به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، نام "بهمن بلنده"، چند جا در خاطرات دفاع مقدس آمده است. برخلاف تصوری که از پسوند نام این دستیار مشهور جراحی دوران دفاع مقدس به ذهن متبادر میشود، " بلنده" لقب او نیست؛ بلکه شهرت و نام خانوادگی اوست.
بهمن بلنده در دوران دفاع مقدس دستیار دکتر "ناصر تابش" که دارای رکورد بیش از ۱۰ هزار عمل جراحی در دوران دفاع مقدس بوده است. پزشکی که در یک عمل جراحی عجیب و به رغم تمام مخاطرات موجود، بمب خوشهای را از پای رزمندهای خارج کرد و با این اقدام نام خود را در تاریخ انقلاب اسلامی جاودانه ساخت.
بهمن بلنده متولد دزفول است و همین عرق وطن پرستی موجب میشود که او در دوران بمباران این شهر مظلوم، زادگاهش را ترک نکند و در مداوای رزمندگان دفاع مقدس تا پای جان ایستادگی کند.
بنابر روایت او تمام روزهای جنگ را مشغول مداوا و تیمار رزمندگان و مردم مجروح شده از جنگ بوده است و حالا او ۵۸ ساله است و دوران بحران کرونا را در خانه سپری میکند.
وی، کار خود را از تزریقات آغاز کرده و میگوید شرایط پایگاه هوایی به گونهای بوده که نیازمند بودیم تا برخی حرفههای دیگر را بیاموزیم، در آن زمان یک بیمارستان خانواده در دزفول بود که برخی عملها را در آن انجام داده بودم؛ اما عملهایی که منجر به قطع دست و پا در اثر جراحات جنگ میشد، را تجربه نکرده بودم که بعدها با تلاش و فراگیری، وارد اتاق عمل شده و عملهای سنگین را در کنار دکتر تابش دستیاری میکردم.
بلنده روایت روزهای دشوار دزفول در حال و هوای جنگ را این چنین به تصویر میکشد: هر روز هواپیماهای عراقی بخشهایی از دزفول را با بمبهای خود با خاک یکسان میکردند، ما در این شهر جنگ زده هیچ حاشیه امنی نداشتیم و از طرفی تمام وقت خود را در اتاقهای عمل به سر میبردیم و از بیرون هیچ خبری نداشتیم.
وی با اشاره به مداوای رزمنده ایرانی که خطر انفجار بمب خوشهای او را تهدید میکرد، گفت: آن زمان دکتر تابش یک کلینیک شخصی داشت که عمل جراحی انجام میداد، بنده مسئول اتاق عمل در آن کلینیک بودم و آن روز آقای دکتر تابش بیماری را ویزیت کرده و مجبور به عمل جراحی او شد و بعد به خانه رفت. قاعده کاری دکتر این بود که قصد رفتن به هرجایی را داشت، من را در جریان میگذاشت تا در مواقع لزوم به او دسترسی داشته باشم؛ آن زمان تلفن نداشتیم و باید چنین کاری را پیش میگرفتیم.
بلنده در ادامه یادآور شد: دکتر که رفت من با منزل دکتر تماس گرفتم و گفتم، بیمار دچار خونریزی شدیدی شده و باید دکتر خودش را برساند! همسر آقای تابش گفت که یک عمل دیگر برای دکتر پیش آمده و ایشان به بیمارستان افشار دزفول رفته. با بیمار و پسر بیماری که دکتر او را عمل کرده بود، نزد دکتر تابش در بیمارستان افشار رفتیم. دکتر آنجا گفت که بیمار را به اورژانس تحویل بده و خود را به اتاق عمل برسان. پس از بازگشت نزد دکتر تابش به اتاق عمل بیمارستان رفتم، آنجا چند جراح به همراه دکتر ایزدی (رییس وقت بیمارستان افشار) حضور داشتند و بچههای چک و خنثی هم آمده بودند و درباره بمبی که گویا در پای رزمنده بود صحبت میکردند.
