به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، انتشار آنچه پیش رو دارید، دو مناسبت در هم تنیده دارد. اول چهل و دومین سالروز حضور امام خمینی در نوفللوشاتو و دوم سالروز درگذشت زندهیاد مرضیه حدیدچی (دباغ) که در آن روزها در آن دهکده و در همگامی با رهبر کبیر انقلاب به سر میبرد. هم از این روی و در نوشتار پی آمده، خاطرات دباغ از آن روزگاران، مورد خوانش تحلیلی قرار گرفته است. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
ارجاع امام به دیگر مراجع درباره رانندگی زنان
زندهیاد مرضیه حدیدچی (دباغ) فعالیت مبارزاتی خویش را زیر نظر شهید آیتالله سیدمحمدرضا سعیدی آغاز کرد. نخستین خاطرات وی از امام خمینی از دورهای آغاز میشود که وی در باب تکاپوی سیاسی خویش و با واسطهگری شهید سعیدی، جویای پاسخ برخی سؤالات شرعی از محضر رهبر انقلاب میشود: «من پس از سالها جستوجو و تلاش طاقتفرسا برای اینکه بتوانم به خدمت حضرت امام (ره) برسم و اندک تواناییهای ذهنی خود را در اختیار نهضت امام قرار دهم، سرانجام از طریق شهید آیتالله سعیدی، بعضی از سؤالهایم را درباره زن و مسائل مربوط به آن از امام میپرسیدم. از جمله اینکه در آن شرایط اجتماعی خاص، امام معتقد بودند زن اگر رانندگی نکند، بهتر است. آیتالله سعیدی به ایشان نامه نوشتند و پرسیدند چنین شخصی (خانم دباغ) کارهای سیاسی میکند و ضرورت دارد که رانندگی یاد بگیرد. امام فرمودند این مسئله را به مرجعی دیگر رجوع کنند یاد بگیرند، اشکالی ندارد! امام تا این حد راه را باز میگذاشتند. هنوز سؤالات بیشماری در دلم نهفته بود که نمیتوانستم جز با امام، با کسی مطرح کنم. در هر حال هنگامی که نشستن یک خانم چادری پشت فرمان به نظر عجیب میآمد، من این کار را کردم.»
شنیدهام که دخترتان هم شکنجه شده است؟
دیدار نخست مرضیه دباغ با امام خمینی، در سال ۱۳۵۳ و در نجف انجام پذیرفت. حاشیه و متن آن دیدار، این رویداد را تا پایان حیات در ذهن او برجسته ساخت: «بنده پس از شهادت آیتالله سعیدی دستگیر شدم، اما پس از مدتی از زندان فرار کردم و از راه سوریه به عراق رفتم. البته پس از فرار، مدتی در کشورهای انگلستان و فرانسه بودم. هنگامی که به عراق رسیدم، برادرها ملاقات حضوری با حضرت امام را برای من ترتیب دادند. امام در تمام طول مدتی که حرف میزدم با دقت گوش میدادند. قبل از این ملاقات، بعضی از مسئولان بیت معتقد بودند امام با زن تنها ملاقات نمیکنند. خبر به حاجسیداحمدآقا رسید و من در تمام این مدت نگران بودم که ببینم جایگاه زن در نزد امام چیست؟ حاجسیداحمدآقا از حضرت امام سؤال کردند و ایشان اجازه دادند که من حضوراً سؤالاتم را مطرح کنم. آن روز یک ساعت و بیست دقیقه در محضر امام بودم و از وضعیت ایران و زندانیان سیاسی و شکنجههای طاغوت و اوضاع برادران ساکن در سوریه حرف زدم. البته من قصد نداشتم در آن ملاقات، چیزی از شکنجه دختر ۱۲ سالهام بگویم، اما امام خودشان در جریان بودند و گفتند شنیدهام دخترتان هم همراهتان بوده است؟ عرض کردم بالاخره زندان همه جور مسائل دارد! فرمودند همه را بگویید. از برخورد و شکنجههایی که در مورد زنان اعمال میکنند... همین برخورد نشان میدهد که امام، در جریان همه مسائل سیاسی و اجتماعی ایران بودند. جالب اینجاست که من در سال ۵۳ خدمت امام رسیدم و شهید سعیدی، در سال ۴۸-۴۷ در نامهشان از من نام برده بودند، اما امام، دقیقاً یادشان بود. نهایتاً در آن دیدار، از ایشان اجازه گرفتم به لبنان بروم و در کنار مردم فلسطین باشم که اجازه فرمودند. همین برخورد، رویکرد امام را در خصوص حضور زن در همه عرصهها نشان میدهد، یعنی زمانی که اسلام یا یکی از مبانی آن در خطر است، دیگر تکلیف زن و مرد فرق نمیکند و هریک به اندازهای که از عهدهشان برمیآید، باید عمل کنند.»
