باشگاه خبرنگاران جوان - مخاطبان تلویزیون از چندی پیش، بیننده سریال تلویزیونی برف بیصدا میبارد هستند که به کارگردانی پوریا آذربایجانی و تهیهکنندگی محمدرضا شفیعی هر شب از شبکه سه پخش میشود. این سریال حال و هوای دهه ۱۳۶۰ را به تصویر میکشد. در حالی که سیمین و نسرین (خواهران این قصه) در حال آماده شدن برای مراسم ازدواج با شهاب و احمد هستند، حملات هوایی افزایش مییابد. از طرفی افرادی قصد دارند تا با دسیسههای خود از این موقعیت استفاده کرده و این خانواده را نابود کنند؛ تا اینکه والدین آنها در اثر سانحه تصادف جان خودشان را از دست میدهند و سیمین، فرزند بزرگتر خانواده سرپرست بچهها میشود.
او در ادامه مسیر زندگی، اشتباهاتی انجام میدهد که شکستهای زندگی او بیتاثیر در رخ دادن اتفاقات نیست. سیمین با دیگر زنهایی که در تلویزیون دیدهایم تفاوتهای زیادی دارد؛ سیمین زنی نیست که صرفا در آشپزخانه او را ببینیم، بلکه سعی میکند مدیریت زندگی را بهدست بگیرد. او حتی برای خواهرها و برادرش تصمیم میگیرد که چطور زندگی کنند. تماشای چنین لحظاتی گاهی حرص مخاطب را درمیآورد. در مجموع سیمین کلاژی از ویژگیهای متفاوت است. توجه به این مسائل باعث شد تا با الیکا عبدالرزاقی ایفاگر نقش سیمین گفتوگویی داشته باشیم. گفتوگو با این بازیگر را میخوانید.
بیشتربخوانید
شما بیش از یک سال و نیم است که مشغول پروژه برفبیصدا میبارد هستید. آنهم در روزهای دوران اوج کرونا و سریالی که دردهه۶۰ میگذرد. تجربه سختی نبود؟
انصافا سخت بود. ما همیشه چه در گفتگوها و چه در پشتصحنهسعی میکنیم اتفاقات خوب و شیرین را روایت کنیم، اما همیشه همه چیز آنقدر راحت و دلپذیر نیست. کار کردن در چنین شرایطی انصافا سختیهای خودش را دارد. اینها چیزهایی است که مردم عموما از آنها اطلاع ندارند. وقتی میشود از آنها گذشت که یک گروه درجه یک و حرفهای در کار باشد که بتوانیم همه این مشکلات را از سربگذرانیم.
سریالهای بلند عموما با این خطر روبهرو هستند که داستان دیر شروع شود و بهخصوص در قسمتهای ابتدایی مخاطبان را خسته کند. به نظرتان این موقعیت درباره سریال برف میبارد هم وجود داشت؟
مخاطبان بهخصوص در قسمتهای اول نظرات مختلفی درباره این موضوع داشتند. بعضیها میگفتند به خاطر تعدد کاراکترها دوست داشتیم در قسمتهای اول شخصیتها را بشناسیم و بیشتر با آنها آشنا شویم و بعد وارد داستان شویم و در عین حال بخشی از مخاطبان هم روند را کمی کند میدانستند و دوست داشتند زودتر وارد داستان شویم. البته به نظرم با گذشت چند قسمت و حالا که داریم باهم صحبت میکنیم دیگر از آن موقعیت عبور کردهایم و مخاطب راحتتر دارد ما را دنبال میکند.