دستیار دکتر تابش میگوید: چند تن از پزشکان در اتاق عمل حضور داشتند و هر کدام به بهانههای گوناگون از انجام عمل این رزمنده سرباز زده و حتی برخی پزشکان خطاب به دکتر تابش گفتند: اگر بمب منفجر شود، ما شما را نجات داده و عمل میکنیم. دکتر تابش مثل همیشه با شهامت انجام این عمل دشوار و حساس را به عهده گرفت. مشکل دیگر حضور تیم پزشکی همراه دکتر تابش بود و مساله حضور تیم پزشکی دکتر به میان آمد که خانم عامری و آقای نجفی در تیم دکتر تابش قرار گرفتند و بنده هم مثل همیشه دستیار ایشان شدم. ما هیچ گونه ترسی از انفجار آن بمب نداشتیم؛ چرا که آن زمان شهر دزفول زیر آتش و موشکهای بعثیها قرار داشت، با این حال عمل این رزمنده با موفقیت تمام به پایان رسید و دکتر تابش و تیم همراهش موفق شدند بمب خوشهای فرو رفته در پای رزمنده را بیرون بکشند و رکورد یک عمل جراحی عجیب را از خود به جا بگذارند که بعدها این عمل دستمایه ساخت فیلم سینمایی " انفجار در اتاق عمل" شد که آقای "فرامرز قریبیان" به جای دکتر تابش بازی کرد و آقای "رحیم رحیمی پور" کارگردان و نویسنده این اثر سینمایی بود که در آن زمان مورد استقبال تماشاگران قرار گرفت.
بعثیها هر شهری را که بمباران میکردند، سر راهشان دزفول را هم میزدند
بلنده در ادامه افزود: قبل از این عمل معروف بود که به بیمارستان شهید کلانتری در اندیمشک رفتیم. آنجا یکی از بدترین خاطرات برای من رقمخورد. یک روز ساعت ۱۱ صبح شش هواپیمای بعثی دزفول را بمباران کردند و در پی آن بسیاری از دوستان من شهید و زخمی شدند؛ عراق بلافاصله پس از بمباران هواپیماها، دزفول را هم با چهار موشک، بمباران کرد. فکر میکنم عراقیها نام دزفول را در تمامی عملیاتها به نام "الف" میشناختند و حتی با جبهههای غرب هم دزفول را بمباران میکردند. آن روز با دکتر تابش تا ساعت ۱۱ شب در اتاق عمل بودیم، مجروحان بسیاری بودند و بسیاری از آنها را به دیگر نقاط اعزام کردیم. عراق در آن بمبارانها دزفول را شخم کرده بود؛ یک اسکادران هواپیما (گردان هوایی) دزفول را بمباران کرده بود. این رخداد سال ۶۵ بود که دو یا سه ماه قبل از جریان عمل بمب خوشهای اتفاق افتاد. این بمبارنها و موشک بارانها به قدری بر روحیه من تاثیر منفی گذاشته بود که به معنی واقعی کلمه تشنه به خون بعثیها شده بودم.
جنایت بمباران دزفول؛ وسوسه انتقام از خلبان بعثی...
این پزشکیار در بخش دیگری از سخنانش عنوان کرد: یک روز که در اتاق عمل کارمان تمام شد، به خانه رفتم؛ خانه ما در خیابان آفرینش دزفول بود که بیشترین موشکهای عراقی به این خیابان اصابت میکرد. آن روز خیابان آفرینش و کوچه پس کوچههای اطرافش با خاک یکسان شده بود، خانه ما هم ویران شده بود. فرزندان و خانواده ام ناچار در اردوگاه اشرفی اصفهانی دزفول اقامت داشتند و در واقع آواره بودند. دکتر تابش هم خانوادهاش را به زادگاهش اصفهان فرستاده بود؛ چون بعثیها پایگاه دزفول را هم بمباران میکردند. این اتفاقات سبب شد که من و دکتر تابش با هم یا در بیمارستان و اتاق عمل باشیم و یا در منزل آقای دکتر استراحت و زندگی کنیم.
بیشتر بخوانید
وی اضافه کرد: یک روز پس از عمل جراحی به خانه برگشتیم. از بیمارستان پاسداری به درب خانه دکتر تابش آمد و گفت مجروحی داریم که باید برای ویزیتاش حضور پیدا کنی. آماده شدیم. ما را با جیپ جنگی به بیمارستانی بردند. مجروح مورد بحث در اتاق عمل آماده بود. ما لباس پوشیدیم، دستها را شستیم و به اتاق عمل رفتیم. یک گلوله به کبد مجروح اصابت کرده بود؛ گلوله را بیرون آوردیم. کبد را عمل کردیم و پس از یک ساعت مصدوم را از اتاق عمل خارج کردیم. دکتر شرح عمل را در حالی نوشت که بیمار هنوز در حالت بیهوشی بود. یک لحظه چشمم به اتیکت نام بیمار افتاد که روی تختاش نوشته بود «خلبان بعثی». ماجرای مجروحیت خلبان عراقی را از کادر بیمارستان پرسیدم. گفتند که صبح امروز پس از بمباران دزفول، پدافند دزفول هواپیمای او را زده و هواپیمایش سقوط کرده است.