ساعت ۳ نیمهشب، صدای مناجات یا خشخش کاغذها!
مرضیه دباغ از دورهای توانست امام را از نزدیک بشناسد، که در نوفللوشاتو مسئولیت اداره امور داخلی بیت رهبر انقلاب را بر عهده گرفت. خاطرات مربوط به فعالیتهای آن دوره، تا پایان حیات او را به وجد میآورد: «من چهار ماه و نیم، در خدمت حضرت امام بودم و با درسهایی که آموختم و چیزهایی که دیدم، به این نتیجه رسیدم که عدهای فقط ادعا میکنند که در خط امام هستند و الا به هیچ وجه کردار و گفتار امام را، در نحوه زندگی و توجه خاص به بسیاری از نکات، سرمشق قرار نمیدهند. به برخی خصوصیات ایشان اشاره میکنم تا شاهدی برای این ادعا آورده باشم. نظم امام، حیرتانگیز بود. نظم در خواندن روزنامه، نظم در دیدارها، نظم در خواندن نامهها و حتی نظم در تجدید وضو. حتی تجدید وضوی امام نظم خاصی داشت. یک روز در ساختمان روبهروی بیت امام مشغول پیاده کردن نوار بودم که ناگهان یادم آمد باید بروم، چون وقت تجدید وضوی حضرت امام بود. فکر کردم باید دستشویی را سرکشی کنم که تمیز و مرتب باشد. دوست نداشتم خانهای که مسئولیتش با من بود، نامرتب به نظر آید. برادران گفتندای بابا! تجدید وضوی امام که ساعت ندارد! من میدانستم که این طور نیست. رفتم و دستشویی را نظافت کردم و در همان لحظه دیدم که امام برای تجدید وضو میآیند. امام هر شب ساعت ۹ شام میخوردند. یک بار میخواستم سخنرانی شهید مفتح را- که فیلمش را آورده بودند- ببینم و برخلاف معمول که منتظر میماندم ایشان بگویند شامشان را ببرم، گفتم حاجآقا! شام را بیاورم؟ امام (ره) فرمودند حالا تا شام ۲۰ دقیقه مانده! امام هر شب ساعت ۱۱ میخوابیدند و رأس ساعت ۳ بیدار میشدند و من صدای خشخش کاغذ یا مناجاتشان را میشنیدم. اتاق امام، رو به حیاط بود و من خیالم راحت نبود، برای همین پشت در اتاقشان میخوابیدم! به یاد ندارم که امام حتی یک بار پنج دقیقه به ۳ یا پنج دقیقه از ۳ گذشته، از خواب بیدار شوند. جالب این جاست که پلیس فرانسه میگفت: «ما ساعتهای خودمان را با رفت و آمد امام تنظیم میکنیم.»
مرا دلنگران کردید!
