به مناسبت صد و یکمین سالروز کودتای رضاخان، به ابعاد گوناگون این کودتا پرداخته شده است.

ظهور و سلطنت رضاخان را از هر منظری که بنگریم، از اذعان به این نکته ناگزیر خواهیم بود که او به زورمداری و سرکوب، به عنوان کلان‌ترین عامل پیشبرد اهداف سیاسی خویش، اتکا داشته است. قزاق هم در دوره پیش از نیل به سلطنت و در برداشتن موانعِ پیش رو، از این شیوه استفاده می‌کرد و هم پس از سلطنت، در از میان برداشتن هر تهدید یا خاموش ساختن هر صدای اعتراض. به مناسبت صد و یکمین سالروز کودتای رضاخان، به ابعاد گوناگون این مهم پرداخته شده است. امید آنکه تاریخ‌پژوهان معاصر و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

سربرافراشتن جنبش‌های آزادی‌بخش در سراسر کشور، همزمان با ناکامی مشروطیت

با آغاز انقلاب مشروطیت ایران، مردم کشورمان انتظار استقلال و آزادی و رفاه را می‌کشیدند، اما پس از این رویداد تاریخی و برخلاف تصور خویش، با مصائب و مشکلات متعددی روبه‌رو شدند که در سرنوشت مشروطه مؤثر واقع شد. دولت‌های خارجی و امپریالیست‌های انگلیس، روسیه تزاری و آلمان، هر یک بر سر ایران و برای اجرای برنامه‌های استعماری خود، به نزاع و رقابت و مداخله در امور داخلی این کشور پرداختند. شمال ایران در تصرف قوای روسیه و جنوب در تصرف قوای انگلیس قرار گرفت. در این شرایط که تنها حکومت ایران جنبه تشریفاتی داشت، ملت ایران به ستوه آمد و در نتیجه، افرادی در گوشه و کنار مملکت، برای گسستن زنجیر‌های اسارت بیگانگان و تأمین آزادی و استقلال و اسلام‌خواهی، سر برافراشتند.

عواملی همچون وخامت وضع اقتصادی، تسلط بیگانگان بر کشور، خرابی‌های ناشی از جنگ و قحطی و گرسنگی، شیوع بیماری‌ها و...، همگی در برافراشته شدن نهضت‌ها و قیام‌های پس از مشروطیت، مؤثر بود و در نتیجه، نهضت جنگل در گیلان، قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز، جنبش دشتستانی‌ها و تنگستانی‌ها در جنوب و پایداری کلنل محمدتقی‌خان پسیان در خراسان، شکل گرفت.

کوچک‌خان جنگلی در اندیشه نجات کشور از نفوذ و سلطه بیگانگان

به نوشته جان فوران، با تحول در سیاست شوروی نسبت به ایران، زمینه شکست جنبش‌های اجتماعی بعد از جنگ‌جهانی اول در ایران، فراهم آمد و نیرو‌های رضاخان، سرکوب جنبش‌ها را آغاز کردند. نهضت‌جنگل که به قیام میرزاکوچک‌خان و انقلاب جنگل موسوم است، پس از انقلاب مشروطیت، یکی از بزرگ‌ترین جنبش‌های پارتیزانی بود که در کشور ایجاد شد. این قیام بر ضد نابسامانی موجود و در راستای نجات کشور از نفوذ بیگانگان و با وسعت وسیعی در جنگل‌های شمال کشور توسط یک روحانی جوان که از کار‌های ناهنجار برخی مجاهدین مشروطه افسرده شده و مشروطیت را تعطیل یافته تصور می‌کرد و از طرفی دست استبداد و نفوذ بیگانگان، همچون روس و انگلیس و ایادی آن‌ها در رأس امور مملکتی را مشاهده می‌کرد و مختل شدن نظام اجتماعی کشور را می‌دید، شکل گرفت.

میرزاکوچک خان، حرکت مسلحانه خود را پس از مذاکرات با رجال دینی و سیاسی که چاره‌کار و نجات کشور را در چنان قیام مسلحانه‌ای می‌دیدند، آغاز کرد. وی با ایجاد دسته‌های پارتیزانی، رهبری قیام را برعهده گرفت. مرکز ثقل و مغز متفکر جنگل را «هیئت اتحاد اسلام» که متشکل از علما و چند غیرروحانی بود، برعهده داشت. نیرو‌های جنگلی در گیلان، به‌زودی تحت رهبری میرزا‌کوچک‌خان، به چندین هزار نفر رسید و از شوال ۱۳۳۳ ق. تا دوم ربیع‌الاول ۱۳۴۰ ق. با جنگ‌های پی‌درپی با نیرو‌های روسیه، انگلستان و مرکزی، همراه بود. بالاخره پس از کودتای ۱۲۹۹، رضاخان میرپنج که با حمایت انگلیس بر سر کار آمده و حمایت روسیه را هم برای درهم شکستن نهضت جنگل به‌دست آورده بود، به همراه ستون اعزامی‌اش، متشکل از نیرو‌های قزاق در سوم آبان ۱۲۹۹، با همراهی کارانتراف وابسته نظامی روسیه، عازم رشت شد.

