به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، پس از تهاجم ارتش سرخ شوروی از شمال و ارتش انگلیس از غرب و جنوب به ایران و اشغال نظامی کشور در جریان جنگ جهانی دوم، رضاخان در شهریور ماه ۱۳۲۰، پس از ۱۶ سال دیکتاتوری و استبداد مجبور به استعفا شد و فرزندش محمدرضا پهلوی را به جانشینی خویش برگزید. ۸۰ سال پس از سقوط حکومت رضاشاه درباره بحران مشروعیت در دوره رضاشاه با دکتر مظفر شاهدی، پژوهشگر ارشد تاریخ و نویسنده به گفتگو پرداختیم که در ذیل میآید.
برآمدن سلسله پهلوی با سلسلههای پیشین حکومتی در ایران متفاوت بود. به عنوان اولین پرسش، در باره چگونگی صعود رضاشاه بر سریر سلطنت ایران توضیح دهید و تفاوت آن با برآمدن سلسلههای پیشین سلطنت در ایران تبیین فرمایید.
باید عرض کنم، فرایند قدرتیابی و صعود نهایی رضاخان به سریر سلطنت ایران تفاوتی ماهوی با روند تشکیل و فراز و فرود سلسلههای پادشاهی ایران در سالهای پیشامشروطه داشت.
هنگامی که رضاخان در سوم اسفند ۱۲۹۹ با پشتیبانی انگلیس کودتا کرد، قریب به ۱۵ سال از پیروزی انقلاب مشروطیت و برپایی نظام مشروطه دموکراتیک پارلمانی در ایران سپری میشد و سازوکار حکمرانی و سیاستورزی در ایران، به رغم تمام مشکلات و بلکه بحرانهایی که وجود داشت، بر قانون اساسی مشروطه و متمم آن مبتنی بود. به عبارت دیگر، در آن برهه، ساختار سیاسی و سازوکار حکمرانیِ کشور، تغییر کرد و میشود گفت با نظم سیاسیِ پیشامشروطه تفاوت بنیادین پیدا کرده بود.
در واقع آن نظم سنتیِ دیرپای حکمرانی فرو ریخته بود و طبق قانون اساسی مشروطه، در یک فرایند دموکراتیک، حق تعیین حاکمیت ملی به مردم ایران واگذار شده بود و در آن میان، شخص پادشاه، که پیش از آن در رأس هرم قدرت از اقتدارِ سنتیِ تمام و کمال برخوردار بود، جایگاه و موقعیتی سراسر تشریفاتی و نمادین پیدا کرده بود.
بهعبارت دقیقتر، همچنان که ماکسوبر (۱۸۶۸- ۱۹۲۰م) فیلسوف آلمانی در صورتبندی سهگانه مشروعیت و اقتدار سیاسی مشروع ذکر کرده است، مقدمات و موجباتِ شکلگیری یک نظامِ عقلانیِ قانونی در ایران فراهم شده بود.
معنای این تحولات آن بود که از آن پس، چرخش قدرت و حکومت در ایران لزوماً باید در یک فرایندِ دموکراتیک و قانونی صورت بگیرد و دیگر آن شیوههای سنتیِ کمابیش قهرآمیزِ فراز و فرود قدرت و حاکمیت در دوران پیشامشروطه، منسوخ و بیاعتبار شدهاند.
بنابراین، با عنایت به عرایض فوق، اقدام رضاخان در کودتا، شورش و عصیانِ علیه نظام قانونیِ مشروطه و تجاوز آشکار به حق حاکمیت ملت ایران بود. به عبارت دقیقتر اقدام رضاخان در کودتا علیه نظام مشروطه حکمرانی در ایران، تلاشی گستاخانه در راستای بازداشتنِ جامعه ایرانی و کلیت کشور از مسیر و فرایند طبیعیِ تحول، توسعه و تعالیِ در شئون و سطوح گوناگون بود. همچنانکه شیوه جابرانه، سرکوبگرانه و ستمکارانهِ حکمرانیِ او طی ۲۰ سالهِ متعاقب کودتا، آسیبهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادیِ میشود گفت جبرانناپذیری بر مجموعه کشور و جامعه ایرانی وارد ساخت.
