علی محمد مودب از شاعران آیینی کشورمان، شعری خطاب به دشمنان ایران سروده است.

به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات  گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، علی محمد مودب از شاعران آیینی کشورمان است که شعری خطاب به دشمنان ایران سروده است. در شاهنامه فردوسی هم رد پایی از این نوع اشعار را می‌یابیم. در اینجا شعر علی محمد مودب را می‌آوریم:

به ایستادن، آن دم که سنگ می‌بارند
به کوه بودن، آن لحظه‌ها که دشوارند

به دیدگان مصمم، به سینه‌های ستبر
به بازوان دلیران که گرم پیکارند

به پهلوانی مردان مرد، گاه نبرد
که خم به ابرو و زانوی خود نمی‌آرند

به اضطراب دل مهربان شیرزنان
دمی که رو به خدا دست بر دعا دارند

به مشتها-گره دست‌های نوزادان-
از آن نخست که پا روی خاک بگذارند

به جوهر قلم قاضیان راد آن دم
که حلق خائن در هر لباس بفشارند

قسم به خون شهیدان، به اشک راهروان
که روز واقعه گردان جنگ بسیارند

قسم که این همه‌ای بیرق عزیز امید
به هر چه قله تو را جاودانه می‌کارند

در این شبانه که گرگان چارسو هارند
شکوهمند شبانان قصه بیدارند

برقص بیرق عزت در اوج توفان‌ها
رها برقص! علمدارهات هشیارند

در شعر دیگری که از این شاعر در پی شهادت شهید محسن فخری‌زاده سروده شده نیز آمده است:

سواری بر زمین افتاد و اسبی در غبار آمد
بیا‌ای دل که وقت گریه بی اختیار آمد

به جز جان دادن و دل باختن راهی نمی‌ماند
سواران را بگو جز تاختن راهی نمی‌ماند

جراحت‌ها به تنها جامه دیدار می‌دوزد
بکش ما را ز خون ما چراغ لاله می‌سوزد

بکش ما را که با خون زنده است این باغ بارآور
خوشا در خون طپیدن، الأمان از مرگ در بستر

خضابی خوشتر از خون نیست مردان خدایی را
ببین در قتلگه سیمای عقل کربلایی را

کفن خون باد مردان را و تقدیر معین باد
چراغ عقل ابراهیم‌ها در شعله روشن باد

خوشا عقلی که در صفین با کرّار همراه است
خوشا عقلی که می‌ماند خوشا عقلی که جانکاه است

ز جان تن می‌زند تا خون دهد بستان ایمان را
که تا روشن نگه دارد چراغ عقل انسان را

خدایا یال اسبان مدتی شد خون نمی‌بیند
بیابان‌ها خیابان‌های ما مجنون نمی‌بیند

خوشا با سر اشارات شهیدان بر سر نیزه
کلام این است و فقه این است خون بر منبر نیزه

ببین در کربلا در جوش، بحر خون خوبان را
چه فخری برتر از خون، چهرةگلگون خوبان را

چرا تن می‌زنی از عقل‌ای جان تشنه خون باش
اگر لیلی شناسی رو به صحرا آر! مجنون باش

به شور این رود‌ها تا ساحل موعود خواهد رفت
نترس از سد و صخره عاقبت این رود خواهد رفت

یکی بر ره نشسته صخره‌واری تا که ره بندد
شهیدی غرقه در خون بر خیال صخره می‌خندد

اگر کشتی ست عاشورا، در این خون غرقه باید زیست
ببین چشم شهیدان را، به جز خون هیچ راهی نیست

حسین‌ای نوح!‌ای توفان! مرا هم غرقه در خون کن
به خون قربانیان را از غل و زنجیر بیرون کن

بخوان تا عزم سر از گریه شبگیر بردارد
پدر بر خاک افتاده پسر شمشیر بردارد

هلا زین دم به جز خون، هیچ حرفی با منافق نیست
دهان زخم ما را دیگر آن لبخند سابق نیست

دگر حرفی نمانده گفتگوی آخرین خون است
بمان تا حرف آخر، خون جواب داغ این خون است

انتهای پیام/ 

 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار