باشگاه خبرنگاران جوان - عدم دخالت در سیاست، یک ابلاغ کلی بود برای همه آنهایی که میخواستند در ارتش استخدام شوند. وقتی کریم فکری در سال ۱۳۴۴ و در سن ۱۸ سالگی با علم به این موضوع وارد ارتش شاهنشاهی شد فکر نمیکرد روزهایی از راه میرسد که مدارا کردن با مردم انقلابی و همراهی با آنان باعث میشود وارد سیاست شده و این موضوع را به فراموشی میسپارد.
با آقای کریم فکری که درجهدار ارتش شاهنشاهی و بازنشسته ارتش جمهوری اسلامی است به گفتگو نشستهایم.
این گفتگوی ما هر چند طولانی نبود، ولی شنیدن خاطرات و همراهی کردن با مردم در سالهای منتهی به پیروزی انقلاب خالی از لطف نیست.
کریم فکری متولد آبان ماه ۱۳۲۶ تبریز است و وقتی میخواهد از کودکی خود حرف بزند، میگوید: در یک خانواده متدین و مذهبی به دنیا آمدهام و از هشت سالگی در هیاتهای عزاداری حسینی شرکت کرده و بعد از اینکه به خانه میآمدم نوحهخوانی را تمرین میکردم، در مساجد و هیاتها روحانی هر مطلب و نوحهای که در منبر میگفت در کوچه و محل با همسن و سالان خودم تمرین میکردم و به این ترتیب با حال و هوای مذهبی و دینی کودکی وارد دوران نوجوانی و جوانی شدم.
تا کلاس ششم درس خواندم و در سال ۱۳۴۴ در سن ۱۸ سالگی در ارتش استخدام شدم.
وی بعد از ورود به ارتش هر روز از پنج صبح تا ۶ عصر در پادگان ارتش مشغول خدمت بوده و شبها نیز درس میخواند.
درس خواندنهای شبانه او ادامه پیدا میکند تا اینکه در سال ۵۶ مقطع دیپلم را به پایان میرساند و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تحصیلات خود را ادامه داده و مدرک فوق دیپلم برق را اخذ میکند.
وی با اشاره به اعتقادات دینی خود قبل از پیروزی انقلاب میگوید: قبل از پیروزی انقلاب وقتی در ارتش استخدام شدم به مسائل دینی و عقیدتی مخصوصا ادای نماز و روزه خیلی مقید بودم. با وجود مخالفتهای ارتش در هر جایی که خدمت میکردم همیشه به اصول اعتقادی خود پایبند بودم.
او در طی سالهای فعالیت در ارتش در شهرهای سراب، مراغه، تبریز، زنجان، قزوین و تهران خدمت کرده است و دو فرزند پسر و سه دختر او متولد شهر قزوین هستند.
پسر بزرگ او دارای تحصیلات دکترای الهیات و فوق لیسانس آمار است و دو نوهاش روحانی بوده و برادر کوچک آنها حافظ قرآن کریم است.
داشتن روحیه مذهبی و دینی، او را به سمت تشکیل هیات عزاداری سوق میدهد، آنچنانکه میگوید: بر اساس همین اعتقادات دینی بود که هیات عزاداری آذربایجانیهای مقیم قزوین را با همکاری دوستان راهاندازی کردیم. در ایام عزاداری حضرت سیدالشهداء و مخصوصا دهه اول ماه محرم با شور و حال بیشتری مراسم برگزار میشد.
مسئولیت در روابط عمومی ستاد حکومت نظامی قزوین از دیگر فعالیتهای این درجهدار ارتش شاهنشاهی است که در اثر مدارا کردن با مردم مورد بازخواست مقامات رده بالا قرار میگرفت. وی در این زمینه گفت: در ارتش به لحاظ شناختی که داشتند مرا به عنوان مسوول روابط عمومی ستاد حکومت نظامی قزوین انتخاب کردند. وظیفهام این بود هر فردی که میخواست برای عزیزانش مراسم عزا یا عروسی بگیرد باید از فرماندار نظامی مجوز میگرفت، اگر مجوز نداشت اجازه برگزاری مراسم را نیز نداشت. من برای این افراد مجوز صادر کرده و به آنها میدادم. در مراسم عروسی مسوول تالار عروسی حق نداشت تا من نرفتهام در تالار عروسی را باز کند. وقتی میرسیدم نامه را به مسوول تالار میدادم و او بعد از تحویل نامه در را باز میکرد.
خودم در مراسم حاضر میشدم و مراسم عروسی را با گفتن این جمله" برای سلامتی خودتان و سلامتی عروس خانم و شاه داماد کف مرتب بزنید" آغاز میکردیم.
