به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان، «کومله» و «حزب دمکرات» را باید مترادف با «داعش» دانست. گروههای ضدانقلابی که اعضایش در آدمکشی و جنایت دست کمی از داعشیهای امروزی نداشت. این گروهها در همان ابتدای انقلاب و به خصوص در دهه ۶۰ وحشیانهترین جنایات را علیه مردم شمالغرب کشور مرتکب شدند.
حالا که پیکر شهیده فاطمه اسدی به عنوان نخستین زن مفقودالاثر تفحص شده و با شکوه هرچه تمامتر در چند شهر ایران تشییع و به خاک سپرده شده، با گوشهای از جنایتهای کومله و حزب دمکرات آشنا شوید:
جانباز سعید بلوری از رزمندگان گردان تخریب لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) از لحظه ورودش به سقز این گونه روایت کرده است: وقتی به سقز رسیدیم، صدای خواندن دعای کمیل ما را به سمت خود کشید. کسی که دعا میخواند، در بین دعا خاطرهای از آن منطقه تعریف کرد و گفت:کوملهها ۱۰ نفر از سربازهای ارتش را اسیر کردند و گفتند: ما به شرطی گروگانها را پس میدهیم که یک پاسدار به ما بدهید.
یکی از برادران سپاه، داوطلب شد و گفت: من حاضرم بروم. برادران دیگر اعتراض کردند و گفتند: ما هم میخواهیم برویم. قرعهکشی شد و قرعه به نام همان داوطلب اولی درآمد. او رفت و ما با دوربین نگاه میکردیم. منافقین آن پاسدار را گرفتند و به غیر از یک سرباز، ۹ اسیر را آزاد کردند.
با چشمانمان دیدیم که اول لباس فرم آن سپاهی را سالم درآوردند و بعد مثل وحشیها با چاقو بر سر او ریختند و هر کدام تکهای از بدنش را کندند. هر کسی این منظره را با دوربین نگاه میکرد، حالش بد میشد. بعد کوملهها بدن تکهتکه شده را داخل پلاستیک گذاشتند و لباس سپاه را رویش قرار دادند و به آن سرباز گفتند: این هم پاسدار شما، حالا برو. (۱)
پزشک داوطلبی را که برای کمک به مردم کُرد رفته بود به رگبار بستند
سیدمسعود خاتمی، مسؤول بهداری کل سپاه در دوران جنگ درباره جنایت حزب دمکرات این گونه بیان داشته است: یکی از برادران به دفتر بهداری آمد و گفت: سردشت در محاصره دمکراتهاست و مجروحان نیاز به دکتر و درمان دارند. من، دکتر قاضی و عده دیگری از دوستان با یک آمبولانس و مقداری دارو به سمت سردشت راه افتادیم. به بوکان و سقز که رسیدیم، با خبر شدیم که آیت الله طالقانی فوت کرده. به مراسم ختم ایشان در مهاباد رفتیم و بعد، آماده شدیم تا به سردشت برویم، اما نگران بودیم که جاده ناامن باشد.
وقتی از کسانی که آنجا بودند، درباره امنیت جاده پرسیدیم، هر کس یک جواب میداد! البته بعداً فهمیدیم که همه راست میگفتند، چون دمکراتها کمین زده بودند و مثلاً یک ماشین را میگرفتند و به ماشین دیگر کاری نداشتند. در مهاباد عدهای را با لباس کردی و تفنگ برنو دیدیم و پرسیدیم که اینها کی هستند؟ گفتند: اسم اینها «جوانمرد» است. نزدیک غروب بود که از مهاباد به سمت سردشت راه افتادیم. از مهاباد که گذشتیم، نیم ساعت بعد، آفتاب غروب کرد و هوا کم کم تاریک شد.
همان طور میرفتیم، به قهوهخانهای رسیدیم، از جوان مسلحی که لباس کردی تنش بود، پرسیدیم: شما جوانمرد هستی؟ بادی به غبغب انداخت و گفت: بله! چه کار دارید؟ گفتیم: ما گروه پزشکی هستیم و میخواهیم به سردشت برویم. گفت: چند دقیقه صبر کنید. رفت و بعد از ۲۰ دقیقه آمد و با لحن خاصی گفت: شما باید با ما بیایید! گفتیم:کجا بیاییم؟!
گفت: مقر حزب دمکرات! در این مدت که مشغول گفتگو شده بودیم، ما را محاصره کرده و با تفنگ ۱۰۶ ماشین را نشانه گرفته بودند. نگاه که کردیم، دیدیم بالای تپه روبه رو هم با اسلحه ایستادهاند. نمیدانم آمبولانس را با چه زدند که در یک چشم به هم زدن سقفش به هوا رفت و تبدیل به یک وانت بار شد! همه نوع اسلحه هم داشتند.
در آن گیرودار دکتر قاضی آمد و با صدای بلند گفت: چه کار میکنید؟! من مسؤول این گروهم اجازه بدهید با سران حزبتان صحبت کنم. مقر حزبتان کجاست؟ او و دو نفر از پزشکیاران به نامهای نوری و صادقی که از همدان بودند، رفتند تا با آنها حرف بزنند. سر پیچ جاده که پیچیدند صدای رگبار را شنیدیم. بعدابه ما گفتند: وقتی به سر پیچ رسیدیم، آنها زانوهای دکتر قاضی را به رگبار بستند و وقتی او میخواست به زمین بیفتد، رگبار دیگری هم توی سینه اش خالی کردند و شهیدش کردند. پزشکیارها را نکشته بودند. فقط دکتر قاضی را شهید کرده بودند. (۲)
منابع
۱ـ «روزهای جنگی سعید» نوشته سعید بلوری، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
۲ـ «طبیب زندان دولتو» نوشته محمدرضا باقری، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
منبع: فارس
انتهای پیام/