به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، راه افتادن خلافت داعش در مقام یک دولت در منطقهای میانی در سوریه و عراق بیش از همه به نفع جبهه صهیونیستی-امریکایی بود. دولت اسلامی عراق و شام در میان این دو کشور یعنی انداختن یک سنگ بزرگ جلوی پای محور مقاومت و تضمین امنیت رژیم صهیونیستی.
کیش و مات
این اقدام در درازمدت منافع محور مقاومت و بیش از همه جمهوری اسلامی ایران را به خطر میانداخت. پیگیری برای رفع این معضل امنیتی هرچند خارج از مرزهای رسمی و جغرافیایی ایران بود، اما کاملا در دایره منافع ملی ایرانیان تعریف میشد. همین هم باعث شد که جمهوری اسلامی برای حل این معضل بزرگ راسا پا به میدان بگذارد.
بیشتربخوانید
دکتر حسین اکبری سفیر اسبق ایران در لیبی و کارشناس مسائل منطقه مهمان ویژهنامه روایت نصر بود تا درباره این موضوع و تبعات حضور استراتژیک جمهوری اسلامی در سوریه و عراق سخن بگوید.
به عنوان مقدمه گفتگو، بفرمایید چگونه شد که پای نیروهای محور مقاومت به بحران سوریه باز شد؟
جریان تکفیری با حمایتهای آمریکا و همپیمانان خود، ساقط کردن رژیم بشار اسد را در سر داشت. آنها همه مناطق سوریه را گرفته و به دمشق رسیده بودند و حتی بخشهایی از دمشق نیز تحت سیطره آنها بود. مسیر فرودگاه دمشق به داخل پایتخت هم ناامن بود و حتی روی فرودگاه هم نمیشد حساب باز کرد. کشوری که فرودگاه پایتخت آن در معرض تهدید قرار میگیرد، عملا ارتباط بیرونیاش قطع میشود. تکفیریها دور تا دور دمشق حضور داشته و این شهر را محاصره کرده بودند. در این میان مردم و ارتش سوریه در دمشق چارهای جز دفاع از خود در برابر تروریستهای تکفیری نداشتند. در سال ۲۰۱۱ نزدیک به ۸۵درصد سرزمین سوریه در اختیار همپیمانان آمریکا قرار گرفته بود و در چنین شرایطی دولت سوریه از کشورهای همپیمان خود درخواست کمک کرد و جمهوری اسلامی ایران در چارچوب قواعد بینالمللی به کمک دولت سوریه آمد. دفاع از حاکمیت قانونی سوریه و عملیات هجومی جبهه مقاومت و شکستن محاصره دمشق توسط نیروهای مقاومت، از سال ۲۰۱۴ آغاز شد و پس از آن پیشروی به سمت سایر مناطق اشغال شده همچون حلب، ادلب و شمالغربی و جنوب سوریه صورت گرفت.
هدف کلان آمریکا از راهاندازی اتفاقات سوریه چه بود؟
آمریکاییها دو هدف اصلی را از اتفاقات و هرجومرجهای سوریه دنبال میکردند؛ نخست آنکه مسیر بیداری اسلامی را عوض کنند و دوم اینکه حاشیه امنی را برای رژیم صهیونیستی بهوجود بیاورند. آمریکا برای رسیدن به این دو هدف همه همپیمانان غربی و عربی خود و تمام ابزارهای لجستیکی مورد نیاز را به کار گرفت. میشود این تعبیر را به کار برد که در سال ۲۰۱۱ یک جنگ جهانی تمامعیار علیه سوریه آغاز شده بود. یکی از مهمترین ماموریتهای آمریکا حفاظت و حراست از رژیم صهیونیستی است و این ماموریت در منطقه غرب آسیا و در محدوده کشورهای همجوار رژیم صهیونیستی، اهمیت دوچندانی برای آمریکاییها دارد. پرواضح است که لابی صهیونیستها برای آمریکا تعیین تکلیف میکند و مقامات آمریکایی نیز مجبور هستند کارهایی را که صهیونیستها میخواهند برای آنها انجام دهند. سوریه دارای نقشی اساسی و بسیار مهم در محور مقاومت است.