این رفتار من سر زبانها افتاد، میگفتند یک نفر از فرماندار نظامی آمده و هوای مردم را دارد. از سوی دیگر این رفتارها باعث بازخواست و توبیخ من میشد. مسوول رده بالا مرا بازخواست کرده و توضیح میخواست که چرا این کار را کردهام و من هم در جواب میگفتم خلاف شرع و عرف و حکومت کاری نکردهام.
در مجالس ترحیم نیز در کنار منبر مینشسته و فاتحه میخواندم، افراد آمده و میپرسیدند" مامور فرماندار نظامی شما هستی؟ میگفتم بله" این شده بود کلید رمز.
به آنها میگفتم اگر سایر ماموران فرماندار نظامی آمدند و پرسیدند از فرماندار نظامی چه کسی اینجا بود بگویید فکری اینجا بود نیم ساعت پیش رفت.
این رفتارهای من نوعی تعامل با مردم بود که نتیجه و ثمره تعامل و مدارا کردن با مردم را بعد از پیروزی انقلاب دیدم.
بعد از پیروزی انقلاب کمیتهها تشکیل شد اعضای کمیته ماموران فرمانداران نظامی را دستگیر میکردند. اسم من به همراه تعداد دیگری از افراد را به محل کمیته چسبانده بودند و این ماموران را شناسایی و دستگیر میکردند.
یک روز به همراه حاج خانم از مقابل کمیته رد میشدیم به حاج خانم گفتم صبر کن ببینم اینجا چه خبر است. اسم ۳۰ تا ۴۰ نفر از ماموران نوشته شده بود و من نفر پانزدهم بودم. اسامی نوشته شده بر روی دیوار را نگاه میکردم. یکی از اعضای کمیته از پشت دستش را به شانهام زد یک لحظه با خودم گفتم" تو را هم گرفتند" برگشتم دیدم یک پیرمرد مسنی است که با لهجه قزوینی گفت" سه روز است میآیی و این لیست را نگاه میکنی و میروی، اگر میخواستند تو را دستگیر کنند تا الان دستگیرت کرده بودند" بعد یک خودکار برداشت و اسم مرا از آن لیست خط زد به طوری که آن کاغذ پاره شد.
همچنین یک بار یکی از دوستان مرا در خیابان دستگیر کردند، دوستم خانوادهاش را به من سپرد و گفت مواظب خانوادهام باش. خانواده او را به خانه رسانده و به کمیته برگشتم، به مسوول کمیته گفتم دوستان شما یک نفر را به ناحق گرفتهاند، پرسید آیا او را میشناسی؟ گفتم بله او دوست و هم دوره من است و پدرش نیز یک پاسبان مومن، معتقد و شریفی است. مسوول کمیته دستور داد دوستم را آورده و آزادش کردند. اینها نتیجه مدارا کردن من در فرماندار نظامی بود.
وی ادامه داد: گروه ضربت در فرماندار نظامی مستقر بود و راهپیمایی کنندگان را اذیت میکردند. برخی از اعضای گروه ضربت خیلی تندروی میکردند، به آنها تذکر داده و میگفتم مردمی که انقلاب کرده و معترض هستند هموطنان و همشهریان ما هستند برای همین اینقدر مردم را آزار و اذیت نکنید.
فکری با اشاره به پخش اعلامیه جوانان انقلابی اظهار داشت: اعلامیههای امام در خانهها چاپ میشد. من در فرماندار نظامی قزوین مسئول روابط عمومی حکومت نظامی بودم، ماموران جوانانی که مشغول چسباندن اعلامیه بودند را دستگیر کرده و به آنجا میآوردند. من اعلامیه را از آنان میگرفتم و از یک کانال دیگر میگفتم پخش کنند. به اصطلاح از این دست میگرفتم از آن یکی دست به خودشان بر میگرداندم.
تا زمان پیروزی انقلاب مسوول روابط عمومی فرمانداری نظامی بودم و مهمترین کار ما اعلام حکومت نظامی بود که توسط ساواک صادر میشد.
در متن اطلاعیه حکومت نظامی معمولا تجمع بیش از سه نفر ممنوع است، مراسم جشن یا عزاداری باید مجوز داشته باشد، از ساعت ۹شب تا صبح هیچ کس حق تردد در کوچه و خیابان ندارد.
فکری خاطرنشان کرد: وقتی دهه اول محرم مراسم عزاداری برگزار میشد مقامهای رده بالا مرا بازخواست میکردند که چرا اجازه دادی تظاهرات حسینی برگزار شود و چرا خودت هم در تظاهرات حسینی شرکت کردی.
