به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، وقتی از خانه مادرم به منزل بازگشتم دنیا روی سرم خراب شد. از آن چه میدیدم وحشت زده به سرم کوبیدم و در گوشهای نشستم تا به حال و روز سیاهم گریه کنم. دزدان ناجوانمرد به خانه ام دستبرد زده بودند و ...
زن ۳۵ ساله که به دنبال سرقت لوازم منزلش به دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپاد مشهد مراجعه کرده بود، با بیان این که دلم برای پسر پنج ساله ام میسوزد که باید برای تماشای تلویزیون در منزل اطرافیانم تحقیر شود، درباره این ماجرای تلخ به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: در خانوادهای پر جمعیت به دنیا آمدم که از نظر مالی اوضاع مناسبی نداشت. آن زمان پدرم با یک گاری دستی در روستاهای اطراف مشهد نفت توزیع میکرد تا این گونه مخارج زندگی ما را تامین کند. اما بدبختیهای ما زمانی شکل اسفباری به خود گرفت که روزی پیت نفت روی گاری آتش گرفت و پدرم که با هول و هراس سعی داشت شعلهها را خاموش کند، دچار ۲۰ درصد سوختگی شد و سرنوشت ما نیز تغییر کرد چرا که پدرم بیمه نبود و به دلیل شدت سوختگیها در گوشه خانه افتاد. با وجود این با هر زحمت و سختی بود خواهر و برادرانم را سر و سامان داد تا به دنبال زندگی خودشان بروند. البته در این میان به هیچ کدام از دختران جهیزیهای نداد.
من هم از این شرایط مستثنا نبودم. «رحمت» اهل یکی از روستاهای اطراف مشهد بود که به خواستگاری ام آمد، اما خانواده او وقتی فهمیدند که پدرم جهیزیهای به من نمیدهد، تصمیم گرفتند مجلس عروسی برگزار نکنند. این گونه بود که از همان آغاز زندگی مشترک آرزوی پوشیدن لباس سفید عروسی بر دلم ماند، ولی چون جهیزیهای نداشتم، زبانم کوتاه بود. با وجود این زندگی من و رحمت بیشتر از سه سال دوام نیاورد چرا که او دست بزن داشت و با هر بهانه و اتفاقی مرا زیر مشت و لگد میگرفت. به همین دلیل همزمان با به دنیا آمدن فرزندم از رحمت طلاق گرفتم، اما روزگارم سختتر شد چرا که از عهده هزینههای سنگین زندگی بر نمیآمدم. این گونه بود که به اجبار با مرد دیگری ازدواج کردم که ۳۰ سال از خودم بزرگتر بود، ولی او به دلیل سن بالایش شلوغ کاری و هیجانات و رفتارهای کودکانه پسرم را تحمل نمیکرد. حداقل انتظار داشتم او در میان چند تکه جهیزیه دست دوم من یک دوچرخه کوچک برای پسرم میخرید، ولی او به گونهای تنفرآمیز با فرزندم برخورد میکرد به همین دلیل ناچار شدم یک سال بعد مدت زمان عقد، عقد موقت را تمدید نکنم. با همان لوازم اندک زندگی که برایم باقی مانده بود تلاش میکردم تا فرزندم را به خوبی تربیت کنم. مدتی بعد پدرم فوت کرد و برادرم تامین هزینههای زندگی مادرم را نیز به عهده گرفت. هیچ کدام از اطرافیانم حاضر نبودند از پسر پنج ساله ام مراقبت کنند تا من سر کار بروم چرا که همه او را پسر شری میدانند که همه چیز را به هم میریزد. در این شرایط یک روز وقتی از دیدار مادرم به خانه ام بازگشتم، سارقان همه دار و ندارم را به سرقت برده بردند. با سرشکستگی و شرمندگی به منزل مادرم رفتم تا پسرم در خانه خواهرم به تماشای کارتونهای تلویزیون بنشیند، ولی آنها که نمیتوانند رفتارهای پسرم را تحمل کنند، مدعی هستند که اگر قصد زندگی با مادرم را دارم باید مخارجم را خودم تامین کنم در حالی که اگر فقط یک دستگاه بخاری و تلویزیون داشتم حاضر نمیشدم این همه سرزنش و نیش و کنایه را تحمل کنم. وقتی به چند مرکز خیریه رفتم آنها نیز ادعا کردند فعلا ظرفیت پذیرش آنها تکمیل است و ...
حالا هم به کلانتری آمده ام تا شاید چارهای برای رهایی از این وضعیت بیابم. شایان ذکر است، به دستور سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) تلاش مشاوران دایره مددکاری اجتماعی برای کمک به مشکل این زن جوان آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: خراسان
انتهای پیام/