به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، با ظاهری آراسته و خوش سیما، اما دستبند به دست در صف مجرمان پایتخت نشسته است. با لبخندی بر لب روایت میکند آنچه که او را به یک سارق حرفهای منازل تبدیل کرده؛ تمام جرمهایش را قبول دارد. همه اشتباهاتش را میپذیرد و از توبهاش میگوید. از اینکه چطور در عرض چند روز مرید سردسته تیم سارقان شد و حتی برای ترفیع گرفتن در باندشان دست از هیچ تلاشی برنداشت.
به سارقی تبدیل شد که توانست ١٠٠ خانه را خالی کند. از راننده بودن در باند شروع کرد و درنهایت به دست راست سرکرده باند تبدیل شد. تا جاییکه رئیس فقط به او اطمینان داشت و در همه دزدیها او را همراه خود به خانهها میبرد. یاسر، اما میگوید که از سه ماه پیش یعنی زمانیکه سرکرده باند هنگام فرار از دست ماموران، از پشت بام پرت شد و جان باخت، توبه کرد و دیگر سمت دزدی نرفت، اما، چون تحت تعقیب بود، درنهایت ماموران پلیس پایتخت او را شناسایی و دستگیر کردند.
یاسر ٣٠ ساله حالا در گفتگو با خبرنگار ما از ماجرای سرقتها و شغلهای قبلیاش میگوید. پسری که با ماساژوری، آموزش سوارکاری و گرداندن یک سالن زیبایی درآمد بسیار بالایی داشت:
چند وقت است که سرقت میکنی؟
تقریبا از ٩ ماه پیش شروع کردم. قبل از آن اصلا خلاف نکرده بودم. نمیدانم چه شد که در دام این باند گرفتار شدم و دیگر نتوانستم این کار را ترک کنم.
با اعضای این باند چطور آشنا شدی؟
سرکرده باند، دوست یکی از دوستانم بود. یک روز که همگی با هم بیرون رفته بودیم، با او آشنا شدم. آنقدر چرب زبان بود که ناخواسته با او صمیمی شدم و رفاقت کردیم. درنهایت یک روز به خودم آمدم و دیدم که تبدیل به یک سارق شدم.
یعنی سرکرده باند به تو پیشنهاد سرقت داد؟
اولش نه؛ او و دو نفر دیگر از من خواستند که با خودروی سراتوی من به آدرس یک خانه برویم. میگفتند که از سایت دیوار خرید کردهاند و باید به خانه فروشنده بروند و جنسشان را بگیرند. من هم اصلا فکرش را نمیکردم که قضیه دزدی باشد، چون رفتارشان کاملا عادی بود. برای همین حتی شک هم نکردم. بار دوم وقتی رفتیم و آنها از یک خانه با وسیله بیرون آمدند. بعد از آن سهمیلیون تومان به من پول و طلا دادند و گفتند این سهم تو؛ خیلی تعجب کردم و آنجا بود که فهمیدم ماجرا دزدی است. وقتی پول را دیدم وسوسه شدم. سرکرده باند گفت که اگر در سرقتها او را همراهی کنم، چند شبه پول زیادی گیرم میآید. حرفهایش باعث شد که پیشنهادش را بپذیرم.
در سرقتها نقش تو چه بود؟
در ابتدا فقط راننده بودم. با خودروی من به سرقت میرفتیم. من داخل ماشین مینشستم، یک نفر بیرون میایستاد و دو نفر هم وارد خانه میشدند، اما بعد نقش من عوض شد و به زاغزن تبدیل شدم. سرکرده از من میخواست که بیرون در و در راه پله بایستم و خانه و محله را بررسی کنم. مدتی هم زاغزن بودم تا اینکه دیگر به دست راست سرکرده باند تبدیل شدم. در سرقتها فقط با من وارد خانه میشد و همه کارها را به دست من میسپرد. دوست داشت فقط با من کار کند. البته نفر اصلی خودش بود. زمان، نحوه و مکان را خودش تعیین میکرد و بدون اجازه او کسی حق انجام هیچ کاری را نداشت.
در کل چند نفر بودید؟
٥ نفر بودیم، اما هربار تعدادمان فرق میکرد. همیشه هر پنج تایمان نمیرفتیم.
چه چیزهایی را از خانهها سرقت میکردید؟
معمولا پول، طلا و وسایلی که ارزشمند و قابل جابهجایی باشند.
چه اتفاقی برای سرکرده باند افتاد؟
سه ماه پیش بود. پلیس خانهاش را شناسایی کرد و برای دستگیریاش رفته بودند. او خودش را از پنجره آویزان میکند تا بتواند از پنجرههای طبقات فرار کند، اما نرده میشکند و او روی زمین میافتد.
چند ساله بود؟
متولد ٧٥ بود. او جوانترین سارق تهران بود. از ١٤ سالگی شروع کرده بود و در همان سن هم دستگیر شده بود. خیلی زندگی نابسامانی داشت. من خیلی سعی کردم به او کمک کنم. حتی با صحبتهای من کمتر سرقت میکرد.
چی شد که مرید او شدی؟
من خودم هیجان را دوست داشتم. برای همین، کارهایم را خوب انجام میدادم. او هم مرا دوست داشت. از اینکه در میان همه اعضای باند، فقط به من اعتماد داشت، لذت میبردم. همین مسأله باعث شد که مرید او باشم. ولی بعد از مرگش توبه کردم. درست از سه ماه پیش که فوت کرد، من هم دیگر سمت خلاف نرفتم. حتی اعضای باند را هم دیگر ندیدم.
شغلت چه بود؟
من هم ماساژور بودم. هم تاتوکار بودم. سالن زیبایی داشتم. آرایشگری میکردم. عکاس بودم. آموزش سوارکاری هم میدادم. درآمدم هم خیلی خوب بود.
تحصیلات داری؟
فوق دیپلم کامپیوتر دارم.
ازدواج کردی؟
بله. یک پسر دو ساله هم دارم. خیلی شرمنده آنها هستم. همسرم خیلی شوکه شد. ولی هنوز هم مرا دوست دارد و حاضر است صبر کند. به او قول دادم دیگر سمت خلاف نروم.
یعنی اگر آزاد شوی دیگر سمت خلاف نمیروی؟
امکان ندارد دیگر خلاف کنم. دوباره سمت کارهای قبلیام میروم و میخواهم بیشتر برای همسرم و پسرم وقت بگذارم. زندگی قبلیام خیلی بهتر بود. هم درآمد خوبی داشتم و هم اینکه تا این حد استرس نداشتم. آرزو میکنم دوباره به همان روزهای قبل برگردم.
منبع: روزنامه شهروند
انتهای پیام/