حاج همدم جعفری مادر سردار جعفرزاده گفت: ابراهیم در تاریخ ۲۲ بهمن ۱۳۳۹ در شهر اصفهان به دنیا آمد. دوران کودکی را با شور و شوق وافری سپری کرد و در سن شش سالگی پا به دبستان گذاشت.
او دانشآموزی کوشا و بسیار با استعداد بود، به طوریکه تمامی مراحل دوران تحصیل خویش را با موفقیت کم نظیری سپری کرد.
او می گوید: ابراهیم کم کم افتاد تو وادی انقلاب، اعلامیههای انقلابی، نوارها،کتابها و سخنرانی های امام خمینی (ره) حتی عکس امام را میبرد شهرمبارکه پنهان میکرد.
وقتی برای نماز به مسجد میرفت، به مسجدیها میگفت: هزار مادر و پدر در کشور داغدار فرزندان شهید خود هستند که در راه اسلام، انقلاب و قرآن شهید شدهاند و ما باید حافظ خون فرزندان آنها باشیم.
ابراهیم در خط انقلاب بود و مردم را با امام (ره) و انقلاب آشنا میکرد.
همیشه نمازش رو به موقع و در مسجد می خواند و بیشتر خودش پیش نماز می شد.
توی خانه جلسه قرآن گذاشته بود. جلسات سیاسی هم اضافه شد. بعد هم تفنگ آورد خانه و به بچهها آموزش نظامی و کار با اسلحه آموزش میداد.
ماجرای پرتاب کفش شهید جعفرزاده به بنی صدر چه بود؟
همیشه می گفت: بنی صدر دست نشانده آمریکا و اسرائیل است، زمانی که بنی صدر برای تبلیغات انتخاباتی اش به اصفهان سفر کرده بود ابراهیم کفشش را در آورد و به طرف بنی صدر پرت کرد، و همیشه می گفت بنی صدر یکی از ظالمان آمریکایی است.
مادر شهید حاج ابراهیم جعفر زاده گفت: شهدا نیستند، ولی راهشان که همان راه امام حسین (ع) است ادامه دارد و آنها هیچگاه زیر بار ذلت نمی رفتند.
او می گوید: نه من، نه همسرم و نه فرزندان شهیدم هیچ کدام قابل انقلاب نیستیم و هر چه انجام داده ایم وظیفه مان بوده است.
همدم جعفری در رابطه با خصوصیات اخلاقی فرزندش گفت: ابراهیم همه اخلاق، رفتارش عالی بود، به خواهران و برادرانش احترام خاصی قائل میشد، صله رحم برایش ارزش والایی داشت.
مادر شهیدان جعفر زاده می گوید: ابراهیم در همه کارهایش از جمله در انجام عبادات مانند نماز و روزه خیلی مقید بود و همیشه اعمالش را مخلصانه و از روی خلوص انجام میداد. اخلاص در زندگیش حرف اول را میزد.
تا زمان شهادت ابراهیم، ما نمی دانستیم تو جبهه چه مسئولیتی دارد و هر موقع من یا پدرش از در مورد شغلش سوال می کردیم می گفت:"مادر، من میرم و خیابون را میسابم"
خانم جعفری گفت: زمانی که پدرش به جبهه رفت، فهمید ابراهیم فرمانده است.
او خاطراتی از پسرش در خصوص دشمنی با آمریکا و اسرائیل می گوید: مرگ بر اسرائیل و مرگ بر آمریکا شعار همیشگی ابراهیم بود.
همدم جعفری در مورد سبک زندگی سردار گفت: وقتی داشتیم جهیزیه هسرش رو توی اتاق می چیدیم، گفت: همه رو جمع کنید. اجازه نداد وسایل زندگی رو بچینیم گفت، من قرار نیست این دنیا زندگی کنم.
همدم جعفری گفت: به همت خانواده سردار جعفرزاده یک ساختمان ( بیت الزهرا ) به یاد فرزندان شهیدش ساخته شده و هر سال در دهه دوم فاطمیه مراسم روضه خوانی برگزار میشود.