مشروعیت سیاسی حکومت رضاشاه ناشی از چه عواملی است؟
همچنانکه قبلاً هم عرض کردم، رضاخان علیه نظام مشروطهِ و قانونیِ حاکم بر ایران شورید و کودتا کرد و طی دورهِ ۲۰ ساله متعاقب کودتا (۱۳۰۰- ۱۳۲۰) هم آنی از نقض قانون اساسی و نادیده گرفتن حقوق و علایقِ سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه ایرانی فروگذار نکرد و حکومتی سراسر پلیسی، سرکوبگر و رعبانگیز بر کشور حاکم کرد.
رضاخان پس از کودتا
بنابراین در چنین وضعیتی، سخن از «مشروعیت سیاسی حکومت رضاشاه» بیمعنا و بلکه توهین به کلیت جامعه ایرانی محسوب میشود. حاصل اینکه، حکومت رضاشاه کمترین مشروعیتِ سیاسی و اجتماعی در میان مردم ایران نداشت و آنچه موقعیت او را در رأس حاکمیت استوار میکرد، در درجه اول، بهرهگیری سبعانه و غیرانسانی از حربه خشونت و زور عریان بود. تا جایی که حتی منتقدانِ معتدل حکومت هم مطلقاً تحمل نمیشدند و با کمترین احساس نگرانی، منتقدان و حتی وفاداران به حکومت که نسبت به آنها سوءظنی پیدا میشد، به سرعت تحت تعقیب قرار گرفته و چهبسا سبعانه به قتل میرسیدند.
چرا رضاشاه افرادی را که در فرایند قدرتیابی و تحکیم موقعیت او در مقام سلطنت نقشهای مؤثری داشتند، به قتل رساند و اساساً قتلهای سیاسی دوره رضاشاه چه تفاوتی با قتلهای سیاسیِ ایران در دوران پیشامشروطه داشت؟
بهنظر من دلیل اصلی آن قتلهای سیاسی سبعانه، تروریستی و در عین حال مسئولیتگریزانه، فقدان مشروعیت و مقبولیت سیاسی و اجتماعی رضاشاه در میان اقشار و طبقات گوناگون جامعه ایرانی بود.
در واقع رضاشاه به دلیل همان فقدان مشروعیت کمترین نقطه اتکایی در میان جامعه ایرانی نداشت و به تبع آن، همواره نگران موقعیت خود در رأس هرم قدرت و حکومت بوده و نسبت به تمام افراد و شخصیتهای سیاسیِ و مذهبیِ صاحب نفوذ و اعتبار در درون و بیرون از حاکمیت سخت سوءظن داشت.
در آن میان شخصیتها و افرادی که از همان اوان قدرتیابی او در روند تحکیم موقعیت او و نهایتاً صعودِ در واقع غیرقانونی و زورمدارانهِ او به سریر سلطنت ایران نقشهای محسوس و تأثیرگذاری داشتند، حتی بیش از دیگران در معرض سوءظن رضاشاه قرار داشتند که مبادا موقعیت او در در مقام سلطنت به چالش بکشند.
بالاخص اینکه اکثری از آن افراد در عرصههای گوناگون سیاسی، اجتماعی نفوذ و حضوری دیرپاتر از شخص رضاشاه داشتند. همه اینها موجب میشد تمام افراد و شخصیتهای ولو وفادار به خود را که احساس میکرد به گونهای بالقوه توانایی به خطر انداختن موقعیتش را دارند، به انحاء گوناگون منزوی و اگر ضرورت ایجاد میکرد، سبعانه به قتل میرساند.
رضاخان در حال خواندن متنی که برای قرائت در مراسم هزاره فردوسی برای وی نوشته شده بود. جالب اینجاست که متولیان این مراسم چندی پس از آن، از سوی او یا کشته یا منزوی شدند!