آمریکاییها پیش از تحمیل تکفیریها در سوریه و حمایتهای پیدا و پنهان از جنگافروزیها و اقدامات دَدمنشانه این تروریستها، بارها و بارها سعی کرده بودند با حربههای مختلف تطمیع، تهدید و تحریم، سوریه را از محور مقاومت جدا و در زنجیره اتصال نیروهای جبهه مقاومت خدشهایجاد کنند. این حربهها در تاریخ معاصر سوریه مسبوق به سابقه است. یکی از این حربهها به زمان قبل از برگزاری کنفرانس طائف برمیگردد که در آن مقطع، سوریه به نوعی در لبنان حضور داشت؛ آمریکاییها در این زمان به سوریها گفتند که اگر ارتباط میان حزبا... و ایران را قطع کنید ما اجازه میدهیم که لبنان برای شما باشد و بر لبنان سلطه داشته باشید، اما سوریها این پیشنهاد را نپذیرفتند. یکی دیگر از این حربههای شیطانی به زمان بعد از فوت ملک عبدا... در عربستان برمیگردد که در آن مقطع سعودیها به دولت سوریه پیشنهاد دادند که حاضر هستند ۲۰۰ هزار میلیارد دلار برای سوریه هزینه و این کشور را بازسازی کنند؛ آنها به سوریها گفتند از آمریکا قول میگیریم که تا خاندان اسد هست، حکومت در سوریه برای این خاندان باقی بماند؛ سعودیها حتی اعلام کردند با همکاری آمریکا، تحریمهای سوریه را برمیدارند و این کشور را به جایگاه قبلی خود در اتحادیه کشورهای عرب برمیگردانند، اما در نهایت با وجود تمامی این پیشنهادات وسوسهکننده، سوریها زیر بار نرفتند و زنجیره جبهه مقاومت را منفصل نکردند.
تجارب صدام، قذافی و دیگران پیش روی چشمان حاکمان سوریه است و آنها میدانند هر حاکمی که تسلیم آمریکا شد، بعد از مدتی نابود میشود. یکی از شگردهای آمریکاییها این است که نخست حاکمان کشورها را تسلیم میکنند و بعد از تسلیم کردن، تمام اعتبارات و امتیازات آنها را میگیرند و پس از مدتی اقدام به حذفشان میکنند.
آزادسازی حلب بهدست نیروهای محور مقاومت، تا حد زیادی معادلات نبرد سوریه را تغییر داد. اهمیت آزادسازی حلب در جبهه سوریه را تشریح کنید.
از ابتدا معروف بود که هرکس حلب را بگیرد سوریه برای او خواهد بود. مردم، فرودگاه و بخشهایی از حلب مدتها در محاصره تکفیریها قرار داشتند تا اینکه بالاخره نیروهای محور مقاومت این محاصره را شکستند و حلب را آزاد کردند. زمانی که حلب آزاد شد، عملیاتهای بیرون راندن تکفیریها در سوریه به سمت غوطه غربی و غوطه شرقی و اطراف دمشق آغاز شد و در همین راستا المیادین و دیرالزور و بسیاری از شهرهای سوریه از محاصره تروریستهای تکفیری خارج شدند. پس از شکسته شدن محاصره حلب، روسها که دیدند معادلات میدانی در حال عوض شدن است به حاجقاسم اتکا کردند و وارد میدان شدند. روسها میدانستند که تدبیر و مولفههای قدرت حاجقاسم در صحنه مبارزه کارساز است. روسها تقریبا از اواخر سال ۲۰۱۵ که مطمئن شده بودند پیروزی در سوریه از آن جبهه مقاومت است و آمریکاییها در طرحهای خود شکست خوردهاند، وارد ماجرا شدند و به بقیه پیروزیهای جبهه مقاومت کمک کردند.
بوکمال به عنوان نقطه پایانی درگیری محور مقاومت با خلافت داعش در سوریه بود. درخصوص اهمیت نبرد بوکمال و کم و کیف استقرار داعش در این منطقه توضیح دهید.
