به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، هسته بین الملل امام خمینی بسیج دانشجویی دانشگاه شهیدبهشتی به مناسبت سالروز جنگ ۳۳روزه و حادثه منا، گفتگویی اختصاصی با زهرا رکن آبادی فرزند شهید غضنفر رکن آبادی، دیپلمات ایرانی در لبنان و از جانباختگان فاجعه منا، داشته که بدین شرح است:
از آنجایی که دربحثهای تشکیلاتی بین دانشجویان این سوال و چالش هست که توجه به امور بین الملل اولویت دارد یا امور داخلی اگر امکانش هست نظر خودتان را در این زمینه بفرمایید.
کار در زمینه داخلی و بین الملل هردو میتوانند درکنار هم پیگیری شوند، حتی تزاحمی هم بین آنها نیست. نیاز هست که بین اینها یک تعادلی برقرار شود و هرکس در هر زمینهای که تخصص دارد مسیر را طی کند. به طورمثال اگر مشکلاتی در داخل کشور بوجود آید و به آنها توجه نشود نظام تضعیف میشود. اگر نظام تضعیف شود ما نمیتوانیم از سایر مردم دنیا حمایت کنیم یا پایبند به آرمانهای قدس و فلسطین باشیم. برخی مسائل داخل کشور هم با مسائل خارج ارتباط پیدا میکند و لازم است برای اینکه بتوانیم در عرصهی بین الملل قوی باشیم، نظام، اقتصاد و سیاست خارجی قوی داشته باشیم که این امر با فعالیتها و کنشگریهایی که دانشجویان انجام میدهند میتواند محقق شود.
کار در زمینه داخلی و بین الملل هردو میتوانند درکنار هم پیگیری شوند، حتی تزاحمی هم بین آنها نیست. نیاز هست که بین اینها یک تعادلی برقرار شود و هرکس در هر زمینهای که تخصص دارد مسیر را طی کند.
نقش دانشجویان در این فضا به چه شکل میتواند باشد؟
دانشجویان میتوانند اقدامات مختلف و تاثیرگذاری جهت بهبود اوضاع کشور انجام دهند. درست است که دانشجویان، چون پست و منصبی ندارند نمیتوانند تاثیر گذاری مستقیم داشته باشند و منشا تغییرات در سیاستهای کلی شوند. اما با مطالبه گریهایی میتوانند از مسئولین داشته باشند میتوانند به نوعی نقش نظارتی ایفا کنند و اهرم فشاری برای اجرای درست قوانین باشند. همچنین اقداماتی که جهت تقویت جبهه جهانی مقاومت میتوانند انجام دهند.
یکی از آرمانهای انقلاب اسلامی رسیدن به فریاد مظلومان در سطح جهان است. مساله قابل اغماضی نیست و فعالیتهایی که در این زمینه انجام میشوند بسیار مهم هستند و قطعا دارای اولویت اند. دشمن از تمام ظرفیت خود برای ضربه زدن استقاده میکند و ما نیز لازم است هیچ فرصتی را برای مقابله با فتنه دشمن از دست ندهیم. البته در کنارش نباید چشممان را بر روی اتفاقات داخل ببندیم و باید نسبت به اینها واکنش و حساسیت داشته باشیم.
نگاهتان درباره فعالیت خانمها در این عرصه چگونه است؟ حضور بانوان را در عرصه تشکیلاتی چگونه میبینید و نظر شهید در این باره چه بوده است؟
پدر من همیشه توصیه میکردند حضور فعال خانمها را در جامعه حتی در عرصههای سیاسی، بین الملی و از این نظر همیشه مشوق من به عنوان دخترشان بودند. اما از شهید که بگذریم، آقای خامنهای و امام خمینی خیلی توصیههای اکید و ویژهای داشتند که خانمها باید فعالیت کنند و این فعالیتها با رعایت یکسری شئونات انجام شود. البته رعایت این شئونات فقط مربوط به خانمها نیست و اگر از سمت آقایان هم رعایت شود خانمها میتوانند در فضایی امن و مناسب به رسالتهای اجتماعی خود عمل کنند.
طبق علایق و رویهای که پدرتان داشتند، بنظرتان علت خدمتشان در وزارت خارجه چه بود؟ چرا پتانسیل خودشان برای پیش برد اهداف بین المللی جمهوری اسلامی استفاده میکردند؟
پدر من این مسیر را از ابتدای جوانی و از زمانی که خودشان را شناختند انتخاب کردند و ۳۰ سال تمام عمرشان را وقف این هدف کردند. در مرحله اول شناخت استعدادهای فردی خیلی مهم بود و فضایی که در آن قرار داشتند. فضای بعد از انقلاب و فضای بعد از جنگ خیلی تاثیرگذار بود.
آن موقع جوانها یک طور دیگر نسبت به حرف امام توجه داشتند، اگر امام میگفت ما از آل سعود هیچ وقت نخواهیم گذشت و یا در مورد آرمان فلسطین تاکید میکردند، واقعا این حرف را سرلوحه زندگی خود میکردند و اولویتهای زندگیشان را بر آن اساس تنظیم میکردند. آن روزها حال و هوای جنگ تحمیلی بود و کل دنیا علیه ما و مرز بین حق و باطل مشخص بود. پس در آن زمان هدف خود را به عنوان یک جوان مسلمان انقلابی مشخص کردند در راه آزادی قدس به جبهه رفتند.
