به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، ما از نسل بگو مگوها و جنگهای توییتری و تلگرامی هستیم، ما بلدیم هشتگ بزنیم و تمام بغض و حسرت گاهبهگاهمان را در واژههای پستهای اینستاگرامی و توئیتری خالی کنیم؛ چند روز بعد هم یادمان برود که چه میخواستیم!
ما نه استرس آژیرهای قرمز و سفید دوران جنگ را تجربه کردهایم و نه معنای آن سوت خمپارهها و گلولههایی را میدانیم که در این چهل سال دربارهاش مدام در گوشمان صحبت کردهاند، ما اینها را نمیدانیم، ولی خوب میدانیم بعد از جنگ اتحاد و همدلی آن روزها رنگ باخت و همین خودش تبدیل شده است به یک حسرت.
تمام تصورمان از جنگ را هم فیلمهایی شکل دادهاند که رزمندهاش یک تنه به دل خط میزند، میان آتش میرود، مسلسل در دست میگیرد و با یک شعار دشمن را به رگبار میبندد؛ فیلمهایی که کارگردانهایشان گاهی از رزمندهها برایمان فرشته ساختند، گاهی رمبو تحویلمان دادند و گاهی ته ذهنمان یک سوال بزرگ ایجاد کردند که با این شرایط اصلاً چرا جنگیدیم و چرا هشت سال؟!
تمام تصورمان از زندگی روزمره در سایه جنگ را هم خاطرات اطرافیان شکل داد؛ مثل خاطره پدری که میگفت در شهرشان قحطی پلاستیک مشکی شده بود، برای اینکه به شیشه پنجرهها بزنند تا مبادا روزنه نوری پیدا باشد و مبادا دشمن بفهمد اینجا خانهای است و زن فرزندی در آن تنفس میکنند! یا پدری که مینشیند و تعریف میکند برای تشخیص هویت فرزند رفیق انقلابیاش به کردستان رفته و دیده پسرک را که آن زمان ۱۷ سال بیشتر نداشته، شبه نظامیان کومله مثله کردهاند! آخر دشمن که یکی دوتا نبود، از هر سو میتاختند.
بزرگترهایی که در میان روزمرگیهای امروز، گاهی دستمان را میگیرند و میبرند گوشهای از شهر را نشان میدهند و میگویند خوب نگاه کن، ببین که هنوز جای آن موشکها روی تن شهرها مانده است…
حالا جنگ ۴۰ ساله شده است، همان جنگی که نه من آن را دیدهام و نه هم نسلانم؛ و بازهم فیلم دیگری بر پرده سینماها رفته تا شاید قطعه دیگری از تصویر ذهنی ما از آن سالهای سرشار از هراس و حماسه را تکمیل کند. «آبادان یازده ۶۰» تازهترین روایت سینمای ایران از زندگی مردم ایران در سایه جنگ است؛ جنگی که به آنها تحمیل شد و برایشان از جنس «دفاع» بود؛ یک دفاع مقدس.
فیلم سینمایی «آبادان یازده ۶۰» به کارگردانی مهرداد خوشبخت گوشهای از زخمهای آبادان را در روزهای مواجهه با هراس حصر و تجربه مقاومت، بهتصویر کشیده است؛ فیلمی که اقتباسی از کتاب «فرکانس یازده ۶۰» نوشته فضلالله صابری است.
همزمان با هفته دفاع مقدس و چهلمین سالگرد حصر آبادان، میزبان فضلالله صابری و مهرداد خوشبخت بودیم؛ دو راوی که یکی با قلم و دیگری با دوربین تلاش کردهاند آنچه چهل سال پیش رقم خورده است را برای نسل جدید روایت کنند.
آنچه میخوانید مشروح گفتگو با مهرداد خوشبخت و فضلالله صابری است.
* آقای خوشبخت آنچه در «آبادان یازده ۶۰» مشهود است نقش پررنگ رسانه در زمان جنگ تحمیلی به عنوان یک ابزار کلیدی است، در آغاز گفتگو از این موضوع بگویید.
مهرداد خوشبخت: به خاطر عرق آبادانی که دارم همیشه دوست داشتم فیلمی درباره آبادان بسازم، هرچند در شرایط فعلی ساخت فیلم دفاع مقدسی سخت است و کسی به سراغش نمیرود، اما این سوژه به قدری جذاب بود که حیفم آمد ناگفته بماند و واقعاً اگر ما به آن نمیپرداختیم شاید هیچوقت فیلمی با این موضوع ساخته نمیشد، چون پیگیری همین فیلم و رسیدن به نتیجه سه سال و نیم طول کشید.
من مشغول نگارش فیلمنامه مستندی برای یکی از دوستان آقای علیرضا اسلامی بودم و تحقیقاتی برای آن در آبادان انجام میدادم که در دل آن تحقیقات درباره رادیو نفت و پالایشگاه آبادان صحبت شد. در آن زمان به نظرم رسید میشود روی دو سه سوژه خوب کار کرد که یکی از آنها رادیو نفت بود در این مسیر صحبتهایی شد همزمان خانم میرکریمی هم که محقق ما بودند مشغول انجام تحقیقاتی بود به همین طریق به بچههایی رسیدیم که در آن زمان در رادیو فعالیت داشتند از همان کانال به آقای فضلالله صابری وصل و متوجه شدیم ایشان با خیلی از بچههای رادیو مصاحبههای دقیقی انجام داده، بچههایی که ما خیلی از آنها را پیدا نمیکردیم.
