«یوشیدا ماساهارو» نخستین فرستاده دربار ژاپن به ایران در دوره قاجار بود.

باشگاه خبرنگاران جوان - ماجرای سفر «یوشیدا» به ایران این‌گونه بود: «ناصرالدین قاجار در دومین سفرش به اروپا در سال ۱۲۵۷ شمسی در سن‌پترزبورگ روسیه با تاکیاکی انوموتو، وزیرمختار ژاپن دیدار کرد تا درخواستش برای برقراری روابط دوجانبه را مطرح کند. در تابستان سال ۱۲۵۹ شمسی یک‌روز صبح اهالی بوشهر با خبر پهلو گرفتن یک کشتی جنگی با پرچمی ناشناخته از خواب بیدار شدند. دولت ژاپن ناوچه‌ای را به خلیج فارس فرستاده بود. مأموریت این ناوچه رساندن یوشیدا ماساهارو، نماینده دولت ژاپن و هیأت همراهش به ایران بود».

تا پیش از آن ایرانی‌ها ژاپنی ندیده بودند؛ این خارجی‌هایی که روی زمین می‌نشینند و مثل ایرانی‌ها برنج می‌خورند! حتی وزیر خارجه ایران، «میرزا سعید خان مؤتمن‌الملک» نمی‌دانست ژاپن کجاست و در دیدار با یوشیدا این کار را کرد؛ «از مهمان‌نوازی امپراتور این کشور از ناصرالدین شاه در جریان سفر پادشاه قاجار به اروپا تشکر کرد»!

البته ژاپنی‌ها هم ایرانی ندیده بودند و یوشیدا و همراهانش حیرت کرده بودند از صفا و محبت این مردم ساده و صمیمی؛ و یوشیدا نوشته است همه این‌ها را.

روزی که ایرانی‌ها برای اولین‌بار یک ژاپنی را از نزدیک دیدند

تصویری از «یوشیدا ماساهارو»؛ نخستین فرستاده دربار ژاپن به ایران

تجویز دارو‌های بی‌اثر برای روستاییان

روایت‌های یوشیدا از ایران بسیار دلنشین است و انگار که کم و کاستی ندارد؛ از جمله ماجرای دارو‌های بی‌اثر که برای ایرانی‌ها تجویز کرد و خودش چنین نوشته است: «از بوشهر که حرکت می‌کردیم، آقای هوتس، بازرگان‏ هلندی گفت که... ‏ بهتر است که جعبه دارویی برداریم. من از آقای هوتس‏ پرسیدم که چه دارویی‏ همراه برداریم و او پاسخ داد: دارویی با خود ببرید که نه اثر و نه زیان داشته باشد. بعد افزود: در راه سفرتان روستاییان [به‌گمان اینکه پزشک خارجی هستید]از شما دارو خواهند خواست‏ و نمی‌توانید درخواستشان را رد بکنید. از سویی هم، شما پزشک نیستید و راه درمان ناخوشی‌ها را نمی‌دانید. پس‏ بهتر است که دارویی بی‌اثر و بی‌ضرر به آن‌ها بدهید...

آن‌موقع سفارش آقای هوتس را شنیدیم و خندیدیم، اما اکنون می‌دیدیم که او درست گفته بود. باید خودم را از این تنگنا بیرون می‌آوردم. پیش از دیدن بیماران و پرسیدن حال و بیماری آن‌ها چند لیوان آماده کردم و در هر لیوان یک قاشق گرد سدیم با کمی آب مخلوط کردم. به هر کدام از مریض‌ها یک لیوان از این محلول دادم تا بخورند و خودمان با شتاب سوار قاطر‌ها شده و آماده رفتن شدیم. در این میان چند تن از مردم روستا سبد‌هایی پر از میوه… آوردند تا برای تشکر به این دکتر خارجی که دستش شفاست و بیمارانشان را خوب کرده، پیشکش بدهند و ما را بدرقه کنند. من از این حق‌شناسی مردم، غرق خجالت شدم و عرق شرم بر چهره‌ام نشست».

روزی که ایرانی‌ها برای اولین‌بار یک ژاپنی را از نزدیک دیدند

تصویری دیگر از «یوشیدا ماساهارو»

برنج می‌خوردیم

یوشیدا در این سفر از مشاهده آداب و رفتار و موهبت‌های زندگی ایرانی حیرت کرده بود و از همان بدو ورود، خربزه و هندوانه به‌نظرش میوه بهشتی آمده بود؛ «با این‌که بوشهر آب خوب و گوارایی ندارد باز پروردگار رحمتش را شامل حال اهالی این سامان کرده و قدرت و برکت خداوند انواع میوه مانند خربزه و هندوانه را در حق این مردم ارزانی داشته است. در بستان‌های پیرامون بوشهر خربزه و هندوانه بسیار بزرگ بار می‌آید که از گونه داربستی‏ است. هندوانه‌ای را که دو پاره کردم، رسیده و آبدار بود و این‏ میوه شیرین و پرآب در آن‌روز داغ، تشنگی‌ام را فرونشاند و خیلی مزه کرد. خربزه و هندوانه ایران خیلی خوش‌طعم و گواراست و به‌راستی که میوه بهشتی است».

