به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، زندگینامه آدمهای سیاسی باید مبتنی باشد به رفتار آنها در دوران قدرت. طبیعی است هر کسی بعد از آن که از اریکه قدرت پایین آمد، قیافه آزادیخواهی به خود بگیرد. برای مرد سیاسی تنها عملکرد او در دوران کار و مسوولیت ملاک است و باید بر همین اساس او را معرفی کرد. هدف از این متن هم شناساندن بنیصدری است که در قدرت بود.
بنیصدری که عضو شورای انقلاب بود، وزیر اقتصاد شد، رأی خوبی در اولین انتخابات ریاستجمهوری کسب کرد و احتمالا آینده درخشانی را برای خودش در حاکمیت جمهوری اسلامی پیشبینی میکرد. آنچه میآید شناختنامه کوتاهی از بنیصدر است. بیشتر این شناختنامه در گزارش جاسوسان آمریکایی آمده و مبتنی بر همان دادههاست.
«او فرد جاهطلبی است.» این را یک سند تماما سری از سیا به ما میگوید. سند را یکی از جاسوسان مهم سیا در تهران در تاریخ ۱۷خرداد ۱۳۵۸ نوشته است و «ل. ۱» یا همان بنیصدر را به ما میشناساند. با مطالعه خط و ربطها تردیدی در بین پژوهشگران باقی نماند که «ل. ۱» همان بنیصدر است. بنیصدر وقتی با سیا (ابتدا خواسته یا ناخواسته) ارتباط میگیرد که عضو شورای انقلاب بود. در این تاریخ، بنیصدر با یکی از رابطان سیا جلسه داشته است.
بنیصدر دو بار در پاریس نیز با همین فرد ملاقات داشت. یعنی وقتی امامخمینی (ره) به پاریس آمده بود، او علاقه داشت روابطش را گسترش بدهد. نام جاسوس راترفورد ذکر شده است. او به بنیصدر گفته بود یک تاجر آمریکایی بانفوذ است. بنیصدر هم خوشحال از این ارتباط قبول کرد باز هم با این تاجر جلسه داشته باشد.
اما برنامه آمریکاییها برای دیدار با بنیصدر از جزئیات بامزهای برخوردار است. راترفورد به ایران میآید و قصد میکند بنیصدر را ببیند. نقشه اینطور است: «راترفورد، هتل (لاله فعلی) را ترک کند. به سمت چپ پیچیده (در امتداد خیابان آریامهر سابق، فاطمی فعلی) به طرف غرب برود تا به اولین چهارراه برسد.
سپس به سمت چپ پیچیده و از سمت چپ خیابان امیرآباد سابق به طرف جنوب برود. پگویین (یعنی رئیس قرارگاه سیا در تهران) سوار بر پیکان چهار در زرد کمرنگ برای سوار کردن راترفورد به طرف شمال خیابان امیرآباد حرکت میکند. اگر راترفورد به چهارراه بعدی (تقاطع امیرآباد و بلوار کشاورز یا همان الیزابت دوم سابق) برسد باید همانجا منتظر بماند تا پگویین برسد و سوارش کند.
راترفورد باید دقیقا رأس ساعت ۲۰ هتل را ترک کند. لطفا به راترفورد اطلاع دهید برای منتظر ماندن در خیابان و سوار ماشین شدن، لباس معمولی بهترین لباس است. از او بخواهید مشخصات لباسی را که میخواهد بپوشد برای ما شرح دهد.»
این تازه دستورالعملهای مربوط به ۴۲ سال پیش است. خدا میداند امروز سیا چطور عمل میکند و جاسوسانش چه جزئیاتی را رعایت میکنند.
راترفورد هم به این نامه پاسخ میدهد. او میگوید: «برای ملاقات اولیه در تهران، اگر اوضاع جوی اجازه دهد راترفورد لباس عادی میپوشد که شامل شلوار خرمایی رنگ، پیراهن (بدون کراوات) و کت خواهد بود. قد وی تقریبا ۱۸۵ سانتیمتر است و ظاهری لاغر دارد. ۶۳ساله و با قامتی کشیده است.
چشمان آبی و موهای اطراف شقیقهاش در حال خاکستری شدن است. نامبرده دفترچه نارنجی روشن برنامه پرواز لوفتهانزا را در دست چپ خواهد داشت.»