ایشان در مسیر نگارش فیلمنامه به ما کمک کردند. البته کتابشان در آن زمان چاپ نشده بود، ولی لطف کردن و پی دی اف آن را در اختیار ما گذاشتند و در اوایل کار بعد از اینکه طرح را نوشتم خانم نسیم خراشادی زاده در نگارش فیلمنامه اولیه کمک کردند که در تیتراژ پایانی اسمشان آمده و بعد که همکاری ما قطع شد در زمان پیش تولید آقای حسین ترابنژاد لطف کرد و در نوشتن فیلمنامه نهایی به کمکم آمد.
فضلالله صابری: من خودم در آن زمان از بچههای رادیو بودم.
خوشبخت: کمکم با افراد دیگر مثل شاهدان، سپاهیها و… صحبت کردیم مثلاً برادر خودم که در اول جنگ نماینده سپاه در اتاق جنگ آبادان بود. آرامآرام این فیلم شکل گرفت. البته خیلی دوندگی کردم تا ارگانی حاضر به سرمایهگذاری شود با اینکه از سوی اوج سرمایهگذاری محدودی روی «آبادان یازده ۶۰» شد، اما واقعاً با ما کاری نداشت، هیچ ممیزی و دخالتی نکرد و من فیلم را آنچنان که خودم دوست داشتم، ساختم. ضمن اینکه اوج اصرار داشت که فیلم به جشنواره سال گذشته برسد.
* یعنی اوج بودجه زیادی نداد و دخالتی هم نکرد؟
خوشبخت: بله. پارسال تعداد تولیدات اوج زیاد بود و بودجهاش تقسیم شد. فیلم میتوانست بهتر و گرانتر باشد، چون در فیلمنامه مواردی بود که به دلیل محدودیت بودجه نتوانستیم به اجرا دربیاوریم. درواقع این چنین بود که من مشغول تدوین «به وقت شام» به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا بودم که اوج پذیرفت روی «آبادان یازده ۶۰» سرمایه گذاری کند. آقای حاتمی کیا هم در فیلمنامه نظر داد و به ما لطف داشتند.
* آقای صابری این فیلم بهنوعی اقتباس از کتاب شماست؛ کتابی که البته در زمان آغاز ساخت «آبادان یازده ۶۰» چاپ نشده بود. این فیلم چقدر وفادار به متن بود؟
صابری: من در متن حوادث آن سالها بودم از همان موقع که ساخت مستندات رادیویی مرسوم نبود، مستنداتی درباره مسایل جنگ ساختم که البته نمیدانم در آرشیو آنجا نابود شده یا باقی مانده است. همه حوادث را تجربه کردم. من از مسئولان رادیو و تصمیم گیر بودم و در قضایا حضور داشتم. آن زمان روزانه یادداشتهایی برای خودم از اتفاقات برمیداشتم. سالهای بعد از جنگ وقتی جایی از من دعوت میکردند که بروم و درباره نقش رسانه و خبرنگاران صحبت کنم، دریغ نمیکردم، چون فکر میکردم اگر نگویم کسی عنوانشان نمیکند کما اینکه در هیچکدام از کتابهایی که در آن سالها نوشته میشد از رادیو به عنوان یک ابزار مهم در جنگ یاد نمیکردند.
من احساس میکردم نه نقش رسانه و نه کسانی که در عرصه فرهنگی کار میکردند دیده نشده و فراموش شده است. از همین رو از سال ۸۲ با توجه به اینکه مسئول رادیو اصفهان بودم خاطرات خودم را در استودیو ضبط کردم. درواقع چیزی حدود ۲۰ ساعت خاطرت ثبت و همین انگیزهای شد که به سراغ همکارانم در آن زمان بروم. تعدادی از آنها در اصفهان، برخی در کرج، برخی در تهران، شمال و… بودند. همه آنها را پیدا کردم. ما اکیپی بودیم که در آن دوران خیلی با هم جوش خورده بودیم و عشق و علاقه عجیبی به یکدیگر داشتیم.
یکی از دوستانمان را که با شهید غلامرضا رهبر کار میکرد، دعوت کردم و او پای کار آمد و با هم به شهرهای مختلف رفتیم. همین باعث شد مجموعهای که جمع کردیم ناگفتههایی از جنگ باشد که من نخ تسبیح آنها شدم و سعی کردم آنها را کنار هم بچینم و نشان بدهم یک رسانه و یک مجموعه فرهنگی همدل میتواند آنقدر موثر باشد که شهری را که پیشانی یک کشور است، نجات بدهد و اتفاقی که برای خرمشهر رخ داد برای آبادان تکرار نشود.
وقتی دیدم نیت آقای خوشبخت خالص است حاضر شدم پی دی اف کتاب را که البته هنوز خود این کتاب کامل نشده بود، در اختیارشان قرار بدهم. حتی صداهایی را که داشتم به آنها دادم، چون انگیزه قوی داشتم. این آرزوی من بود که این گوشه از کار دفاع مقدس که اتفاقاً تاثیر زیادی هم داشت، دیده شود و برای اهالی رسانه راهگشا باشد. خیلی خوشحال شدم که آقای خوشبخت و گروه سازنده فیلم، باعث شدند کتاب من از یک اثر ماندگار به اثری ماندگار دیگر با تاثیرگذاری بیشتر تبدیل شود. هرچند آقای خوشبخت در این فیلم به صورت مستند کار نکردند، اما تلاش کردند تمام اتفاقات شاخص و شخصیتها را کنار هم جمع کنند. تلاش نکردند که مستندگونه باشد، اما شخصیتها ادغام شدند و اصل آن هدفی که داشتیم در فیلم دیده میشود.
