باشگاه خبرنگاران جوان - حضرت موسی بن جعفر (ع) را صابر، الزاهر یعنی درخشنده، عبد صالح، الوفی به معنای وفاکننده به عهد، سید و امین خطاب میکردند، ولی آخرین لقبی که حضرت امام کاظم (ع) با آن خوانده میشد، باب الحوائجه. این لقب در واگویههای مردم شهرت زیادی دارد. عموم مردم و حتی خواص معتقدند که هر غم زدهای آن حضرت را واسطه قرار بدهد، خداوند گرفتاریش را برطرف میکند. شیعیان آن حضرت، بلکه تمام مسلمانان با همه گرایشها و اختلاف سلیقههای اجتماعی و علمی، به باب الحوائج بودن موسی بن جعفر (ع) ایمان دارند. ابوعلی خلال، پیشوای حنبلیان میگوید: در هر گرفتاری سختی که برای برطرف شدن آن نزد قبر موسی بن جعفر رفتم، خداوند آن گونه که دوست میداشتم، گره از کارم باز کرد.
بیشتربخوانید
از امام شافعی، از پیشوایان اهل سنت نیز نقل شده: «قبر موسی کاظم، نوش داروی آزموده شده است».
قرآن کریم، همیشه همدم تنهاییها و مونس خلوت امام کاظم (ع) بود. قرآن را بهتر و خوش نواتر از هرکس میخواند و وقتی به خواندن قرآن مشغول بود، اندوهگین میشد، آن گونه که هرکس تلاوت او را میشنید، میگریست. حفص میگوید: «امام کاظم (ع) وقت تلاوت قرآن، گویا با مخاطبی گفت گو میکند».
ماجرای یعقوب و دوستش شعیب
امام همواره دوستی و مهربانی را به دیگران سفارش مینمود و آن را مایه فزونی و برکت میدانست. یعقوب و دوستش شعیب نزد امام کاظم «علیه السلام» آمدند تا هم خستگی سفر حج را از تن بیرون کنند و هم با امام دیداری تازه نمایند. وارد خانه امام شدند. پس از سلام و احوالپرسی، امام رو به یعقوب کرد و فرمود:ای یعقوب! تو دیروز به مدینه آمدی و با برادر خود در فلان محل دیدار کردی، ولی با هم درگیر شدید و به همدیگر دشنام دادید. شما هرگز نباید مرتکب چنین عمل زشتی بشوید. ناسزا گفتن به دیگران از شیوه من و پدران من نیست و از شیعیان ما به دور است که به یکدیگر ناسزا بگویند.ای یعقوب! به سبب این کارت مرگ بین شما فاصله میاندازد. برادرت اسحاق در حین سفر پیش از آن که به شهر و خانه و کاشانه خود برسد از دنیا خواهد رفت و تو نیز از این رفتارت پشیمان خواهی شد. خداوند عمر شما را کوتاه خواهد کرد.
یعقوب که دست و پای خود را گم کرده بود، پرسید: فدایت شوم! اجل من کی خواهد رسید؟ امام فرمود: اجل تو نیز رسیده بود، ولی به خاطر این که تو در فلان منزلگاه به همراهت خدمت کردی و با هدیهای او را خوشحال کردی خدا بیست سال بر عمر تو افزود. شعیب که متحیرانه به گفت و گوی او و امام گوش میداد پس از مدتی یعقوب را در مکه دید و حال برادرش را پرسید. او پاسخ داد همان طور که امام فرموده بود برادرم پیش از رسیدن به خانه اش از دنیا رفت و در همین راه به خاک سپرده شد و هرگز خانواده خود را ندید.
بخوان و بالا برو. او نیز قرآن میخوانَد و بالا میرود
امام کاظم «علیه السلام» توجه فراوانی به پاسخ گویی دقیق به مسائل اطرافیان داشت و با نهایت دقت و حوصله پرسش هایشان را پاسخ میگفت. مردی برای مطرح کردن چند پرسش نزد امام کاظم «علیه السلام» آمده بود. بعد از این که پاسخ پرسش هایش را شنید، امام با مهربانی از او پرسید: آیا دوست داری که در دنیا عمر طولانی داشته باشی؟ مرد پاسخ داد: آری، امام فرمود: برای چه دوست داری بیشتر در دنیا بمانی؟ پاسخ داد: برای تلاوت کردن سوره توحید. امام اندکی ساکت ماند و پس از ساعتی به او فرمود: هر یک از دوستان ما بمیرد درحالی که تلاوت قرآن را خوب نمیداند، در عالم قبر (برزخ) به او خواهند آموخت تا درجه او به خاطر قرآن ارتقا یابد؛ زیرا بهشت به اندازه آیات قرآن است و به او گفته میشود: بخوان و بالا برو. او نیز قرآن میخوانَد و بالا میرود.