سردار حاج ابراهیم جعفرزاده اهل اصفهان و فرمانده تیپ مستقل الغدیر یزد بود.
خاطرات از همرزمان سردار شهید ابراهیم جعفرزاده
جبههها داشت خالی میشد. حاج ابراهیم نیروها را جمعکرد تو سنگر . برای آنها از صلح امام حسن (ع) و از قیام امام حسین (ع) گفت. همه نیروها گوش به فرمان سردار داده و او را همراهی کردند.
حاج ابراهیم حرفهایش که تمام شد از انها خواست هرکه حرف دلش را بزند. سردار حسن انتظاری از جاش بلند شد. به پهنای صورتش اشک میریخت، گفت: چطور میتونیم حرف از صلح بزنیم اون هم، بعد دادن این همه شهید تو طول جنگ؟ اون روز، روزیه که باید مثل حْر پوتینهامون را پر از شن کنیم و به گردن بندازیم، سرافکنده بریم پیش خانواده شهدا، عذرخواهی کنیم و بگیم ما نتونستیم راه شهداتون رو ادامه بدیم و صلح کردیم.
دو سه تا دیگر از بچهها هم حرفهایشان را زدند. سنگر شده بود غلغله احساسات. لابهلای اشک و نالههایشان با هم عهد بستند، تا آخر بایستند. حرفهای ابراهیم معجزه کرد.
خیلی وقت میشد نرفته بود مرخصی. پدرش آمده بود جبهه دیدنیش. خیلی کار داشت. برای همین پدرش را با خودش میبرد این طرف، آن طرف. از منطقه برمیگشتیم به راننده گفت: نگه دار آمد عقب ماشین کنار پدرش نشست به ما گفت: « تا وقت هست یه کم با بابامون حال و احوال کنیم » من را هم فرستاد صندلی جلو، اصلاً نمیخواست پدرش بفهمد، فرمانده است.
توی بیست کیلومتر خط، فقط یک گردان نیرو داشتیم. دشمن هم که متوجه شده بود، با یک لشکر پاتک کرد. وجب به وجب منطقه را میکوبیدند. خیلی شهید دادیم. تانکهاشان رسیده بود، یک کیلومتری سنگر فرماندهی. ابراهیم، بچههایی که باقی مانده بودند را جمع کرد، سپردشان دست سردار مهدی فرهنگدوست. با همان نیروها زدیم به خط و جلوی پیشرفت دشمن را گرفتیم، دِژ را هم پس گرفتیم.
سردار مهدی فرهنگدوست و خاطراتی با سردار حاج ابراهیم جعفرزاده
تو نخ کارهاش که میرفتی، میتونستی بفهمی، تو جلسه بعدی شورای تیپ، از چی میخواهد حرف بزند. میشد از کارهای طول هفته او این چیزها را فهمید. مثلاً کمی که نمازش کشدار میشد، میفهمیدیم سفارش این هفته اش نماز است.
نشد فرمانی بدهد که قبلش خودش عمل نکرده باشد. اگر میگفت: «نماز شب یادتون نره!» خودش اهل نماز شب بود. یا اگر میگفت: «قرآن زیاد بخونید»، خودش ختم قرآن داشت. اگرمیگفت: «اخلاق خوب»، خودش خوش اخلاق بود.
واسه نیروهاش ارزش قائل بود. تو جلسههای قبل عملیات که همه فرماندههای جنگ جمع بودند، خودش حرف نمیزد. میگذاشت مسئول واحدش توضیح بدهد. اینجوری راه واسه نیروهاش باز میکرد تا رشد کنند. اشتباه هم اگر میکردند، خودش حل میکرد.
عراقیها زده بودند به آب خیلی تلفات دادند. چهل نفری هم ازشان اسیر گرفتیم. نماز جمعه آن هفته، آقای هاشمی رفسنجانی به تیپ الغدیرگفته بود: «تیپ پیروز الغدیر»
تو خط کوشک یک تکه از دِژ شکسته شده بود. آب نفوذ میکرد تو خط خودی. یک بولدزر خبر کردند، بیاید، خاکریز بزند. راننده که دید با تیر مستقیم میزنندش بیخیال شد. فاصله با دشمن کمتر از یک کیلومتر بود. درست زیر آتش خمپاره بودند.