* یعنی همه این شخصیتهای فیلم، ما به ازای خارجی داشتند؟
صابری: ما شخصیت ارمنی داشتیم. آقای خوشبخت از آنجایی که با خوش ذوقی میخواست افراد و قومیتهای مختلف را در «آبادان یازده ۶۰» نشان بدهد، میخواست بگوید که همه ایران برای نجات این کشور در آنجا جمع شده بودند. در بین رزمندگان هم همینطور بود، افرادی از شهرهای مختلف به جبهه میرفتند. در «آبادان یازده ۶۰»، رادیو هم یک جبهه فرهنگی است از همین رو آقای خوشبخت همه را در آنجا جمع کرده بود. مثلاً شخصیت ارمنی در دوران جنگ همسایه دیوار به دیوار ما بود و شهید شد. اما اینکه این شخصیت در این فیلم آمد و به کار گرفته شد نشان از این دارد که در آن زمان اقلیتهای مذهبی هم در طول جنگ به ما خیلی کمک کردند. من هیچوقت به آقای خوشبخت زنگ نزدم که بگویم چرا این قسمت این چنین است چرا آن قسمت از کتاب نیست، چون میدانم که این، یک فیلم سینمایی است و باید آنچنان که خودش دوست داشت دست به کار میزد.
*یعنی هیچوقت نبود که یک قسمت از کتابتان بیشتر به جانتان نشسته باشد و دوست داشته باشید در فیلم باشد؟
صابری: اصلاً تعصب این چنینی ندارم، ولی به هر حال به اصل موضوع در این فیلم پرداخته شده است. من خودم رسانهای هستم ضمن اینکه آقای خوشبخت ادعا ندارد که کتاب من را تمام و کمال در «آبادان یازده ۶۰» آورده است او حوادثی از این کتاب را که میتوانست بیانگر ایده خودش باشد انتخاب کرده است. اصلاً حتی نگفتمای کاش اسم یکی از شخصیتها صابر بود، چون کار ما جمعی بود.
مجموع افراد کار رادیو را سامان میدادند و کار هیچکداممان ارزشمندتر از دیگری نبود. شاید اگر هوای نفسم غلبه میکرد میگفتم کاش من را هم به تصویر میکشید که در آن زمان فرزند ۴۰ روزهام را به دلیل اینکه کسی کنارش نبود به رادیو آوردم و هر دوی ما زیر آتش خمپاره بودیم. ولی واقعاً دوست نداشتم چیزی در «آبادان یازده ۶۰» باشد که باعث شود به فیلم لطمه بخورد.
آن موقع ما ۲ شبکه تلویزیونی بیشتر نداشتیم و رادیو هنوز همان جایگاه دهههای پیش خودش را داشت و یک رسانه گرم مورد توجه مردم بود و میتوانستند در همه جا یکی با خود به همراه داشته باشند. امروز هم در رسانههای ما مهم این است که مجموعه انسانهایی که در آن جمع میشوند هویت درستی به این رسانه بدهند. ما هم در آن دوران انگیزه و هدف داشتیم هرچند خیلی بی تجربه در زمینه جنگ و رسانه بودیم. کما اینکه تذکراتی از آقای شهید رجایی گرفتیم.
* چرا؟
صابری: شهید رجایی ۲ بار به ما تذکر داد و گفت شما وزارت خانه جداگانه نیستید چرا در رسانه خود به همه کشورها حمله میکنید؟ البته راست هم میگفت. ما بی محابا مورد حمله دشمنی قرار گرفته بودیم که همه آن را پشتیبانی میکردند. زیر توپ و گلوله، ما هر کسی که عراق را حمایت میکرد، مورد خطاب قرار میدادیم و میگفتیم که آنها به انسانیت خیانت میکنند، ظلم میکنند و از کسی حمایت میکنند که بعدها رو به روی خودتان میایستد. این موضوعات با سیاست خارجی ما نمیخواند و ما باید رعایت میکردیم. پختهتر که شدیم متوجه شدیم باید در انتخاب واژگان درستتر عمل کنیم. نمیتوانیم مدام برای خودمان دشمن بتراشیم. میتوانیم تلاش کنیم که بین دشمنان تفرقه بیندازیم، ولی نباید کاری کنیم که در چند جبهه بجنگیم. به همین دلیل از شهید رجایی تذکر گرفتیم.
* آقای خوشبخت به نظر میرسد در این فیلم در تلاش بودید از ناگفتههای جنگ بگویید؛ روالی که البته چندسالی میشود فیلمسازان به سمتش رفتهاند، تا آنجا که به نقش رسانه در جریان یک جنگ و در طول یک بحران پرداختهاید.
خوشبخت: بله همینطور است؛ در جریان ساخت یک فیلم تاریخی، یک نوع فیلم داریم که فقط میخواهیم وقایع تاریخی ثبت شود، ولی من معتقدم باید فیلم تاریخی را به گونهای بسازیم که به درد این زمان هم بخورد و بتوانیم کارکردش را در عصر حاضر هم ببینیم. در واقع این زمانی باشد. یکی از چیزهایی که باعث جذابیت این سوژه برای من میشد این بود که ما با یک رادیوی محلی رو به رو بودیم. درواقع شرکت نفت این رادیو را به منظور اطلاع رسانی برای افراد همان منطقه تاسیس کرد؛ یک رادیو با یک برد محدود با تعدادی کارمند که جنجگو نبودند، اما وقتی جنگ شد آرام آرام خودشان را پیدا کردند، درگیر همین جنگ و در انتها تبدیل به مدافع شدند.
یعنی یک کارمند یاد گرفت که جنگجو شود و بتواند با رسانههای آنها بجنگد. چطور میشود یک رادیوی محلی با تعدادی افراد محدود روحیه رزمندگان و مردم شهر را حفظ کند و نقش موثری در نجات شهر در حمله عراقیها داشته باشد.