کریم فکری با وجودی که یک نیروی مخابراتی بود، ولی او و دوستانش را برای ماموریت عملیاتی نیز اعزام میکردند که با اشاره به یکی از این ماموریتها اظهار داشت: یک روز اعلام کردند افسران نیروی هوایی شورش کردهاند، ما نیروی مخابرات و الکترونیک بودیم نیروی جنگنده نبودیم، ولی به ما ماموریت دادند تا آنها را ساکت کنیم. بحبوحه انقلاب بود و آن زمان برادرم و خواهرزادهام جذب ارتش شده و در فرودگاه مهرآباد و قصر فیروزه در حال سپری کردن دوره آموزشی بودند.
با خود فکر میکردم اگر کادر نیروی هوایی به سمت فرودگاه حرکت کنند برادر کوچکم آنجاست و اگر به سمت قصر فیروزه بروند خواهرزادهام آنجاست. وقتی به تهران رسیدیم دیدم مسیر کلا عوض شده است، گفتند اینجا پادگان صفر و یک و مقر گارد شاهنشاهی است.
وقتی به تهران رسیدیم دقیقا روز ۱۲ بهمن بود روزی که حضرت امام خمینی (ره) به ایران آمدند. خلاصه با کلی تماس گرفتن برادرم را پیدا کرده و به او گفتم امروز حضرت امام تشریف میآورند. میدان آزادی خیلی خیلی شلوغ است مواظب خودت باش.
۱۲ بهمن ۵۷ در تهران مسوولیت یک کلانتری را به من و همکارم سپردند، به پشت بام رفتیم تا ببینیم چه خبر است، یک نفر را دیدم که پشت بام نشسته است، با اشاره دست از همکارم پرسیدم این فرد کیست، او نیز نمیدانست این فرد لباس شخصی تنش بود، ولی ما لباس نظامی بودیم.
این فرد که ظاهرا مامور ساواک بود با عصبانیت به ما گفت" برید گمشید، همکارم گفت کریم آقا، این آقا کی باشند که دستور میدهد برید گم شید؟ من هم گفتم نمیشناسم در همین حال دوستم از کراواتش گرفت و محکم او را کشید و بیرونش کرد.
بعد از چند لحظه مسوول ماموران دژبانی کلانتری آمد و گفت این فرد مامور ساواک است و من هم گفتم فعلا مسوول این کلانتری من هستم و او هر غلطی میکند برود بیرون بکند.
با دوستم در کلانتری نشسته بودیم که دیدم یک خانم به همراه فرزندش از خیابان عبور میکنند به دوستم گفتم اگر الان بگویند به مردم تیراندازی کنید من که واقعا جراتش را ندارم و چنین کاری نمیکنم.
خلاصه اینکه ما یعنی گردانی که برای ساکت کردن آشوب نیروی هوایی به تهران رفته بودیم سه روز در آنجا بودیم، ولی دیدند ما حامی آنها نیستیم از مخابرات بیسیم زده و ماموریت ما را لغو کردند و به قزوین برگشتیم.
وی در بخش دیگری از صحبتهای خود با اشاره به تاکید حضرت امام خمینی (ره) بر حمایت از ارتش خاطرنشان کرد: وقتی حضرت امام دستور تشکیل سپاه را داد برخی گفتند بهتر است ارتش منحل شود، چون با وجود تشکیل سپاه به ارتش نیازی نیست، ولی حضرت امام راحل فرمود" چه اشکالی دارد انسان دو اولاد داشته باشد یکی از یکی پختهتر و مجهزتر، برای کشور ارتش و سپاه هر دو لازم است"
حتی شهید دکتر چمران نیز به این حرف انتقاد کرد و گفت" در ارتش افرادی است که من پشت سر او نماز میخوانم، فردی، چون شهید صیاد شیرازی"
فکری با اشاره به دیدار همافران ارتش با حضرت امام خمینی (ره) گفت: ایشان همواره ارتشیان را به همبستگی با مردم تشویق میکردند. اعلام همبستگی ارتش شاهنشاهی با ملت انقلابی و مبارز ایران از آن خبرهایی بود که در سالهای آخر مبارزاتی باعث پیشبرد اهداف انقلاب شده است
بعد از تشریف فرمایی حضرت امام به میهن ارتش اعلام همبستگی کرده بود که منجر به دیدار تاریخی همافران ارتش با حضرت امام خمینی (ره) شد. این اعلام وفاداری نظامیان به امام خمینی (ره) پیش از پیروزی انقلاب باعث افزایش روحیه ارتشیان و عموم مردم شد.
همافران ارتش از سراسر کشور در این دیدار شرکت کرده بودند و وقتی به شهرهای خود بازگشتند صحبتهای امام را برای بقیه دوستان و همکاران تعریف میکردند.
این ارتشی ولایتمدار در پایان مرا مهمان یک بیت شعر کرد و به صحبتهایش خاتمه داد:
بی عشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد
بی خامنهای کی بتوان یار خمینی شد
منبع: فارس
انتهای پیام/