در این زمان، رضاخان که در رأس قوای قزاق قرار داشت به شدت برای سرکوب جنگلی‌ها اقدام کرد و توانست با پیشروی نیروهایش در سیزدهم مهر ۱۳۰۰ ش. وارد رشت شود. میرزاکوچک‌خان پس از تحمل شکست در این شهر به ارتفاعات کوه‌ها پناه برد، لیکن از شدت سرمای زیاد، در همان کوهستان‌ها و جنگل‌های شمالی، جان سپرد! بدین ترتیب در ۱۱ آذر ۱۳۰۰ ش. (دوم ربیع‌الثانی ۱۳۴۰ ق.) چراغ امیدبخش نهضت جنگل، با کشته شدن رهبر آن، بر فراز کوهستان‌های پربرف گردنه گیلوان و به‌دست نیرو‌های رضاخان، خاموش شد.

با این واقعه، آرزو‌های قلبی میرزاکوچک‌خان و جنگلی‌ها و مرام واقعی آنان که افتتاح مجلس شورای ملی، استحکام مبانی مشروطیت، راحتی ملت و محو ظلم و استبداد و نیز قلع و قمع ریشه‌های خیانت و مصونیت وطن از تعرض دشمنان و همچنین افتتاح مدارس، در جهت گسترش سطح تعلیمات و معرفت عمومی بود، با توافق روس و انگلیس و به‌دست سردار سپه رضاخان میرپنج، ناکام ماند تا زمینه قدرت‌یابی رضاخان فراهم آید و میرزای جنگلی که یک ایرانی ایده‌آلیست و یک مرد مذهبی تمام‌عیار و پایبند به احکام شرعی و انجام واجبات بود، از ملت محروم و ستمدیده ایران، گرفته شود.

سرکوب شیخ محمد خیابانی که از نیروی نظامی بهره‌ای نداشت!

یکی دیگر از قیام‌هایی که پس از رویداد مشروطیت اتفاق افتاد و از حوادث مهم تاریخ ایران به شمار می‌رود و آن نیز به‌دست رضاخان سرکوب شد، قیام شیخ محمد خیابانی، در رأس حزب دموکرات تبریز بود که در سال ۱۲۹۸ ش؛ و با به کارگیری بخش‌هایی از مردم تبریز صورت گرفت! طرفداران وی در نهضت که معتقد به تجزیه‌ناپذیری آذربایجان از ایران بودند، قیام خود را مبتنی بر اجرای مبانی مشروطیت در ایران خواندند.

مشیرالدوله نخست‌وزیر آن زمان، این قیام را نهضتی بر ضد حکومت مرکزی می‌دانست. شیخ محمد خیابانی هم اعلام کرده بود که هدف قیام عظمت بخشیدن به ایران بوده و آذربایجان نیز جزء جدایی‌ناپذیر از این کشور است. شیخ محمد خیابانی، به مدت شش ماه تبریز را در دست گرفت، اما وی همچون میرزاکوچک‌خان جنگلی و یا کلنل محمدتقی‌خان پسیان، اقدام به ایجاد نیروی نظامی نکرد! این نکته نمایانگر عدم اراده او، برای درگیری با حکومت مرکزی بود و اینکه وی، تنها به اعتلای ایران می‌اندیشد!

همین امر موجب شد تا پس از شش ماه، قیام او با حمله قزاق‌ها از بین برود و خیابانی رهبر قیام نیز در خانه‌اش توسط قزاق‌ها به شهادت برسد. شیخ محمد خیابانی با آشنایی به قوانین روشن علمی، می‌دانست که هر نهضتی که بر تکامل فکری و تحول عمیق مبتنی نباشد، یا زودگذر است یا به نتیجه مطلوب نخواهد رسید. اعتقاد او به قدرت اعجازآسای تحول فکری و تکامل در نهضت‌ها، تفاوت محسوس قیام او با دیگر قیام‌های مسلحانه و معاصر کشور بود. از همین رو، او تربیت معنوی مردم را بر ایجاد قدرت نظامی و مسلح ساختن ایشان، مقدم می‌دانست.