زمان به اینجا رسیده است که باید به سراغ ناگفتههای جنگ برویم. «آبادان یازده ۶۰» برآیند فیلمسازی دفاع مقدس از ۴۰ سال پیش تاکنون است یعنی اگر «مهاجر» نبود، اگر «حماسه مجنون» نبود و… حالا «آبادان یازده ۶۰» هم نبود، ما آن مسیر را طی کردهایم. مثلاً در سال ۶۵ من در «گذرگاه» بازی میکردم یادم است این فیلم را برای تهییج مردم به جبهه رفتن ساختند. در فضای بیرونی بعضی سینماها میز گذاشته بودند و از مردمی که از سینما خارج میشدند ثبت نام میکردند تا مردم داوطلب رفتن به جبهه بشوند.
البته در زمان جنگ در همه جای دنیا چنین اتفاقی رخ میدهد، در زمان جنگ فیلم تهییج کننده میسازند، به سراغ مشکلات جنگ و ساخت فیلمهای ناامیدکننده نمیروند. این مسیر را طی کردیم تا رسیدیم به «عروسی خوبان»، «از کرخه تا راین» و… بعد به سراغ «سرو زیر آب» و «آبادان یازده ۶۰» رفتیم. حالا به جایی رسیدیم که باید از خط قرمزها عبور کنیم و از شکستها و تجربههای جنگ بگوییم.
نمیشود فقط حاجی، سید و فرشتههای زمینی را نشان بدهیم، اگر آن همه لطیف بودند که نمیتوانستند آن همه آدم را در یک گردان کنترل کنند. در کتابهایمان ناگفتههایی مانند اختلافات فرماندهان، شکستها و… به وفور هست، ولی چون کمتر کسی کتاب میخواند، موضعی درباره آنها گرفته نمیشود، ولی اگر همین مسایل به فیلم تبدیل شوند، همه درباره آن موضع میگیرند به همین دلیل فیلم ساختن درباره این مسایل خیلی سختتر است و باید روی لبه تیغ راه بروی که نه به کسی بر بخورد، نه بی حرمتی پیش بیاید و نه اینکه غیرواقعی جلوه کند. «آبادان یازده ۶۰» تلاش کرد که آدمها باورپذیر باشند.
من خوشحالم آنچه که به آن فکر میکردیم، محقق شده است. ما فقط میخواستیم دهه هفتادیها و هشتادیها تا انتها این فیلم را ببینند، حتی توقع نداشتیم که از آن تعریف کنند، ولی این اتفاق افتاد، افرادی که از سینما بیرون میآیند تحت تاثیر فیلم هستند، چون موضوع «آبادان یازده ۶۰» تکان دهنده است. برخی حتی میپرسند واقعاً چنین اتفاقی رخ داده است؟ به هر حال میبینند که در جایی آن طاغوتی هم میآید و به روند دفاع کمک میکند، ولی آنقدر چهره حاجی و سید در فیلمهایمان نشان دادهایم که اینها برایشان عجیب است.
بیشتر بخوانید
*چرا این ترکیب بازیگران را انتخاب کردید؟ به هر حال سازمان حمایتگر شما اوج بود و میتوانستید ترکیب قدرتمندتری را به کار بگیرید.
خوشبخت: این موضوع خودخواسته بود ما از روز اول تصمیممان این بود که سوپراستار نداشته باشیم، چون اگر یک نفر هم از میان آنها بیشتر جلوهگری میکرد، این فیلم باورپذیر نمیشد.
صابری: موضوع و هدف اصلی هم فراموش میشد.
خوشبخت: این فیلم به همین آدمها نیاز داشت که سر جای خود درست چیده شوند، ولی در عین حال بازیگران توانایی هم باشند. ما برای ساخت «آبادان یازده ۶۰» به آدمهای همراه بیشتر از افراد توانا در بازی و آدمهایی که با چهرههایشان نقش آفرینی میکنند، نیاز داشتیم. من نتیجه را هم دوست دارم. در حال حاضر هیچ نقش اولی نداریم، چون نقش اول را رادیو ایفا میکند.
* یعنی میخواستید یک گروه قهرمان باشند.
خوشبخت: بله. در «آبادان یازده ۶۰» همه به یک اندازه بازی میکنند، کیفیت بازی آنها هم خوب است، چیزی توی ذوق نمیزند و ضعیف نیست، در عین حال هر کسی یک گوشه کار را در دست گرفته، این چیزی بود که از همان اول به آن فکر میکردیم. اصلاً رادیو برای من مثل یک کالبد بود، ما میخواستیم داستان رادیو نفت را تعریف کنیم. همه افراد پیکره رادیو نفت را تشکیل داده بودند.
مردم آبادان که نمیدانستند چه کسی در این رادیو فعالیت دارد آنها فقط به برنامهها گوش میدادند و نتیجه را میدیدند. در این فیلم، کاراکترها یک جامعه کوچک هستند و جامعه بزرگتر بیرون را نشان میدهند، یک خانواده کوچک هستند، ضمن اینکه ما اتفاقاتی که برای افراد مختلف افتاده بود در یک شخص تجمیع کردیم، چون نمیتوانستیم در ۹۵ دقیقه با ۲۰ نفر قصه را در یک راهرو و یک اتاق روایت کنیم.