اگرچه در سلسلههای حکومتی سنتی پیشامشروطه ایران هم هر از گاه قتلهای سیاسی یا غیرسیاسی پرسروصدایی رخ میداد؛ اما این روشِ «تروریستی»، «مخفیانه» و «مسئولیتگریزانه» رضاشاه در قتل و از میان برداشتن مخالفان و منتقدان و حتی وفاداران به حکومت خود، نسبتی با قتلهای سیاسی پادشاهان دوران پیشامشروطه ایران نداشت.
آیا همچنان که گاه گفته میشود، رضاشاه را میتوان پدر ایران نوین دانست؟ و اصولاً چرا رضاشاه از قدرت کناره گرفت؟
بهنظر من خیلی سادهاندیشی است اگر کارنامه رضاشاه را با آنهمه تبهکاری و دهشتآفرینی سیاسی و اجتماعی، زمینخواریها و غصب زایدالوصف املاک و داراییهای مردم ایران، تعطیلی عملی مشروطیت و از میان برداشتن روش دموکراتیک و مشروطه حکمرانی و سیاستورزی، قتلهای فجیع و غیرانسانی سیاسی و غیرسیاسی و نظایر آن، و در شرایطی که اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران کمترین نظر مساعدی نسبت به او و شیوه حکمرانیاش (در سطوح و شئون مختلف) نداشتند، بشود او را پدر ایران نوین خواند.
کسی که حضورش در عرصه سیاسی ایران را با کودتایی علیه نظام قانونی و مشروطه کشور آغاز کرد و با سرکوب و دهشتآفرینی مداوم و پایانناپذیر مردم کشور ادامه داد و تمام دستاوردهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی انقلاب مشروطه را نادیده گرفته، نقش و جایگاه مردم ایران در تصمیمسازیهای ریز و کلان کشور را به حد هیچ تقلیل داده، نظمی قبرستانی بر سراسر کشور حاکم کرد، چگونه و با چه معیاری میتواند در جایگاه پدر ایران نوین قرار بگیرد! این چگونه پدر ایران نوینی است که وقتی با آن فضاحت و حقارت و توسط بیگانگان از سلطنت عزل شده و به بیرون از کشور پرتاب شد، جامعه ایرانی ابراز شادمانی کرده و نفس راحتی کشیدند!
البته که رضاشاه، مطلقاً قصد نداشت از سلطنت و قدرت کنارهگیری نماید و همچنان که اسناد و منابع متقن به وضوح نشان میدهد، حتی پس از آنکه متفقین وارد کشور شدند، شخصاً پیام فرستاد که آماده است تمام منویات و خواستهای اشغالگران را در مقام پادشاه ایران، بیکموکاست، انجام دهد؛ اما متفقین اشغالگر و در درجه اول انگلیسیها این التماسهای دیکتاتور را وقعی ننهادند و ترجیح دادند به سلطنت او پایان بدهند که میدانستند تداوم حضور او در رأس قدرت، موقعیت اشغالگران را در میان جامعه ایرانی بیش از پیش تضعیف خواهد ساخت.
بههمین دلیل اشغالگران که از موقعیت منفور رضاشاه در نزد اکثریت جامعه ایرانی اطلاع کمابیش بسندهای داشتند، رندانه بر آن شدند با عزل رضاشاه از اریکه قدرت، در قامت رهاننده مردم ایران از چنگ دیکتاتور ظاهر شوند! البته که این امید را داشتند شیرینی عزل و تبعید دیکتاتور از کشور، حقارت پذیرش اشغال کشور را برای مردم ایران کمی تحملپذیرتر نماید.
