به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،«کیان» در حقیقت «ابوعَمره کیسان» نام دارد که یکی از نزدیکان مختار، مورد اعتماد او و از مقامات بلند پایه حکومت مختار به شمار میرفته است.
البته از سوابق و فعالیتهای او پیش از قیام مختار هیچ اطلاعاتی در تاریخ نیست، اما از زمانی که به مختار پیوست و در قیام او نقش پیدا کرد از اهمیت بالایی برخوردار شد، زیرا بسیار مورد اطمینان و اعتماد مختار بوده است.
بیشتر بخوانید
اعتماد و اطمینان مختار به این شخص تا جایی بوده است که ریاست انتظامات کوفه و فرماندهی شرطههای کوفه به او سپرده میشود و در جریان برخورد با جنایتکاران کربلا به فرمان مختار، اموال بسیاری از این افراد را مصادره میکند و بین ایرانیان مسلمانی که در عملیات، قلع و قمع جنایتکاران کربلا شرکت داشتهاند تقسیم میکند و این مورد یکی از خدمات قابل توجهی است که وی به حکومت مختار انجام داد.
در حقیقت اوست که از سوی مختار مأموریت برخورد و دستگیری و هلاکت جنایتکاران کربلا را بر عهده دارد و اشراف خائن کوفه که جنایتکاران اصلی کربلا بودند به شدت از نام او وحشت داشتند.
آنها «کیان» را «باز شکاری» لقب داده بودند؛ به این معنا که باز بر روی شکار فرود میآید و چنگالهایش را در بدن طعمه فرو میکند؛ لذا «کیسان» نیز بر قاتلان اهلبیت علیهمالسلام فرود میآید و آنها را به هلاکت میرساند و نابود میکند.
«کیسان» بسیار به مختار وفادار بود و تا پایان کار نیز با وی همراهی میکرده است؛ هنگام نبرد «مصعببن زبیر» که برای جنگ با مختار آمده بود، سرسختانه و فداکارانه با مختار در برابر دشمن ایستاد و در جریان این نبرد همراه با مختار کشته شد.
در زندگینامه کیان قابل ذکر است که این فرد در فیلم مختارنامه به اشتباه «ابوعُمره» نامیده میشود در حالی که نام اصلی او «ابوعَمره کیسان» است که حتی نام «کیسان» نیز به نقل از یکی از دست اندرکاران این فیلم به دلیل راحتی تلفظ برای ایرانیان و ملموس بودن نام «کیان» از «کیسان» به این نام تغییر پیدا کرده است.
به هر صورت «کیان» یک وجود حقیقی است و زحمات زیادی را چه در جهت قیام مختار و چه در قصاص قاتلان اهل بیت علیهمالسلام و یاران ایشان کشیده است و جای مدح و تکریم از این شخصیت وجود دارد.
پس از قیام مختار در سال ۶۶ و به حکومت رسیدن وی بر شهر کوفه، مختار، کیسان را که بسیار به او اعتماد داشت، به سرپرستی شرطه (پلیس و شهربانی) و به قولی به ریاست نگهبانان خود گماشت و به او دستور داد هزار کارگر فراهم آورد تا با کلنگ خانههای اشراف و کسانی را که به جنگ امام حسین رفته بودند، خراب کند.
مسلمبن عبدالله ضبابی گوید: «محلی که ما همراه شمر اطراق کرده بودیم بچه ملخ زیادی داشت و شب را صدا میدادند.
ناگهان همان شب من از خواب پریدم و صدای پای اسبهایی را شنیدم، با خود گفتم: این موقع شب، خبری نیست، حتماً سر و صدای بچهملخها است، اما لحظهای بعد، صدا را واضحتر شنیدم و هوا تاریک بود و دور را درست نمیتوانستم ببینم، خودم را جمع و جور کردم و چشمهایم را مالیدم و خوب دقت کردم
و با خود گفتم: نه به خدا صدای بچه ملخ نبود. خواستم از جایم بلند شود که ناگهان از پشت تپه، گروهی ظاهر شدند و تا چشمشان به خیمههای ما افتاد فریاد تکبیرشان بلند شد.
آری ما محاصره و کاملاً غافلگیر شده بودیم، به طوری که وقت دفاع و یا مقابلهای برای ما نبود. ما همه دستهجمعی فرار کردیم و حتی موفق نشدیم با اسبهایمان سواره فرار کنیم، اسبها را جا گذاشتیم و پیاده فرار کردیم.
اما شمر را دیدم که جامهای خوشباف به تن داشت و بدنش ابرص بود و گویا سفیدی دو پهلوی او را از کنار جامهاش دیدم، زیرا شمر پیس بود و بدنش لکههای سفیدی داشت.
او حتی فرصت پیدا نکرد که لباس رزمش را بپوشد و حتی وقت برداشتن سلاح هم نبود، ما فرار کردیم، اما شمر گویا فرار را بینتیجه میدید، قصد مقاومت داشت و ماند. مسلم گوید آنان درگیر شدند و الله اکبر که خود دیدم شمر کشته شد.
عبدالرحمان بن عبید گوید: آن کس که خبر نامه شمر و ماجرای آن روستایی را به ابوعمره (کیان) داد، من بودم و من از افراد ابوعمره (کیان) بودم که شمر را محاصره کردیم وی مدعی است که شمر را خود او کشته است.»
