به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، خیلی از ما وقتی به ایام گذشته فکر میکنیم دلمان برای اشیا و بازیهای دوران کودکی مان تنگ میشود. روزهایی که خبری از کرونا، مرگ و میرهای روزانه و اتفاقات تلخ دیگر نبود و ما بدون ترس و با نهایت شادی دلمان به بازیهای هفت سنگ، وسطی، بالابلندی و زنگ تفریحهای مدرسه خوش بود.
قطعا دیگر نمی توان زمان را به عقب برگرداند و در همان لحظات خوش درجا زد، اما می توان با دیدن تصاویر شیرینی آن روزها را زنده کرد و با صدای بلند گفت "یادش بخیر". و به روزهای آینده امیدوار بود.
بیشتر بخوانید
وقتی که حس نوستالژی به سراغمان میآید تمایل ما بیشتر به سمت شادتر شدن، اعتماد به نفس گرفتن و نزدیک شدن به کسانی است که دوستشان داریم، این مطلب بخشی از خاطرات دهه شصتیها و دهه هفتادیها است.
این وسیله لاکچری ترین وسیله بازی دهه شصت بود به اسم چسبونک
سکه هایی که وسیله نقاشی بودند!
کارتون دوست داشتنی بچه های دهه شصت. خرسهای مهربون
جعبهی کمکهای اولیه را یادتان هست؟ تو هر خونهای یک دانه از اینها بود داخلش هم فقط یه بتادین می گذاشتند و یک باند و یک پماد پیروکسیکام.
چقدر روزها را انتظار میکشیدیم تا چرخ و فلک وارد کوچههامان بشود و ما یکی یکی در صف بایستیم تا نوبتمان بشود و آن انتظارِ چقدر شیرین بود.
دلم آن عصرهایی را میخواهد
که در حیاط خانه فرش میانداختیم و در کنار عزیزترینهایمان میگفتیم و میخندیدیم
دلم آن عصرهایی را میخواهد
که عطر نانِ تازهای که پدر خریده بود فضای خانه را پر میکرد
دلم آن عصرهایی را میخواهد
که مادر سفرهی عصرانه را میانداخت و ما را مهمان مهربانی میکرد.
سوغاتیهای خارجی یادتان هست؟ اینها را از سوریه سوغات میآوردند
همهی مادربزرگها یکی از این ضبطها داشتند یادتان هست؟ دور باند بعضیهاشان هم چراغهای ریز رنگی بود.
با دیدن این پنج کتاب پنج سال از بهترین سالهای عمر آدم از جلوی چشمش رد میشود.
چقدر به عنوان تزیین کردن سالن مدرسه برای دههی فجر از زیر کلاس در میرفتیم.
اَندر احوالات آن روزهایمان با این برگهها، با عرق سرد میرفتیم قاتل خودمان رامیخریدیم.
این سازهها را هر کسی داشت مهندس محسوب میشد.
منبع: برترین ها
انتهای پیام/
یاد اون روزا میفتم اشک امونم نمیده، پدرم رو از بچگی از دست دادم وقتی دوسالم بود( اصلا چهره شو یادم نمیاد) و تنها با مادرم زندگی کردم چه سختی هایی کشیدیم و تا بزرگ و بزرگ تر شدم ..
یادش بخیر مادرم میگفت پسرمو بزرگ میکنم و انشالله سختیا تموم میشه... راست گفت برا ایشون تموم شد ولی من موندمو یاد خاطرات مادرم( ده سال پیش فوت کرد)... الان که برای خودم یه کاره ای شدم و به جایی رسیدم اما مادرم نیست ببینه...
هر روز یه دل سیر برا اون روزا و حال اون روزای مادرم اشک میریزمو میگم ای کاش بشه فقط یه لحظه برگردم به همون دوران و فقط یه بار مادرمو ببینم، ببینم چجوری تو روستا و صحرا میرفت کار میکرد تا من خم به ابرو نیارم....
یادش بخیر سخت بود از سهم اون روزا غم بی مادریو بی پدری و اشک و یاد سختیا برام مونده
با تمام سختی هاش شیرین بود...
چی میشه برگردیم بازم به روزای گذشته هــوای پــائـیـزی چــرا تــو عــشــق مـا نـشــســتـه
لوله کشی گاز داره ...
یک هفته صبح مدرسه می رفتیم و یک هفته عصر. یا قبل از مدرسه یا بعد از مدرسه می رفتم و برای مامانم خرید می کردم.
با کاربرد درست فعل های "است" و "هست"در جمله، فارسی را پاس بداریم.
خودمون باید سعی کنیم سادگی و صفا رو به زندگی هامون بیاریم !
انننننننننقدر.. هم دنبال دنیاهای مجازی نباشیم...
که عمرمون هم مجازی بگذره
راستی
یه برنامه کودک بود ، که شروعش یه بازیگر کودک (که الآن هم بزرگ شده )می آمد و یه جمله می پرسید ،می گفت :
بچه ها ، اینو شنیدین؟؟؟؟
*حالا ، بچه ها حواسمون باشه..!
که یک بار زندگی می کنیم
همین عمرمون هم مجازی نگذره...!!!!!
روزهای زندگی مون سالم و شاد و با صفا
ان شاء الله
اصل نوستالژیا
از این رادیو ضبط ها ما داشتیم . مارک ناسیونال بود . باهاش چه کلاسی می گرفتیم
من یاد مادربزرگ م افتادم....
خدا عزیزامون نگه داره
زمان چقدر سریع هست .
خیلی زود دیر میشه
رادیو ضبط را داشتیم . چرخ و فلک هم که می اومد تو کوچه ها
تزئینات دهه فجر هم واقعا حس و حالی داشت .
فقط اون برنامه کودک خرسهای مهربون رو من یادم نمیاد چون تلویزیون نداشتیم و تو دهه هفتاد بود که ما تلویزیون خریدیم