در میان خصالی که دباغ از امام خمینی در دوران حضور در بیت ایشان سراغ دارد، عدالتمداری همهجانبه آن بزرگ، جایگاهی ویژه دارد. او در مقام اشاره به مصادیق این امر، معمولاً به خاطراتی از جنس ذیل اشاره میکرد: «امام نمونه کامل رعایت عدالت بودند و این عدالت را از خانواده شروع میکردند. هر چند بر تمام مسائل احاطه داشتند، اما هیچگاه امر و نهی نکردند و فقط کسب اطلاع میکردند. در ایامی که در فرانسه بودیم، روزی خانم امام به منزل کسی رفتند و دو ساعت دیرتر از وقتی که به امام گفته بودند، برگشتند. در این فاصله، امام دائم میپرسیدند خانم نیامدند؟ وقتی بالاخره خانم آمدند، با محبت خاصی گفتند مرا دلنگران کردید! خصال امام جالب و گفتنی است. مثلاً ایشان حتی زمانی که کاملاً مطمئن بودند طرف مقابل اشتباه میکند، روی حرف خود پافشاری نمیکردند. در فرانسه خرید روزانه خانه، به عهده من بود. روزی چیزهایی را که میخواستم بخرم، نوشتم و نزد امام بردم که پول بگیرم. امام لیست را نگاه کردند و گفتند در جمع زدن اشتباه کردی! من دوباره جمع زدم و گفتم درست است! امام سکوت کردند. من به بازار رفتم و خرید کردم و دیدم پول زیاد آوردهام. فهمیدم که ۹ فرانک را ۹۰ حساب کردهام. خدمت امام رسیدم و گفتم حاجآقا! اشتباه کردم و پول زیاد آوردم! فرمودند من همان صبح فهمیدم. خواستم خودتان بفهمید! امام انسانی جامعالاطراف بودند و به همه چیز دقت نظر کامل داشتند. در این مورد خاطرهای را به یاد دارم که نقل میکنم. روزی برای خرید به بازار رفتم و دیدم که آن روز پرتقال از همیشه ارزانتر است. تصمیم گرفتم برای چند روز، پرتقال ارزان تهیه کنم. هنگامی که فهرست را خدمت امام دادم، پرسیدند این همه پرتقال را برای چه خریدهاید؟ عرض کردم ارزان بود. خواستم برای چند روزی داشته باشیم! فرمودند میروید و اضافیها را پس میدهید. ما این قدر پرتقال نیاز نداریم. شما با این کار دو گناه کردید. یکی اینکه چیزی را که نیاز نداشتیم خریدید، دیگر اینکه عدهای را از خریدن پرتقال ارزان محروم کردید! عرض کردم اینجا کارها با کامپیوتر انجام میشود و پس گرفتن جنس خیلی دشوار است! فرمودند پس پرتقالها را پوست میگیرید و پرپر میکنید و شب موقعی که مردم برای نماز میآیند، تعارف میکنید تا همه بخورند. شاید به این نحو خدا از سر تقصیرات شما بگذرد!»
بیشتر بخوانید
غذای خودتان کدام است؟
توجه دقیق به حالات اطرافیان و عدم بهرهکشی از ایشان، در زمره خصالی است که مرضیه دباغ، امام خمینی را با آنها به یاد میآورد. او درباره این خصلت در مجموعه رفتارهای رهبر کبیر انقلاب، خاطراتی شنیدنی داشت: «روزی برای امام و شهید مطهری و شهید صدوقی که مهمان ایشان بودند، آبگوشت بردم. امام پرسیدند غذای خودتان کدام است؟ گفتم من میروم ساختمان دیگر و غذایی میخورم! فرمودند خیر! شما اینجا زحمت کشیدهاید و غذا پختهاید و باید همین جا هم غذا بخورید! سپس غذای خود و مهمانهایشان را برداشتند و چهار قسمت کردند و به من دادند! امام تا این حد نسبت به کسی که در خانه ایشان زحمت میکشید، عنایت داشتند و بنابراین بدیهی است روا نمیدانستند که زن و فرزند سهم اندکی داشته باشند و مرد به خود این حق را بدهد که برود بیرون از خانه و غذای بهتر از آنچه که در خانه هست، بخورد. امام ساعت ۱۱ صبح، عادت داشتند یک استکان چای بخورند و میفرمودند خانم هم تشریف بیاورند و با ایشان چای بخورند و حتی در این حد هم، ساعتی را بدون خانواده و مخصوص به خود نمیدانستند. امام همیشه به اطرافیان میگفتند جمعهها تنها تعطیل شما نیست، تعطیل خانوادهتان هم هست و اگر گردش میروید، موظفید آنها را هم ببرید. یک بار هم مهمان زیادی آمده بود و من و زهراخانم (دختر مرحوم آقای اشراقی)، میخواستیم