تمام این بازیها برای یک ملاقات بین راترفورد و بنیصدر است. بالاخره ساعت ۸ صبح روز هشت شهریور ۱۳۵۸ دیدار اتفاق میافتد. بنیصدر در اقامتگاهش با جاسوس سیا ملاقات میکند.
اما گزارش سیا نشان میدهد: «بنیصدر در یک ساختمان شامل سه آپارتمان زندگی میکند. هر سه آپارتمان به نحوی در اختیار بنیصدر است. به نظر میرسد او در وضعیت جسمی و روحی خوبی است. او از این که دوباره راترفورد را میبیند خوشحال است. تمایل بنیصدر به ارتباط با راترفورد بیشتر از زمانی است که در پاریس او را ملاقات کرده بود. (میبینید سیا چطور ریز عملکرد کارگزار جمهوری اسلامی را رصد میکند) به نظر میرسد بنیصدر به هتل تلفن کرده و سراغ راترفورد را با نام کوچک گرفته باشد. واضح بود او برای تمامی اعضای شورای انقلاب ارزش زیادی قائل نبود. (روحیات بنیصدر از همین زاویه دست سیا آمده بود.) او ملاقات ما را برای شرکت در یکی از جلسات مجلس خبرگان قانون اساسی ترک کرد.»
گزارش سیا میگوید: «بنیصدر پستی را در دولت بازرگان قبول نکرد، چون ارزش کمی برای آن جایگاه پیشنهادی قائل بود. بنیصدر تکرار کرد که خمینی به تنهایی نمیتواند کشور را اداره کند. این حرف مطابق همان چیزی است که در پاریس گفته بود: «همانطور که من به خمینی احتیاج دارم، خمینی هم به من احتیاج دارد. او میگوید روزنامه انقلاب اسلامی را منتشر میکند که روزانه ۱۰۰ هزار نسخه از آن به فروش میرسد.» (بنگرید به اظهارنظر امام خمینی در روزی که حکم بنیصدر را تنفیذ کرد: من یک کلمه به آقای بنیصدر تذکر میدهم، که آن یک کلمه تذکر برای همه است: حبّ الدنیا رأس کلّ خطیئة. هر مقامی که برای بشر حاصل میشود، چه مقامهای معنوی و چه مقامهای مادی روزی گرفته خواهد شد و آن روز هم نامعلوم است. توجه داشته باشند همه کسانی که برای بشر خدمت میکنند، کسانی که دارای مقامی هستند، دارای پستی هستند، که مقام آنها را مغرور نکند. مقام رفتنی است و انسان در حضور خدای تبارک و تعالی ماندنی است. من از آقای بنیصدر میخواهم که مابین قبل از ریاست جمهور و بعد از ریاست جمهور در اخلاق روحیشان تفاوتی نباشد. تفاوت بودن دلیل بر ضعف نفس است).
فعالیتهای جاسوسی برای دولت آمریکا
بنیصدر که در آن موقع در گرماگرم انقلاب حاضر بود و یک رجل سیاسی به حساب میآمد، عاقلتر از آن بود که نداند شرکتی که راترفورد برایش کار میکند، پوششی است برای فعالیتهای جاسوسی دولت آمریکا.
راترفورد برای بار سوم روز ۱۴ شهریور با بنیصدر دیدار میکند. حتی برخی از اعضای خانواده بنیصدر هم در این دیدار حاضر بودند. راترفورد تأکید میکند چارهای نبود در حضور اغیار روی مسائل اقتصادی بیشتر از مسائل سیاسی تأکید کند. بنیصدر در این دیدار اطلاعات مهمی را در اختیار راترفورد قرار داد: «هیچ اقدامی در مرحله کنونی برای بالا بردن جداول تعرفهای، در مورد کالای وارداتی مدنظر نیست» یا «حکومت قصدی برای آغاز برنامه ملی کردن به مقیاس بزرگ ندارد.» یا «ایران فعلا علاقهای به تهیه اسلحه اضافی ندارد.»
افشای اسرار اقتصادی کشور یکی از دلایل بیکفایتی بنیصدر
در ادامه گزارش سیا آمده است «این موضوع یکی از دلایل بیکفایتی بنیصدر است که توسط سیدعلی خامنهای در مجلس عنوان میشود: «افشای اسرار اقتصادی کشور نیز یکی دیگر از دلایل عدم کفایت آقای بنیصدر است. اظهار میزان نیاز ایران به صدور نفت و میزان موجودی ارزی کشور و اظهار فلج اقتصادی از آن جمله است».