سلطه رضاخان و رضاشاه بعدی بر مقدرات کشور به نوعی پایان شیوه مشروطه و دموکراتیک حکمرانی و سیاستورزی در ایران بود؛ در حالی که هنوز کمتر از دو دهه از پیروزی انقلاب مشروطه ایران سپری میشد. چرا رضاخان میراث مشروطه را از بین برد؟
سلطه رضاخان و رضاشاه بعدی بر مقدرات جامعه ایرانی که از میان برداشتن میراث مشروطه از جمله مهمترین تبعات سوء آن بود، دلایل داخلی و بالاخص خارجی بسیاری داشت.
البته که خیلی سطحیاندیشی خواهد بود اگر تصور کنیم کلیت واقعه کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ صرفاً یک حرکت و ابتکار داخلی بود. هیچ تردیدی وجود ندارد که کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ با هدایت و حمایت انگلیسیها و در راستای تضمین تداوم حضور و سلطه آنها بر سرپلهای سیاسی، اقتصادی و استراتژیکی ایران انجام گرفت.
در آستانه کودتا، تحولات سیاسی، امنیتی مهمی در جهان و منطقه صورت گرفته بود؛ جنگ جهانی اول پایان یافته بود؛ در بخشهای مختلف ایران ناامنیها و جداسریهای متعددی که عمدتاً هم از مداخله و حضور تجاوزکارانه انگلیس و برخی کشورهای دیگر ناشی میشد، همچنان ادامه داشت؛ در آن میان بالاخص پیروزی انقلاب بلشویکی در شوروی که مرزهای جغرافیایی طولانیای با ایران داشت، احتمالاً بیش از هر عامل داخلی و خارجی دیگری انگلیسیها را نگران میکرد که مبادا نفوذ بلشویسم و حکومت روسیه شوروی در ایران، تداوم حضور مسلط آنان در صحنه سیاسی، اقتصادی و استراتژیکی ایران و مناطق همجوار را با چالش و بلکه بحرانهایی کنترلناپذیر مواجه سازد.
بالاخص اینکه نشانهایی از نفوذ تدریجی بلشویسم و اندیشههای مارکسیستی در برخی نقاط شمالی ایران بروز یافته بود. به همین دلایل، انگلیس ابتدا از طریق قرارداد قیمومیتگونه ۱۹۱۹ و وقتی قرارداد شکست خورد، از طریق کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ پیشدستی کرد تا از یک سو مانع از هرگونه نفوذ و حضور احتمالی بلشویکها و روسیه شوروی در صحنه سیاسی و اجتماعی ایران بشود و از سوی دیگر هرگونه تحرک سیاسیِ آزادیخواهانه داخلیِ مغایر با منافع آن کشور در ایران را کنترل و نهایتاً از سر راه بردارد. البته که رضاخان از همان ابتدا نشان داد، میتواند این علایق انگلیسیها را برآورده سازد.
بگذریم از اینکه به دلایل عدیده اکثریت بزرگی از روشنفکران و الیت سیاسیِ نوگرا و مشروطهخواه ایرانی که احساس میکردند خواهند توانست آن خواستها و علایق سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نوگرایانه خود را از مسیر همین کودتایی که مقدرات کشور را به دست آورده بود، دنبال کنند، فرصت را غنیمت شمرده و با رضاخان همراهی و همگامی نشان دادند.
چنین بود که کودتا و تحولات بعدی، از یک سو، علایق و خواستهای انگلیسیها را در ایران مورد حمایت قرار داد و از سوی دیگر، خیل زیادی از روشنفکران و مشروطهخواهان مأیوس از اوضاع کشور را امیدوار ساخت که با حمایت از رضاخان (ولو با محدود شدن آزادیهای سیاسی و اجتماعی) خواهند توانست لااقل هدف مدرنیزاسیون و نوسازی کشور را با مشت آهنینی که بالاخص در سالهای نخست سلطه، خود را حامی آنها میخواند، به منصه ظهور برسانند.
