به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، به مناسبت شب ششم محرم که منتسب به قاسم بن الحسن (ع) است، شاعران آیینی کشورمان ابیاتی را سرودهاند که در ادامه برخی از آنها را میخوانید:
چون حسین نامه حسن برداشت
خط او دید و روی دیده گذاشت
قاسم بن الحسن تمنا کرد
اذن میدان گرفت و پر وا کرد
کفنی بر تنش عمو پوشاند
و نقابی به روی او پوشاند
پاره ماه سوی میدان شد
لرزهای در سپاه عدوان شد
ای عجب هیئتی عجب کفنی
هیبتش هاشمی قَدَش حسنی
و انا بن الحسن که افشا شد
لشگر کوفه در تماشا شد
نوجوان و به لشگر افتادن
با یلان عرب در افتادن
هرکه از هر طرف تهاجم کرد
لاجرم دست و پای خود گم کرد
به دَرَک رفت خصم رسوایش
اَزرَقِ شامی و پسرهایش
رزم جانانه اش که غوغا کرد
کینههای مدینه سر وا کرد
دور تا دور او گره افتاد
در میان محاصره افتاد
نیزهها بود و ماجرای حسن
تیر باران تازهای به کفن
دشمن از هر طرف که راهش بست
زیر نعل ستور سینه شکست
نالۀ او بلند شد: عمّاه
به حرم میرسید وا اُماه
محمود ژولیده
***
جلوه روی پنج تن قاسم
ابنِ اِبنِ ابوالحسن قاسم
ماهْ رخسار انجمن قاسم
سرو خوش قامت چمن قاسم
ذکر من وقت پر زدن قاسم
کیست این نوجوان قرار حسن
وارث عزّت و وقار حسن
دُرّ دردانهی تبار حسن
همه جا هست دستیار حسن
حسن خانهی حسن قاسم
گیسوان حسن مجعّد بود
پای تا فرق، چون محمّد بود
عشق بی عشق او مردّد بود
رنگ او سبز، چون زبرجد بود
پس عقیق است در یمن قاسم
گردش چرخ بی دَمَش، مـُختَل
همه بی قاسمند، ول مَعطل
نکتهای گویمت ولی مُجمَل
خوش بحالش که بود از اوّل
با اباالفضل همسخن قاسم
در جلالت به کبریا رفته
صولتش هم به مصطفی رفته
هیبتش هم به مرتضی رفته
در کرامت به مجتبی رفته
با حسین است هموطن قاسم
روی او قبله از ازل شده است
لب او شیشهی عسل شده است
صاحب پرچم و کتل شده است
مشکلاتم اگر که حل شده است
هست مشکل گشای من قاسم
آه اگر بر بلا دچار شود
آه از آن دم که سنگسار شود
با سرِ نیزهها شکار شود
کفنش خاک و سنگ و خار شود
مثل اربابِ بی کفن قاسم
چشمش از تشنگی که کم سو شد
سکّهی جنگ آن ورش رو شد
وارث روضههای پهلو شد
بدنش پاره پاره از تو شد
آه از نعل و از دهن قاسم
محمد قاسمی
***
ای گدایان رو کنید امشب که آقا قاسم است
تا سحر پیمانه ریز کاسهی ما قاسم است
یادمان باشد اگر روزی بقیع را ساختیم
ذکر کاشیهای باب المجتبی یا قاسم است
از همان روزیکه رزق نوکران تقسیم شد
کربلای سینه زنهای حسن با قاسم است
این کریمان به نگاه خود گره وامیکنند
آنکه عمری درد ما کرده مداوا قاسم است
گوسفندی نذر او کردیم و مرده زنده شد
آنکه نامش میکند کار مسیحا قاسم است
روی ابرویش اگر تحت الهنک بسته حسین
در حرم زیباترین فرزند زهرا قاسم است
نعره زد: ان تنکرونی ریخت لشکر را بهم
وارث شیر جمل شاگرد سقا قاسم است
مرد نجمه بود و صاحب خیمه شد در کربلا
سایهی روی سر مادر به هر جا قاسم است
با اشاره هر کجا میگفت: یا زینب ببین
آن سر عمامه بسته روی نیها قاسم است
زیر سم اسبها با هر نفس قد میکشید
گفت با گریه حسین، این تن خدایا قاسم است
نعلهای خاک خورده دنده هایش را شکست
مثل مادر این تنی که میخورد پا قاسم است.