ظرف بشوییم که دیدیم امام آستینهایشان را بالا زدهاند و فرمودند، چون ظرفهای امروز زیاد است، آمدهام کمکتان کنم! همه بدنم شروع به لرزیدن کرد و به زهرا گفتم تو را به خدا از امام خواهش کنید بروند، ما خودمان ظرفها را میشوییم، ولی امام، هرگز حاضر نبودند کاری بر کسی تحمیل شود. با وجود چنین الگو و اسوهای، نمیدانم رفتار مردان ایرانی را چگونه توجیه کنم که همیشه مینشینند تا خانمها همه کارها را انجام دهند. نمونهای را عرض میکنم تا ببینید چقدر نسبت به سلامتی و امنیت اطرافیان حساس بودند. در فرانسه نامههای امام را من به آشپزخانه میبردم و باز میکردم و خیالم که راحت میشد، برای مطالعه به ایشان میدادم. یک بار مشغول کار بودم، امام آمدند و گفتند من راضی نیستم! تصور کردم امام نگرانند که مبادا من نامهها را بخوانم! گفتم به جدتان قسم نامهها را نمیخوانم، فقط از نظر امنیتی آنها را بررسی میکنم که مبادا مشکلی برای شما پیش بیاید! فرمودند میدانم، من هم همین را میگویم، اگر خطری هست، چرا برای من نباشد و برای شما باشد؟ گفتم آقا! یک ملت منتظر شما هستند! فرمودند بله، هشت بچه هم در ایران منتظر شما هستند! گفتم نگران نباشید، من آموزش دیدهام و خطری ندارد! فرمودند خب! یک ساعت بیایید و به من هم آموزش بدهید تا اگر خطری دارد، من هم یاد بگیرم! ببینید که امام، چطور بین خودشان و یک خدمتگزار بیت، تفاوتی نمیدیدند و چطور با آن مقام و منزلتی که داشتند، برایشان مسئلهای نبود که از یک زن چیزی یاد بگیرند، در حالی که بسیاری از آقایان برایشان خیلی سنگین است که از زنی سؤالی را بپرسند! یادم میآید موقعی که در اوایل انقلاب در همدان، فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بودم برای بسیاری از پسران و مردان، دشوار بود که فنون نظامی و جنگ تن به تن و امثال اینها را، از یک زن یاد بگیرند، اما امام خودشان پیشقدم شدند که من شیوههای صحیح باز کردن بستهها و پاکتها را، به ایشان یاد بدهم!»
آیا این تبلیغ خدایی است یا تلویزیون امریکا میخواست برای ما تبلیغ کند؟!
زبان محبت، پیونددهنده تمامی انسانهایی است که از جنبههای گوناگون با یکدیگر تفاوت دارند. به روایت دباغ، امام خمینی در دوران اقامت در نوفللوشاتو، با همین زبان مردم آن دهکده را به خویش جذب کرد: «امام نهایت توجه را به همسایگان و مردم نوفللوشاتو داشتند، طوری که وقتی میخواستند به ایران بیایند، آنها واقعاً ناراحت بودند! یادم هست روز تولد مسیح (ع) فرمودند برای همسایهها هدیه بخرید و از طرف من، تولد حضرت مسیح را تبریک بگویید و عذرخواهی کنید که در این مدت این قدر رفت و آمد و سر و صدا بوده است! رفتیم و برای همسایهها شیرینی خریدیم. امام فرمودند خارجیها به گل خیلی اهمیت میدهند، بنابراین یکی یک شاخه گل هم روی جعبههای شیرینی بگذارید و هدیه بدهید! آن شب هدایا را حاجاحمدآقا و یکی از آقایان که به زبان فرانسه تسلط داشت، به خانه همسایهها بردند. ولولهای در میان همسایهها افتاده بود و آنها با خوشحالی همدیگر را صدا میزدند و هدایای امام را به هم نشان میدادند. فردا خانه امام پر بود از خبرنگاران و فرستندههای تلویزیونی که شما میگویید مسلمانید و آیتالله خمینی میگوید مسلمانم، مسلمانان را با حضرت مسیح چه کار و چرا امام برای همسایهها هدیه فرستاده است؟ امام آن روز سخنرانی بسیار جذابی کردند، به طوری که فردای آن روز، رئیس کلیسای فرانسه، پیام تبریکی برای امام فرستاد و از ایشان تقدیر و تشکر کرد. ساعت ۱۱ که به رسم هر روز چای برای امام بردم، فرمودند آیا این تبلیغ خدایی است یا تلویزیون امریکا میخواست برای ما تبلیغ کند؟! آن روز دهها شبکه تلویزیونی در سراسر امریکا و جهان، سخنان امام را پخش کردند.»
