به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، کارل آنتان در ۵ آوریل سال ۱۸۴۸ م در زومرفیلد واقع در شرق آلمان متولد شد. قابله پس از دیدن نوزاد سریعا بچه را زمین گذاشت و فریاد کشید: آقای آنتان این موجود بسیار ناامید کننده است اجازه بدهید بالشی روی صورتش بگذارم و او را از این زندگی راحت نمایم.
آقای آنتان با ناراحتی سرش را تکان داد و فریاد کشید و گفت: ما قاتل نیستیم این فرزند ماست، خداوند او را به ما اعطا کرده و خود نگهدارش خواهد بود، آقای آنتان فرزندش را به سرعت بلند کرد و به همسرش داد. همسرش بی اختیار گفت: خدای من! او بدون دست است.
آنتان، پدر کارل نهایت جدیت و تلاش خود را برای تربیت فرزند به کار گرفت. برای تربیت طفل خود سه قانون وضع کرد که عامل اصلی موفقیت او شد:
۱. هیچ کس نباید نسبت به کارل احساس تاسف و ترحم نماید، چون در شکل گیری شخصیت او بسیار موثر است.
۲. بگذارید کارل کارهایش را خودش انجام دهد، تا قدرت توان و راه انجام آنها را پیدا نماید.
۳. به کارل هرگز کفش و جوراب نپوشانید، تا بتواند هر چه بیشتر و بهتر ازپا و انگشتان پاهایش استفاده نماید.
با اجرای سه قانون یاد شده کارل بدون دست کارهای بی شماری با پاهایش انجام میداد مثل نوشتن و شنا کردن، که بچههای دیگر حتی با دستانش قادر به انجام آنها نبودند. اگر اولین بار موفق نمیشد، دوباره سعی میکرد. این کوشش و تمرین خستگی ناپذیر در اوایل زندگیش هنر ارزنده شکیبا بودن و تلاش دائم را به او آموخت. کارل کوچک دو ساله بود که توانست راه برود. در کودکی یک روز در نزدیک منزلشان کارگران ساختمان را دید که از یک نردبان بالا میروند و کار میکنند.
هنگامی که کارگران آنجا را ترک کردند، کارل تصمیم گرفت از نردبان بالا رود، او به پشت بر روی نردبان نشست پله پله و بدون خستگی بالا رفت. با آنکه در آن لحظه تشخیص نمیداد چه کار عظیمی انجام داده است، ولی بالا رفتنش از نردبان نمادی برای پیشرفت و کسب افتخارات بعدی و تکامل شخصیت پر استقامت و مستقلش گردید. هنگامی که شش ساله شد، پدرش او را به مدرسه برد. او خواندن ونوشتن را قبلا آموخته بود. برای نوشتن از پاهایش استفاده میکرد.
او با سعی و تلاش شنا کردن را به خوبی دیگران یاد گرفته بود و به سهولت میتوانست با شنا کردن از یک طرف استخر به طرف دیگر آن برود. بعدها در فیلمی به نام مرد بدون دست بازی کرد که در یک صحنه آن زن جوانی را که در حال غرق شدن بود نجات داد. آنتان به کمک پاهایش او را به روی آب آورد، سپس پشت بلوز را با دندانهایش گرفت و به پشت خود برگرداند آنگاه با شنا کردن زن غریق را به ساحل آورود و ناجی او شد.
کارل خط بسیار زیبایی داشت که همیشه موجب تعجب کسانی میشد که نامهای از او دریافت میکردند. او استفاده از ماشین تحریر را نیز آموخته بود روش او منحصر به خودش بود، چون انگشتان پایش برای تایپ کردن کوتاه بود، به جای دو انگشت از دو مداد استفاده میکرد.
کفشهای کارل بسیار نرم بود به طوری که به راحتی میتوانست انگشتانش را از درون آنها به حرکت درآورد، اشیاء را بگیرد و یا در را باز کند و یا نوک مداد را با یک کارد که بین انگشتان بزرگش قرار میداد تیز کند.