او با تنظیم تشکیلات فرقه دموکرات آذربایجان، شخصیت علمی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی پخته‌ای شده بود به گونه‌ای که رضازاده شفق او را مردی ارزشمند، برای تلقین انقلاب فکری در ایران می‌خواند. به جد می‌توان گفت که وی یکی از معدود مجاهدین معنوی و فکری به حساب می‌آمد و قیامش نیز یک قیام فکری بوده است به طوری که در دوره خود و به مدت زمانی نسبتاً آشکار، در شمار یکی از مؤثر‌ترین مردان سیاسی و شخصیت‌های شناخته‌شده قرار گرفت. خیابانی سرانجام در سیر تحولی خود، همواره با کمال شجاعت و در نهایت فراست، رو به تجدد و تکامل گام برداشت و در نهایت هم به دست قزاق‌ها، جانش را در راه هدفش نهاد.

رضاخان در پی سرکوب کرد‌ها و نیز اسماعیل سیمینقو

پس از موفقیت‌های نظامی قوای قزاق در شمال، عملیات نظامی رضاخان بر ضد شورشیان کرد هم به پیروزی رسید و تمامی مناطق شمالی و شمال‌غرب ایران، تحت سلطه ارتش او درآمد. پیروزی قشون رضاخان بر کردها، چه از نظر داخلی و چه از لحاظ بازتاب خارجی، پیروزی قابل توجهی بود چراکه این موفقیت، به عنوان توانایی ارتش نوین در طرح و اجرای چنان عملیات نظامی به شمار می‌آمد و به همین دلیل، بر وجهه و نفوذ رضاخان در حد بی‌سابقه‌ای می‌افزود.

پس از این عملیات، رضاخان توانست بر سیمینقو نیز غلبه کند و شکست سیمینقو هم، این تصور را به وجود آورد که برنامه رضاخان می‌تواند برای بسط تدریجی تسلط مستقیم حکومت تهران بر تمام نقاط کشور، مؤثر افتد. به‌ویژه آنکه در همین بین، سایر ایلات ناآرام شمال، شاهسون‌ها و دیگر طوایف آذربایجان هم، مرعوب و خلع سلاح شدند.

بازتاب خارجی این وقایع نیز، بسیار گسترده بود، چنانکه سر پرسی لورن، به کرزن گزارش داد: «شکست سیمینقو، موضع وی [رضاخان]را برای طرح در دست اجرای استقرار سلطه نظامی مستقیم بر ولایات دورافتاده مرزی، به نحو قابل توجهی تقویت کرده است و اینک که موفقیت رضاخان، مافوق تغییر کابینه‌ها قرار گرفته و وجهه قشون رو به ازدیاد است، ما باید خود را برای مراحل بعدی و گسترده‌تر این سیاست، آماده سازیم...».

سرکوب خزعل در آیینه داوری احمد کسروی تبریزی

رضاخان همچنین قبل از آنکه به لشکرکشی سراسری به جنوب، برای مقابله با شیخ خزعل دست بزند، اول به تحکیم موضع سیاسی خود در تهران پرداخت. این امر نیز با تسلط بر هیئت دولت و اعمال نفوذ در مجلس، میسر گردید و در نهایت، مجموعه این سرکوب‌ها، راه را برای به سلطنت رسیدن وی هموار ساخت. با این همه این‌گونه فتوحات رضاخان، از جنبه‌های گوناگون درخور ارزیابی است. به عنوان نمونه، احمد کسروی در باب ارزیابی خویش از شکست خزعل، چنین آورده است: «من خودم در خوزستان بودم. با خزعل جنگی رفت و دولت فیروز گردید و سپاهیان به شهر‌های خوزستان درآمدند. افسران از روزی که رسیدند، دست ستم گشادند و هر یکی از راه دیگری، به پول‌توزی و پول‌اندوزی پرداخت.