من از همان روز اول سعی کردم هرکدام از کاراکترها، نماینده یک طیفی باشند مثلاً پسری را داریم که برادرش را ساواک کشته، یک مذهبی دو آتشه داریم، بهمن رییس رادیو یک مذهبی میانه رو و اِدیک نماینده افراد غیرمسلمان و طاغوتی است که در مملکت ماندند و به کشور کمک کردند در حالی که ادیکِ واقعی چند روز بعد از شروع جنگ شهید شد. تا جایی که تاریخ را تحریف نکرده باشیم اشکال ندارد که اتفاقات را به نفع درام دستکاری کنیم. کاراکتر نرگس با بازی ویدا جوان نماینده آدمهایی است که از جنگ هیچ چیزی نمیدانستند، بی گناه بودند و اصلاً نمیدانستند صدای سوت خمپاره چیست، ولی ایثار میکنند و...
صابری: در قسمتی از فیلم میبینیم که خانمی از تهران میآید که دقیقاً همین اتفاق در آن دوران افتاد، خانمی آمده بود و برایمان مینوشت. تقریباً همه شخصیتهای رادیو نفت، در کاراکترهای فیلم وجود دارند. کسانی را هم داشتیم که ما را اذیت میکردند میدانستم که آنها بالاخره میروند مثلاً برخی طرفدار کمونیستها بودند، برخی طرفدار حزب بعث بودند و … آنها هنگام کار در را میبستند، ولی من مجبور بودم از سوراخ کلید در، دزدکی نگاه کنم تا یاد بگیرم که هنگام کار با دستگاهها کدام دگمه را میفشارند. این فضولی و شیطنت خیلی به دردم خورد. ما مجبور شدیم این افراد را پاکسازی کنیم، چون در آن بحران روحیه بچههای ما را ضعیف میکردند. ادیک یا همان خاچوتوریان کارمند عالی رتبه شرکت نفت بود که تصفیه شده بود، ولی از آبادان نمیرفت در حالی که میتوانست برود. ولی میگفت اینجا خانه من است.
خوشبخت: خیلیها اینچنین بودند. حتی خیلی از مردم آبادان هم از آنجا بیرون نمیآمدند در حالی که نه جنگجو بودند و نه توانش را داشتند اتفاقاً این آدمهایی که کاری انجام نمیدادند دردسر هم بودند، ولی شهر را خالی نمیکردند.
صابری: در واقع شهر را دوست داشتند.
خوشبخت: خود ما هم وقتی جنگزده شدیم به اهواز رفتیم آنجا هم زیر بمباران بود و هشت سال در آنجا زندگی کردیم در حالی که میتوانستیم برای مثال برویم و در رشت زندگی کنیم.
صابری: آن زمان وقتی انگیزههای ما کارکنان رادیو، همسو شد فهمیدیم که چقدر راحت میتوانیم با یکدیگر کار کنیم. هرکس در میان ما نمیگنجید خود به خود دفع میشد. خاطرم هست رانندهای که اصلاً به ما ربطی نداشت تا خط اول خرمشهر با ما به صورت دلی میآمد در حالی که محدوده سازمانی او تا آنجا نبود. آقای خوشبخت هم شخصیتها را خوب سامان داده است.
* اصلاً در طول فیلم هم چند بار اشاره میشود که رادیو «سنگر» است...
خوشبخت: بله. ما بارها اشاره کردیم که اگر اینجا دست عراقیها بیفتد، بیایند پشت این میکروفن بنشینند و بگویند شهر را گرفتهایم، شهر سقوط میکند. رادیو به گونهای مانند یک خط مقدم است، سنگر نیست درواقع در آن منطقه به نوعی خاکریز اول است، چون هم از نظر موقعیت جغرافیایی به مرز نزدیک است به گونهای که یک سوی رود اروند به عراقیها میخورد یعنی اگر دو نفر از آن سو شنا میکردند، میتوانستند بیایند و سر کارمندان رادیو را شبانه جدا کنند از همین رو رادیو هم به لحاظ دفاعی هم به لحاظ رسانهای خط مقدم است. مردم آنجا اگر مطلبی را رادیو تهران اعلام میکرد قبول نمیکردند و حتماً باید از رادیو نفت میشنیدند. این رادیو را بیشتر به رسمیت میشناختند، چون میگفتند تهرانیها که در جنگ نیستند، نمیدانند اینجا چه میگذرد.
صابری: رادیو در صحنه بود و ما در متن حوادث بودیم، مردم نمیدانستند قرار است چه اتفاقی بیفتد، برخی فکر میکردند سازمانهای بینالمللی فشار میآورند و جنگ تمام میشود، ولی ما هر لحظه در جریان تکاپوی ارگانهای مختلف مانند آتش نشانی، هلال احمر و… بودیم. در فیلم هم میبینیم که مخاطبی زنگ میزند و میگوید آب کی وصل میشود؟ ما از نزدیک همه اینها را تجربه کردیم. ما رادیویی را که صدایش میتوانست به آن سوی دنیا برسد به رادیوی شهری کاربردی تبدیل کردیم. حتی پیشبینی کردیم که اگر خطوط رادیو قطع شود چگونه و با چه رمزهایی با بچههای سپاه و ارتش هماهنگ شویم و چه کدهایی را رد و بدل کنیم.
ما کدهایی را به نیروهای خودمان که به خاک دشمن نفوذ کرده بودند، میدادیم که متوجه شوند چه کاری کنند. حتی گاهی با فرکانسهایی که میفرستادیم عراقیها را سرگرم میکردیم تا رزمندههای ما بتوانند کار کنند. ما اینچنین خودمان را قاطی جنگ کردیم از سوی دیگر ما مخاطبانمان را دسته بندی کردیم یعنی سعی کردیم هیچکس را حذف کنیم. گاهی هم سربازان عراقی را مخاطب قرار میدادیم و میگفتیم نجنگید، رژیمهای منطقه را هم مورد خطاب قرار میدادیم تا دست از پشتیبانی صدام بردارند. ما برنامههای عربی هم داشتیم و به یک رسانه تمام عیار تبدیل شدیم. به طوری که هر کدام از ما وقتی از آنجا خارج شدیم حرفهای شده بودیم و هر کدام مسئول رادیویی در سطح استانها شدیم.