ما در سالهای قبل تجربه پخش سریالها را بهصورت هفتگی داشتیم، اما در چند سال اخیر، تلویزیون تصمیم گرفته سریالهایش را بهصورت شبانه روی آنتن بفرستد. به نظر شما کدام مدل پخش بیشتر میتواند مخاطب را همراه کند؟ پخش شبانه یا هفتگی؟
نمیدانم شاید من کمی قدیمی هستم (خنده)، اما فکر میکنم مدل پخش هفتگی بهتر است. البته بگویم یک وقتی هست که ما با سریالهای طنز نود شبی روبهرو هستیم که تولیدش هم روز پخش است و سازندگان آن سریال بهصورت روزانه هم از رویدادهای روز جامعه و هم از بازخوردهای مخاطبان بهره میگیرند و آن را میتوانیم در ادامه مسیر سریال ببینیم که بحث این نوع سریالها کاملا جدا است و شبانه بودنشان توجیهپذیر و درست است. اما درباره سریالهایی که تولیدشان ماهها طول میکشد و پیچیدگیهایی بسیار فراتر از سریالهای سیتکامی دارد، آن هم چیزی مثل سریال ما که داستانش در دهه ۶۰ میگذرد و همه این مسائل تولیدش را بسیار سختتر میکند، فکر میکنم پخش شدن شبانهاش لطمه میزند به خوب دیدهشدن اینهمه زحمت گروه تولید. تازه سریال ما که تعداد قسمتهایش زیاد است، سریالهای ۱۳ قسمتی و چند قسمتی که ساخته میشود و بهصورت شبانه روی آنتن میرود اصلا مجال تبلیغات درست ندارد و تا مخاطب بیاید آن را روی آنتن ببیند ۷- ۸ قسمت از آن گذشته است.
آن هم باوجود تغییراتی که در فضای رسانهای پیشآمده و بازنشر سریالها در فضای مجازی امکانپذیر است.
بله. به نظرم نرمافزار تلوبیون کلی توانسته روی این فضا تأثیر بگذارد. من به خاطر آنکه شبها تئاتر دارم نمیتوانم سریال را روی آنتن ببینم، اما به خانه که میرسم از طریق تلوبیون سریال را تماشا میکنم و دسترسی راحتی به آن دارم. بههرحال همه به دنبال این هستند که تولیداتشان به بهترین شکل ممکن دیده شود. به نظرم میشود بیشتر در اتاق فکرهایمان به این فکر کنیم که با چه راههایی میشود مخاطب را بیشتر درگیر سریالهای روز کرد. چه به لحاظ فرمی و محتوایی و چه به لحاظ تبلیغاتی و پخش.
درباره سریال صحبت کنیم. اولین تجربه همکاری با پوریاآذربایجانی چطور بود؟
اولین بار که پوریا آذربایجانی را دیدم برمیگردد به ۱۵-۱۶ سال قبل که در یک فیلم کوتاه بازی میکردم. یادم نیست پوریاآذربایجانی در آن کار فیلمبردار بود یا دستیارفیلمبردار. اما بعد از این سالها وقتی برای این سریال با من تماس گرفته شد همینکه داستان را زندهیاد بهبهانینیا نوشته برایم هیجانانگیز بود و هم اینکه وقتی داشتیم درباره داستان با آذربایجانی صحبت میکردیم من شوق و انگیزه فوقالعادهای در او دیدم که راستش مدتها بود آن را ندیده بودم. راستش را بخواهید ما انگار بعد از یک مدتی که در این حرفه کار میکنیم، کارمند این حرفه میشویم و دیگر بیش از آنکه خبری از خلاقیت و ذوق باشد به روزمرگی میافتیم. شور و اشتیاق آذربایجانی برای من تلنگری بود که دوباره مانند روزهای پرفروغ گذشته و حتی تئاتر باشم که قرار است یک پروژه را آغاز کنیم. البته از اینکه برای این نقش به من اعتماد کرد هم بسیار خوشحالم. چون بیشترنقشهایی که به من پیشنهاد میشود نقشهایی کمدی هستند و کمتر پیش میآید نقشهای جدی به من پیشنهاد شود. آنهم چنین نقش جدی و پیچیدهای. از این بابت از او ممنونم.
