به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، جا دارد مناسبت روز پزشک را غنیمت شمرده تا از تلاشهای یکی از سختکوشان این عرصه تجلیل کنیم. فردی که حضور در میان محرومان را دوست داشت. گوش خود را به شنیدن صوت قرآن عادت داده بود و زمزمه لبانش تکرار آیات بود. نوجوانی خود را در جبهههای جنگ تحمیلی به عنوان قاری و رزمنده گذراند و در شرایط سخت کرونا نیز کار را رها نکرد.
در این نوشتار از سپیدپوشی که روسپید به سمت معشوق خود شتافت یاد میشود؛ فردی که با جستوجو در زوایای مختلف زندگیاش میتوان خلوص و بیریایی را یافت. او به دور از همه تعلقات دنیوی و موقعیتهای اجتماعی، در راه رفع درد مردم میکوشید و در خلوت با قرآن مجید همراه میشد.
مرد داستان ما کسی است که نمیخواست شناخته شود. او در بحبوحه انقلاب و جنگ تحمیلی نوجوان بود. دل در گرو خدا و ناموس وطن داشت و برای اندیشه درستش، ماههای زیادی در سنگرهای جبهههای جنوبی کشور جنگید. پدر و برادرش را در میان همین خاکریزها از دست داد، اما چه در زمان جنگ و چه وقتی که به عنوان پزشک، کار خود را آغاز کرد، نخواست که به عنوان فرزند شهید شناخته شود یا کسی از ریههای درگیرش با گازهای خردل رژیم بعث عراق مطلع شود. نه اینکه فرزند شهید بودن و افتخار جانبازی را بد بداند، بلکه دکتر مجید مجیدیانراد میخواست چنین زندگی کند، تا اینکه ویروس کرونا در ۳۱ تیر ۹۹ تن رنجورش را از پا درآورد.
او نیمه شهریور ۱۳۴۸ در جوار مضجع شریف امام رضا (ع) چشم به جهان گشود؛ در خانوادهای که پدر بسیار مشتاق بود تا فرزندش قاری شود. مشهد از همان سالها محل تربیت اساتید و قاریان قرآن بود و گویی پدران زیادی در این شهر مشتاق تربیت قرآنی فرزندانشان بودند. پسر در ۱۰ سالگی، پدر را به آرزویش رساند و در محافل و مجالس قرآن میخواند. سه سال بعد، پدر، شهید شد.
مجیدیانراد درس و مدرسه را دوست داشت، اما نمیتوانست به اتفاقهای اطرافش بیتوجه باشد. میخواست به جایی برود که روح پدرش از آنجا به آسمانها رفته بود، هر طور بود خود را به جنوب رساند، حتی با دستکاری شناسنامه و بالا بردن سن. هم رزمنده بود و هم به عنوان قاری شناخته میشد. کربلای ۴ و ۵ را از نزدیک لمس کرد و با حنجرهای مجروح بازگشت.
مقطع راهنمایی و دبیرستان را در مشهد به پایان رساند و در کنکور در رشته برق قبول شد، اما به توصیه یکی از اساتیدش، که به استعداد او در پزشکی پی برده بود، به این رشته روی آورد و در دانشگاه علوم پزشکی یزد قبول شد و سپس در دانشگاه فردوسی مشهد نیز به عنوان مهمان چند ترم را گذراند. در سال ۷۲ ازدواج کرد و نخستین فرزندش، محمد، در یزد به دنیا آمد.
محمد در رشته بیوتکنولوژی تحصیل کرده است. صحبت از پدر برایش سخت است و از اینکه بخواهم از مادر یا خواهرش درباره پدر بپرسیم نگران است که مبادا مادر به یاد عزیز سفرکردهاش اندوهگین شود. محمد مدام به لبخند همیشگی پدرش اشاره میکند و میگوید: «پس از عروج پدر و بعد از مراجعه بیمارانشان متوجه شدیم که او دستگیر افراد کمبضاعت منطقه نظرآباد استان البرز و خرمدشت کرج بود و هزینه درمان کارگران ایرانی یا مهاجران غیرایرانی را، که به درمانگاه تأمین اجتماعی نظرآباد و مطب ایشان در خرمدشت مراجعه میکردند، متقبل میشد.