سؤالات راترفورد آنقدر مشکوک است که یکی از همراهان بنیصدر از راترفورد میپرسد آیا او در دولت آمریکا کار میکند یا در تجارت مشغول به کار است. روشن است او به مقام راترفورد شک کرده بود. ولی راترفورد بر این باور بود که این یک سؤال عادی بود.
اما گزارش سیا جذابتر از این حرفهاست: «بنیصدر که فردی جاهطلب و از لحاظ سیاسی زیرک است، نقش خود را محتاطانه با چشمداشت به روزی که خمینی از صحنه کنار رود، بازی میکند.»
با توجه به گزارش سیا در ادامه میخوانیم: «او (یعنی همان بنیصدر) همانطور که قابل پیشبینی بود، از وقتی که مقامات مسوولیتآوری را در رژیم تازهتأسیس پذیرفته، فرق کرده است. هنوز شبانهروز کار میکند، اما به گونهای دیگر. گرچه در پاریس او یک انقلابی بود که با ظاهر امور سروکار داشت، اکنون او خودش را درگیر مسائل ظریف اداره یک مملکت میبیند. سعی او اکنون بر این است که وضع موجود را حفظ و پایههای آن را تحکیم نماید. به نظر میآید که از تبلیغات مقتضای مقامش در نهضت و مزایای قدرت لذت میبرد. به نظر میآید او بیشتر یک دیوانسالار است تا یک انقلابی، هر چند او همواره روشنفکری ملایمطبع بوده.»
سیا البته به نکات مهم دیگری اشاره میکند. از پس این نکات ظاهری دارد شخصیت بنیصدر را هم به ما میشناساند: «دارد جا میافتد. او کمی شکم آورده. لباسهای کاملا اندازه سفارشی میپوشد. ساعت طلای جدیدش را که ظاهری گرانقیمت دارد به رخ میکشد. دیگر به نظر نمیرسد که گروهی دانشجوی ژولیده، مانند آن روزها در پاریس، در خانهاش باشند. اکنون منزلش برای استفاده از اوقات فراغت و ملاقات افراد بهدقت انتخاب شده است.»
آیا او حاضر است با سیا همکاری کند؟ جواب خود سیا این است: «بله. چون او یک طراح کهنهکار است. گرچه او احتمالا در حال حاضر مشکل مالی ندارد، اما باید در نظر داشته باشد که ممکن است با یک تذکر کوتاه، به خارج تبعید شود و در آن زمان میتواند از کمک مالی ما استفاده نماید. به عنوان یک روشنفکر ترجیح میدهد که خودش تصمیم بگیرد تا اینکه کورکورانه از فرد دیگری پیروی کند. اگر چه او به خمینی احترام میگذارد، اما او را مصون از خطا نمیداند. او جاهطلبی سیاسی دارد. او احتمالا روزنامهاش را به این منظور ایجاد کرده که از آن به عنوان پایگاه قدرتی برای مقاصد سیاسی آیندهاش استفاده کند. هر چند در دورههای پرمشغله در پاریس و تهران از نظر وقت در تنگنا بود، برنامه خود را کنار گذاشته تا با ما ملاقات کند.»
البته سیا دلایلی را هم ذکر میکند که احتمالا بنیصدر نخواهد با سیا ارتباط بگیرد، اما این دلایل هم به روحیات جاهطلبی وی ارتباط دارد. یعنی اگر هم بنیصدر با سیا ارتباطی مستقیمتر نگیرد به این دلیل است که میترسد جایگاهش در نظام خدشهدار شود. در بین دلایل منفی یک دلیل توجه مخاطب را به خود جلب میکند. «ناشران روزنامه به خودخواهی متمایلند و اغلب غیرقابل اعتماد هستند.» یعنی حتی خود سیا مشکوک است با او کار کند. ضمن این که مطابق گزارش سیا، بنیصدر میترسید روابط مخفیانهاش با عامل سیا لو برود.
در هر صورت سیا اعلام میکند هدف نهاییاش از این دیدارها به استخدام درآوردن بنیصدر است. اما برای این کار برنامهای مرحلهای را در نظر میگیرد. این مراحل بیشتر به این دلیل است که خود سیا هم به بنیصدر مطمئن شود.
اما نکته مهم این است که مطابق سند سیا: «در آخرین جلسه بنیصدر موافقت کرده به عنوان مشاور اقتصادی قابل اطمینان کمپانی فعالیت کند و پیشنهاد حقوق ماهانه ۱۰۰۰ دلار را نیز پذیرفت.»