همانطور که گفتید ما شما را بیشتر با کاراکترهای طنز به یاد میآوریم، اما بعد از سریال سرباز این دومین نقش جدی شماست که در تلویزیون بازی میکنید. این انتخابها یعنی قرار است با یک الیکا عبدالرزاقی جدید روبهرو باشیم که میخواهد جدی بازی کند و از طنز فاصله بگیرد؟
از ابتدا که وارد این حرفه شدم و از روزهای تئاتر همواره نقشهای جدی بازی میکردم. اتفاقا چند نقش خیلی منفی هم بازی کرده بودم. در سالهای ۸۳ و ۸۴، اما چند نقش طنز به من پیشنهاد شد که آنها را هم میگفتند صدا و چهرهاش خشونت دارد و به درد کمدین میخورد (خنده). تا اینکه در سال ۸۵ برای سریال باغ مظفر آقای مهران مدیری دعوت به کار شدم و فکر میکردم این بار هم مثل دفعات قبل فرصت حضور در کاراکتر طنز برایم پیش نمیآید، ولی این اتفاق افتاد و من در کمدی باقی ماندم و سالها در همین فضا به فعالیتم ادامه دادم.
بهخصوص که بازیتانهمواره یک اجرای پر اکت بیرونی بود!
تیتر روزنامههای آن سالها را فراموش نمیکنم، نوشته بودند بازیگر گلدرشت سریال مهران مدیری (خنده)، بله، این مسیر مرا به سمت بازیهای پر اکت و بیرونی برده بود. اما وقتی برای سریال سرباز با من تماس گرفته شد فکر کردم قرار است در موقعیت دشواری قرار بگیرم که احتمالا به سختی میتوانم از پس آن برآیم. بههرحال جنس کارگردانی هادی مقدمدوست را میشناختیم و شخصیتی راکه قرار بود بازی کنم هم شخصیتی پیچیده و پر از جزئیات بود که طبیعتا اجرای آن برایم بسیار سخت بود. مثلا سر صحنهها گاهی اوقات مقدمدوست میگفت خانم عبدالرزاقی این صحنه را خوب بازی کردی، اما لطفا اکتهایت را ۱۱درصد کن. وقتی آن کار را میکردم میگفت خیلی خوب بود، اما حالا ۹۰ درصد از آن ۱۱درصد را هم کم کن! خب، این مدل، چالش بزرگی برایم بود. البته در ادامه مسیر توانستیم به همفکری برسیم و برای من تجربه دلپذیری بود که ببینم میتوانم یک بازی رئال بدون اکتهای اگزجره بیرونی و کاملا طبیعی داشته باشم.
و از این تجربه راضی بودید؟
تجربه تماشاگرپسندی نبود، اما برای من تجربه بسیار خوبی بود. چه به لحاظ بازی و چه ایدههای کارگردانی، ولی مخاطب خاصی داشت.
شاید کم اقبالی مخاطب به خاطر زمان نامناسب پخش آن بود.
بله کاملا با شما موافقم. در مجموع از آن تجربه هم بسیار لذت بردم و راضی بودم؛
و برسیم به کار جدید جدیتان.
راستش را بخواهید من از این نقش ترس داشتم. ببینید شما میتوانید به نقش هیچچیزی را اضافه نکنید و مخاطب هم توقع خاصی از تو ندارد، ولی ترس اصلی من از این بود که این کاراکتر هم شبیه نقشم در سریال سرباز بشود، چون هردو جدی بودند و رئال و داستانهم اجتماعی بود.
خصوصا که زمان پخش آنها هم به هم نزدیک بود.
دقیقا و مخاطب هم آن سریال را کاملا به یاد دارد، این را هم بگویم که نمیدانم چرا میگفتند این سریال مخاطب ندارد، اما همه دارند این دو را با هم مقایسه میکنند. خب اگر کسی نمیدید چه طور دارد با همان نقش مقایسه میشود؟! اما به هر حال ما توی این ماهها در تعامل با آذربایجانی به یک فهم مشترکی رسیدیم و امیدوارم کدهایی که آذربایجانی درباره این نشان میدهد را درست دریافته باشم و امیدوارم مخاطب هم راضی باشد، چراکه من واقعا صد در صد توانم را برای این نقش گذاشتم و با تمام توان در این نقش بازی کردم.