مهربانی با نزدیکان ویژگی بارز یک مؤمن است. علی بن جعفر برادر امام کاظم «علیه السلام» و برادر زاده امام کاظم «علیه السلام» محمد بن اسماعیل به دیدن امام کاظم «علیه السلام» رفتند. اندکی از مغرب گذشته بود. در زدند. امام در را گشود و با برادر خود سلام و احوالپرسی کرد. محمد نزدیک آمد و دست امام را بوسید و گفت: فدایت شوم، مرا پندی دهید. امام فرمود: به تو سفارش میکنم در مورد ریختن خون من از خدا بترسی. محمد تعجب کرد. امام تا سه بار جمله خود را تکرار کرد. محمد به کناری رفت و امام به علی بن جعفر فرمود: تو همین جا بمان. سپس به داخل خانه رفت و کیسهای صد دیناری به او داد و فرمود: این را به محمد بده و بگو آن را در سفر همراه داشته باشد. علی کیسه را ستاند و بیرون آمد. ولی امام دوباره پیش از بیرون رفتن او را صدا زد و صد دینار دیگر به او داد و فرمود: این کیسه را هم به او بده. به امام گفت: قربانت شوم! اگر به آنچه به او فرمودی از او میترسی پس چرا او را در این سفر یاری میکنید؟
امام که میدانست محمد بن اسماعیل نزد هارون الرشید خواهد رفت و سخن چینی خواهد کرد، گفت: اگر من از قطع پیوندم با او دوری کنم، اما او حق خویشی را ادا نکند و از من ببرد، خدا عمرش را کوتاه خواهد کرد، سپس کیسه بزرگی که سه هزار درهم در آن بود آورد و فرمود: این کیسه را هم به او بده. علی خداحافظی کرد. در راه بازگشت کیسه صد دیناری را به او داد و گفت که آن را امام داده است. او بسیار خوشحال شد و امام را دعا کرد. کیسه دوم و سوم را هم به او داد و شادمانی او بیشتر گردید و امام را فراوان دعا نمود. او با علی بن جعفر خداحافظی کرد و به بغداد رفت. پس از مدتی درنگ در بغداد سرانجام فریب خورد و نزد هارون الرشید بدگویی امام را کرد و حتی هارون الرشید را امیر المؤمنین نامید. هارون الرشید از خوش خدمتی محمد بن اسماعیل خرسند شد و صد هزار درهم برای او فرستاد. ولی پروردگار او را به بیماری سختی دچار کرد و در نتیجه آن بیماری او را هلاک گردانید و نتوانست از هدیه هارون الرشید بهرهمند شود.
ذکری برای برطرف کردن غم و اندوه
امام کاظم علیه السلام در حدیثی میفرمایند:هر کس گرفتار چیزی است که غمگینش میسازد یا ناخوشایندی که ناراحتش میکند، اگر سر به آسمان بلند کند و سه بار بسم اللّه الرحمن الرحیم بگوید، بی تردید، خداوند، گره از کارش خواهد گشود و غمش را برطرف خواهد کرد.
الف) مشورت با غلامان و احترام به آنها
حسن بن جهم میگوید: در محضر امام رضا (ع) بودیم، سخن از امام کاظم (ع) به میان آمد، امام رضا (ع) فرمود: با این که عقلهای مردم قابل مقایسهی منطقی با عقل پدرم (امام کاظم) نبود، گاهی با غلامان سیاه خود در امور مختلف، مشورت میکرد و به رأی و فکر آنها احترام میگذاشت.
شخصی به پدرم گفت: آیا با غلامان سیاه مشورت میکنی؟!
در پاسخ فرمود: «ان الله تبارک و تعالی ربما فتح علی لسانه؛ (۱) همانا خداوند متعال چه بسا راه حل مشکلی را بر زبان همان غلام سیاه بگشاید.»
ب) صلابت و عزت نفس در برابر ترفند هارون
یکی از خصلتها و روشهای رفتاری امام کاظم (ع) حفظ صلابت و عزت اسلامی بود، او هرگز به خواری و ذلت تن در نداد، تا آن جا که مرگ با عزت را بر زندگی ذلت بار ترجیح داد. سرگذشتهای جالب زیر گفتهی ما را اثبات میکند:
۱- در آن هنگام که امام کاظم (ع) در زندان، در شرایط سخت بود، هارون، وزیرش یحیی بن خالد برمکی را طلبید و به او چنین دستور داد: به زندان برو و موسی بن جعفر (ع) را از غل و زنجیر آزاد کن و سلام مرا به او برسان و به او بگو: پسرعمویت (هارون) میگوید: من قبلا سوگند یاد کرده ام که تو را آزاد نسازم تا اقرار کنی که با من رفتار بدی کردهای و از من درخواست عفو از گذشته نمایی، اقرار تو موجب ننگ برای تو نیست و درخواست تو از من، موجب نقص و عیب تو نخواهد بود. این پیام رسان من، یحیی بن خالد، مورد اطمینان من و وزیر من است، از او درخواست عفو کن تا مرا از ذمهی سوگند برهاند، آن گاه به سلامت هر کجا خواهی برو.