در مقابل، ایرانی‌ها هم خیلی زود با این مسافران غریب رفیق شدند و خود یوشیدا تعریف کرده است: «مردم محل با دیدن رفتار و خورد و خوراک‌مان ما را فرنگستانی یعنی اروپایی می‌خواندند. اما ایرانی‌ها باز در سیمای گندمگون ما خیره می‌شدند و می‌دیدند که ما روی قالی می‌نشینیم و برنج را تقریبا مثل آن‌ها می‌خوریم و فکر می‌کردند که ما باید مردمی از تیره هند یا عرب‏ باشیم. در آغاز ورودمان به بوشهر در خانه‌ای که به‌شیوه ایرانی ساخته و آراسته شده بود، ماندیم، آرام و ساکت بودیم‏ و برنج می‌خوردیم. از همین‌جا ایرانی‌ها به ما احساس‏ نزدیکی و دوستی پیدا کردند».

روزی که ایرانی‌ها برای اولین‌بار یک ژاپنی را از نزدیک دیدند

کتاب سفرنامه «یوشیدا ماساهارو» به ایران

یادگاری از سفر ایران

در سفرنامه یوشیدا داستان‌های جالب بسیار است و از همه جالب‌تر روایت آن تکه‌نان ایرانی که به ژاپن رفت؛ بخوانیم و حظ ببریم از معرفت و برکت زندگی ایرانی‌ها: «توفان شن همه‌جا را تاریک کرده بود و درختان نخل جلو کاروانسرا از فشار تندباد کمر خم می‌کردند. به این‌جا که رسیدیم همراهانم را شمردم و دیدم که یکی گم شده است. از آقای فوجیتا، بازرگان اهل یوکوهاما، اثری نبود. او به قاطر‌سواری عادت نداشت و چندین‌بار در راه از روی قاطر افتاد و پی‌درپی عقب‌می‌ماند. هر‌چه صبر کردیم او نیامد و فکر کردیم که باید در میان توفان از قاطر افتاده و زیر شن بیابان زنده‌به‌گور شده باشد...

با هم درباره آقای فوجیتا حرف می‌زدیم که آخر چه بر سر این بیچاره آمده و کجا رفته است؟ همه برای او نگران بودیم و با یکدیگر سخن می‌گفتیم که باید عده‌ای را فرستاد تا دنبالش بگردند. در همین هنگام که درباره او حرف می‌زدیم و از خود می‌پرسیدیم که چه باید کرد فوجیتا بی‌حال و خسته پیدایش شد. دو ایرانی از مردم محل زیر بغلش را گرفته بودند و او را به کاروانسرا و به سوی ما می‌آوردند. فوجیتا رنگش پریده بود، اما زود او را شناختیم. همه ما بی‌اختیار دست‌زدیم و با فریاد شادی او را استقبال کردیم.

بعد برایمان تعریف کرد که در هنگامه توفان و تندباد من از گروه شما عقب ماندم. بسیار کوشیدم تا خودم را به شما برسانم، اما از آن‌جا که به قاطر‌سواری عادت ندارم، ناگهان از روی قاطر افتادم. سرم گیج می‌رفت و حال بدی داشتم. تاب بلند‌شدن و دوباره بر قاطر نشستن را نداشتم. هیچ‌کار نمی‌توانستم بکنم. باد هم تند و سخت می‌وزید... من فکر کردم که اجلم رسیده است و زیر شن‌های این بیابان زنده‌به‌گور خواهم شد و آماده مرگ شدم. در همان لحظه‌های نومیدی، دو مرد ایرانی به من نزدیک شدند و همچنان که به‌سویم می‌آمدند دست‌هایشان را تکان می‌دادند. ندانستم که آن‌ها از کجا آمدند. آن‌ها با حرکت سر و دست گفتند باید زود راه بیفتید و بروید و از این توفان و گردباد بگریزید. آن دو ایرانی کمکم کردند تا دوباره بر قاطر نشستم و با هم به یک آبادی کنار بیابان، که در یک مایلی این‌جا و کنار نخلستان است، رفتیم...

از حال رفته بودم. ایرانی‌ها از من پرستاری و پذیرایی کردند و هندوانه و ماست و نان برایم آوردند. خوراک بسیار گوارایی بود و با اشتها خوردم. صبر کردیم تا توفان گذشت. آن‌وقت، ایرانی‌ها باز یاری و مهربانی کردند و مرا به این‌جا رساندند.