سرتیپ فضل‌الله‌خان فرمانده ایشان در ناصری، با بودن عدلیه، محکمه‌ای برپا کرد که روزی هزار تومان کمابیش درآمد داشت. افسران دیگر در شوشتر و خرمشهر و دزفول، پیروی از او نمودند... سران ایل‌ها را به زندان می‌انداختند و تا پول‌های گزافی نمی‌گرفتند، رهاشان نمی‌گردانیدند... در اندک زمانی چنان فشار به مردم آوردند که همه آنان از شادی‌هایی که نموده بودند، پشیمان گردیدند! مردم بماند، ما که کارکنان دولت بودیم و در زمان جنگ صد زیان و ترس کشیده بودیم، رفتار زشت این افسران به ما چندان گران می‌افتاد که آن زیان‌ها و ترس‌ها را فراموش گردانیدیم! همچون وحشیان به‌میان افتاده، به هر که می‌رسیدند، لگد می‌زدند! هر کسی یک شام یا ناهار با باده و قمار و زن توانستی داد، هر کینه‌ای از دشمنان خود با دست این افسران توانستی جست!...».

قدرت مطلقه رضاشاه، ساختار و سیاستی مبتنی بر رعب و وحشت

لازمه وقوع تحولات ناخواسته ملی، ایجاد محیط رعب و وحشت و برقراری حکومت دیکتاتوری مطلقه است. در چنین شرایطی، هر نوع نغمه مخالفی خاموش و هر حرکت ناموفقی، سرکوب می‌شود و زمینه‌های اجتماعی- سیاسی، طوری طراحی می‌شود که هیچ فرد یا گروهی جرئت ابراز مخالفت یا حرکت مستقل از نظام استبدادی را نداشته باشد.

در این حالت، بهره‌برداری از نظامیان که اطاعت از فرماندهی را سرلوحه کار خود می‌دانند، بیشتر مورد توجه قرار می‌گیرد؛ بنابراین سیاست امنیتی رژیم رضاشاه هم، در همین راستا تنظیم شد. چنانکه پست‌های کلیدی را نیز، به‌ویژه در اداره امور ولایات و ایالات مختلف، برعهده نظامیان مورد اعتماد خود گذارد و به آن‌ها این اختیار و آزادی را داد که سیاست سرکوب و خشونت را در پیش گیرند.

شکی نیست که در چنین شرایطی، با وجود رعب و وحشت در جامعه، گردنکشان و یاغیان محلی نیز دیگر امکان قدرت‌نمایی پیدا نخواهند کرد و در نتیجه نوعی امنیت به جامعه حکم‌فرما می‌گردد که به گورستان‌ها حکم‌فرما است! به همین علت بسیاری از صاحب‌نظران و نویسندگان معاصر، دوران حکومت رضاشاه را دوران اختناق نامیده‌اند، زیرا سرکوب سران عشایر و ایالات و نهضت‌های مستقل ملی کشور، در راستای ایجاد چنین محیطی و به نام برقراری امنیت در کشور، صورت گرفت.

رضاخان پیش از به سلطنت رسیدن، در شرایط ناامنی موجود در کشور که موضوع منجی و دست آهنین مطرح شده بود با استفاده از این جو، تمام مطبوعات را با خود همراه ساخت! چنانکه تا آغاز سلطنت وی، بیشتر مطبوعات از او ستایش می‌کردند. چون رضاخان در دوره تصدی وزارت جنگ و نخست‌وزیری، با ایجاد جو ترور، بازداشت و شکنجه، مطبوعات مخالف را توقیف ساخته بود، پس از ارتقای وی به سلطنت هم، سیستم جدید سانسور مطبوعاتی برقرار شد.

تنها سخن مجاز در مطبوعات، تبلیغ ملی‌گرایی رسمی بود که بر یکپارچگی تمامی اقشار، ضدیت با روحانیون، تجدد و شکوهی که به ایران قبل از اسلام ربط داده می‌شد، تأکید می‌گشت و بدین ترتیب، از ملی‌گرایی دولتی ستایش می‌شد. مدیران مطبوعات، مطیع محض اداره سیاسی شهربانی بودند و کوچک‌ترین لغزش از مقررات آن اداره، موجب تعطیلی روزنامه بود و مجازات مدیر نشریه را در پی داشت. ضمن آنکه پلیس سیاسی، افراد برجسته و نویسندگان و منتقدان در روزنامه‌ها را به سرعت بازداشت می‌کرد!

دستگاه حکومتی به مثابه طبقه متوسط، در نظام اقتدارگرای قزاق

در نظام اقتدارگرای عصر رضاخان، شاه شخص اول مملکت و عنصر اصلی ساختار اجتماعی و سیاسی کشور بود. او نقش تعیین‌کننده‌ای در تحولات سیاسی- اجتماعی و اقتصادی جامعه ایفا می‌کرد. با تمرکز بیش از اندازه قدرت در دست رضاشاه، دستگاه حکومتی با ایجاد جو اختناق سیاسی حاکم بر کشور، به مثابه یک طبقه متوسط بر همه قشر‌های جامعه، حاکم شد و رضاخان بر همه شئون فرهنگی، سیاسی و اجتماعی جامعه سیطره پیدا کرد. او برتر از قانون و فراتر از تمام طبقات جامعه قرار داشت و بر آن‌ها چیره بود.

