به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، کتاب صوتی دیلماج نوشتهی حمیدرضا شاه آبادی، داستانی تاریخی با ساختاری جدید دارد که در آن شخصیتی خیالی به نام میرزا یوسف خان مستوفی ملقب به دیلماج، در بطن اتفاقات و حوادث واقعی قرار میگیرد و با اشخاص شناخته شده تاریخ معاصر ایران ارتباط دارد. این رمان تاکنون چندین جایزه ادبی را دریافت کرده است.
درباره کتاب صوتی دیلماج:
کتاب حاضر روایتی از زندگی میرزا یوسف خان مستوفی است که چهرهای رازآلود و مبهم در تاریخ دارد و حمیدرضا شاه آبادی سعی کرده تا قصهای تاریخی بنویسد که در مرز خیال و واقعیت در حرکت است. رمانی که به یکی از روشنفکران دوران قاجار میپردازد و با توجه به لقبش در دستگاه انطباعات ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه کار کرده و متون و روزنامههای فرانسوی را به فارسی ترجمه کرده است.
نویسنده رمان دیلماج شخصیتهای تاریخی همچون محمدعلی فروغی، میرزا ملکم خان ناظمالدوله، عباس میرزا و... را در لابهلای حوادث آورده، اما هیچکدام واقعی نیستند. همچنین به وقایع مهمی همچون مشروطه و فعالیتهای فراماسونرهای ایرانی اشارههایی کرده است.
دو رویکرد اساسی به شخصیت اصلی و نیمه خیالی داستان وجود دارد که آوازهای برای او در تاریخ رقم زده است. عدهای او را عاشق و وفادار به وطن میدانستند که برای آزادی و پیشرفت ایران بسیار تلاش کرده و عدهای دیگر نیز او را خیانتکار میدانند.
در نهایت باید گفت زبان شاه آبادی در این رمان به حال و هوای قدیمی آن میخورد و توصیفاتی موجز و گیرا را در دل قصه گنجانده، بدون آنکه درگیر جزئیات بیهوده و زیادهگویی شود؛ به همین خاطر کتاب دیلماج کاندیدای جایزه روزی روزگاری شده و جایزه شهید غنی پور و لوح تقدیر جایزهی ادبی واو (رمان متفاوت) را از آن خود کرده است.
اگر به داستانهای تاریخی علاقهمند هستید و میخواهید سفری هیجانانگیز به دل تاریخ ایران داشته باشید، این کتاب صوتی برای شما مناسب است.
در بخشی از کتاب صوتی دیلماج میشنویم:
رهایی میرزا یوسف از زندان، آغاز مرحلهی جدیدی از زندگی او بود. نقطه عطفی همچون نخستین دیدارش با محمدحسین خان فروغی، مسیر زندگی او را تغییر داد و جالب آنکه این بار نیز خاندان فروغی در تغییر مسیر زندگی او موثر بودند. اگرچه اسفندیار بختیاری، میرزا یوسف را از بند زندان رهایی داد، میرزا یوسف به زودی فهمید که این حادثه نه بر حسب خواست اسفندیار که در پی گروهی که ایشان را نمیشناخت، صورت گرفته است.
در میانه راه، سوار دیگری که با ما بود، بار خود را جدا کرد و رفت. بعد در محله چهار میدان در منزلی فرود آمدیم که نیمه مخروبه و متروک که گویی هیچکس در آن ساکن نبود. در آنجا لباس و ابزار اصلاح سر و صورت برایم مهیا بود. اسفندیار بهم گفت که باید لباس عوض کنم و موی سر و صورتم را بتراشم. من توان هیچ کاری را نداشتم و همچنان مبهوت آنچه که ساعتی پیش رخ داده بود، بودم.
انتهای پیام /