به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، وقتی برای تامین هزینههای اعتیادم به خرده فروشی مواد مخدر روی آوردم، منزلم نیز به پاتوق معتادان و خلافکاران تبدیل شد. آن قدر مواد مخدر مهر و عاطفه مادری را در وجودم کشته بود که حتی برای دیدن فرزندانم به بهزیستی نرفتم و شوهر سابقم نیز از ترس همسرش آنها را نادیده گرفت تا این که ...
اینها بخشی از اظهارات زن ۳۵ سالهای است که به اتهام فروش مواد مخدر و در اجرای طرح ارتقای امنیت اجتماعی توسط نیروهای کارآزموده دایره مبارزه با مواد مخدر کلانتری قاسم آباد مشهد دستگیر شده است. این زن جوان که دفتر خاطراتش را در کوچه باغهای بدبختی و تیره روزی ورق میزد، با بیان این که دلم برای فرزندانم تنگ شده است! درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: چهار ساله بودم که قربانی اختلافات بین پدر و مادرم شدم. آنها که با یک عشق هیجانی دوران جوانی با هم ازدواج کرده بودند هیچ گونه تفاهم اخلاقی با یکدیگر نداشتند به طوری که بعد از شش سال زندگی مشترک از هم جدا شدند و مرا دستاویزی برای انتقام از یکدیگر قرار دادند. من که در آن سن شیفته مادرم بودم و در آغوش او آرام میگرفتم، هنوز نمیدانستم معنای طلاق چیست. فقط دوست داشتم در کنار مادرم باشم، اما پدرم برای آن که مادرم را آزار بدهد، سرپرستی مرا به او نداد و این گونه مرا مجبور کرد تا نزد خودش زندگی کنم. به همین دلیل من مدام برای دیدار با مادرم اشک میریختم و گریه میکردم.
خلاصه خیلی زود پدرم مرا به عمه ام سپرد و در حالی که مادرم با مرد دیگری ازدواج کرده بود، او نیز زن جوانی را به عقد خودش درآورد و زندگی جدیدش را آغاز کرد. من هم تا کلاس سوم راهنمایی درس خواندم و بعد از آن در یک کارگاه خیاطی مشغول کار شدم. این در حالی بود که پدر و مادرم مرا فراموش کرده بودند و من عاشق مهر و محبت صاحبکارم شده بودم. کمبود محبت در دوران زندگی ام موجب شد در ۱۷ سالگی دلباخته صاحبکار ۴۲ ساله ام شوم چرا که او مردی مهربان و بسیار خوش تیپ بود، ولی به خاطر آن که «احمد» متأهل و دارای فرزند بود، نمیتوانستم آشکارا علاقه ام را به او ابراز کنم. به همین دلیل روزی با یک تصمیم احمقانه دست به خودکشی زدم. وقتی صاحبکارم در جست و جوی انگیزه این اقدام وحشتناک برآمد، دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و ماجرای علاقه ام را برایش بازگو کردم و خواستم با من ازدواج کند. اگرچه ابتدا مخالفت کرد، اما بعد با این شرط پذیرفت که هر وقت همسرش متوجه موضوع شد بدون هیچ گونه اعتراضی از او جدا شوم. من هم شرط او را پذیرفتم و بدین ترتیب احمد با خرید یک منزل در قاسم آباد زندگی مشترکش با من را آغاز کرد. این ازدواج مخفیانه در حالی ۱۰ سال طول کشید که من صاحب دو فرزند شده بودم و زندگی آرامی را سپری میکردم، اما بعد از گذشت این سالها روزی «شیده» به ازدواج مجدد احمد مشکوک شد و من هم بی سر و صدا از او طلاق گرفتم و به دنبال سرنوشت سیاه خودم رفتم. از سوی دیگر توان تامین مخارج زندگی خود و فرزندانم را نداشتم و به همین دلیل مجبور شدم دوباره با مردی ازدواج کنم که به تازگی با او آشنا شده بودم و او را نمیشناختم. تازه بعد از ازدواج فهمیدم که «همایون» نه تنها شغل درست و حسابی ندارد بلکه معتاد است و مواد مخدر میفروشد. در همین مدت کوتاه زندگی مشترک، همایون مرا نیز معتاد کرد و من زمانی که دریافتم ادامه این زندگی جز فلاکت و بدبختی حاصل دیگری ندارد، از او جدا شدم، ولی به ناچار برای تامین هزینههای اعتیادم دست به خرده فروشی مواد مخدر زدم به طوری که آرام آرام منزلم پاتوق معتادان و خلافکاران شد. شوهر اولم که دورادور از زندگی فلاکت بار من مطلع شده بود، روزی به در خانه ام آمد و فرزندانش را به منزلی برد که برای آنها اجاره کرده بود. احمد اگرچه مواد غذایی و لوازم ضروری زندگی را در اختیار دو فرزندم میگذاشت، ولی آنها همواره در خانه زندانی بودند تا این که روزی پسرم دچار دل درد شدیدی میشود و با جیغ وناله هایش همسایگان را متوجه ماجرا میکند. اهالی مجتمع مسکونی نیز با اورژانس اجتماعی تماس میگیرند و بدین ترتیب دو فرزندم در حالی روانه بهزیستی میشوند که من به خاطر اعتیاد و مرگ مهر مادری به سراغشان نرفتم. احمد هم به دلیل ترس از همسرش آنها را فراموش کرد. مدتی بعد نیز ماموران کلانتری قاسم آباد با حکم قضایی وارد منزلم شدند و مرا به اتهام فروش مواد مخدر دستگیر کردند.
شایان ذکر است، به دستور سرهنگ معطری (رئیس کلانتری قاسم آباد) پرونده این زن جوان در اختیار نیروهای مبارزه با مواد مخدر قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: خراسان
انتهای پیام/