* هرچند شما میگویید آدمهای این فیلم قابل باور هستند و هرچند تلاش کردهاید که آنها با وجود تقابلی که با یکدیگر دارند، همبسته شوند، ولی به نظر میرسد، شخصیتپردازی نکردهاید و آنها در سطح باقی ماندهاند.
خوشبخت: یعنی باید چه میدیدید که فکر میکردید شخصیت پردازی شدهاند؟
* این آدمهای کلیشهای را نمیدیدم!
خوشبخت: ما یک سری سکانس داشتیم که در مونتاژ حذف کردیم. یعنی در آن سکانسها میدیدیم که حتی این افراد هم میترسند، سوپر من نیستند، آدمهای معمولی هستند، ولی نسبت به شرایط موجود در شهر ماندند. ممکن است نقد شما به برخی کاراکترها وارد باشد، ولی من هدف بزرگتری داشتم. ما میخواستیم نسل جدید پس از تماشای فیلم از سینما راضی بیرون بیاید؛ نسلی که اصلاً سینمای جنگ را دوست ندارد. این هدف برای من بزرگتر بود.
من از همان روز اول سعی کردم هرکدام از کاراکترها، نماینده یک طیفی باشند مثلاً پسری را داریم که برادرش را ساواک کشته، یک مذهبی دو آتشه داریم، بهمن رییس رادیو یک مذهبی میانه رو و اِدیک نماینده افراد غیرمسلمان و طاغوتی است که در مملکت ماندند و به کشور کمک کردند در حالی که ادیکِ واقعی چند روز بعد از شروع جنگ شهید شد. تا جایی که تاریخ را تحریف نکرده باشیم اشکال ندارد که اتفاقات را به نفع درام دستکاری کنیم. کاراکتر نرگس با بازی ویدا جوان نماینده آدمهایی است که از جنگ هیچ چیزی نمیدانستند، بی گناه بودند و اصلاً نمیدانستند صدای سوت خمپاره چیست، ولی ایثار میکنند و...
صابری: در قسمتی از فیلم میبینیم که خانمی از تهران میآید که دقیقاً همین اتفاق در آن دوران افتاد، خانمی آمده بود و برایمان مینوشت. تقریباً همه شخصیتهای رادیو نفت، در کاراکترهای فیلم وجود دارند. کسانی را هم داشتیم که ما را اذیت میکردند میدانستم که آنها بالاخره میروند مثلاً برخی طرفدار کمونیستها بودند، برخی طرفدار حزب بعث بودند و … آنها هنگام کار در را میبستند، ولی من مجبور بودم از سوراخ کلید در، دزدکی نگاه کنم تا یاد بگیرم که هنگام کار با دستگاهها کدام دگمه را میفشارند. این فضولی و شیطنت خیلی به دردم خورد. ما مجبور شدیم این افراد را پاکسازی کنیم، چون در آن بحران روحیه بچههای ما را ضعیف میکردند. ادیک یا همان خاچوتوریان کارمند عالی رتبه شرکت نفت بود که تصفیه شده بود، ولی از آبادان نمیرفت در حالی که میتوانست برود. ولی میگفت اینجا خانه من است.
خوشبخت: خیلیها اینچنین بودند. حتی خیلی از مردم آبادان هم از آنجا بیرون نمیآمدند در حالی که نه جنگجو بودند و نه توانش را داشتند اتفاقاً این آدمهایی که کاری انجام نمیدادند دردسر هم بودند، ولی شهر را خالی نمیکردند.
صابری: در واقع شهر را دوست داشتند.
خوشبخت: خود ما هم وقتی جنگزده شدیم به اهواز رفتیم آنجا هم زیر بمباران بود و هشت سال در آنجا زندگی کردیم در حالی که میتوانستیم برای مثال برویم و در رشت زندگی کنیم.
صابری: آن زمان وقتی انگیزههای ما کارکنان رادیو، همسو شد فهمیدیم که چقدر راحت میتوانیم با یکدیگر کار کنیم. هرکس در میان ما نمیگنجید خود به خود دفع میشد. خاطرم هست رانندهای که اصلاً به ما ربطی نداشت تا خط اول خرمشهر با ما به صورت دلی میآمد در حالی که محدوده سازمانی او تا آنجا نبود. آقای خوشبخت هم شخصیتها را خوب سامان داده است.
* اصلاً در طول فیلم هم چند بار اشاره میشود که رادیو «سنگر» است...
خوشبخت: بله. ما بارها اشاره کردیم که اگر اینجا دست عراقیها بیفتد، بیایند پشت این میکروفن بنشینند و بگویند شهر را گرفتهایم، شهر سقوط میکند. رادیو به گونهای مانند یک خط مقدم است، سنگر نیست درواقع در آن منطقه به نوعی خاکریز اول است، چون هم از نظر موقعیت جغرافیایی به مرز نزدیک است به گونهای که یک سوی رود اروند به عراقیها میخورد یعنی اگر دو نفر از آن سو شنا میکردند، میتوانستند بیایند و سر کارمندان رادیو را شبانه جدا کنند از همین رو رادیو هم به لحاظ دفاعی هم به لحاظ رسانهای خط مقدم است. مردم آنجا اگر مطلبی را رادیو تهران اعلام میکرد قبول نمیکردند و حتماً باید از رادیو نفت میشنیدند. این رادیو را بیشتر به رسمیت میشناختند، چون میگفتند تهرانیها که در جنگ نیستند، نمیدانند اینجا چه میگذرد.