با همسر شهید سخن میگویم، از همت او برای رسیدگی به بیماران میگوید و اینکه از شش صبح تا پاسی از شب در درمانگاه و مطب، واقع در منطقهای کارگرنشین، حضور داشت. او ادامه میدهد: «در روزهای نوروز ۹۹ یک روز هم در منزل نبود، چون روزهای ابتدایی شیوع ویروس کرونا در ایران بود و زحماتش چند برابر شده بود. به دلیل فرزند شهید بودن میتوانست ۲۲ ساله بازنشسته شود، اما هیچگاه به دنبال چنین کاری نبود. شغلش را عاشقانه دوست داشت.»
از همسرش، ارتباط شهید با تلاوت قرآن را جویا میشویم، میگوید: «کنار سجاده نمازش، رحل قرآن مخصوصی داشت. موج رادیوی اتومبیل همیشه بر روی رادیو قرآن تنظیم شده بود و در مسیر رفت و آمد به محل کار به تلاوت قرآن گوش میداد. از قاریان مصری، منشاوی را خیلی دوست داشت.»
اینجا محمد ادامه میدهد: «همیشه از شیرینیها و لحظات شاد جبهه میگفت. یک ماه قبل از شهادتش، وقتی در جمع خانواده داشتیم فیلم آژانس شیشهای را میدیدیم، گویی حس کرد که وقت آن رسیده که ناگفتههایش را بگوید و با چشمانی اشکآلود با این جمله سخنش را به پایان برد که شاید لیاقت شهادت نداشتم.»
پدر در آن شب در میان چشمان کنجکاو پسر، دختر و همسرش خاطراتش را چنین آغاز میکند: «در عملیات شناسایی کربلای ۴ بیش از ۱۷۰ غواص خطشکن بودیم که شبهنگام به آب زدیم. حین حرکت آرام و بیصدا ناگاه سرم را کمی از آب بالا آوردم و دیدم که بالای سرم سربازان عراقی بر روی قایقها ایستادهاند و گویی منتظر ما هستند. بلافاصله به عمق آب رفتم. آنان رگبار شدیدی را به روی ما بستند. فقط من و یکی از دوستانم از این جمع شهید و اسیر، باز گشتیم و این اتفاق هولناک تا مدتها بر من اثر گذاشت و منجر به بستری شدنم شد. در عملیات دیگری نیمهجان بودم و تنها رمقم در چشمان نیمهبازم بود و شاهد تیر خلاصهایی بودم که بعثیها بر سر دوستان و همرزمانم میزدند. ناگهان وجود یک بعثی را در کنارم حس کردم و برای اینکه متوجه شود که زنده هستم یا نه، لگدی به من زد و از بالای خاکریز به پایین افتادم و این شد که زنده ماندم.»
دکتر مجیدیانراد از کمترین فرصت برای حضور در جمع قرآنیان بهره میبرد و در چند سال متوالی در رشتههای قرائت تحقیق، ترتیل و اذان مسابقات قرآن سازمان تأمین اجتماعی شرکت کرد و صاحب رتبه شد.
محمد رسولی، رئیس اداره روابط عمومی مدیریت درمان تأمین اجتماعی استان البرز، شهید مجیدیانراد را جزو بهترین همکاران خود برشمرد و گفت: همیشه در مسابقات سازمان تأمین اجتماعی برای استان افتخارآفرین بود. در تمامی مناسبتهای ملی و مذهبی از ایشان به عنوان قاری مراسم دعوت میکردیم و با روی گشاده قبول میکرد و آنقدر مسرور میشد که ما جرئت پیدا میکردیم، مجدداً برای برنامه بعدی ایشان را دعوت کنیم.
در جستوجوی مطلبی درباره این شهید، مصاحبهای با دکتر مجیدیان راد در کسوت رئیس درمانگاه تخصصی نظرآباد توجهم را جلب کرد. او خواستهای را مطرح کرده بود: «با توجه به جمعیت بیش از ۸۰ هزار نفری بیمهشدگان تأمین اجتماعی در شهرستان، به یک مرکز بزرگتر مثل پلیکلینیک نیاز است؛ لذا ساخت چنین مرکزی بارها از طریق مقامات ذیصلاح این شهرستان پیگیری شد و در صورت نهایی شدن اختصاص زمین اهدایی و نیز با عنایت به بازدید معاون محترم درمان سازمان تأمین اجتماعی و مدیر محترم درمان استان البرز، مقرر شد که در سال آینده اقدامات لازم برای ساخت پلیکلینیک تخصصی شهرستان نظرآباد صورت پذیرد.» چه خوب است که برای یادبود این شهید چنین مرکزی احداث شود.
روح دکتر مجید مجیدیانراد و تمامی شهدای مدافع سلامت شاد.
منبع: ایکنا
انتهای پیام/