در امالی شیخ طوسی، نحوه اعدام شمر را چنین نوشته است:
«ابوعمره (کیان) با گروهی به تعقیب شمر رفتند و طی یک درگیری مسلحانه او را زخمی کردند و سپس به اسارت درآمد. او را به نزد مختار آوردند، مختار دستور داد او را گردن زدند و جسد او را در دیگ روغن جوشیده افکندند و یکی از اطرافیان مختار، سرِ شمر را با پای خود لگدکوب کرد.
شاید جمع بین این دو روایت این باشد که شمر در ماجرای فرار و درگیری مجروح شد و او را زنده به نزد مختار آوردند و مختار دستور داد گردنش را زدند و بدنش را در روغن جوش انداختند.
از عبدالرحمان پرسیدند: ماجرای درگیریش با شمر و کشته شدن او را تعریف کند، و آیا شمر در آخرین لحظات چه میگفت: عبدالرحمان گوید: «بله آن شب، ما چادر شمر و همراهانش را محاصره کردیم و شمر را یافتیم.
او با نیزه به ما حملهور شد و بعد نیزه را بینداخت و به سرعت وارد خیمه شد و شمشیر را برگرفت و روبروی ما ایستاد و آماده حمله شد و این رجز را میخواند.
نبهتم لیث عرین باسلا
جهما محیاه یدق الکاهلا
لم یریوما عن عدونا کلا
الا کذا مقاتلا او قاتلا
شیر دلیر را بیدار کردید که عبوس است و پشت را میلرزاند
هرگز از دشمن روگردان نبوده و پیوسته مرد جنگ و نبرد بوده است
عبدالرحمان گوید: «من شمر را کشتم.»
مسلم بن ضمری گوید: «الله اکبر، خدا آن خبیث را کشت.»
آری، شمر این جانی پست، به دست پر توان ابوعمره (کیان) به هلاکت رسید و چند تن از یارانش نیز کشته شدند و سرهای بریده آنان را به نزد مختار آوردند، مختار تا نظرش به سر بریده شمر افتاد، سجده شکر به جای آورد و دستور داد، سرهای نحس آنان را در مقابل مسجد جامع، بالای نیزه نصب کنند تا عبرت دیگران شود.»
کیسان به همراه مُعاذ بن هانی کندی (برادرزاده حجربن عدی)، خولی بن یزید اصبحی را که سر امام حسین (ع) را نزد عبیدالله بن زیاد برد، در خانه اش محاصره کرد و او را نزد مختار برد. مختار خولی را کشت و در آتش سوزاند.
پس از قتل خولی، مختار کیسان را برای قتل عمربن سعد (فرمانده لشکر یزید در واقعه کربلا) مأمور کرد. کیسان مخفیانه به سوی خانه عمربن سعد در کوفه رفت و او را غافلگیر کرد و گردن زد و سرش را برای مختار برد. بنا بر نقلی دیگر، یکی از یاران مختار، عمربن سعد را اسیر کرد و نزد مختار برد و سپس کیسان به دستور مختار او را گردن زد.
عبدالله بن زبیر که بر حجاز و مناطقی دیگر از جهان اسلام استیلا یافته بود، و طرفداران و یاران مختار را مانع بزرگی برای خود میدانست، در سال ۶۷ برادرش مصعب را به جنگ با مختار فرستاد. در جنگی که در جایی به نام حمام اعین روی داد، کیسان فرمانده موالی سپاه مختار بود.
شهات کیسان ابوعمر
در جنگی که بین سپاه مختار، به فرماندهی کیسان ابوعمره و لشکریان عبدالله بن زبیر، به فرماندهی مصعب بود، لشکریان مختار شکست خوردند و به احتمال قوی کیسان ابوعمره به شهادت رسید.
منبع: دل گرم
انتهای پیام/
به نقل تاریخ او جنوب کشور بوده که الان اسمش هست بشاگرد
نژاد اصیل ایرانی که نه بلوچ ونه عرب بلکه ایرانهای اصیل هستند
ودر دوران قدیم از دست حمله عراب به اين منطقه پناه آوردن و تا الان در اونجا بسر میبرند وحرف زدنشان تمام با لغات ایرانی صیل هست تمام کلماتشان منابع تاریخی هم این رو ثابت میکنه
وبنا به تاریخ کیان ایرانی اهل همون جا بوده
عمربنسعد اینجوری کشته نشد،بلکه اینجوری کشته شد که عبدالله بن کامل شاکری اونو دستگیر کرد و نزد مختار برد،،بعدشم مختار خودش اونو کشت
اینجوری که دستور داد نیزه هارو داغ کنند
بعد که داغ کردند مختار نیزه هارو بر سر عمر میزد و در آخر اونقدری زد که سر عمر بن سعد ابیوقاص جدا شد
البته این داستان صحیحشه اگر تو اینترنت تحقیق کنید
حالا قضاوت با خود خدا،،راست و دروغش رو من نمیدونم
واقعا درود بر او
خداوند ما را هم مانند ایشان کند
دقیقا مشکلش با کیه؟ با چیه؟
سردار سلیمانی؟ تشیع؟ مولا علی؟ کیان؟...........؟
فقط اینکه کیان قبل مختار در جنگ کشته شد نه در کوفه همراه مختار