کارل آنتان عاشق موسیقی بود، او ویولونی قرض کرد و آن را به پایه صندلی در آشپزخانه بست آنگاه در حالی که آرشه را با انگشتان پای چپش گرفته بود، با لغزاندن انگشتان پای راستش بر روی سیمها شروع به نواختن ویولون کرد. وی در آن هنگام بیش از ده سال نداشت کارل آن قدر تمرین کرد و سختی کشید که زانوهایش درد گرفت، ولی سرانجام پیشرفت او آغاز شد.
در شانزده سالگی کارل به کنسرواتور فرستاده شد. او با هیجان زیاد تئوری موسیقی، بدیهه نوازی تاریخ آن را آموخت و به تمرین پرداخت. ساعتها، روزها و هفتهها بدون وقفه واحساس خستگی ادامه داد.
تا سرانجام توانست آمادگی آن را پیدا کند که در کنسرتی به رهبری یوهان اشتراوس به عنوان نوازنده ویولون شرکت نماید. همه با ناباوری این هنرمندی، جسارت و مهارت را در جوان بیست ساله و بدون دست هنگام اجرای کنسرت میدیدند، آنتان ویولون را بر روی یک چهار پایه در جلوی خود قرار داده و پاهایش را بالا آورده و از قسمت جلوی جورابش که بریده شده بود، انگشتان پای راستش را بر روی سیمهای قسمت بالای پوزیسیون ویولون گذاشته بود و با انگشتان پای چپش آرشه را بر روی سیمها میکشید. او بسیار استادانه از عهده این کار برآمد. پس از اجرای کنسرت فریاد و ابراز احساسات پرشور و تحسین آمیز مردم سالن را لرزاند.
رهبر ارکستر، یوهان اشتراوس برای تشکر از احساس مردم به قدری خم شده بود که پشتش درد گرفت، ولی همه این ابراز احساسات برای رهبری مشهور ارکستر نبود بلکه بیشتر به خاطر کارل آنتان این نوازنده هنرمند و استثنایی ویولون بود. مردم مشتاقانه اطرافش جمع شده بودند و از صمیم قلب تحسینش میکردند.
آنتان به دلیل مهارتی که در نواختن ویولون با پاهایش به دست آورد به «ویولون زن بدون دست» شهرت یافت، وی یکی ازبزرگترین نوازندگان دوران خودش به شمار میآمد. هزاران طرفدار مشتاق و عاشق موسیقی از تمامی جهان برای دیدن کنسرت او به وین میآمدند.
کارل آنتان سفری به جنوب آمریکا کرد و سپس به اروپا بازگشت در خلال این سفر کنسرتهایی نیز اجرا نمود در پراگ، آنتان با خانم جوانی به نام آنتونی بشتارا آشنا شد که در تئاتر آواز میخواند. به او پیشنهاد ازدواج داد او نیز پذیرفت. با این ازدواج فصلی دیگر در زندگی آنتان آغاز شد و او روز به روز به موفقیتهای بیشتری دست یافت.
بیشتر بخوانید
در سال ۱۹۱۴ م هنگامی که جنگ جهانی اول شروع شد، آنتان ۶۰ سال داشت و بسیار مشتاق خدمت به مملکتش بود، ارتش آلمان برنامهای برایش تنظیم نمود تا به دیدار سربازان و زخمیهایی که در جنگ دستها و پاهایشان را از دست دادهاند برود و ضمن دلجویی به آنان آموز ش دهد که چگونه با اراده و تلاش میتوانند از پاهایشان به جای دست و از دستانشان به جای پا استفاده کنند. وی بسیار جدی و با علاقه این کار را دنبال کرد و برای این خدمت از دولت آلمان نشان لیاقت دریافت کرد.
کارل آنتان در سال ۱۹۲۹ م قبل از مرگش داستان زندگیش را نوشت و نام آن کتاب را پانوشته نهاد. روی جلد کتابش عبارتی به چشم میخورد که در حقیقت پیام زندگی او برای تمام کسانی بود که با تلاش و سرسختی به حیات خود ادامه میدهند و با اراده و پشتکار نامی نیک از خود به جای میگذارند. او مینویسد: «هر جا اراده باشد، راهی نیز وجود دارد.»
منبع: میزان
انتهای پیام/