دوران رضاخان (پهلوی اول) را باید دورانی سخت برای دلسوزان و طرفداران تفکر استقلال و اسلام خواهی بر پایه قانون اساسی برخاسته از انقلاب مشروطه دانست.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، ملک الشعرای بهار در جلد یک کتاب تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران نوشته است:

در جریان بحث‌های مجلس وقتی درباره رضاخان درگیری پیش می‌آید موقعی که مدرس خود را به اطاق نمایندگان طرفدار خود (فراکسیون اقلیت) رسانید، درحالی که سینه‌اش تنگی می‌کرد و نفس‌نفس می‌زد، چون هوا گرم بود، بادبزنی به دست گرفت و بنا کرد به باد زدن خود و در حین این کار از بازی‌ها و تحرکات رضاخان و آشوب اطراف مجلس انتقاد می‌کرد.

در این میان سید یعقوب انوار و مقّوم الملک و چند نفر دیگر از نمایندگان حامی رضاخان به اتاقی که مدرس و همراهان در آن بودند، هجوم آوردند و دوات، بادبزن و اشیای دیگر را به سوی مدرس پرت می‌کردند و ناسزا می‌گفتند.

رضاخان از در غربی وارد اتاق شد و گفت: شما همه محکومید! شما را توقیف خواهم کرد... سپس به طرف مدرس حمله کرد.

در این حال ملک الشعرای بهار که روبه‌روی مدرس ایستاده بود با خونسردی خطاب به رضاخان گفت: عجله نکنید، مواظب باشید.

سردار سپه توجهی نکرد و با دست راست خود گلوی مدرس را گرفته به دیوار فشار می‌داد و درحالی‌که از شدت غضب چشمانش سرخ شده و رگ‌های گردنش بیرون زده بود، به مدرس گفت: «آخر سید تو از جان من چه می‌خواهی؟!» آن خورشید فقاهت در عرصه سیاست، بدون آنکه ذره‌ای ترس از خود بروز دهد با رشادت و عزمی راسخ به لهجه اصفهانی گفت: «می‌خوام کو تو نباشی»!

این حادثه یکی از ده‌ها نمونه موجود در تاریخ کشورمان است که شجاعت فقهای عامل و شجاع را در دل خود به یادگار برای نسل‌های بعد ثبت و ضبط کرده است.

منبع:جهان نیوز

انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.