به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، خاکی بود. درست مثل لباسهایی که از پایگاه بسیج به او هدیه داده بودند. دوست داشت با همین لباس در شهر کوچک شان دیده شود. میگفت این لباس تن پوش خدمت است و افتخاری بالاتر از این نیست که در دنیای فانی گنجی مثل و مانند خدمت به محرومان را به دست بیاوری.
به خواندن زندگینامه علما و بزرگان علاقه بی مثالی نشان میداد. زیاد مجال خواندن پیدا نکرد، اما همان تک جملهها را فانوس راهش کرد و به روشنایی ابدی رسید. نزدیکان جمالوندی میگویند خوی و خصلتهای نزدیک شدن به دردهای تمام نشدنی نیازمندان از کودکی در او شکل گرفت و در نوجوانی از او یک جهادی تمام عیار ساخت.
آنهایی که حرفهای اندک او را به گوششان گرفته و به خاطر سپردهاند در یک نظر متفق هستند. میگویند گاهی از پس سکوتهای طولانیاش حرفهایی میزد که اصلا به قد و قواره سن او نمیآمد. شاید برای همین بود که خیلیها بیحرف روی او و حضورش حساب باز میکردند.
وقتی در میانه کاری که گرهای به آن افتاده بود حضور پیدا میکرد ناگهان اخلاصی در کار میانداخت که گرههای کور باز میشدند و کارها روی غلطک میافتاد.
خواهر بزرگ ترش میگوید سن و سال دارها در کنار دیانت و مردم داری که او داشت احساس کوچکی میکردند: «برادر من هنوز به سن تکلیف نرسیده بود که در راه خدمت به نیازمندان و بهبود وضعیت محلههای محروم ایلام به شهادت رسید. هرچند هنوز او و دوستان دیگرش را که با حکم ماموریت و همکاری در گروههای جهادی خدمت کردند را به عنوان شهید معرفی نکردهاند و این گلایه مشترک تمام خانوادههای شهدای جهاد سازندگی است.»
نوجوانی که فدای راه رهبرش شد
خانواده محمدعلی جمالوندی در طول این سالها داغهای عمیقی را تجربه کرده است. زخمهای ناسوری که هر کدام سالهای سوگواری را مکرر میکنند، اما حدیث جمالوندی میگوید رفتن برادر ۱۴ سالهاش از همه این غمها ناگوارتر بوده است: «با همه سن کمی که داشت اهل این دنیا نبود. خیلی در بند خواستنهای معمول هم سن و سال هایش نبود. هیچ چیزی به اندازه کمک به محرومان دلشادش نمیکرد. برای همین بود که علی رغم نگرانی اعضای خانواده بالاخره به طور رسمی به گروههای جهادی بسیج پیوست و پای ثابت اردوهایی شد که هدفشان بهسازی و ایمن کردن فضای کلاسهای درس برای دانش آموزان مناطق محروم بود.»
خواهر میگوید برادر کوچکم معلولیت ذهنی داشت و برادرم بزرگ ترم هم به طور مادرزادی و ژنتیکی بیماری داشت که در نهایت او را از ما گرفت. تنها پسر خانوادهمان به حساب میآمد و اطرافیان نسبت به او حساس بودند. به همین خاطر سعی داشتند از حضور او در اردوهای جهادی ممانعت کنند: «مادرم بیاندازه دلبسته بود. حق داشت. همیشه دور و بر مادرم میچرخید و هر کاری داشت زودتر از دیگران برایش انجام میداد. خیلی احترام بزرگترها را داشت و زود در دل همه جایی برای خودش باز میکرد. وقتی صحبت از رفتن او به اردوهای جهادی شد همسرم با نگرانی از من خواست که با او صحبت کنم. میگفت او تنها پسر خانواده به حساب میآید و اگر به این اردوها برود با روحیهای که دارد دیگر محال است بتوانیم او را در خانه ببینیم.
همسرم درست میگفت. به قدری غرق در کار رسیدگی به نیازمندان میشد که خودش را فراموش میکرد. با همه این حرفها وقتی خبر شهادت او را به پدرم دادند فقط یک جمله به زبان آورد و گفت پسرم فدای راه رهبرش شد. خوشحال بود که محمدعلی با عزت و آبرو به شهادت رسیده است. حالا چند سالی از فوت پدرم هم میگذرد و با مرگ برادر بزرگ ترم مادرمان دچار بیماریهای حاد اضطراب شده و روحیه بدی پیدا کرده است.»
بیشتر بخوانید
منتظریم کلمه شهید روی سنگ مزار برادرمان حک شود
حدیث جمالوندی گلایهای از مسئولان دارد که از پشت تلفن بغض به گلویش میاندازد. با صدای لرزانی میگوید خبر دارید که برادرم بیشتر از یک سال سنگ مزار نداشت؟ و با این مقدمه راوی خاطرههایی میشوند که به دلش خنج میاندازد: «وقتی برادر ۱۴ سالهمان در راه خدمت به محرومان شهید شد دوست داشتیم این خبر را به همه اقوام و آشنایان بدهیم. میخواستیم در شهرمان ایلام همه بدانند که برادرمان در یک تصادف بین جادهای از دنیا نرفته است و از این سفر و اردو هدفی داشته.
