به گزارش خبرنگار حوزه بهداشت و درمان گروه علمی پزشکی باشگاه خبرنگاران جوان، همه ما حتی برای چند روز هم که شده در زندگیمان پرستاری را تجربه کردهایم. همان لحظاتی که یکی از عزیزانمان بیمار میشوند و موظفیم که ساعتها و گاه روزها مراقب آنها باشیم تا دوباره سلامت شوند، در تمام این روزها ما هم خسته میشویم، کلافه میشویم، به خواب نیاز داریم و تمام هم و غممان سلامتی عزیزمان میشود. همه این یادآوریها کافی است تا لحظهای از سختی کار پرستاران را تداعی کنیم و قدردان تلاشهای شبانه روزیشان باشیم.
اما واژه پرستار، علاوه بر یادآوری زحمات کادر درمان بیمارستانها برای ما تداعیگر شیرزنانی است که ۳۰ سال است، روز و شبشان صرف پرستاری از قهرمانان کشورمان میشود؛ همسران جانبازان شیمیایی و قطع نخاع و اعصاب روان که خانهشان با محیط بیمارستان و آسایشگاه تفاوت چندانی ندارد.
سال ۶۷ که جنگ خاتمه یافت، هزاران شهید و مجروح و جانباز و هزاران اسیر به دست رژِیم بعث عراق برای ایران به جا ماند، اما برای خانوادههای بازماندگان دفاع مقدس، جنگ هنوز و همیشه ادامه دارد.
وقتی میگوییم جنگ ادامه دارد یعنی ۲۸ سال نفس کشیدن با کمک کپسول اکسیژن، یعنی ۲۷ سال نگاه به سقف خانه به علت قطع نخاع، یعنی ۲۶ سال تاریکی مطلق به دلیل تخلیه کامل چشمها به وسیله انفجار، یعنی ۲۵ سال خانه نشینی با وجود سلامت دست و پا و چشم.
در این میان همسران این عزیزان بیشترین سهم تحمل درد و رنج را متحمل میشوند آنجا که باید تمام کارهای شخصی همسر قطع نخاعیشان را انجام دهند، کار خانه را بکنند، مراقب دارو و نوبت دکتر همسرشان باشند، به فرزندانشان برسند و بشوند مادر، پدر، پرستار، پزشک، معلم و قهرمان.
اما در این میانه همسران جانبازان اعصاب و روانی که به دلیل تحمل سالیان طولانی شرایط خاص و بعضا حاد همسرانشان و به حرمت عشقی که مانع نگهداری قهرمانشان در آسایشگاههای جانبازان اعصاب و روان میشود؛ خودشان مبتلا به بیماریهای اعصاب، فشار خون، افسردگی وسایر اختلالات روانی شدهاند، روی دیگر این فداکاری است.
یکی از این همسران جانبازان اعصاب و روان میگفت: تمام همسران جانبازان و آزادگان به معنای کلمه پرستارند و ۳۰ سال است بدون هیچ چشمداشت و اعتراضی و با عشق به شرایط خیلی سخت درگیرند و خستگیناپذیر ادامه میدهند. آزادگانی که سالها تحتِ سختترین شکنجههای جسمی و روحی در سنین پایین بودهاند به شدت از نظر روانی آسیب دیدهاند و این آسیب الیالابد برای آنها ادامه دار است.
این همسر جانباز بیان کرد: همسر من در ۱۶ سالگی و در سن بلوغ به مدت ۸ سال اسیر شد و تمام مدت بلوغ و جوانی در زندانهای رژیم بعث و زیر سختترین شکنجهها سپری شده است. به هیچ وجه نمیتوان تاثیرات منفی و گاها مخرب و مادامالعمر این شکنجهها را نادیده گرفت.
