به گزارش خبرنگار حوزه رادیو تلویزیون گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، کمند امیرسلیمانی در برنامه «چهل تیکه» درباره حال و هوای خود در کودکی گفت: من در محله توحید تهران به دنیا آمدم و تا ۱۸ سالگی آنجا بودم. از وقتی یادم میآید همیشه از دعوا میترسیدم. بچه که بودم دوست داشتم بازی کنم و همیشه مورد توجه باشم؛ دلم می خواست در عین اینکه به من توجه میشود، آدم خوبِ ماجرا هم باشم.
وی ادامه داد: من و سپند از بچگی در خانه با هم فیلم و تئاتر بازی میکردیم. در بیشتر بازی ها آخرش سپند تیر میخورد و میمرد. به خاطر اینکه دوستان صمیمی پدرم جمشید مشایخی و علی حاتمی بودند، با لیلا حاتمی و سام مشایخی تئاتر بازی میکردیم و سپند چون کوچکتر بود، همیشه تیر میخورد (خنده).
امیرسلیمانی درباره اولین تجربه کار حرفهای خود گفت: پدرم کارمند اداره تئاتر بود؛ من همیشه علاقهمند به بازیگری بودم و همراهش میرفتم. اولین بار برای بازی در نقش یک کودک در تئاتر انتخاب شدم؛ اما پدرم مخالف بود و میگفت مگر من و امثال من به کجا رسیدیم؟! اما مادرم می گفت این بچه ما را دیوانه کرده، بس که از صبح تا شب تئاتر بازی میکند (خنده).
وی افزود: من آن موقع خواندن و نوشتن بلد نبودم اما کار حرفه ای را شروع کردم و در کنارش مشکلات را شناختم. برای همین خیلی بچگی نکردم. اصلاً یادم نمی آید عروسک بازی و خاله بازی کرده باشم. درسم خیلی خوب بود و میخواستم پزشکی بخوانم. همیشه با خود میگفتم من اولین پزشکی هستم که بازیگری هم میکند؛ اما در دوره دبیرستان به این فکر کردم که من اگر پزشکی بخوانم، از کارم (بازیگری) فاصله میگیرم.
امیرسلیمانی تصریح کرد: خیلی برایم مهم بود در رشتهای که کار میکنم، تحصیل کنم تا کسی نگوید پدرش بازیگرش کرد! برای همین سراغ بازیگری رفتم؛ وقتی رشته بازیگری تئاتر قبول شدم، خیلی دعوایم کردند؛ اما من کار خودم را پیش بردم.
او درباره زیباترین لحظه کاری اش گفت: یکی از قشنگترین لحظهها برای من، دیدن تصویر خودم روی پرده سینما برای فیلم «ترنج» بود.
امیرسلیمانی درباره سریال پدرسالار هم گفت: زمانی که بازی در این سریال پیشنهاد شد، فیلمنامه را خواندم و دیدم همه اعضای خانواده کنار هم هستند، اما آذر ساز مخالف میزند. همیشه دوست داشتم آدم خوب قصه باشم، اما وقتی دیدم این نقش چقدر با شخصیت خودم متفاوت است و در روند قصه اثر می گذارد، نقش آذر را انتخاب کردم. به نظر من شخصیت «آذر» در پدرسالار اصلاً جنبه منفی نداشت و یک دختر مستقل بود.
وی درباره خاطراتش از حضور در این مجموعه گفت: در بعضی صحنهها خجالت میکشیدم با آقای کشاورز رودر رو صحبت کنم؛ در شخصیت خودم نمیدیدم که جلوی بزرگترم اینگونه حرف بزنم. بعد از پخش سریال هم بارها از مردم شنیدم که «چرا این قدر حرص آقا اسدالله را در میآوردی!» (خنده). یک بار هم زنگ زدم آژانس؛ راننده آمد اما حال غریبی داشت. به من گفت از من متنفر است؛ چون وقتی سریال پدرسالار پخش میشد، با همسرش بر سر زندگی جمعی یا مستقل مشکل داشت و نهایتاً پدرش سکته کرد و همسرش هم از او جدا شد.
انتهای پیام/