ابراهیم رفت و نشست بردست راننده بولدزر. بهش دلداری داد می گفت خدا اجرت بده برادر، نمیدونی چه کار مهمی داری میکنی؟ … چند وقته اومدی جبهه؟ … این چیزها این جا عادیه! …» حسابی گرفته بودش به حرف. شاید کمی روحیه بگیرد.
خاکریز که زده شد، ابراهیم هم از بولدزر پایین آمد.
اگر فراغتی پیش میآمد، نمیگذاشت به بچهها سخت بگذرد. جوری نبود که تو جمع بچهها، مدام بخواهد نظامی عمل کند.
تصمیم گرفته بود، بعد از جلسه شورای فرماندهی، کشتی بگیریم. میگفت: «حالا پاشید میخوایم کشتی بگیریم.» بعد هم دو نفر دو نفر مشخص میکرد، با هم مسابقه بدهند. یکبار هم خودش با مهدی فرهنگدوست کشتی گرفت. از اول معلوم بود که از پس هیکل آقا مهدی برنمیآید.
در پادگان شهید عاصیزاده، تو سالن ستاد فرماندهی، یک تکه مقوا زده بود به دیوار، روش با خط درشت نوشته بود: «در این مکان رسم است که برای نماز شب بلند میشوند، چنان چه مایل نیستید برای نماز شب بلند شوید، این جا نخوابید.»
همیشه قرآن میخواند، حتی تو ماشین، موقع گشتزنی تو منطقه. با معنیش هم میخواند. میگفت: «من یه مادر بزرگ دارم، نابیناست؛ اما وقتی که میخواد قرآن بخواند، چشماش میبینه.»
برادرِشهید بود، دامادشان هم شهید شده بود. اینها را کسی نمیدانست. شهید که شد، تازه فهمیدند، میشود چهارمین شهید خانوادهش. عبدالله؛ آن یکی برادرش هم تازگیها شهید شده بود. اما به کسی، نگفته بود.
مادر شهید می گوید: وقتی محمدعلی و حبیب شهید شدند. لباس سیاه به تن کرده بودم. ابراهیم که برای مراسم هفتم به خانه آمد، وقتی سرمان خلوتتر شد. با ناراحتی گفت: مامان کی گفته برای شهید باید سیاه بپوشین؟ قبولش داشتم و میدونستم هیچ حرفی رو بدون دلیل نمیگه. گفتم: ابراهیم مامان میدونم، اما نمیشه که سیاه نپوشیم.
خاطرات دریایی پور یکی از همرزم سردار جعفرزاده
شهیدی که زیرکانه و هوشیارانه در قلب همرزمانش جای گرفت.
از اوایل ما باهم بودیم او یک سخنران مجرب و مسلط بود.سردار جعفرزاده در دوران خدمت لباس پاسداری نپوشید او یک بسیجی بود با لباس بسیجی در همه جا حضور داشت.
او در عملیات سربازان یزدی اصلا راضی به فرماندهی شهید جعفر زاده نبودند او هوشیارانه همه نیروها را به خود جذب کرد. طوری که اگر لحظه ای از او بی خبر بودن نگران وی می شدند.
او یکی از محبوبترین چهرههای انقلاب اسلامی و نماد مبارزه با نظام سلطه و ظلم شناخته شد.
حاج ابراهیم ساده زیست، مهربان و دلسوز بود. جز خدا به چیز دیگری فکر نمیکرد و به عشق رسیدن به هدف متعالی و کسب رضای خدا شب و روز تلاش میکرد.
تا میتونست روضههای امام حسین (ع) شرکت میکرد یا گوش میداد جعفرزاده مسئول کل مرزهای کشور بود. رفت و آمد نزدیک با همرزمانش داشت او برای شهادت روز شماری میکرد.