یکی از چالشهای جدی شما و خانم شیرازی در این سریال اختلاف سنی واقعیت آن با نقشتان است. چطور شد پذیرفتید که نقشی را بازی کنید که سالها کوچکتر از خودتان است؟
یکچیزی بگویم. من وقتی ۱۸ ساله بودم تست بازیگری دادم برای نقش یک دانشجو، اما پذیرفته نشدم. به این دلیل که میگفتند رفتار او شبیه استادهای دانشگاه است نه دانشجوها! یعنی آن موقع هم به نقش دانشجویان نمیخوردم چه برسد به الان! اما بحثی که از ابتدا در گروه تولید شکلگرفته بود این بود که ما بتوانیم درانتخاب بازیگران طوری عمل کنیم که هم بتوانند بیست و چند ساله خود را بازی کنند و هم شصت و چند ساله را. برای همین هم حد وسطی را انتخاب کردند که از پس هر دوی اینها بربیاید. البته شاید بهتر بود که در داستان چیزی میدیدیم که گویی ما دیرتر از حد معمول وارد دانشگاه شدهایم و این داستان و شخصیتهای ما را باورپذیرترمیکرد، ولی با همه این تفاسیر این چالش ترسناک بود، از همین جهت که مخاطب الیکا را یک دختر بیست و چند ساله نپذیرد و در برابر او مقاومت کند یعنی اصلا کار به بررسی بازی مان نرسید و همان ابتدا به خاطر تطابق نداشتن سنمان برای پذیرش آن مقاومت میکردند و اصلا کاری به بازی ما نداشتند. درحالیکه در کارهای کمدی میشود چنین قراردادی را با مخاطب گذاشت و مخاطب هم به خاطر فانتزی بودن و کمدی بودن فضا آن را میپذیرد. اما در کارهای رئال اینچنین نیست و به همین خاطر بهسختی با این چیزها کنار میآید.
آثار مرحوم بهبهانینیا به نوعی سهل و ممتنع بود که داستانپردازیهای عجیبوغریبی نداشت، اما در عینحال مخاطب پسند بود. شما داستان این سریال را چطور دیدید؟
زندهیاد بهبهانینیا بدون آنکه تلاش عجیب و غریبی برای متفاوت کردن قصه داشته باشد، یک روند قصهگویی ساده و شیرین دارد. به نظرم او خیلی راحت و شیرین داستان میگفت و برای همین هم مردم داستانهای او را دوست میداشتند و همین الان هم با سؤالاتی طرفم که معلوم است مردم داستان را بهطور کامل دنبال میکنند. ما در این داستان یک بدمن کامل واقعی داریم و نویسنده سعی نکرده این بد من را خاکستری تصویر کند. اتفاقا این صراحت، تکلیف مخاطب را روشن میکند و مخاطب هم در داستان او را میپذیرد و از دستش حرص میخورد. این موفقیت داستان است که توانسته شخصیت منفی خود را باورپذیر به مخاطب ارائه کند. این ممکن است برای منِ بازیگر که آثار روز سینمای دنیا را پیگیری میکنم امتیاز منفی باشد که شخصیت رو است و خاکستری نیست و پیچیدگی عجیب وغریب داستانی ندارد، اما میبینیم که مردم و مخاطبان این مدل داستانگویی را دوست دارد و نمیشود آن را کتمان کرد.