در آن میان، اگرچه هدف حامی خارجی کودتا در تأمین امنیت منافع سیاسی و اقتصادی و بلکه استراتژیک آن در ایران تحقق یافت؛ اما، رضاخان و رضاشاه بعدی، در روندی که چندان هم تدریجی نبود، علاوه بر اینکه روش دموکراتیک و مشروطه حکمرانی و سیاستورزی را (که مهمترین دستاورد و ارمغان انقلاب مشروطه در سال ۱۲۸۵ بود) به کلی از میان برداشت و نظامی سراسر خشن و سرکوبگر بر کشور حاکم ساخت، اغلبی از همان روشنفکران و نوگرایان را که در روند قدرت یابی و تحکیم موقعیت او در رأس قدرت و سلطنت ایران نقشهای مهمی ایفا کرده بودند، منزوی کرد و یا از میان برداشت. رضاشاه را اساساً نسبتی با انقلاب مشروطیت و شیوه دموکراتیک و مشروطه حکمرانی و سیاستورزی نبود.
طرح توسعه ایران در دوره رضاشاه به توسعه آمرانه موصوف است؛ چرا در آن برهه ایران فرایند توسعه طبیعی و درونزا را طی نکرد؟
واقعیت این است که به معنای دقیق کلمه، ایران در دوره رضاشاه توسعهای پیدا نکرد. توسعه مفهومی پیچیده و چندلایه است و به صرف اینکه در کشور برخی اقدامات عمرانی و بوروکراتیک صورت بگیرد، معنایش توسعه نمیشود. توسعه بالاخص پیششرطها و بلکه جنبههای مهمتر سیاسی، اجتماعی، فرهنگی داشته و دارد که میدانیم در دوره سلطنت رضاشاه آسیبهای جدی و بلکه جبرانناپذیری در عرصههای گوناگون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و بلکه اقتصادی به کلیت کشور و جامعه ایرانی وارد شد.
رضاخان در حال سان دیدن از دانشکده افسری. ارتش مورد مباهات او حتی یک روز هم در برابر بیگانگان تاب نیاورد!
علاوه بر اینکه دستاوردهای سیاسی، فرهنگی و مدنی مشروطیت، در دوره رضاشاه، به کلی از جامعه رخت بربست، حتی در همان عرصه اقتصادی هم آسیبهایی جدی به جامعه ایرانی وارد شد.
در آن دوره بالاخص اقتصاد بخش خصوصی در عرصههای گوناگون تولیدی، کارگاهی، کشاورزی و تجاری آسیبهایی جبرانناپذیر تجربه کرد. در واقع از همان برهه سلطنت رضاشاه بود که اقتصاد ایران به طور سیستماتیک دولتی، رانتی و رقابتستیز شد و حکومت تمام سرپلهای کلان اقتصادی، تجاری، تولیدی، کارگاهی و صنعتی را تحت سیطره گرفته و بخش خصوصی را که تا آن هنگام بیشترین و تعیینکنندهترین نقش را در اقتصاد کشور ایفا میکردند، به شدت تضعیف و ناکارآمد ساخت.
همچنانکه در این دوره شاهد انحصار تجارتهای بزرگ داخلی و البته انحصار تمام تجارت خارجی در دست حکومت هستیم. در همان حال خود شخص رضاشاه در بخش اعظمی از صنایع کارگاهی و صنعتی رقیب کنترلناپذیر بخش خصوصی شد.
ضمن اینکه میدانیم در آن دوره رضاشاه، عمدتاً غاصبانه و زورگویانه، بخشهای وسیعی از اراضی و املاک کشاورزی و تولیدی کشور را در مناطق حاصلخیز تحت مالکیت و کنترل شخصی خود درآورده بود. هیچ قرینهای وجود ندارد که نشان دهد در دوره سلطنت رضاشاه شاخصهای اقتصادی و معیشتی به نفع اکثریت مردم کشور تغییر پیدا کرده باشد. بنابراین، هرگاه توسعه را در معنای دقیق و پایدار آن مورد توجه قرار بدهیم، در دوره رضاشاه توسعهای، ولو آمرانه، در کشور شکل نگرفت.
منبع: فارس
انتهای پیام/