خاطرات همرزم سردار جعفرزاده
خیلی وقت میشد نرفته بود مرخصی. پدرش آمده بود جبهه دیدنش. خیلی کار داشت. برای همین پدرش را با خودش میبرد این طرف، آن طرف.
همراه نامه عکس پسر کوچکشان را هم فرستاده بودن براش. عکس علیرضای ده ماهه را. شب عملیات بود که نامه دستش رسید. به عکس نگاه نکرد؛ حتی واسه یکبار. ترسید دلش بلرزد. به قول خودش: «حالا که خدایی شدیم، فکر زن و فرزند رو باید بذاریم کنار. دیگه داریم با خدا معامله میکنیم.»
یک سال و نیم از ازدواجش میگذشت. یک پسر داشت به نام علیرضا. چند ماه بود که ندیده بودش.
دیربه دیر میرفت مرخصی. بیشتر از همان جبهه تلفن میزد خانه و احوالشان را می گرفت.
او می گوید: ۲سال بود که ازدواج کرده بودیم ولی ۲ماه باهم نبودیم. این ۲ ماه هم به دلیل اینکه از ناحیه شکم مجروح بود و یک بار هم به دلیل اینکه از ناحیه پاه ها مجروح شده بود بود در کنار خاواده بود.
همسر سردار گفت: او حتی موقع مجروحیت که به اصفهان می آمد پیگیر برنامه های جبهه ،کمک به دیگران و خانواده بود.
شهید جعفرزاده قبل از عملیات بدر، به همراه فرماندهان تیپ و لشکرهای سپاه اسلام، خدمت حضرت امام شرفیاب میشود؛ که در این دیدار، حضرت امام آنها را مورد دلجویی و تفقد قرار داده و دستور عملیات را صادر میفرمایند. وقتی فرماندهان از محضر حضرت امام (ره) مرخص میشوند، حضرت امام سردار جعفرزاده را صدا زده و آهسته مطلبی را میفرمایند که این سخن هرگز فاش نشد.
او در صحنههای نبرد اسلام علیه کفار بعثی، در عملیاتهای متعددی، چون فرمانده کل قوا (دارخوین)، ثامن الائمه (شکستن حصر آبادان)، طریقالقدس، فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان، سلسله عملیاتهای والفجر ( مقدماتی و ۱ و ۲ و ۴ و ۶ )، خیبر و بدر شرکت نمود و به ترتیب فرماندهی اولین گردان زرهی سپاه اصفهان، فرماندهی یکی از قسمتهای لشکر ۱۴ امام حسین (ع)، مسئولیت زرهی قرارگاه نصر، فرماندهی تیپ ۲۱ رمضان، مسئولیت بررسی مسائل کلی مرزهای کشور، مسئولیت طرح و برنامه لشکر زرهی سپاه و فرماندهی تیپ زرهی ۲۸ صفر را به عهده داشت و یکی از مسئولان واحد طرح و برنامه معاونت عملیات قرارگاه خاتمالانبیاء به شمار میآمد.
آخرین مسئولیت ایشان فرماندهی تیپ مستقل ۱۸ پیاده الغدیر بود. حضور او در این یگان و در جمع شیرمردان الغدیر، موجب شد که در فاصله کوتاهی، تیپ الغدیر به عنوان یکی از یگانهای موفق سپاه اسلام قلمداد شود؛ که از جمله بر اثر درایت آن سردار دلاور در انهدام نیروهای بعثی در منطقه عملیاتی پاسگاه زید، که در خط پدافندی اقدام به پیشروی نموده بودند، موجب شد که این یگان بنام تیپ پیروز الغدیر نامیده شود.
شهید جعفرزاده روز۶۳/۱۲/۲۲ در عملیات بدر که فرماندهی تیپ الغدیر یزد را بر عهده داشت در حالی که مشغول بررسی وضعیت رزمندگان و موقعیت دشمن در منطقه الصخره بود، با اصابت ترکش به پشت سر، دعوت حق را لبیک گفت و در قطعه بدر، ردیف ۶، شماره ۲۶ در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.