بوکمال منطقهای استراتژیک در سوریه است که از چند حیث اهمیت بسیار زیادی داشته و دارد؛ نخست اینکه داعش در ابتدای جنگافروزیهای خود، بخشهای مشترکی از سوریه و عراق را گرفت به نحوی که این مناطق اشتراکی تحت اشغال حتی از کشور سوریه هم بزرگتر بودند. داعش در این زمان ابتدا «رقه» و سپس «موصل» را بهعنوان پایتخت خود اعلام کرد. طرح آمریکا این بود که مرزهای عراق و سوریه شکسته و کشور مشترکی با حاکمیت داعش در آن منطقه ایجاد شود. مرزهای «بوکمال» و «تنف»، دو نقطه اصلی اتصال سوریه و عراق هستند. تنف به عبارتی دایرهای میان سه کشور عراق، سوریه و اردن است و به این دلیل نقطهای استراتژیک برای آمریکا محسوب میشود که اگر نیروهای سوریه به تکفیریها فشار وارد کردند آنها بتوانند با عقبنشینی به مناطق عراق و اردن بروند و اگر از سوی دیگر نیروهای عراقی فشار وارد کردند تکفیریها بتوانند به سمت سوریه و اردن عقبنشینی کنند. جالب است که نیروهای آمریکایی هنوز هم در این مدار ۲۵ کیلومتری حضور دارند. مرز تنف نزدیکترین مرز میان بغداد و دمشق است. از سوی دیگر آمریکا، داعش را در مرز بوکمال، تا بن دندان تجهیز و مسلح کرده بود. منطقه مرزی تنف تا بوکمال، حالت بیابانی و صحرایی دارد و امکانات زندگی و سکونت در آن نیست. این منطقه جادههای مواصلاتی ندارد و دولت سوریه از نظارت چندانی بر آن برخوردار نیست. همچنین یکی دیگر از مواردی که باعث میشد آمریکا در منطقه تنف و بوکمال بماند، این بود که توجیهی برای ادامه حضور نامشروع خودشان در منطقه داشته باشند. هدف اصلی آمریکا از حضور در بوکمال و تنف نیز این بود که اتصال نیروهای مقاومت را خدشهدار کند و سوریه و عراق را از این زنجیره جدا سازد.
آیا خود آمریکاییها هم در بوکمال حضور داشتند؟
بله؛ نیروهای آمریکایی در شمال شرق فرات که به بوکمال وصل میشود و همچنین در مناطق کُردنشین حضور داشتند. بهانه حضور آنها در این منطقه، حمایت از اقلیتهای سوریه و دفاع از کردها بعد از قضایای کوبانی بود. تصور آنها این بود که با همپیمانی کردها میتوانند فشار را بر حکومت مرکزی سوریه بیشتر کنند. از حیث دیگر، منطقه شمال شرق فرات سرشار از منابع نفتی و گازی است و اهمیت استراتژیک بسیار زیادی دارد. البته هدف اصلی آمریکا از حضور در این منطقه قرار گرفتن در بوکمال و حفاظت از مرزها بود. آمریکاییها گمان میکردند اگر مرز بوکمال تا مرز تنف که خطوط مرزی سوریه تا عراق هستند را در دست داشته باشند، دیگر این مرز از دست آنها خارج نخواهد شد. داشتن خط مرزی بوکمال تا تنف، چند خاصیت ویژه برای آمریکاییها داشت؛ نخست این که هرگاه دولت سوریه به داعش فشار وارد میکرد، آمریکاییها میتوانستند داعشیها را به داخل مرز عراق پناه بدهند و هرگاه هم نیروهای عراقی عرصه را بر داعشیها تنگ میکردند، آمریکاییها آنها را در داخل مرز سوریه پناه میدادند. مشخص بود تا زمانی که اینچنین منطقهای در دست آمریکاییها باشد آنها بهراحتی تهدیدات نیروهای مقاومت علیه تکفیریها را خنثی میکنند. آمریکا بههیچ وجه تصور نمیکرد که یک روز این مرز استراتژیک از دست او گرفته شود. آنها حتی سعی کردند که روسها را هم واسطه کنند تا نیروهای مقاومت به سمت بوکمال و تنف نروند و برای همین منظور بارها و بارها تحت فشار قول و وعده دادند که این منطقه را تخلیه میکنند، اما هیچگاه به وعده خودشان عمل نکردند.
شهید سلیمانی ۴۱ روز بعد از شهادت شهید حججی، در تاریخ ۳۰ شهریور سال ۹۶ و در مراسم گرامیداشت شهید حسینپور، وعده پایان خلافت داعش ظرف سه ماه را داد و پس از نبرد بوکمال در نامهای که به محضر رهبر معظم انقلاب اسلامی نوشت، خبر از پایان خلافت داعش داد. اهمیت اعلام پایان خلافت داعش در مبارزه با این گروه تروریستی در آن مقطع چه بود؟
آمریکاییها با راهاندازی داعش سعی کردند اشکالاتی که در گذشته در القاعده و جبههالنصره و انصارالشریعه وجود داشت را برطرف کنند و به همین دلیل در وهله اول گفتند که داعش باید خلیفه داشته باشد و دارای جغرافیا باشد تا خلافت آن موضوعیت پیدا کند. آمریکاییها حتی برای داعش مدل حکومتی و نظام تعلیم و تربیتی هم مشخص کردند. داعش در بوکمال امکانات و تونلهای زیرزمینی بسیار زیادی را مهیا کرده بود و با توجه به شرایط جغرافیایی آن منطقه، قرار بود تا سالهای سال در این منطقه بماند. این شرایط به این معنا بود که خلافت داعش ادامه خواهد داشت و بههیچ وجه نمیتوان آن را حذف کرد. با این تفاسیر هم داعش ارادهاش بر حضور طولانیمدت در بوکمال بود و هم آمریکاییها با تمام توان مشغول حفاظت از آنها در این منطقه بودند.