امام کاظم (ع) به یحیی چنین گفت:ای ابا علی! مرگ من فرارسیده و بیش از یک هفته، بیشتر در این دنیا نخواهم ماند، از جانب من به هارون بگو: روز جمعه فرستادهی من نزد تو میآید و آن چه را در مورد وفات من دیده، به تو خبر میدهد و تو به زودی در فردای قیامت در پیش گاه عدل الهی زانو بر زمین زده و در آن جا روشن میشود که ظالم و ستم گر کیست؟
۲- در آن هنگام که امام کاظم (ع) در زندانهای تاریک هارون به سر میبرد، یکی از آشنایان برای امام چنین پیام داد: اگر برای فلانی نامه بنویسی تا با هارون در مورد آزادی تو صحبت کند، کارساز است.
امام کاظم (ع) جواب داد: پدرم از پدران خود و آنها از پیامبر (ص) نقل کرده اند که خداوند به حضرت داود (ع) وحی کرد: همانا هیچ بندهای از بندگانم به شخصی جز من تکیه نکرد، مگر این که اسباب (نعمت های) آسمان را از او بریدم، و زمین را در زیر پایش برای فرو رفتنش در کام زمین، سست کردم.
ج) نهی از منکر امام کاظم (ع) و پشیمانی گنه کار
روزی امام کاظم (ع) از کوچهای عبور میکرد، صدای ساز و آواز از در خانهای به گوشش رسید، در همین لحظه کنیزی از آن خانه برای ریختن زباله، بیرون آمد، امام به او فرمود:
صاحب این خانه بنده است یا آزاد، به عبارت دیگر، غلام است یا ارباب؟
کنیز گفت: او آزاد است.
امام کاظم (ع): راست گفتی، آزاد است که این گونه آشکارا گناه میکند، اگر بنده بود از مولای خود میترسید و گناه نمیکرد.
همین گفتگو باعث شد که کنیز دیرتر به خانه بازگردد. به همین دلیل صاحب خانه به نام بشر از کنیز پرسید: چرا دیر آمدی؟
کنیز در پاسخ گفت: شخصی از این جا عبور میکرد، از من پرسید: صاحب این خانه بنده است یا آزاد، گفت: اگر بنده بود از آقای خود میترسید.
همین پیام آن چنان بشر را دگرگون کرد که همان لحظه با پای برهنه از خانه بیرون آمد و به دنبال آن آقا به راه افتاد. ناگاه دید امام کاظم (ع) است، معذرت خواست و همان جا توبه کرد و با چشم گریان به خانه اش بازگشت. از آن پس هرگز دنبال گناه و انحراف نرفت و از پارسایان معروف عصر خود شد، و، چون هنگام توبه پا برهنه بود، به او «بشر حافی» لقب دادند.
د) آراستگی امام برای همسر
حسن بن جهم میگوید: امام کاظم (ع) را دیدم که محاسنش را رنگ کرده بود و بسیار آراسته به نظر میرسید، پرسیدم: فدایت شوم چرا محاسنت را رنگ کرده ای؟
در پاسخ فرمود: آراستگی و آمادگی، بر حفظ عفت زن میافزاید. همانا بعضی از زنها به دلیل آن که شوهرانشان به مسئلهی نظافت و آرایش بی اعتنا هستند، از مرز عفت خارج میشوند. سپس فرمود: آیا دوست داری همسرت را آن گونه بنگری که او تو را آن گونه (ژولیده و نامرتب) بنگرد؟
عرض کردم: نه.
فرمود: زن نیز دوست ندارد، تو را ژولیده بنگرد. سپس افزود: «من اخلاق الانبیاء التنظف و التطیب و حلق الشعر؛ از اخلاق پیامبران، پاکیزگی و خوش بویی و زدودن موهای اضافی بدن است.»
شخصیت امام
امام موسی کاظم (ع) در میان شخصیتهای علوی موجود در آن زمان از نظر علم و تقوا و زهد و عبادت، سرآمد روزگار خویش به شمار میآمد.
شیخ مفید در این باره میگوید: ابوالحسن موسی (ع) پرستنده ترین، سخیترین و باشخصیتترین اهل زمان خود بود.
ابن ابی الحدید دربارهی آن حضرت چنین مینویسد: فقاهت، دیانت، عبادت، بردباری و شکیبایی، همه در آن حضرت جمع بود.
یعقوبی، مورخ شهیر، در این باره مینویسد: موسی بن جعفر (ع) عابدترین مردم زمان خود بود. آن حضرت از صالحان، عابدان، سخاوتمندان و بردباران بود و شخصیتی بس بزرگ داشت.
آن چه از سجایای امام (ع) بیش از همه نبود و نمایاین داشت، کرم و سخاوت او بود که ضرب المثل شده است. از جمله خصایص دیگر آن حضرت، زهد و عبادت ایشان است. امام کاظم (ع) سالهای متمادی در زندان به سر برد و در تمام این مدت به عبادت خدا مشغول بود، به طوری که بسیاری از زندان بانان او تحت تأثیر جاذبهی معنوی وی قرار میگرفتند.
منبع: جهان نیوز
انتهای پیام/