این بانوی فداکار معتقد است ما همسرانِ جانبازان و آزادگان، خواه ناخواه با خاطراتِ سخت و تلخِ ۸ ساله همسرانمان زندگی میکنیم و درگیریم برای مثال همسر من گاه در بعضی شرایط مانند زمان مدرسه فرزندان یا موارد دیگر قادر به همکاری و همراهی با من نبود و من به تنهایی باید تمام بار زندگی و تربیت و تحصیل فرزندانم را به دوش میکشیدم. گاه پر از خستگی و خشم و عصبانیت بودم، اما به دلیل شرایط اعصاب همسرم نمیتوانستم بروز بدهم و باید فضای خانه را با آن شرایط خودم مدیریت میکردم و آرام نگه میداشتم.
فرزند یکی از جانبازان اعصاب و روان گفت: اگر مادرمان نبود خدا میداند چه اتفاقاتی ممکن بود برای ما بیفتد مواقعی که موج انفجار به سراغ پدرم میآید من و خواهرهایم در اتاقمان پناه میگیریم تا اتفاق خطرناکی برایمان نیفتد، اما مادرم ناچار است سپر بلای ما باشد و به دلیل حملات غیر ارادی پدرم تا کنون دو بار دستش شکسته و پرده گوش راستش هم پاره شده است.
همسر یکی از جانبازان قطع نخاع با اشاره به سختیهای شرایط نگهداری و مراقبت از این قهرمانان بیان کرد: من قبل از مجروحیت همسرم با ایشان ازدواج کردم، آخرین بار همسرم با پاهای خودش خانه را ترک کرد و پس از آن با یک تخت بازگشت و ۳۰ سال است که با همین شرایط افتخار پرستاری و خدمتگزاریاش را دارم.
او گفت که بیشترین چیزی که گاها قلبم را عمیقا به درد میآورد، کمبودهای بی شمار فرزندانم است. این که مثل هیچ کدام از کودکان دیگر، کودکی نکردند و مهمتر از آن لحظات مختلف و مهم زندگیشان که باید حضور پدرشان را احساس میکردند از نعمت حضور پدر محروم بودند. همسران قهرمان ما شهدای زندهاند.
در گفتوگو با دو تن از همسران جانبازان شیمیایی و اعصاب و روان، این بانوان با اشاره به سختیهای غیرقابل نگهداری و مراقبت از همسرانشان گفتند: برخی جانبازان و آزادگان و به طور کلی مجروحان جنگ از شرایط خاص و گاها غیرقابل درمان رنج میبرند و گاهی حتی پزشکان معالج یا پرستاران آسایشگاه جانبازان اعصاب و روان هم تحمل آن شرایط و حالات خاص همسرانمان را ندارند و تمام مسئولیتهای پزشکی به دوش ماست.
یکی از همسران جانباز اعصاب روان با بیان این نکته که عنوان کردن برخی مسائل برای مردم حتی قابل تصور و باور نیست افزود: گاهی پس از حملههایی که به همسرم دست میدهد و به دلیل بی اراده شدن رفتارهایش، من و فرزندانم فقط باید در جستجوی مکانی برای پناه کردن و نجات جانمان باشیم و از سوی دیگر من باید دورادور مراقب همسرم باشم تا ناخواسته به خودش آسیبی نرساند.
او در ادامه گفت: درد همسر من درد بی درمان است و با افزایش سن شرایطش بدتر هم میشود و من چارهای جز مدارا و صبر و مراقبت ندارم. ما برای فرزندانمان هم مادریم و هم پدر و برای همسرانمان هم همسریم و هم پرستار. همسرم معمولا با صداهای بلند، با تماشای صحنههای جنگ، با صدای آژیر و بوق ممتد و ازین دست اتفاقات، دچار موج انفجار میشود و به دنبال این حملات من معمولا دچار شوک روانی میشوم و سالهاست داروی اعصاب مصرف میکنم و دچار افسردگی هستم اما خدا را شاکرم با وجود این مشکلات، فرزندانی متدین و ایثارگر، پرورش دادهام و اجازه ندادم این مشکلات تاثیر مخربی در نظم زندگی و تربیت فرزندان داشته باشد.
بیشتر بخوانید:
انتهای پیام/