سؤال ما و سیا: آیا بنیصدر میدانست طرف مقابل وی یک مأمور سیاست؟
پاسخ ما و سیا شبیه هم است: «حقوق پیشنهادی ماهی ۱۰۰۰ دلار بدون ترتیبات معمولی تجاری انجام پذیرفتهبود.» این میتواند بیانگر این باشد که حداقل موضوع «به این سادگیها نیست.» دلیل دیگر این که بسیاری از سؤالاتی که از بنیصدر شده بود ماهیت سیاسی داشت نه اقتصادی.
البته این تمام سندها نیست. سندهای دیگر نشان میدهد بنیصدر بسیاری از برنامههای اقتصادی دولت را برای آمریکاییها توضیح میداده است. شاید برخی از این توضیحها در دسترس همه بوده است. ولی بنیصدر تنها به راهی میاندیشید که او را در قدرت بالا ببرد و حفظ کند.
سیا در تحلیل شخصیت او نمیتوانست به قطعیت برسد: «او مردی است که میخواهد هدایت (رهبری) کند، ولی در واقع فقط حرف میزند. به نظر میرسد مجموعهای از جمع اضداد باشد. این موضوع که آیا او صادق است یا مغشوش یا متغیر برای مأمور سفارت مشخص نیست!»
بنیصدر همواره تلاشگر قدرت مطلقه بود
این خط را در گفتگوهای بنیصدر و کنشهای او میتوان پیگیری کرد. یک شخصیت سیاسی نسبتا تنها و منزوی که به مطرحکردن خودش به هر قیمت میاندیشید. (حال آنکه امروز نه دیدگاه توحیدی او در اقتصاد مشتری دارد، نه مقامخواهی یک بازنشسته مخالف جمهوری اسلامی در بین الوان تازه به بازار آمده خواهان دارد.) مطرح کردن به هر قیمت، در نطق سال ۱۳۶۰ آیتا... سیدعلی خامنهای آمده است: «نفی قدرت مطلقه از ویژگیهای انقلاب ما بود، طبعا جمهوری ما از پذیرش هر قدرت دیگری ابا و امتناع داشت و قانون اساسی ما نیز بر همین پایه، پایه شکستن قدرت و تقسیم آن میان نهادهای قانونی، شکل گرفته است.
آقای بنیصدر، درست بهعکس، همواره جویا و تلاشگرِ قدرت مطلقه بود. طبیعی بود در برابر او مقاومت میشود و او این مقاومت را کارشکنی مینامید و جای تأسف است کسانی هنوز هم همان سخن را تکرار میکنند و قولا و عملا به قدرتطلبی و قدرتگرایی جنبه مشروعیت میدهند.»
فکر میکرد صدر همه است. اما نتیجهاش شد ذیل دیگران تعریف شدن. ابتدا سعی کرد ذیل گروه رجوی تعریف شود. او از جمهوری اسلامی بریدهبود و فکر میکرد با این روش میتواند خود را زنده نگه دارد. دخترش به عقد سرکرده تروریست مجاهدین خلق درآمد. سبیلش را تراشید و با همراهی رجوی از کشور گریخت. پایش به فرانسه رسید، مخالفت با نظم حاکم در ایران را با عناوین پرطمطراق توخالی آغاز کرد.
در کنگره آمریکا حاضر شد و علیه جمهوری اسلامی صحبت کرد. وقتی دید در گروه رجوی جایی ندارد، از او دل کند. دخترش طلاق گرفت و خودش هم از او اعلام برائت کرد، اما در دادگاه میکونوس بدون این که اطلاعات دقیقی از ماجرا داشتهباشد، علیه مسؤولان جمهوری اسلامی شهادت داد. در غائله سال ۸۸ خودش را هوادار موسوی و کروبی دانست. حتی در جریان شهادت سردار سلیمانی هم به میدان آمد و حرفهای ضد و نقیضی زد.
او روزانه سخنرانی و مصاحبه میکرد و تا آخرین لحظه خوش میداشت «رئیسجمهور منتخب ملت ایران» نامیده شود، اما هیچگاه به مراد دل نرسید؛ حلاوت دولت مستعجل در کامش خشکید و نامش امروز دست کم با این مستندات بیشتر در ذیل جریانها و رویدادها تعریف میشود تا در صدر اتفاقات؛ آن طور که آرزوی دلش بود.
منبع: جام جم
انتهای پیام/