در این وضعیت، تدبیر سردار سلیمانی اینگونه بود که خلافت داعش باید برچیده شود چراکه اگر داعش جغرافیا داشته باشد یعنی خلافت دارد، ولی اگر جغرافیا از او گرفته شود خلافتش نیز فرو میپاشد. تامین امنیت بغداد و دمشق و به هم زدن طرحهای آمریکا در عراق و سوریه حقیقتا یک کار بیسابقه در تاریخ دنیا بود و هیچ فردی مثل حاجقاسم سلیمانی بهعنوان فرمانده نظامی یک کشور ثالث که هر دو دولت عراق و سوریه اعتماد و اعتقاد کامل به او داشتند، نمیتوانست دو جبهه سوریه و عراق را با هم فرماندهی کند. بوکمال اولا دارای اهمیت نظامی بود چرا که دژ محکم و آخرین پناهگاه داعش به حساب میآمد؛ ثانیا دارای اهمیت سیاسی بود که آزادسازی آن، منطقهای راهبردی و حساس را از دست آمریکاییها پسمیگرفت. ثالثا به لحاظ جغرافیایی وقتی قرار باشد یک عملیات در مرز دو کشور انجام شود، بدون هماهنگی کشورهای دو طرف مرز، انجام این عملیات ممکن نخواهد بود. حاجقاسم سلیمانی با استفاده از توان حشدالشعبی عراق و دفاع ملی سوریه هر دو جبهه را همزمان فرماندهی و اقدامی استثنایی و تاریخی را انجام داد. نیروهای عراقی و سوری و سایر رزمندگان محور مقاومت در این عملیات توانستند خودشان را به مرز تنف و بوکمال برسانند و تمام این حد فاصل را در اختیار خود بگیرند.
شاید خیلیها نگران بودند جمله حاجقاسم سلیمانی که گفته بود «تا سه ماه دیگر خلافت داعش برچیده میشود» محقق نشود. عموما در مسائل نظامی وقتی یکی از طرفین میخواهد اقدامی را انجام دهد سعی میکند طرف روبهرو را در غفلت نگه دارد و آنگاه در یک شرایط غافلگیرکننده عملیات را انجام دهد، ولی سردار سلیمانی تصمیم گرفت که این موضوع را اعلام کند و این اعلام علنی، نشاندهنده اقتدار جبهه مقاومت بود. حضور و ماندگاری داعش در بوکمال برای آمریکا حیاتی بود و آمریکاییها با چنگ و دندان از حضور داعش در این منطقه حمایت میکردند. بوکمال برای همه نیروهای جبهه مقاومت یک منطقه کلیدی بود. تکفیریها به لحاظ تجهیزات و تسلیحات برتر از نیروهای مقاومت بودند، اما توکل به خدا و فرماندهی دلاورانه حاجقاسم سلیمانی، سبب برتری نیروهای مقاومت در نبرد این منطقه شد. داعش آنقدر به لحاظ تجهیزات و تسلیحات غنی و بینیاز بود که با سلاحهای مخصوص زدن تانک به سمت افراد شلیک میکرد؛ از طرف دیگر داعشیها به لحاظ روحیه جنگی قابل مقایسه با آمریکاییها نبودند.