تشییع میلیونی برای سردار شهید جعفرزاده در یزد و اصفهان
مردم قدرشناس و همیشه در صحنه یزد در مراسم تشییع سردار جعفرزاده شرکت کردند و با موافقت همسر و خانواده جعفرزاده پیکر حاج ابراهیم مجدداً در اصفهان تشییع و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.
او چهارمین شهید خانواده جعفرزاده است و ۲برادر و دامادشان نیز قبل از ایشان، در جبهه به شهادت رسیدهاند.
از سردار شهید حاج ابراهیم جعفرزاده فرزندی به نام علیرضا به یادگار مانده است.
فرازی از وصیت نامه شهیـد:
بار الها ترا شکر میکنم که مرا در زمانی آفریدی که نوری از سلاله پیامبر بر چهره تاریک و ظلمت بار قرنها غفلت درخشیدن گرفت و آذرخش کفر و نفاق را سوزاند
خدایا... پس محبت و لطف خود را بر من کامل کن و مرا در طریق اسلام قرار ده و مطیع امام منتظر امام زمان و مجاهد فی سبیل الله قرار ده، مرگم را شهادت در راه خود قرار ده و عاقبتم را به خیر و صلاح ختم نما.
بسم الله الرحمن الرحیم
فرزندم علیرضا، سلام علیکم
امیدوارم در پناه تاییدات الهی و فضل و رحمت بیکران خداوند در طریق اسلام و رضای خداوند موفق باشید و از ناصران حق و کوبندگان کفر در جهت کسب رضایت الله پیشی بگیرید و اگر زمانه شما را به عقب انداخت، ولی لبیک گو به ندای هل من ناصر امام حسین (ع) جواب دهید.
می دانم که حالتان خوب است، چون حال خوب به سلامتی ظاهری نیست به پیشانی بند سبزی است که عاشقان الله را از صف گرگان دون صفت جدا میسازد و هم چنین میدانم که از دوری ما شما در ملال نیستید، چون این غربت در پیش آن قربت اصلاً به حساب نمیآید و، اما اگر شما از حال ما خواسته باشید الان خوبم، چون در صف یاران حق هستم، اما از فردا خبری ندارم و تو که فردا هستی خواهی دانست که حال من چگونه است.
باری فرزند رشیدم میدانم که چه خوب اخلاق و صفات متعالی در تو رشد کرده، آخر ما تو را از امام رضا (ع) درخواست کردیم و آنها همیشه عطیههای صالح و سالم عنایت میکنند، از فهم و علم و کمالت هم خبردار هستم، آفرین به تو که چه خوب شاگردی برای کربلای حسین (ع) و دانشگاه امام صادق (ع) شدی، از جوانمردی و رشادتت و شجاعت تو هم برای من خواهند گفت.
امیدوارم همان طور که آرزو میکردم، عالمی رشید و جوانمردی زاهد در خدمت اسلام باشید. در غیاب من امیدوارم به تو و مادرت و خانواده خوش بگذرد.
بارک الله به تو که قوی شدهای، هم برای اسلام و هم برای مادرت و هم برای خانواده. مواظب باش مادرت را اذیت نکنی که، عجب مادر خوبی داری و سفارشت می کنم که، وقتت را هدر ندهی و از همه چیز در جهت نیل به حق در هر لحظه استفاده کنی. سلام مرا به همه برسان و دعاگوی امام باش و منتظر امام زمان (عج).
به امید رضای حق لاحول ولاقوه الا بالله العلی العظیم. پدرت- اهواز- جبهه حق - ۱۳۶۳/۱۲/۲۲
ابراهیم جعفرزاده
گزارش از صدیقه فلاحتی
در زمان جنگ معروف به نام حاجی مهدی نیرنگ بود
وبعد از جنگ حدود سال ۹۰ هم رئیس هیئت فوتبال استان بود
هم مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران یزد
هم مشاور فرماندهی تیپ الغدیر و هم روایتگران دفاع مقدس و ...
هم هیئت مدیره شرکت تعاونی مسکن بنیاد شهید و امور ایثارگران یزد