کتاب «آدمها» اثر محمد طالبی در انتشارات ایهام منتشر شد. نویسنده در این اثر در قالب داستانهایی کوتاه، قصه آدمها را در کوتاهترین شکل ممکن روایت میکند. ممکن است هرکدام از داستانهای کتاب داستان خود ما باشد.
محمد طالبی در ۶۱ قصه، داستان ۶۱ نفر را به زبان ساده و ملموس بیان میکند.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«جادوگر» لقبی بود که بهش داده بودن. لعنتی هیچوقت نمیباخت، درست وقتی که فکر میکردی اونو تو مشتت داری و برندهای حرکتی میزد و کل بازی رو به نفع خودش برمیگردوند. بیخود نبود جادوگر صداش میزدن، انگار واقعاً جادو میکرد. کاری هم از دستت برنمیومد و باید هاج و واج صفحه شطرنجو نگاه میکردی.
من و اون همیشه با هم رقابت داشتیم، اون قهرمان شطرنج جهان بود و من دومین نفر بودم، خیلی سعی کردم سر از کارش دربیارم یا حداقل بتونم استراتژیای برای بردنش پیدا کنم، ولی نمیدونم مهرههای جادوگر چه نحسیای با خودشون داشتن که هر بار باید صدای «کیش و مات» حریفو میشنیدی. تمام کلکها، تمام سبکهای بازی رو در عرض چند دقیقه آنالیز میکرد و دست آخر با لبخند معروف مخصوص به خودش میگفت: فکر کنم تموم شده...
این داستان چند سالی ادامه پیدا کرد؛ یعنی هر بار مسابقهای برگزار میشد من میباختم و جادوگر میبرد. کمکم همه شک کرده بودن که شاید داره تقلب میکنه، امکان نداشت هفت سال پشت سر هم بدون باخت بتونی دووم بیاری و کسی شکستت نده. خودش هم این خبرها رو شنیده بود، برای همین اعلام کرد که میخواد بازنشسته بشه و «آخرین شطرنج زندگیشو» با من حاضره جلوی مردم انجام بده. این خبر مثل بمب همه جا صدا کرد. باورتون نمیشه چه جمعیتی برای دیدن مسابقه هجوم آورده بودن و میخواستن آخرین تلاش ما برای کسب عنوان قهرمانی رو ببینن.
بازی که شروع شد فهمیدم هنوز هم مثل قدیم هیچ شانسی مقابلش ندارم.»