حاج قاسم سلیمانی با علم به همه این موضوعات با اتکا به خداوند متعال، محاسبههای دقیق و بهرهگیری از تجربههای گذشته خود، توانست با فرماندهی مجاهدانهاش داعش را در بوکمال شکست دهد و به قول خود درخصوص زمان پایان خلافت داعش عمل کند. از آنجا که داعش یک جریان اعتقادیِ انحرافی است، اعلام پایان خلافت آن از سوی شهید سلیمانی، معانی بسیار زیادی داشت. جمعیتی که از کشورهای مختلف به داعش پیوسته بودند کم نبودند و توان نظامی و حمایتهای بینالمللی از آنها هم کم نبود. داعشیها هیچگاه با مشکلات لجستیکی و تامین مایحتاج عمومی و تهیه آذوقه خود مواجه نبودند چرا که آمریکاییها همیشه از آنها حمایت میکردند. به همین دلیل اعلام پایان خلافت داعش بسیار مهم بود.
عمده قتلعامهای گروه تروریستی داعش در مناطق سنینشین انجام شده است. دلیل این موضوع را چه میدانید؟
هدف اول داعش، یکدست کردن چهار مذهب سنی بود چرا که آنها معتقد بودند اهل تسنن را باید در یک مذهب مشترک کرد. بیشترین کشتارها، قتلها، ذبح کردنها، از عمارت پایین انداختنها و گردنزدنهای داعش، تا امروز در مناطق سنینشین انجام شده است. آنها خیلی نتوانستند وارد مناطق شیعهنشین بشوند چرا که اصلا امکان آن را پیدا نکردند. داعشیها با جنایات فجیعی که در رقه و موصل انجام دادند بهدنبال این بودند که اندیشههای ابن تیمیه و ابنقیم جوزی را بسط دهند و بگویند همه اهل سنت باید در این دایره قرار بگیرند. آمرلی، فوعه و کفریا، نبل و الزهرا و کربلا، مناطق شیعهنشینی بودند که به محاصره داعش درآمدند، اما توانستند بند محاصره را پاره کنند. همیشه در میان اهلتسنن این سوال وجود داشت که خلافت باید عربی باشد یا ترکی؛ این خلافت در دورههای طولانی عربی بود و در دوران عثمانی ترکها خلافت را عهدهدار شدند. با توجه به اینکه موصل یک شهر مشترک ترکی - عربی بود داعش این شهر را به عنوان پایتخت خلافت ترکی و عربی خود اعلام کرد. موصل دومین پایتخت داعش بعد از رقه بود. ابوبکر بغدادی نیز از مسجد نور شهر موصل، حضور خودش را اعلام و علنی کرد.
آمریکاییها وقتی دیدند داعش در بوکمال در حال نابودی است چه کردند؟
آمریکا اصلا فکر نمیکرد که کار داعش در بوکمال به این زودیها به پایان برسد. آنها تجهیزات و نیروی انسانی را در منطقه بوکمال به مراتب قویتر از تنف کرده بودند. چندینبار هم ارتش سوریه برای زدن بوکمال از مناطق مختلف اقدام کرده، اما نتیجهای به دست نیامده بود. در مرتبه پایانی با فرماندهی حاجقاسم سلیمانی، یک تدبیر بسیار پیچیده اتخاذ شد و در وهله اول عقبه داعش زده شد تا ارتباطاتش قطع و ادامه عملیات آسانتر شود؛ در جریان این عملیات حتی بوکمال به محاصره کامل هم درنیامد چرا که آن طرف بوکمال در دست آمریکاییها بود. در بسیاری از مقاطع نبرد محور مقاومت با داعش، این اتفاق رخ داده است. جابهجایی بسیاری از فرماندهان داعش، رساندن آذوقه و تسلیحات برای تکفیریهای گرفتار شده در محاصره و بسیاری از موارد دیگر از جمله اقدامات آمریکاییها در حمایت از داعش طی ۹ سال گذشته بوده است. وقتی که خود آمریکاییها اعلام میکنند ما داعش را در سوریه و عراق برپاکردیم جای شبههای در حمایت آنان از داعش باقی نمیماند. طبیعتا در نبرد بوکمال نیز این کمکهای آمریکا به داعش وجود داشته چرا که کسی آن را کتمان نکرده است.
در حال حاضر وضعیت بوکمال چطور است؟
بوکمال امروز در دست نیروهای مقاومت و دولت سوریه است و تردد هم در آن صورت میگیرد.
مهمترین کارکرد داعش برای آمریکا چه بود؟
داعش یک اندیشه برگرفته از مولفههایی بود که میتوانست منافع آمریکا در جهان اسلام را محقق کند. فتح نهایی کل جهان اسلام که برای آمریکا و رژیم صهیونیستی یک هدف راهبردی است، با گسترش و توسعه داعش در حال محقق شدن بود. بعد از فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۰، آمریکاییها احساس کردند قدرت بلامنازع دنیا شدهاند و بر همین اساس نظریههای «پایان تاریخ»، «برخورد تمدنها» و «دهکده جهانی» را مطرحکردند.
