به گزارش گروه استانهای باشگاه خبرنگاران جوان ،قصه زندگی او اینگونه سر میگیرد؛کودک پایه هیئت اباعبدالله، جوان سینه زنِ روضه های آل الله و حالا هم موکب دار اربعین ثارالله...
در اوج دلتنگی های اربعین ۱۴۴۲، درمیان خاطره بازی های جاماندگان طریق الحسین، نامش را بسیار شنیده بودم،آن هم با این عنوان،حاج نورالله زبیدی؛ از اولین موکب داران مرز شلمچه، کسی که راه صدساله را یک شب رفت.
بیشترِ اهالی شهر که تجربه زیارت اربعین را داشتند، او را با استقبال های گرم، پذیرایی دلنشین،و صدای پر مهرش میشناختند؛صدایی که سالیان سال خوش آمدگوی زائران اربعین بوده است.
آنها می گفتند؛ حاج نورالله این روزها، برای حاشیه نشینان شهر، نام آشناتر است؛ نه به عنوان یک موکب دار، که در قد و قامت یک نیکوکار.
هرچه بیشتر از او می شنیدم برای دیدنش مشتاق تر می شدم؛ و بلاخره قرارمان شد، حسینیه معروف ابوالفضل عباس(ع)،جایی که حیاطش، مملو بود از وسایل خانگی کوچک و بزرگ، از یخچال و اجاق گاز تا ظروفی که در کارتون چیده شده بودند،از لای آن همه وسایل خودم را تا در ورودی حسینیه رساندم. دری که مرا به دیدگانی پر حسرت رساند.
دیدگانی که روایتگر یک معجزه است.
با پیراهنی مشکی که روی آن نقش ضریح امام حسین علیه السلام نقش بسته بود، در حالی که سعی می کرد بغض خود را قورت دهد، آهی کشید و گفت: درد غریبی ست از قافله حسین بن علی جاماندن، چه کنیم که امسال همه جا مانده ایم ...!
او داشت مقدمه چینی میکرد ولی من تاب نیاوردم و زود رفتم سر اصل مطلب، آن روز چه اتفاقی افتاد؟؟
اشک حیرت و حسرت در چشمانش حلقه زد و پاسخ داد: دو سال، چند روز مانده به اربعین، همه درگیر آماده سازی موکب بودند. چند مرحله هم از شیمی درمانی من گذشته و وخامت حال جسمانی ام به اوج خود رسیده بود.
هرچند به عنوان بیماری سرطانی باید در خانه میماندم ولی آن روز، طاقت نیاوردم و به سمت شلمچه رفتم، محله برپایی موکب مان.
در حالی که درد تمام وجودم را فرا گرفته بود، رو به آسمان کردم و عاجزانه تر از همیشه او را صدا زدم؛ یا اباعبدالله الحسین.
آن روز برای اولین از مولایم، درخواستی داشتم.
من از او خواستم اگر تنها یک درصد از خدمتم به زائرانش خالصانه بوده، همین امشب؛ یا مرگ را نصیبم کند یا شفاعت را، که هر دو مایه آرامش من بودند.
چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که از جایم بلند شدم و مسافتی را پیاده روی کردم.
باورش برای خودم هم سخت بود، تمام دردم به یکباره درمان شد، اصلا انگار نه انگار که سرطانی بوده و هست و آنجا بود که سجده شکر بجا آوردم، در برابر معجزهای که معجزه آفرینش، قرن هاست جهانی را شیفته خود کرده است.
آقای زبیدی از شور شیدایی در مکتب شهید مظلوم کربلا میگفت و من در دل شعر محتشم کاشانی را زمزمه میکردم؛ این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست...
موکب دار معجزه دیده قصه ما، خاطره ای از معاینه پزشک متخصص خود و تعجب او از بهبود وضعیت جسمانی اش تعریف کرد و به اینجا رسید: به یاد دارم در سالهای ابتدایی راه اندازی موکب، شرایط مالی خوبی نداشتم تا بتوانم در هزینههای موکب شریک شوم و آن سال، ملک کوچکم را فروختم و هزینه اش راصرف خدمت رسانی در موکب کردم.
به یکسال نکشید که دوباره همان ملک را به علاوه زمینی در کنارش خریدم.
حاج نورالله مدام در صحبت هایش می گفت که معامله با حسین ابن علی، سراسر سود است سودی مادی و معنوی.
در ادامه گفت و گومان از وسایلی که حیاط حسینیه را پر کرده بودند پرسیدم، وسایلی که آقای زبیدی گفت: اینها همه نذر موکبمان هستند. اگر چه امسال برای رفتن به زیارت کرونا سد معبر شده و خبری از برپایی موکب ها در شلمچه نیست، اما به رسم هر سال هزینه های موکب را جمع آوری و برای تهیه ضروریات مستمندان و یتیمان وقف کردیم.
حاج نورالله و دوستانش در هر خانه ای که نیازمند و یتیمی محتاج باشد، موکب ساختند و خود خادم این موکب شدند.
اینها را همان پیرزن روستایی گفت که چند ماه پس از سوختن یخچال خانهاش، حالا می تواند با یخچالی که صاحبان این موکب به او هدیه کرده اند، آبی خنک بنوشد و بعد از آن هم سلامیدهد به شهدای تشنه لب دشت کربلا.
پیرزنی که خطاب به یکی از جوانان موکب، دعا می کرد اجرتان با سیدالشهدا...
همان جوانی که برایمان از فعالیت امسال موکب شان اینچنین گفت: با توجه به شرایط پیش آمده تصمیم گرفتیم امسال با تامین مایحتاج افراد بی بضاعت، حمایت از دانش آموزان یتیم و تعمیر خانه و کاشانه آنها خدمتی کرده باشیم در راه امام حسین علیه السلام.
گفتنی های حاج نورالله و بچههای موکبش آنقدر شنیدنی بود که نمی شد انتهای هیچکدامشان نقطه گذاشت. فقط می شد با آنها کمی تسکین داد دلی را که ابری است و هوای بین الحرمین دارد.
وقت رفتن بود؛
قبل از خداحافظی آقای زبیدی، کمی از آن خوراکی های نذری موکب را برایم آورد و گفت: اینها را بگیر دخترم، درست است که امسال هیچکدام نتوانستیم با پای جسم مشرف به زیارت شویم ولی با پای دل می توان تا ضریح شش گوشه ثارالله هم رسید.
آقاجان؛
به راستی که، ما دلمان گرم است به سلامی که از فرسنگ ها دورتر هم به بین الحرمین ات می رسد.
گزارش از راضیه حمید
انتهای پیام/ف