یعنی به نظرتان بعضی از داستاننویسهای امروز تظاهر به متفاوت بودن میکنند؟
راستش را بخواهید بله. تلاش برای متفاوت بودن که از سر نشناختن سلیقه مخاطب معمولی و مردم جامعه شکل میگیرد، اما مرحوم بهبهانینیا و امثال او جامعه را میشناختند و فرهنگ و علائق و سلیقه مردمشان را بهخوبی دریافته بودند، قهرمان و ضدقهرمان موردعلاقه مردم را میشناختند و میدانستند که مردم ایران رکگویی و روایت مستقیم او را دوست دارند و با آن ارتباط برقرار میکنند. ولی ما بهجای آنکه متناسب با مردم، مانند داستان بگوییم رو آوردهایم به روایتها و داستانگوییهای عجیب و شخصیتهایی که آنقدر متفاوت هستند که مخاطب آنها را نمیشناسد. برای همین معتقدم اگر هم قرار است ارتقای فنی و حتی فرهنگی اجتماعی شکل بگیرد از طریق داستانهایی است که امسال مرحوم بهبهانینیا به نگارش درمیآورد، چرا که آنها مردمشان را بهخوبی شناخته بودند. راستش ما الان با داستانها و شخصیتهایی طرف هستیم که ایرانی نیستند و بیشتر فرنگی هستند و طبیعی است که مخاطب ایرانی آنها را نپذیرد.
شاید نمونه کامل موضوع که شما میگویید سریال قورباغه باشد که هرچند به لحاظ تولید و کارگردانی و بازیها درجهیک بود، اما یک مخاطب کاملا خاص داشت و تبدیل به جریان اجتماعی نشد.
در سریال قورباغه من یک سحر دولتشاهی میبینم که فوقالعاده است و اجرای بینقصش جای تردید ندارد، اما قصه را نمیشناختم و درکش نمیکردم. ببینید خوب است که داستانها و قصههای اینچنین داشته باشیم، اما احساس میکنم کاش کمی هم نبض جامعه در دستمان باشد و برای مردم خودمان کار بسازیم.
خوب حالا دیگر ما با یک الیکا عبدالرزاقی طرف هستیم که علاوه بر تجربیات جدید طنز حالا دیگر چند نقش مهم رئال هم بازی کرده. قرار است در ادامه مسیر به کدام سمت بروید؟ رئال را ادامه بدهید یا به طنز برگردید؟
اگر بگویم جفتش را دوست دارم خیلی بد است؟ (خنده) اول بگویم که دلم برای کار طنز بسیار تنگ شده. چراکه من ذهنی فانتزی دارم و حتی در همین سریال خودمان هم به پوریا آذربایجانی میگویم که بیا پارودی این سکانسها را هم بسازیم، اما در فضای جدیدی هم هر چند تازه کار بهحساب میآیم، اما دوست دارم بیشتر کشف کنم و اتفاقات تازهتری را تجربه کنم و راستش اگر قرار بر انتخاب باشد دومی را ترجیح میدهم.
الان فصل تغییر و تحول در رسانه ملی است و صحبتهایی جدی از تغییرات در رویکردهای تلویزیون وجود دارد. شما بهعنوان یک بازیگر که تجربیات متعددی در فضای تلویزیون داشتید به نظرتان چه تغییری میتواند سریال سازی تلویزیون را به دوران اوج نزدیک کند؟
استنباط من این است که اتاق فکرهایی که درباره مسائل تلویزیون تصمیمگیری میکنند، بیش از اینکه جنس هنری باشند مدیریتی هستند و جای هنرمندان در این عرصههای تصمیمگیری خالی است. راستش را بخواهید مردم، همه ما را از بازیگری که جلوی دوربین است تا رئیس سازمان صداوسیما را یک خانواده میدانند. ما بچههای تلویزیون، بچههای صداوسیما هستیم. کاش بزرگترهای ما که سالها تجربه دارند در این اتاق فکر حضور پیدا کنند. مثلا چرا نباید امثال استاد علینصیریان در چنین جایگاههایی حضور داشته باشند؟ ما نیاز داریم تصمیمگیران این حوزه علاوه بر اینکه نگاههای کلان مدیریتی را میشناسند شناخت کاملی نسبت به هنر و هنرمندان هم داشته باشند و این میتواند کمکهای جدی به تلویزیون بکند.
منبع: روزنامه جام جم
انتهای پیام/
امیدوارم همیشه موفق و سلامت باشید❤
بدرخشید همیشه