آنها به فاصله کوتاهی دریافتند که برای حاکمیت بر جهان باید از شکل گرفتن تمدن اسلامی جلوگیری کنند و در همین راستا داعش قرار بود که تمدن اسلامی را فرو بپاشاند و شرایط را برای اعمال قدرت بیشتر آمریکا و رژیم صهیونیستی فراهم کند.
آمریکاییها روی طراحیهای خودشان خیلی فکر میکنند. آنها در بادیه «جیشالحر جدید» را درست کرده و در مناطق کردی هم طرح دفاع از مردم و فرودگاهها را اجرا میکردند و پروژه کلان «کردستان بزرگ» را در سر میپروراندند. ولی واقعیت این است که تمام محاسبات و برنامهریزیهای آمریکاییها در ماجرای بوکمال اشتباه از آب درآمد و حاجقاسم و نیروهایش تمام معادلات آمریکا را بههم زدند.
آمریکاییها اهل محاسبه هستند، اما برای خودشان. یکی از ویژگیهای آنها که برگرفته از نظام سلطه است این است که وقتی میبینند همپیمانانشان در حالت ضعف قرار میگیرند، بلافاصله رهایشان میکنند. دهها مورد از این حالت در ذهن من وجود دارد؛ یکی از این نمونهها مربوط به همین اواخر است؛ آمریکاییها به کردها وعده دادند که «شما همهپرسی را برگزار کنید و مطمئن باشید که ما حمایتتان میکنیم»؛ ولی وقتی حشدالشعبی پای کار آمد، دیگر خبری از آمریکا و وعدههایی که داده بود، نشد.
از طرف دیگر آمریکاییها با برگزاری جلسات مخفیانه با سران کشورها و شخصیتهای سیاسی منطقه غرب آسیا، سعی داشتند شرایط را برای بقای داعش در منطقه فراهم کنند و بهعبارتی حضور داعش در منطقه غرب آسیا را عادیسازی کنند؛ این روند عادیسازیها توسط آمریکا تا آنجا پیش رفت که وقتی درخصوص داعش از مسعود بارزانی، رئیس اقلیم کردستان عراق سوال پرسیده شد، او در پاسخی عجیب و حیرتآور گفت: «وقتی ما صبح از خواب بیدار شویم و ببینیم یک کشور دیگر با ما همسایه، شده طبیعی است که با آنها زندگی مسالمتآمیزی خواهیم داشت». اما آنچه در عمل رخ داد این بود که بعد از تهدید اربیل توسط داعش و رسیدن تکفیریها تا چند کیلومتری اقلیم کردستان عراق، این حاجقاسم سلیمانی و نیروهایش بودند که مانع از پیشروی داعش و اشغال اربیل شدند و آمریکاییها هم با وجود وعدهو وعیدهای فراوان به مسعود بارزانی، هیچ کاری برایش انجام ندادند.
در یک نمونه دیگر از رهاکردن همپیمان توسط آمریکا، میتوانیم به نبرد تنف اشاره کنیم، جایی که آمریکا تهدید کرده بود که کسی نباید نزدیک تنف شود، اما نیروهای مقاومت نزدیک شدند؛ آمریکاییها در ابتدا تهدیدشان را عملی کردند و نیروهای مقاومت را زدند، اما وقتی که پاسخ زدن خود را دریافت کردند، دیگر ادامه ندادند و ساکت شدند.
به نظر شما امکان شکلگیری مجدد خلافت داعش در افغانستان وجود دارد؟
داعش امروز دیگر در یکجا متمرکز نیست و جغرافیا ندارد و وقتی جغرافیا ندارد طبیعتا خلافتی هم نخواهد داشت. آمریکا سعی کرد داعش را به افغانستان ببرد تا از ناامنی آنجا استفاده کند و جغرافیا را در اختیار داعش قرار دهد، اما آنچه تا امروز دیدهایم این بوده که طالبان و القاعده به مقابله با داعش پرداختهاند؛ حتی در خبرها آمد که طالبان ادعاکرده هربار با داعش جنگیدیم آمریکا از داعش حمایت کرده است.