صابری: رادیو در صحنه بود و ما در متن حوادث بودیم، مردم نمیدانستند قرار است چه اتفاقی بیفتد، برخی فکر میکردند سازمانهای بینالمللی فشار میآورند و جنگ تمام میشود، ولی ما هر لحظه در جریان تکاپوی ارگانهای مختلف مانند آتش نشانی، هلال احمر و… بودیم. در فیلم هم میبینیم که مخاطبی زنگ میزند و میگوید آب کی وصل میشود؟ ما از نزدیک همه اینها را تجربه کردیم. ما رادیویی را که صدایش میتوانست به آن سوی دنیا برسد به رادیوی شهری کاربردی تبدیل کردیم. حتی پیشبینی کردیم که اگر خطوط رادیو قطع شود چگونه و با چه رمزهایی با بچههای سپاه و ارتش هماهنگ شویم و چه کدهایی را رد و بدل کنیم.
ما کدهایی را به نیروهای خودمان که به خاک دشمن نفوذ کرده بودند، میدادیم که متوجه شوند چه کاری کنند. حتی گاهی با فرکانسهایی که میفرستادیم عراقیها را سرگرم میکردیم تا رزمندههای ما بتوانند کار کنند. ما اینچنین خودمان را قاطی جنگ کردیم از سوی دیگر ما مخاطبانمان را دسته بندی کردیم یعنی سعی کردیم هیچکس را حذف کنیم. گاهی هم سربازان عراقی را مخاطب قرار میدادیم و میگفتیم نجنگید، رژیمهای منطقه را هم مورد خطاب قرار میدادیم تا دست از پشتیبانی صدام بردارند. ما برنامههای عربی هم داشتیم و به یک رسانه تمام عیار تبدیل شدیم. به طوری که هر کدام از ما وقتی از آنجا خارج شدیم حرفهای شده بودیم و هر کدام مسئول رادیویی در سطح استانها شدیم.
* هرچند شما میگویید آدمهای این فیلم قابل باور هستند و هرچند تلاش کردهاید که آنها با وجود تقابلی که با یکدیگر دارند، همبسته شوند، ولی به نظر میرسد، شخصیتپردازی نکردهاید و آنها در سطح باقی ماندهاند.
خوشبخت: یعنی باید چه میدیدید که فکر میکردید شخصیت پردازی شدهاند؟
* این آدمهای کلیشهای را نمیدیدم!
خوشبخت: ما یک سری سکانس داشتیم که در مونتاژ حذف کردیم. یعنی در آن سکانسها میدیدیم که حتی این افراد هم میترسند، سوپر من نیستند، آدمهای معمولی هستند، ولی نسبت به شرایط موجود در شهر ماندند. ممکن است نقد شما به برخی کاراکترها وارد باشد، ولی من هدف بزرگتری داشتم. ما میخواستیم نسل جدید پس از تماشای فیلم از سینما راضی بیرون بیاید؛ نسلی که اصلاً سینمای جنگ را دوست ندارد. این هدف برای من بزرگتر بود.
صابری: این فیلم، حوادث رادیو آبادان به روایت مهرداد خوشبخت است. هرکسی میتواند روایت خودش را داشته باشد، ولی او تلاش کرده به اصل موضوع وفادار باشد.ای فیلم مخاطب را وادار میکند که برود و بیشتر مطالعه کند. ضمن اینکه سازمان اوج پذیرفته وارد این میدان شود خوب است. این روزها همه به برگشت سرمایه و گیشه توجه دارند، ولی نباید سهم اوج فراموش شود.
* چرا از این حجم از تصاویر آرشیوی استفاده کردید؟
خوشبخت: این موضوع ۲ کارکرد داشت. یکی اینکه ما نمیتوانستیم آن صحنهها را بازسازی کنیم، چون هزینه بر بود و زمان هم کم داشتیم؛ که اتفاقاً خوب شدند. مستندها به فیلم سندیت داد و فیلم با وجود کیفیت بد مستندها برای مردم باورپذیر شده است. من فکر کردم که اگر ما بخواهیم بعضی چیزها را بازسازی کنیم نمیتواند حق مطلب را ادا کند یا مردم باور نمیکنند. مثلاً اگر میخواستیم آن تانک فارم سوخته را بازسازی کنیم کسی باور نمیکرد که مردم در آن دوران با این دودها چگونه زندگی میکردند.
صابری: بله حجم دود به قدری بود که انگار به چشمهایمان سرمه کشیده بودیم. اینطور بگویم که در چند روز اول محاصره رفتم تا از میان زبالهها نان خشک برای خود و همکارانم پیدا کنم، شرایط عجیبی بود. من بعد از چند روز که فرصت کردم بروم تا ببینم پدر و مادرم زنده هستند یا نه دیدم که لبهای آنها ترک خورده و چند روز است که غذا نخوردهاند. اما باز مردم در این شرایط میماندند. روز دوم و سوم آب ما قطع شده بود زیر همان آتش مجبور شدیم زمین را بکنیم تا آب بکشیم.