با این حال مسئولان به ما اجازه ندادند که محمدعلی را در قطعه شهدا دفن کنیم. حتی به این راضی نشدند که کلمه متبرک شهید را روی سنگ مزارش حک کنیم. خیلی وضعیت غریبانهای پیش آمده بود. ما از لحاظ مالی خانواده ضعیفی هستیم. بعضی از اقوام به خیال این که ما پولی در بساط نداریم با ما تماس میگرفتند و میگفتند ما میرویم به بهشت رضا تا مزار محمد علی را زیارت کنیم، اما وقتی میبینیم سنگ قبری ندارد دلمان میگیرد.
بعد با من و من و خجالت میگفتند حاضرند پول سنگ مزار را بدهند تا برادرمان از این ناشناسی بیرون بیاید. همه این اتفاقها در حالی میافتاد که ما دلخوش به وعده مسئولان بودیم. منتظر بودیم تا به ما اجازه بدهند کلمه شهید را روی سنگ مزار شهید ۱۴ سالهمان بنویسیم، اما در نهایت بعد از یک سال و نیم این اجازه به ما داده شد که از عبارت رفتن شهادت گونه استفاده کنیم.
باور کنید همین اتفاقها به اندازه شهادت برادرمان برای ما غصه و دلتنگی به بار میآورد. ما همه فدایی رهبر و نظام هستیم. خانوادهمان در بسیج شهر کوچکمان جزو فعالترین اعضا بودند. این گلایهها را به حساب این بگذارید که ما مسئولان این انقلاب را از خودمان میدانیم و انتظار داریم که آنها بیش از اینها شهدای راه جهاد سازندگی را تکریم کنند.»
سابقه آشنایی صادقی با شهید محمد علی جمالوندی به سالهای ابتدایی دهه ۸۰ بر میگردد. خوب به خاطر دارد که آن پسر نوجوان پر از انرژی برای خدمت به محرومان تا چه اندازه به لباس خاکی رنگ بسیجی اش دلبسته بود: «اولین بار محمد علی را در راهپیمایی ۲۲ بهمن دیدم. در این روز پر شکوه تمام پایگاههای بسیج در یکی از خیابانهای اصلی خیابان ایلام گرد هم میآیند. آشنایی دوری با خانواده محترم او داشتم. همهشان ولایتمدار بودند و محمد علی به خاطر خلق و خوی خاصی که داشت نگین انگشتری عشیرهشان به حساب میآمد.»
صادقی میگوید محمد علی در آن سن و سال بیش از باقی هم کلاسی هایش استخوان ترکانده و برای خودش مردی شده بود: «خیلی علاقه به مشارکت در کارها داشت. با سرعت کار میکرد و کمتر وقتش را به بطالت میگذارند. این طور که شنیده بودم در مدرسه شاگرد متوسطی بود، اما هیچ گاه برای پدر و مادرش مسئلهای ایجاد نکرده بود. دلمشغولیهای متفاوت تری نسبت به هم سن و سالانش داشت. خانواده اش بسیجی بودند و محمد علی با شرکت در طرح هجرت پایگاه بسیج زمینه اخلاقی و رفتاری خوبی پیدا کرده بود.»
آخرین ماموریت اردوی جهادی طرح هجرت بهسازی فضای کلاسهای مدارس مناطق محروم بوده است. صادقی میگوید در این طرح به همراه ۴۰۰ بسیجی مدارس اطراف شهر ایلام مورد ایمن سازی قرار گرفته است: «محمد علی روحیه دلسوزی داشت. با این که خودش از خانواده غنی نبود وضع مالی متوسطی داشتند لحظهای از فکر این محرومان غافل نمیشد. دوست داشت هرطور شده در زندگی آنها تاثیر بگذارد. وقتی روستاییان محروم اطراف ایلام را میدید از این که نمیتواند به آنها کمک مالی بکند دلگیر بود، اما در نهایت با دست خالی به یاری شان رفت و جانش را در راه آنها به خطر انداخت. در روز آخر اردوی جهادی در جاده میشخاص ایلام سانحهای برای اتوبوس حامل دانش آموزان جهادی بوجود آمد. در این تصادف محمد علی به همراه یک دانشآموز دیگر به شهادت رسید.»
صادقی میگوید با وجود این که مردم محلات حاشیه ایلام وضع مالی خوبی ندارند، اما یاد این دو شهید در دل و جان شان زنده است و همچنان به فعالیتهای جهادی برکت میبخشد: «سال هاست که دیگر محمد علی جمالوندی و شهید شرفی را در گروه جهادیمان نداریم، اما یاد آنها و داغشان باعث شده مردم ضعیف این منطقه هم به انجام کارهای جهادی رو بیاورند. اینجا هنوز بیرق جهاد سازندگی به عشق رهبر و انقلاب مان بالاست.»
منبع:فارس
انتهای پیام/