بعد فوجیتا تکه‌نانی که از غذایش مانده و با خود آورده بود به ما نشان داد. او آن تکه‌نان روستای ایران را در سراسر سفرمان با خود نگه داشت و به یادگار به ژاپن آورد و در این‌جا آن نان را در کامیدانا [زیارتگاه و محراب خانگی کوچک]در خانه‌اش گذاشت. جالب این است که فوجیتا این پیشامد را هرگز از یاد نبرده و از آن خاطره‌ای خوش برایش مانده است. هر روز جلوی کامیدانا می‌نشیند و دو کف دست را بر‌هم می‌گذارد و دست‌ها را روبروی صورت می‌گیرد و شکر خدا را به جا می‌آورد که او را نجات داد».

منبع: فارس

انتهای پیام/

برچسب ها: قاجاریه ، ژاپنی ها
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱۳
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
عاکف
۱۳:۲۲ ۱۹ اسفند ۱۴۰۰
ایکاش خودمان قدرخودمان را بدانیم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۵۳ ۰۸ اسفند ۱۴۰۰
شاید خداوند به خاطر همین رفتار های انسانی بوده که این قدر مواظب مون بوده و نگذاشته دشمنان ما را ریشه کن کنند
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۸:۳۳ ۰۸ اسفند ۱۴۰۰
اون آدمی که گفت چوب مهمان نوازیمون و خوردیم اشتباه نکن مردم قبل مردم کهن مهمان نواز بودن نه مردم الان به طوری شده بود که در آن زمان زلزله اومد با جمعی به سوی روستا رفتن ماشینشون گیر کرده بود رییس اونها ازشون کمک خواست و تراکتور درخواست کرد تا ماشین رو بکشن ولی با بهانه های رو به رو شد و در آخر هم به خاطر اینکه میخواستن برگردن به اجبار یک تراکتور دادن حالا خیلی هم پز نده که مردم ایران چوب مهمان نوازیمون و خوردن ولی برخی ها هنوز انسان و از بودن مهمان لطف خداوند هم شاملشون شده و اما شما حق ندارید از خودتون تعریف کنید این مهمه که در عمل چی نشون میدید آیابه یک غریبه نان میدهید آب میدهید پز ندید اگه مردم ما اینجوری آند باید طرف های مقابل بگن نه خود مردم ایران
اون موقع شاد نبودن اخوی اون موقع بد ترین زمان ها بود که افتاده بود دست هر نامردی الان اگه نصف مسیولین ما خراب باشد اون زمان کلا خراب بود تاریخ نخوندید برید تاریخ بخونید بعدا بگید
Iran (Islamic Republic of)
مهدی از بالامحل علیا جنب گذر مرادبیگ و حسام بیگ
۱۱:۵۸ ۰۸ اسفند ۱۴۰۰
شما هم دوباره فارسی کلاس اول دبستان رو بخون تا قدری سواد یاد بگیری که بتونی تاریخ رو درست از رو بخونی . اونی که شما خواندی طرز تهیه یخ ! بود که فکر کتاب تاریخ هست . این چیزهایی هم که نوشتید اصلا مفهوم نیست چیه . باید مترجم ژاپنی بیاد ترجمه کنه برای خلق الله
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۶:۴۶ ۰۸ اسفند ۱۴۰۰
فوجیتا
نمایش نامه کوتاه جغرافیایی
نوشته حسن صادقی یونسی

