به این‌ترتیب او خود را به بانه رساند و در قدم اول متوجه شد پادگان این‌شهر در محاصره ضدانقلاب است.

ماجرای تبادل اسرای ضدانقلاب و نیرو‌های خودی، یکی از اتفاقاتی است که در آن‌روز‌ها در پادگان مهاباد رخ داد و نجفی با هوش و درایت خود در آن نقش‌آفرینی کرد. طبق نقشه دشمن بنا بود با رسیدن به پل واسط، ۶ اسیر ضدانقلاب که قرار بود با ۴ نفر اسیر خودی مبادله شوند، خود را از پل به درون رودخانه بانه بیاندازند تا نیرو‌های دشمن، اسیران خودی را به رگبار ببندند. نجفی با شنیدن مکالمات کردی این‌نقشه، صیاد شیرازی را از ماجرا آگاه کرد و باعث شد ضمن نجات ۴ اسیر خودی، ۶ اسیر ضدانقلاب دوباره دستگیر شدند.

نجفی صبح روز ۱۶ شهریور ۵۹ خود را به ستون سرهنگ صیاد شیرازی رسانده و نبرد خود با ضدانقلاب را با لباس نیروی زمینی ادامه داد. او می‌گوید در آن‌روز‌ها هنوز سپاه پاسداران به‌طور کامل شکل نگرفته بود و عده‌ای به‌صورت پراکنده با عنوان سپاه و کمیته فعالیت می‌کردند که جمعی از آن‌ها بین نیرو‌های ارتشی ستون صیاد شیرازی حضور داشتند. صبح روز ۱۷ شهریور، صیاد شیرازی، نجفی را به دو تن از رزمندگان تحت امر خود سپرد تا تعلیمات لازم در زمینه جنگ چریکی را به او بیاموزند.

در حرکت از بانه به سردشت، با تدابیر صیاد شیرازی در زمینه اتخاذ تاکتیک رزمِ در حال حرکت، تلفات سنگینی به ضدانقلاب وارد، و پادگان بانه آزاد شد. نجفی در روایت‌های خود از خاطرات رزم در کنار صیاد شیرازی، شخصیت این‌فرمانده ارتشی را این‌گونه تشریح می‌کند: «کلا آدم بی‌خوابی بود شاید در شبانه‌روز بیشتر از دو ساعت نمی‌خوابید. همه در خواب بودند، ولی او ذکر خدا می‌گفت. تسلط زیادی به قرآن داشت و آدم منطقی و عاشق انقلاب بود. دستورات حضرت امام را با جان و دل قبول داشت و اجرا می‌کرد. صیاد به خودش فکر نمی‌کرد، تمام وجودش خدمت و عشق به اسلام بود.» (صفحه ۱۰۶)

یکی از خاطرات نجفی از نبرد کردستان، درباره طعمه‌کردن دختر‌ها توسط ضدانقلاب است. در یکی از شب‌های حرکت از بانه به سردشت، نجفی این‌مساله را با صیاد شیرازی مطرح کرد که در نتیجه با گذاشتن کمین، دو دختر ضدانقلاب دستگیر شده و اقرار کردند بنا بوده داخل سنگر نیرو‌های ارتش شده و سر همه نیرو‌ها را ببرندیکی از خاطرات نجفی از نبرد کردستان، درباره طعمه‌کردن دختر‌ها توسط ضدانقلاب است. در یکی از شب‌های حرکت از بانه به سردشت، نجفی این‌مساله را با صیاد شیرازی مطرح کرد که در نتیجه با گذاشتن کمین، دو دختر ضدانقلاب دستگیر شده و اقرار کردند بنا بوده داخل سنگر نیرو‌های ارتش شده و سر همه نیرو‌ها را ببرند. نجفی در خاطرات خود، به مساله جالبی هم اشاره کرده که مربوط به یحیی رحیم صفوی است. او می‌گوید در ادامه اتفاقات و تلاش‌ها برای آزادسازی نقاط مختلف کردستان که در کنار صیاد شیرازی انجام می‌شد، ۴۰ تن از نیرو‌های سپاه که بیشترشان اصفهانی بودند، به‌عنوان نیروی تازه‌نفس به صیاد و گروهش ملحق شدند. «این ۴۰ نفر فرمانده نداشتند و ابتدا زیر نظر برادر رفیعی و سپس زیر نظر صیاد شیرازی کار می‌کردند. در بین آن‌ها جوان لاغراندامی به‌نام رحیم صفوی بود که به او آقامرتضی می‌گفتند.» (صفحه ۱۱۰) پس از ورود این‌نیروها، روی بی‌سیم، صیاد شیرازی با کد «صیاد یک» و نجفی با کد «صیاد دو» مورد خطاب قرار می‌گرفت.

کمی بعد صیاد شیرازی، نجفی را به‌عنوان مقسم آذوقه نیرو‌ها انتخاب کرد. در روز نهم حضور نجفی در کنار صیاد و نیروهایش، هلی‌کوپتر‌های کبرای هوانیروز به خلبانی شهید علی‌اکبر شیرودی و چندخلبان دیگر از راه رسیده و خط محاصره ضدانقلاب را شکستند که در این‌زمینه، نجفی به‌عنوان افسر رابط زمینی، هدایت آتش کبرا‌های هوانیروز را به عهده گرفت که با مختصاتی که او به خلبان‌های کبرا داد، آن‌ها تمام منطقه حضور ضدانقلاب‌ها را کوبیدند. به‌دلیل این‌پ‍یروزی و همچنین آگاهی ضدانقلاب از این‌که هلی‌کوپتر‌های تهاجمی کبرا نمی‌توانستند در شب پرواز کنند، رزم شبانه در دستور کار دشمن قرار گرفت. به‌همین‌علت نجفی با پایگاه سوم شکاری همدان تماس گرفته و به‌سرعت درخواست پرواز هواپیما‌های F۴ را با فرماندهان این‌پایگاه مطرح کرد. در نتیجه سرهنگ قاسم گلچین از پایگاه هوایی همدان، اولین‌فانتوم را برای حمایت فرستاد که این‌هواپیما با زدن منور، مواضع ضدانقلاب را به نیرو‌های صیاد شیرازی نشان داد و نجفی با دادن مختصات دقیق آن‌ها به خلبان‌های این F۴، باعث شد بمباران دقیقی روی مواضع آن‌ها انجام شود.