چرا امام اجازه نمیدادند کسی از ایشان با خانمها عکس بگیرد؟
دقت همهجانبه به اطراف و ممانعت از سوءاستفادههای احتمالی، در زمره خصال همیشگی امام خمینی بود. یکی از مصادیق این خصلت، به شرح ذیل در خاطرات مرضیه دباغ آمده است: «برای جلوگیری از سوءاستفادههای احتمالی، امام اجازه نمیدادند کسی از ایشان با خانمها عکس بگیرد. روزی یکی از خبرنگاران خارجی به من گفت میخواهیم از رابطه امام با خانمها عکس یا فیلم بگیریم تا ثابت کنیم نگاه انقلاب ایران به زنان چطور است و امام بر خلاف تبلیغات غرب، با این مسئله مخالفتی ندارند. هنگامی که امام از چادر بیرون آمدند و من نزدیک رفتم که سؤالی بکنم، با دست اشاره کردند که نزدیک نروم! بعد که به اتاق رفتم و ایشان برگشتند، با مهربانی پرسیدند این سؤالی که در راه از من کردید، کسی به شما یاد داده بود؟ عرض کردم بله. فرمودند اول به من میگفتید تا راهنماییتان کنم، چون ممکن است اینها آدمهای مغرضی باشند و بخواهند بعدها مشکل ایجاد کنند! حدس امام درست بود و آن خانم خبرنگار، مغرض از آب درآمد! دو روز بعد آقای اشراقی، عکسی را آوردند که نشان میداد من دارم در را پشت سر امام میبندم! آقای اشراقی میدانست که من هم، دلم میخواهد با امام عکسی داشته باشم. آن را به امام نشان داده بود و ایشان فرموده بودند که عکس را به من بدهند. احساس من این است که ما از دقتها و ظرافتهای روح امام، تقریباً هیچ چیز نمیدانیم!»
هر کس بخواهد آدم شود، باید دائم قرآن بخواند!
و سرانجام آنچه که بیش از هرچیز موجب شد دباغ بیش از هر چیز دیگر، دل در گرو اندیشه و عمل رهبر کبیر انقلاب بگذارد، اتصال دائمی او به منبع لایزال الهی و انس وی با قرآن بود. چنانکه خود میگوید: «حضرت امام، به تعبیر ساده اهل حال بودند نه قال. انسانی میتواند به درجه کمال برسد که در تمامی ابعاد رشد کند. انسانهای تکبعدی و دو سهبعدی، مسلماً دچار لغزش میشوند، ولی اگر انسان آنگونه که خواست خداوند است در تمام وجوه رشد کند و از فطرت الهی خویش دور نشود، بیتردید به تعالی میرسد. این تنها امام نیستند که توانستند و میتوانند به این درجه از کمال برسند. هر انسانی که تقوا پیشه کند و خود را با دستورات الهی تطبیق دهد و در اعمالش جز رضای او را در نظر نداشته باشد، خداوند این لطف را به او خواهد کرد. امام طفره رفتن از مسئولیت و کار را حتی با عنوان انجام مستحبات نمیپذیرفتند و هرگز برای انجام اعمال مستحب، جز از اوقات اختصاصی خودشان استفاده نمیکردند. به اعتقاد من حتی اگر از اسلام هیچ چیز ندانیم و فقط امام را الگو قرار دهیم و از ایشان درس بگیریم، امید رستگاری هست. امام ثانیهای از عمر خود را بیهوده تلف نمیکردند و حتی هنگامی که برای صرف ناهار تشریف میآوردند، چند دقیقهای که منتظر میماندند، قرآن را برمیداشتند و میخواندند. امام تعبیر بسیار زیبایی در مورد خواندن قرآن به کار میبردند. روزی که من از ایشان پرسیدم آقا! شما که خود سراپا قرآن عملی هستید، دیگر چرا این قدر قرآن میخوانید؟ فرمودند هر کس بخواهد از آدمیت سر دربیاورد و آدم بشود، باید دائم قرآن بخواند! امام هیچ کاری را جز برای خدا نمیکردند. زمانی که شاه پس از آن همه جنایت و فشار و ظلم از ایران رفت و من خبری را که از رادیو شنیده بودم، به ایشان دادم و عرض کردم شاه رفت، ایشان تنها جملهای که فرمودند این بود: دیگه چی؟! از نظر ایشان، همچون مقتدایشان حضرت علی (ع)، حکومت با کفشی که وصله میکردند، فرق نداشت و فقط به فکر ادای وظیفه بودند، از همین رو عراق و ایران و نوفللوشاتو برایشان فرقی نمیکرد و در پاسخ کسی که در هواپیما از ایشان پرسید حالا که به ایران برمیگردید چه احساسی دارید؟ فرمودند هیچ احساسی ندارم! آن امامی که در برابر استکبار شرق و غرب ایستاد و لحظهای خم به ابرو نیاورد، در مجلسی که روضه سیدالشهدا (ع) خوانده میشد، میگریست و انسان درمییافت که برای ایشان جز خدا و رسالتی که بر دوش دارند، هیچ چیز دیگری مهم نیست، همچنان که برای اولیای خدا جز این نبود.»
منبع: روزنامه جوان
انتهای پیام/