چونکه قاسم بود بین گرگها تقسیم شد
یوسف پاشیده از هم بین صحرا قاسم است
قاسم نعمتی
***
او بود و یک لشکر، ولی لشگر، چه کردند
با یاس سرخ باغ پیغمبر، چه کردند
گرگان کوفه، جسم او در بر گرفتند
با هم گلاب از آن گل پرپر گرفتند
با سوز دل زخم تنش را تاب دادند
آن تشنهْلب، را از دمِ تیغ آب دادند
جسمش ز نوک نیزه با جوشن یکی شد
پیراهن خونین او، با تن یکی شد
"بنسعد ازدی" بر تنش زد نیزه از پشت
هر سنگدل، یکبار آن شهزاده را کشت
افتاد، روی خاک و عمو را صدا زد
مانند مرغ سر بریده دست و پا زد
فرزند زهرا همچنان باز شکاری
آمد به بالای سرش با آه و زاری
در دست گلچین، دید یاس پرپرش را
میخواست، کز پیکر جدا سازد سرش را
با تیغ بر او حمله، چون شیر خدا کرد
دست پلید آن ستمگر را جدا کرد
لشکر، برای یاری او حمله کردند
آوخ! که با آن پیکر خونین چه کردند
از میهمان خویش استقبال کردند
قرآن ثارالله را پامال کردند
با آنکه بر هر داغ، داغ دیگرش بود
این داغ دل، تکرار داغ اکبرش بود
غلامرضا سازگار
***
بی تو در بین حرم بانگ عزا افتاده
وای قاسم، عوضِ وا عطشا افتاده
چارهای کن که نمانند به رویِ دستم
عمه ات از نفس و نجمه ز پا افتاده
گیسویِ مادرِ تو باز شده در خیمه
تا که گیسویِ تو در دستِ بلا افتاده
کار، کارِ نظر شومِ حرامیها بود
اگر این لالهی انگشت نما افتاده
به دلم ماند عمو نَه، که بگویی بابا
لبت از زمزمه و خنده چرا افتاده؟
خیز شاید کمکِ لرزش پایم باشی
کارم از رفتن اکبر به عصا افتاده
شده دشوار تماشای تو از سمت حرم
چقَدَر سنگ میانِ تو و ما افتاده
لشگری قصد طواف تو رسید و رد شد
بدنی حال در این سعی و صفا افتاده
دست در زیرِ تنت برده ام و میپرسم
بین این ساقه چرا این همه تا افتاده؟
قد کشیدی کمی از پا و کمی از سینه
بینِ اندام تو این فاصلهها افتاده
هرکجا تاخته اسبی کمی از تو رفته
لخته خونت همه جا در همه جا افتاده
کاکُلَت کنده شد و حرمله در مُشتَش برد
اثر پنجهی او در سر و پا افتاده
میبرم تا درِ خیمه قد و بالایت را
چند عضوی ز توای وای کجا افتاده؟
شیشه یِ عمرِ من آرام نفس کِش بدجور
استخوان هایِ شکسته به صدا افتاده
ای ضریحِ حسنم، زود مُشَبَّک شدهای
در حرم با تو دمِ واحسنا افتاده
حسن لطفی
***
لالۀ سرخی و از خون خودت،تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی
یکتنه باغی از آلالۀ پرپر شدهای
تَنِش تیغ و تنت، کرببلا را لرزاند
زخمیِ صاعقه خنجر و حنجر شدهای...
سنگ بر آینهات خورده و تکثیر شده
مثل غمهای دلم، چند برابر شدهای...
مجتبی دست تو را داد به دستم، دیروز.
ولی امروز، تو مهمان برادر شدهای
ای به کام تو شهادت ز عسل شیرینتر
تو در آیین وفا آینهباور شدهای...
دست و پا میزنی و من جگرم میسوزد
خیلی امروز شبیه علی اکبر شدهای
مصطفی متولی
***
نهال اهل حرم طعمه تبر شده است
تنت چقدر سزاوار بال و پر شده است
میان نیزه و شمشیر و خون حلالم کن
برات عشق من این قدر درد سر شده است
دوباره داغ دلم تازه شد که میبینم
تن تو از تن بابات زخمتر شده است
به عمه ات چه بگویم اگر تو را پرسید
قدش خمیده ببین دست بر کمر شده است
صدای مادرت از خیمهها بلند شده
ز آن چه بر سرمان آمده خبر شده است
در این دقایق کوتاه قد بلند شدی
چه کرده اند قدت این قدر شده است
عمو چه خوب نبودی نظر کنی به تنم
برای تاخت اسبانشان گذر شده است
یوسف رحیمی
***
چنان که از فلک افتد زحل به روی زمین
کشید از اسب تنش را اجل به روی زمین
چنان یکی شده با خاکهای دشت انگار
که بوده است تنش از ازل به روی زمین
بلند کردنش ازروی خاک هاسخت است
خدا کند که نریزد عسل به روی زمین
چنان که پخش شده عضوعضو او گویی
قصیدهای شده چندین غزل به روی زمین
هجا هجا شده هر سیزده زحاف تنش
هزج خفیف مضارع رمل به روی زمین
نمیشود که بلندش کنی، عمو ناچار
گرفته است تنش را بغل به روی زمین
به جای تخت عروسی به روی خاک افتاد
کدام صنعت شعری ست قلب روی زمین
مجتبی خرسندی
***
شب است و خیمه نشینان ستاره سحرند
به دل نوازی خورشید و ماه مینگرند
ببین ز دیدن یوسف چگونه سرمست اند
که از بریدن انگشت خویش بی خبرند
چه نوجوان غیوری! که این کهن سالان
به عشق بازی او با حسین رشک برند
گرفته اند به کف، نقد جان، مگر یک پلک
زجام چشم تو ((احلی من العسل)) بخرند
چو با خداست دل ما، بگو سر مارا
به هرکجا که خدا خواست، نیزهها ببرند
اگر که سینهی ما شرحه شرحه شد غم نیست
شکفته میشود آن گل که جامه اش بدرند
سعید حدادیان
***
شب تو گشته، به شور عزا اضافه شده است
چه قدر نغمهی إشفع لنَا اضافه شده است
بقیع آمده در خیمه گاه میگرید
بقیع آمده بر کربلا اضافه شده است
چقدر عمه از این بودن تو دلگرم است
به جمع لشگریان مجتبی اضافه شده است
رجز به روی لبت کینه هایشان رو شد
به زورِ ضربهی این سنگها اضافه شده است
غریب بودی و نیزه گرفته دور تو را
چه قدر دور و برت آشنا اضافه شده است
به زیر مرکب دشمن ز پیکرت کم شد
به خاک کربلا تا شفا اضافه شده است
محسن حنیفی
انتهای پیام/