به دلیل چنین سلطه‌ای بدوی، نخبگان به جای انتقاد سازنده کردن از حکومت، پویا کردن حکومت و سیاست، عقلایی کردن سیاست و برپا کردن نهاد‌های مردمی، به تملق‌گویانی هماره ترسو مبدل شدند! گرچه برخی ویژگی‌های فرهنگ سیاسی ایران، چون تقدیرگرایی، استبدادپذیری، تسلیم‌پذیری و ترس از حکومت هم، به پیدایش سلطانیسم رضاخانی و استبداد او و تملق‌گویی نخبگان سیاسی و روشنفکران کمک کرد. چنانکه با اختناق شدید حاکمیت، توده مردم به خودسانسوری و ترس از دستگاه رضاخانی کشانده شدند! رضاخان با رسیدن به سلطنت، آزادی‌های تصریح شده در قانون اساسی را زیر پا گذاشت و به سرعت، بساط پلیس سیاسی را در سراسر کشور گسترش داد. شهربانی که طبق قانون ضابط دادگستری بود، به نیرومند‌ترین ابزار در دست رضاخان برای ترور، اختناق و انواع جنایت‌ها تبدیل شد.

وی چارچوب تشریفاتی حکومت مشروطه و قلب آن، یعنی مجلس را از بین نبرد، ولی سبک حکومت اقتدارگرایانه او، قانون اساسی را نادیده گرفت و مجلس را به صورت تشکیلات فرمایشی، برای تصویب تصمیمات خود مبدل ساخت! بنابراین، از دوره ششم تا دوره سیزدهم، از مجلس جز نمایشی سمبلیک، انتظار دیگری نمی‌رفت. گرچه دیکتاتوری رضاخان در همه بخش‌های جامعه و حکومت، سیطره داشته و مشهود است، لیکن در اینجا تنها می‌توان به اجمال، به بررسی دیکتاتوری اقتدارگرانه وی، در سه بخش سیاست، اقتصاد و مقننه اشارت کرد، اگر چه می‌توان همین دید را نسبت به دیگر بخش‌های آن حکومت نیز تعمیم داد و تصویری به کمال، از شیوه حکمرانی وی را در برابر تاریخ‌پژوهان و علاقه‌مندان قرار داد.

اشاراتی به اقتدارگرایی رضاخانی در عرصه سیاست

از بین رفتن قدرت‌های خارج از مرکز و منطقه‌ای و ایجاد تمرکز قدرت، در رژیم حاکم و همچنین ویژگی‌های موجود در شخص رضاشاه، منجر به اعمال دیکتاتوری و استبداد رأی وی شد. با چنین توصیفی، به‌زودی رژیم خصلتی نظامی یافت و نظامی‌گری بر تمام امور، از جمله امور فرهنگی کشور، سایه افکند. نظامیان، تکیه‌گاه اصلی حکومت بودند که دستورات مرکز را بدون، چون و چرا اجرا می‌کردند.

اعمال سیاست‌های استبدادی دوران سلطنت رضاشاه را می‌توان در دخالت دولت در تمامی امور سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه رصد کرد. حکومت رضاخان را در منظری کلی، می‌توان یک حکومت نظامی قلمداد کرد. حکومت‌های نظامی در عرف حکمرانی جهان، معمولاً دوره‌ای کوتاه را به خویش اختصاص می‌دهند، اما وی در طول دو دهه حاکم شدن بر کشور، ابزاری جز حکومت نظامی برای در اختیار گرفتن کشور نداشت و اساساً همه منویات خویش را از همین طریق به پیش می‌برد.

منبع: روزنامه جوان

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۷:۰۸ ۰۹ اسفند ۱۴۰۰
بله کلا حق با شماست
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۷:۰۷ ۰۹ اسفند ۱۴۰۰
لطفا از اوضاع واقعی امروز گزارش تهیه کنید. کشوری که 9 برابر کل اروپا ثروت معدنی و خدا دادی دارد جوانانش بخاطر فقر و بیکاری و فساد یا مهاجرت میکنند ویا سرخورده و آس و پاس دور خود میگردند. دوره پهلوی 44 سال هست که تمام شده و شما باید به فکر امروز و فردای بهتر باشید.ولی افسوس