بلنده ادامه داد: بلافاصله پس از شنیدن این موضوع، گفتم این یکی از آنهایی است که امروز همشهریهای ما را بمباران کرده است. یاد آن روز افتادم که بعثیها با شش فروند هواپیما و چهار فروند موشک دزفول، کوچه، خانه ما ویران کردند. یاد تمام دوستان و آشنایانم افتادم که در اثر این بمباران وحشیانه به خاک و خون کشیده شدند. احساس کردم دیگر خون به مغزم نرسید. تفکرو تعقلام را انگار از دست داده بودم. روی سرش رفتم. تصمیم خودم را گرفته بودم. باید او را میکشتم. هرچه میخواست بشود. در آن لحظه فقط به انتقام فکر میکردم. خودم را لعنت میکردم که چرا در عمل جراحی او شرکت کردم؟! نمیتوانستم احساسات خود را کنترل کنم. عاقبت یک تیغ جراحی برداشتم و روی یک دسته تیغ جا دادم. به این فکر میکردم که بدون اینکه کسی بداند شاهرگ و شریان کاروتید خلبان بعثی که عامل پرپر شدن صدها بیگناه شد، را بزنم؛ آنهم طوری بزنم که با یک ضربه کشته شود.
وی اضافه کرد:، اما در یک لحظه انگار یکی از درون به من نهیب زد که این وظیفه تو نیست. تو باید جان انسانها را نجات دهی؛ نه جان آنها را بگیری! آرام شدم و شیطان را لعنت و استغفار کردم. بعد که جریان را برای دکتر تابش تعریف کردم، خندید گفت ما با عزراییل سر ماندن مجروحان رقابت داریم و اگر تو میخواهی با بعثیها بجنگی و بکشی برو همان خط مقدم؛ در جبهه باش و آنها را بکش. اما در جبهه اتاق عمل ما برای سلامتی و زندگی مجروحان تلاش میکنیم و باید این فکرها را از سر بیرون کنی.
به عنوان نیروی جهادی به بیمارستان بقیه الله (عج) پیشنهاد همکاری دادم
بهمن بلنده در بخش دیگر از سخنانش گفت: بعد از تجربه دفاع مقدس یکی دیگر از صحنههایی که در آن شاهد همدلی مردم بودم، صحنه مقابله و مبارزه با بیماری کرونا است که هنوز هم ادامه دارد. رزمندگان امروز پزشکان و پرستارانی هستند که شرایط دفاع برای آنان متفاوت است. چرا که دشمن دشمنی خطرناک است و من وظیفه خود میدانم که با توجه به تجربه ام در جنگ با کرونا هم شرکت کنم. برای همین بنده امروز حقوق بگیر و بازنشسته جایی نیستم و رفتم بیمارستان بقیه الله (عج) صحبت کردم و اعلام کردم که به عنوان یک نیروی جهادی در بخش کروناییها خدمت کنم؛ ضمن اینکه هیچ توقع مالی ندارم. برخی از دوستان گفتند که تو وظیفه ات را در جبهه انجام دادی و نباید این جا بروی. گفتم: به نظرم اینجا هم یک جبهه دیگر است که مردم در برابر یک ویروس قلع و قمع میشوند و اگر بتوانم کاری کنم، باید انجام دهم. به مسئولان بیمارستان بقیه الله (عج) گفتم اگر کمبود نیرو داشتید، میتوانم در خدمت باشم.
من در جنگ به وظیفه ام عمل کردهام و توقعی از کسی ندارم؛ اما ناراحتام!
این پزشکیار پرتلاش سالهای دفاع مقدس در خاتمه سخنانش با اظهار گلایه مندی از بیمهریها و ناملایمات در قبال تلاشهای او در دوران وفاع مقدس، گفت: در سالهای پس از جنگ، حتی یک نفر از من و دوستانم احوالی نپرسید. این دردناک است که قدر خدمت تو را ندانند. یک تقدیر خشک و خالی هم از ما به عمل نیامد که دلخوش باشیم و فکر نکنیم که زندگی مان در آن دوران بیخود و پوچ بوده. گرچه ما برای خودمان آرمانهایی داشتیم که مقدس است. ما برای نیروی هوایی و کادر درمانی این نیرو در دوران دفاع مقدس تلاشهای بسیاری کردهایم، من در برابر جنگ و مردم کشورم به وظیفه ام عمل کرده ام و هیچ توقعی هم از کسی ندارم؛ اما ناراحتم.
منبع: راه دانا
انتهای پیام/