با توجه به سابقه جنگ تحمیلی ارتش بعث صدام علیه ایران و از سوی دیگر ادعاهای بلندپروازانه ارتش سوریه در گذشته به سبب امکانات و تجهیزاتی که در اختیار داشتند، چطور شد که ارتشهای سوریه و عراق به حاجقاسم سلیمانی اعتماد و اطمینان پیدا کردند؟ چگونه یک فرمانده نظامی مثل حاجقاسم سلیمانی از این حد بلوغ نظامی بینالمللی برخوردار میشود که بقیه کشورها هم حساب ویژهای روی او باز میکنند؟
امروز در محافل علمی و فضاهای آکادمیک مباحث جدیدی پیرامون مفهوم قدرت مطرح میشود. تحولات و حوادثی که رخ داده، سبب شکلگیری مباحثی جدید در حوزه مفهوم قدرت شده است. امروز بعد از قدرت سخت و قدرت نرم، بحث قدرت هوشمند به میان آمده است. قدرت هوشمند ترکیبی از قدرت نظامی سخت و قدرت نرم است.
در حوزه قدرت نرم، مولفههای فرهنگ، ارزش و دیپلماسی دارای اهمیت است که وقتی این سه مولفه با هم پیوند میخورد قدرت جدید و متفاوتی بهوجود میآید. وقتی از ارزش مدافعان حرم، جهاد و بسیج صحبت میکنیم در حقیقت از یک مولفه قدرت نرم یاد میکنیم.
وقتی فرهنگ در مقوله مقاومت متبلور میشود و به آیههای قرآن اتکا پیدا میکند از یک مولفه قدرت نرم صحبت میکنیم. وقتی این تفکر در وجود یک آدم شکل میگیرد که اگر من کشته شوم در راه دفاع از حرم از دنیا رفتهام، طبیعتا در میزان توانمندی او تفاوتی شگفتانگیز ایجاد میشود.
حاجقاسم قبل از آنکه سرلشکر بشود یک آدم فرهنگی ارزشمدار و دارای قدرت در برقراری دیپلماسی بود و در حوزه جنگ سخت هم دارای تجاربی طولانی از دوران دفاع مقدس و مقابله با اشرار در شرق کشور بود.
شهید سلیمانی به لحاظ فرهنگی معتقد است مباحثی نظیر ولایت فقیه، صداقت، جهاد و شهادت، مفاهیمی ارزشمند هستند. ایشان این مفاهیم را وارد عرصه نبرد سوریه و عراق کرد و باعث چند برابر شدن قدرت محور مقاومت شد.
تفاوت تا آنجاست که یک موقع فرمانده ارتش فلان کشور در پایتخت سرزمین متبوعش مینشیند و به نیروهایش دستور حمله میدهد و یک موقع هم حاجقاسم ما در روستای مسیحینشین سوریه، اسلحه به دست میگیرد و از روستا و روستانشینان در برابر تروریستها دفاع میکند.
وقتی که فرماندهای با این فرهنگ و نگاه ارزشی وارد میدان میشود تفاوتهایش با یک فرمانده ارتش کلاسیک بروز پیدا میکند. حقیقت این است که آن گروه و دستهای توانستند هم در عراق و هم در سوریه مقابل داعش موفق شوند که از روحیه و تفکر بسیجی برخوردار بودند.
زمانی که کارها در عراق گره میخورد و کاری از دست کسی برنمیآمد کسی فلان تیپ زرهی را صدا نمیزد تا عملیات انجام دهد بلکه همیشه حشدالشعبی به عنوان اولویت اصلی انجام مأموریت در مواقع حساس و سرنوشتساز بود. اگر حشدالشعبی وارد نبرد موصل نمیشد این نبرد شاید تا ده بیست سال آینده هم به اتمام نمیرسید، ولی وقتی حشدالشعبی وارد کارزار شد، در سختترین، شدیدترین و پیچیدهترین منطقه عملیات خوش درخشید و از منطقه پشت موصل، این شهر را محاصره کرد.
چند مورد از مصادیق قدرت فرهنگی حاج قاسم سلیمانی را ذکر کنید.
حاجقاسم اصلا قائل به جنگ نبود و معتقد بود که ما در جهاد قرار داریم. جنگ با جهاد تفاوتهایی اساسی دارد. در جهاد، انسان برای انجام تکلیف در جهت رضای خدا به پیش میرود و با اعتماد حرکت میکند و نتیجه جهاد برایش مهم نیست و صرفا به تکلیف خود عملمیکند. همه نیروهای محور مقاومت اعم از ارتش سوریه و عراق و همچنین فاطمیون، زینبیون و حشدالشعبی کاملا از حاجقاسم حرفشنوی داشتند.