پرده باز می شود(سیمای کالبدی یک مسکن کویری -ایرانی)و صدای طوفانی که آهسته آهسته کمتر می گردد.
میرعلی و اسرافیل (با لباس محلی)و در حالی که به غریبه ای کمک می کنند... وارد می شوند.
"ننه فاطمه" ننه فاطمه" مهمان داریم...
میرعلی:مهمان داریم
اسرافیل:رهگذری؛کم کرده راه
حمیده: (با نگرانی)رنگ و روش چقدر پریده
میرعلی: توی ریگ گرفتار طوفان پیدایش کردیم خودش یک طرف ...قاطرش یک طرف...
اسرافیل: به گمانم فرنگی است
غریبه:(در حالی که قدری آب می نوشد)
با تکان دادن سر و دست قدردانی می کند.
(با انگشت به خودش اشاره می کند)
فوجیتا*فوجیتا *یوکوهاما
و همه جمع تکرار می کنند ..."فوجیتا"
اسرافیل :اسم قشنگی دارد؛ شاید هندی است
میرعلی: محتمل عرب است چون رنگش گندمگونه...
حمیده: سفره را پهن می کند(نان و ماست و هندوانه) خاله جان ؛بخور تا جون بگیری؛بفرما-مهمان هرکی هست
سفره هرچی هست
غریبه: (با ولع) شروع به خوردن می کند
یوشیدا ماساهارو:(با لباس ژاپنی)
من یوشیدا ماساهارو؛اولین دیپلمات ژاپنی ام که به ایران آمده ام.چهار ماه در کشور " پهناور" سرزمین مهربانی ها بوده ام.پدرم سامورایی بلندپایه بود.قبل از مرگ از من خواست انگلیسی بیاموزم... روزنامه نگار شدم و خلاصه سر از کار دولتی درآورم و با کشتی به بوشهر آمدم.
حمیده: بنده خدا را ببرید برسانید به قافله اش...
یوشیدا:(خطاب به جمعیت): وقتی به کاروانسرا رسیدم ؛همراهان را شمردم
فوجیتا نبود...
دنبال اش به هر سو رفتیم و گشتیم و گشتیم.
تا اینکه دیدیم با دو ایرانی ؛شاد و خرم
به کاروانسرا آمد...و مقداری نان درون دستمال اش ...
حمیده:شنیدیم طب و حکیم فرنگی در کاروانسرا است..و اسمش " یوشیدا "
اسرافیل: چند مریض بد حال را بردیم پیش طبیب فرنگی
میر علی:اول قبول نکرد مریض ها را ببیند و ما اصرار کردیم. اصرار و خواهش...
غریبه: (سری تکان می دهد) این آقا طبیب نیست
یوشیدا: از این دارو به بیمارتان بدهید
(و مریض ها از آبی که پودر ی در آن ریخته می خورند)
غریبه:(مرگ در چند قدمی من بود) اینها مرا نجات دادید*باد سخت و تندی می وزید...فکر کردم که اجلم رسیده و درون ماسه ها زنده به گور می شوم...
یوشیدا(با عجله و شرمندگی)حرکت می کنیم...زودتر برویم...قاطرها را آماده کنید
حمیده: کجا کجا؟
میرعلی:مگر ما می گذاریم
اسرافیل :دست شما شفا بخش بود؛مریض های ما شفا پیدا کردند
یوشیدا: حتما اشتباه می کنید ،من پزشک نیستم
این جعبه های میوه ...ما کاری نکردیم...
( صدای اهالی :به امان خدا-خدا نگهدارتان)
و آهنگ جاده ابریشم.....
Iran (Islamic Republic of)
سعید آبدار
۰۰:۴۵ ۰۸ اسفند ۱۴۰۰
سلام...،
فوق‌العاده نوشتار جالب و دلنشینی است. متشکرم از درج این متن در این سایت و امیدوارم بیشتر از سفرنامه ها و کلاً جهانگردانی که مثل این فرستاده ژاپنی، در اعصار دور از شهرهای کشورمان گذر کرده اند و خاطراتی برای ما برجای گذارده اند، استفاده کنید که مزید بر سپاس و تشکر خواهد بود...، پیروز باشیـــــــد.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۲:۵۰ ۰۷ اسفند ۱۴۰۰
جالب‌بود‌من‌بوشهری‌هستم‌خیلی‌
لذت‌بردم‌
Canada
ناشناس
۲۰:۴۹ ۰۷ اسفند ۱۴۰۰
مهمان نوازی ایرانیان زبان زده عام و خاص است
کلیپ های توریست های که به ایران زمین سفر کرده اند
را دیده ام
الحمدالله خیلی راصی ایند
Iran (Islamic Republic of)
محمدی
۱۹:۰۵ ۰۷ اسفند ۱۴۰۰
ایرانی هامعمولامردم خوب وشریفی هستند شرقی هااین رابهتردرک می کنند اماغربی هابیشترسؤ استفاده میکنند
Iran (Islamic Republic of)
محمد
۱۶:۲۱ ۰۷ اسفند ۱۴۰۰
در این زمانه آنقدر زندگی سخت و طاقت فرسا شده که تشکر از زنده بودن برایمان عجیب شده
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۰:۱۶ ۰۷ اسفند ۱۴۰۰
حرفهایت مثل شکست خورده ها در جنگ است که دشمن کمر به قتلشان بسته حتی گرسنان قحطی زده افریقایی که از شدت گرسنگی دنده هایشان برجسته شده اینگونه از زندگی حرف نمی زنند که تومیزنی ضمنا ظاهرا نازپروده هستی و هنوز نمیدانی سختی یعنی چه و احتمالا خدمت نظام هم نرفته ای
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۳:۱۱ ۰۷ اسفند ۱۴۰۰
اره اون موقع همه شاد بودن هر کس10 تا چه به دنیا میاورد
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۲:۴۴ ۰۷ اسفند ۱۴۰۰
ما ایرانی ها همیشه چوب مهمان نوازی هامونو خوردیم
البته بعضی مناطق ایران خوب رک و بی رودروایس هستن
آخرین اخبار