خوشبخت: آن زمانی که جنگ شد من ۱۱ سالم بود، در آبادان بودیم و وقتی خانه ما بمباران شد از آنجا خارج شدیم. برادرم و مادرم در جریان بمباران مجروح شدند. من به آدمها نزدیک بودم. در عملیات والفجر ۸ هم به عنوان عکاس ۴۵ روز در فاو بودم. حتی زمان محاصره به آبادان رفتم و همه اینها در ساخت فیلم کمکمان کرد. حالا این نکته جای تاسف دارد که در چهلمین سالگرد جنگ فقط یک فیلم دفاع مقدسی داریم. ارگانهایی که پول میگیرند تا فیلمهای دفاع مقدسی بسازند، این کار را نمیکنند و در واقع خیانت میکنند. اوج سال گذشته ۲ فیلم جنگی ساخت چرا بقیه ارگانها جلو نمیآیند؟ ما گروه شاهد، سازمان تبلیغات، سازمان حفظ آثار، انجمن سینمای انقلاب و دفاع مقدس، حوزه هنری، روایت فتح و… را داریم، آنها ردیف بودجه دارند، ولی حالا فقط یک فیلم دفاع مقدسی داریم، چون خیلی از مسئولان فقط شعار میدهند، ولی فیلمی نمیسازند.
* از شرایط اکران فیلم راضی هستید؟
خوشبخت: ما دوچندان بدشانسی دوران کرونا را داشتیم. دوستان اوج و پخش بهمن سبز شرایط را برای همین دوران کرونا فراهم کردند، پیشبینیها انجام شده بود، ولی به یکباره دوباره شرایط قرمز شد و این موضوع به ما لطمه زد. خیلیها هنوز میپرسند مگر سینما باز است؟ ریتم و عادت سینما رفتن مردم برهم خورده است. باید تبلیغ شود تا مردم بدانند سینماها طبق دستورالعملهای بهداشتی باز هستند. این فیلم بهتر است که در سالن سینماها دیده شود، چون بخشی از آن به صدا بستگی دارد.
* ولی به نظر میرسد که تنها فیلمی هستید که تیزرهای تبلیغاتی اش از صدا و سیما پخش میشود.
خوشبخت: این را که فقط تیزرهای ما پخش میشود، نمیدانم. حالا تیزرهای ما پخش میشود. این فیلم برد زیادی داشته همین که عدهای را با سینمای دفاع مقدس آشتی داده و باعث شده است نسل جدید چنین فیلمهایی را ببیند خوب است. بچههای رسانه در جنگ کارهای بزرگی کردند، ولی ما اصلاً در فیلمهایمان به آن نپرداختیم. فیلم درباره مقاومت مردم آبادان صحبت میکند و افراد را با موضوعات جدید آشنا میکند. باید به این فکر کنیم حالا با وجود اینکه هر کداممان یک رسانه در جیب داریم؛ چرا نمیتوانیم تاثیرات مثبتی مثل آن زمان داشته باشیم.
صابری: در آن زمان همه سوار کشتیای به نام کشتی ایران بودند.
* در پایان اگر نکتهای دارید بفرمایید.
خوشبخت: آن زمان همه برای اینکه بی سرزمین نشوند، دفاع میکردند. بی سرزمینی در زیر متن این فیلم دیده میشود. اصلاً من همیشه دوست داشتم فیلمی درباره همین موضوع بسازم. مثلاً وقتی کشورم من را نمیخواهد و یک کشور دیگر هم من را به خاکش راه نمیدهد چه باید بکنم در چنین حالتی من بیسرزمین میشوم. آن زمان برای اینکه بی سرزمین نشویم میجنگیدند، ولی حالا حس بی سرزمینی در میان آدمها کم شده است. این روزها تا چیزی میشود آدمها میگویند کشور را ترک میکنیم. ولی وقتی بیسرزمین شویم به کجا میخواهیم برویم؟
آن دوران افراد به طرز غریزی میجنگیدند که بی سرزمین نشوند. ما این نکته را فراموش کردهایم. به کودکانمان هم یاد نمیدهیم بلکه آنها را به رفتن هم تشویق میکنیم. آن زمان همه از هر طیفی مقاومت میکردند، ولی حالا آنقدر اختلاف طبقاتی زیاد شده است که هیچکس حاضر نیست در یک جبهه بجنگد. شرایط کرونا مانند جنگ است. ولی دیدیم که بعضی از مردم گفتند به ما چه و به مسافرت رفتند در حالی که سفر آسیبزا بود. برخی خودخواهانه عمل میکردند. مسئولان که کلاً خرجشان را از مردم جدا کردهاند. آن زمان رییس جمهور لباس جنگی میپوشید و بین مردم در جبهه حاضر میشد، اما حالا رییس جمهور از راه دور و به صورت مجازی مدارس را بازگشایی میکند. این فاصله افتاده است پس از مردم چه انتظاری باید داشت. رفع مشکل کرونا همت ملی میخواهد، ولی ما صفهای طویل مسافرت را دیدیم. باید به این باور برسیم که داریم به شرایط بی سرزمینی نزدیک میشویم، ولی این سرزمین به نفع اقلیت خاص در حال مصادره شدن است.
نکته دیگر این است که به مردم آبادان، خرمشهر و مناطق مرزی در زمان جنگ ظلم شد و این ظلم از جانب عراق بود، اما حالا این ظلم از جانب خودمان است. در سال ۵۹ مردم به رادیو زنگ میزدند و میگفتند آب کی وصل میشود؟ چهل سال گذشته است، اما آبادان همچنان آب ندارد، آن زمان امکاناتی نبود، ولی حالا چه؟ این وضعیت مردم شهری است که جنگیدهاند، مردمش آوارگی و بدبختی کشیدهاند، ولی همچنان در ظلم هستند. در آن زمان ظلم از طرف دشمن بود، ولی حالا ظلم از طرف خودی است. هنوز خانوادههای آنجا از هم پاشیدهاند، چون آواره شدند. هیچکس این را نمیبیند. مسئولان فقط پز دفاع مقدس را میدهند.
صابری: در حالی که آبادان جزو شهرهای بسیار آباد کشور بوده، ولی بعد از جنگ همچنان یک شهر فرسوده است.
منبع: مهر
انتهای پیام/