ارتباط حاجقاسم با نیروهای محور مقاومت مثل فاطمیون و زینبیون، یک ارتباط سلسلهمراتبی فرماندهی نبود بلکه ارتباطی مبتنی بر ارزشهای فرهنگی بود. رزمندگان فاطمیون و زینبیون با اتکا به اعتقاد خود از خیلی از ارتشهای جهان موفقتر عمل کردند. اگر نیروهای فاطمیون و زینبیون به حاجقاسم اعتقاد نداشتند دلیلی نداشت که دستورات او را فرمانبرداری کنند.
وقتی حاجقاسم خودش هنگام محاصره به عنوان نفر اول جلو میرود و بیش از همه اعتقادش را در عمل نشان میدهد مشخص است که بقیه نیروها نیز از او اطاعت میکنند.
شهید سلیمانی در نبرد بوکمال خودش بالای سر یگانها حاضر میشد و فرماندهی میدانی میکرد و با سلاحی که در دست داشت پیشروی انجام میداد.
ایشان فرماندهای بود که به نیروهای خود میگفت «بیا» و هیچگاه عقب نمیایستاد و به نیروهایش نمیگفت «برو». اثرات فرهنگی حاجقاسم قدرت میدانی وی در صحنه مبارزه را را نمایان کرد.
همانگونه که امام خمینی (ره) و رهبر عظیمالشان انقلاب از اصول و مبانی خود خارج نشدند، حاجقاسم هم هیچگاه از اصول و مبانی خود خارج نشد. آن کسی که به حاجقاسم اعتماد میکند، نظام و انقلاب و امام و رهبری ما را میشناسد و حضور حاجقاسم در میدان یک مکمل برای او میشود و تا پای جان در مقابل تکفیریها مبارزه میکند.
حاجقاسم خودساخته بود و خدا به ایشان عزت داده بود و انرژی مثبت تمام وجودش را فراگرفته بود. او با اینکه پیچیدهترین تاکتیکهای جنگی را ارائه داده و هدایت میکرد، بهترین و بالاترین روابط عمومی را با افراد و انسانهای مختلف اعم از سربازان، افسران، نیروهای کادر و وظیفه داشت. حاجقاسم آنقدر عاطفی بود که در هر جلسه در هر سطحی اگر اسمی از شهید میآمد فورا اشکهایش جاری میشد.
حاج قاسم که سراسر عمر خود را در جبههها و با اسلحه و تفنگ میگذراند چگونه آنقدر انسان لطیف و مهربانی بود؟
درست است که جنگ یک میدان سخت است، اما وقتی افراد با ارزشهای اعتقادی خودشان وارد این عرصه میشوند معادلات تفاوت پیدا میکند. حتی دشمنان هم درخصوص حاجقاسم اعتراف میکنند که او را به عنوان یک فرد قابلاحترام میشناسند.
حقیقتا حاجقاسم سلیمانی یک مکتب است، اما اگر بخواهیم به عنوان یک فرد یا یک رفتار در یک جغرافیای خاص، خصوصیات ایشان را بررسی کنیم شاید عایدی چندانی نصیبمان نشود.
به عنوان سوال پایانی، آینده طرحهای آمریکا در منطقه غرب آسیا و کشورهای اسلامی را چگونه میبینید؟
آمریکا از سال ۱۹۹۱ تا امروز که دیگر شوروی و پیمان ورشو را مقابل خود نمیبیند، به قدرت بلامنازع جهان تبدیل شده است.
این قدرت بلامنازع جهان شدن از آن حیث است که ناتو، سازمان ملل، بانک جهانی و رسانههای بینالمللی در اختیار آمریکا هستند. خود آمریکاییها به این نکته اذعان دارند که افول آنها از سال ۲۰۰۸ کلید خورده است؛ شکست پروژههای پرهزینه و سنگین در ایران، سوریه، لبنان، یمن، فلسطین و عراق دستاوردهای اقدامات آمریکا در غرب آسیاست.
البته رسانههای آنها آنقدر قوی هستند که با یک کار کوچک، اذهان عمومی را مدیریت میکنند. مسلما با روحیهای که در تربیتیافتگان مکتب شهید سلیمانی متبلور شده است، باقی طرحها و برنامههای آمریکا در غرب آسیا نیز انشاءا... با شکست مواجه میشود.
منبع: روایت نصر
انتهای پیام/