به این‌ترتیب پرواز‌های پوششی پایگاه‌های تبریز و همدان از نیرو‌های مدافع غرب کشور، آغاز شد و خلبان‌ها با هدایت عبدالحمید نجفی، آتش دقیقی روی مواضع ضدانقلاب می‌ریختند. به‌گفته نجفی تلفات ضدانقلاب زیاد بود، اما به‌سرعت نفرات جدید جایگزین‌شان می‌شدند. در همین‌مقطع بود که نجفی در مکالمات بی‌سیم دشمن، صدای دعاخوان (خلبان خائن) را شنید که گفتگوی صلح‌طلبانه‌اش با این‌خلبان خائن نتیجه مثبتی در بر نداشت.

موافقت صیاد با بمباران مسجدی که انبار مهمات ضدانقلاب شده بود

در ادامه نبرد با ضدانقلاب، نجفی موفق شد با شناسایی مواضع ضدانقلاب به این‌اطلاعات مهم دست پیدا کند که دشمن از یک‌مسجد به‌عنوان انبار مهمات استفاده می‌کند. او این‌مساله را با صیاد شیرازی در میان گذاشت و با این‌پاسخ روبرو شد: «موافقم. زمان حضرت علی هم قرآن را به نیزه کردند. مسجد را می‌زنیم و دوباره از نو می‌سازیم.» (صفحه ۱۱۳) به این‌ترتیب نجفی با پایگاه همدان تماس گرفته و درخواست پرواز فانتوم کرد که خلبان فانتوم با رسیدن روی آسمان منطقه، ابتدا یک فلر یا منور شلیک کرده و با روشن‌شدن منطقه، مسجد را بمباران کرد که این‌حمله، موجب انفجار‌های پی‌درپی و آتش‌سوزی بزرگی بین نیرو‌های ضدانقلاب شد. نجفی همچنین محل یک‌انبار مهمات دیگر ضدانقلاب را که یک‌تونل در کوه بود کشف کرد. این‌انبار مهمات دشمن هم درنتیجه درخواست پرواز دو فروند F۵ مجهز به موشک ضد زاغه (زونی) منهدم شد. در یکی دیگر از اکتشافات انبار‌های مهمات ضدانقلاب، نیرو‌های خودی با مهماتی که ساخت آمریکا، اسرائیل و بعضا عربستان سعودی بودند، روبرو شدند.

عبدالحمید نجفی می‌گوید در همه این‌نبردها، نیرو‌های ارتش و سپاه گوش به فرمان سرهنگ صیاد شیرازی بودند. اما همه نبرد‌های نجفی در کنار صیاد شیرازی برای آزادسازی کردستان، با امکانات و پشتیبانی همراه نبود و از اواخر شهریور ۵۹ پوشش هواپیما‌ها و هلی‌کوپتر‌های ارتش قطع شد. همچنین، در یکی از عملیات‌های خود با رسیدن به قله‌ای که در اختیار ضدانقلاب بود، متوجه شدند سنگری را تصرف کرده‌اند که نیرو‌های گروه اشرف دهقانی در آن حضور داشته و می‌جنگیده‌اند. در همان‌روز‌ها بود که درجه سروانی برای نجفی آمد، اما او به‌واسطه خلبان‌بودن، آن را نپذیرفت و گفت مایل است به شغل خود یعنی خلبانی هواپیمای شکاری برگردد. اپ در خاطراتش گفته چندسال بعد از این‌عدم پذیرش پشیمان شد.

از دیگر نقش‌آفرینی‌های نجفی به‌عنوان افسر رابط زمینی در کردستان، انهدام پلی است که مهمات ضدانقلاب به‌طور شبانه با قاطر از آن به ایران می‌رسید. با درخواست نجفی، یک‌هواپیمای F۵ با خلبانی ابراهیم توکلی به منطقه آمد که با مخابره مختصات دقیق پل توسط نجفی، توکلی به‌خوبی آن را بمباران کرد. در ادامه چنین‌موفقیت‌هایی بود که سردشت در روز ۱۹ مهرماه ۵۹ از اشغال ضدانقلاب خارج شد.

در کنار صیاد شیرازی بود که نجفی خبر سقوط شهر قصرشیرین را شنید و با از دست دادن کنترل خود، به دستگاه تلویزیونی که مقابلش بوده، شلیک کرد. صیاد شیرازی در روز ۲۲ مهر ۵۹ با تهران تماس گرفت که در پی این‌تماس، دستور رسید همه نیرو‌ها و امکانات پادگان سردشت منتقل شوند. سپس نجفی همراه با صیاد شیرازی به کرمانشاه رفت و با خداحافظی از او، همراه با همسرش به تبریز رفت. با ورود به تبریز بود که نجفی متوجه شد دوستان زیادی را در روز‌های اول جنگ در قالب ماموریت‌های برون‌مرزی از دست داده است...

منبع:مهر

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.