برای تحصیل هم به دانشگاه امام صادق رفتند و با وجود اینکه رشته تجربی بودند در کنکور انسانی شرکت کردند فعالیتهای دانشجویی که انجام میداند مثل برگزاری کنفرانسهای مقاومت کنفرانس با موضوع فلسطین. بود و به خاطر تسلط بالایشان به زبان عربی مسیرشان به وزارت خارجه باز شد.
اوج درگیریهای نظامی لبنان بود که ایشان سفارت لبنان را پذیرفتند، درسته؟ از همان ابتدا در محور مقاومت فعالیت میکردند؟
بله. کاملا کارهایشان را براین اساس تنظیم کردند. برخی از همکارهایشان اگر یک ماموریت لبنان میرفتند، ماموریت بعدی را به یک کشور اروپایی میرفتند. اما پدر من همیشه در خاورمیانه بود. ماموریت اول لبنان خیلی سخت بود، زمان جنگ سال ۱۹۹۶، ما در ضاحیه تحت بمباران شدید زندگی میکردیم.
ماموریت بعدی سوریه مصادف با جنگ ۳۳ روزه بود که باعث. ارتباط بسیار نزدیک پدر با سران و فرماندههای مقاومت، از حماس گرفته تا حزب الله و... شد تا زمانیکه سفیر لبنان شدند. لبنان کشوری فوق العاده حساس است. با کوچکترین اشتباه و اظهار نظر غلط فرد سقوط میکند و منافع کشور راهم به خطر میاندازد. اما پدرم با تسلط و اشراف زیادی که به مسائل منطقه داشتند به خوبی از عهدهی این مسئولیت برآمدند.
برای این نوع فعالیت ویژگیهای شخصیتی شان هم دخیل بود و ایشان ذاتاً انسان شجاع و از لحاظ ارتباطات اجتماعی فوق العاده قوی بودند. ذهن باهوش و فوق العاده عمیقی داشتند و در لحظه تصمیمات دقیقی میگرفتند. تسلطشان به زبان، شناخت مردم، دیپلماسی عمومی و ارتباطی که با سران مقاومت داشتند. اینها همه دست به دست هم داده بود که در کنار اخلاص و انگیزهای که داشتند بتوانند در این مسیر درست عمل کنند و در آخر به هدفشان رسیدند.
بیشتربخوانید
تسلط پدرم به زبان، شناخت مردم، دیپلماسی عمومی و ارتباطی که با سران مقاومت داشتند. اینها همه دست به دست هم داده بود که در کنار اخلاص و انگیزهای که داشتند بتوانند در این مسیر درست عمل کنند و در آخر به هدفشان رسیدند.
درباره ارتباط با سران مقاومت که گفتید اگر اشتباه نکنیم پس از شهادتشان سید حسن نصرالله پیامی فرستادند؟ بطور خاص درباره بازخورد حرکت سید حسن در لبنان و بین مردم اگر خاطرتان نکتهای هست بفرمایید.
بله این پیام اختصاصی برای مراسم دومین سالگرد پدر بود. پیام عجیب و مفصلی بود. خیلی از ویژگیهای اخلاقی، توانایی و شخصیتی شهید تعریف کرده بودند؛ و از علاقهای که به مردم لبنان داشتند. گفتند لبنان کشور ۱۸ طایفه است و اختلافات زیادی بینشان است و اکثرا قدرت دارند. پدر جوری عمل کردند که واقعاً بین طوایف اتحاد بوجود آمده بود. در صورتیکه آمریکا و سعودی بسیار تلاش کردند تا آرامش لبنان را بر هم بزنند و پدر میدانستند از کجا ضربه وارد میشود و سعی میکردند مشکل را از ریشه حل کنند.
به علت همین فعالیتهایی که کردند و حضورشان در منطقه برای کشورهای اروپایی و آمریکا عذاب بود. سفیر آمریکا گفته بود من قبلا هفتهای یک گزارش از ایران میزدم، اما الان هفتهای ۱۰۰ گزارش باید از سفارت ایران بزنم. سید حسن جایگاه ویژهای برای پدر من قائل بودند و علاقهی عمیقی بین آنها برقرار بود.
سفرا وقتی میخواهند یک کشور را ترک کنند و برگردند وطنشان برایشان مراسم تودیع میگیرند (مراسم خداحافظی). تا جایی که من میدانم سید حسن این مراسم را برای هیچ سفیری جز پدرم نگرفته بودند و پرچم حرم امیرالمومنین را که ۱۰ سال روی قبر امام بود به پدرم هدیه دادند سید حسن وقتی میخواستند هدیه را بدهند گفته بودند باید ارزشمندترین چیزی که دارم را به شما بدهم و از این هدیه ارزشمندتر نداشتم.
تحلیلی از پدرتان در باره روند جنگ اتفاقاتی که افتاد و دیدگاه خودشون در جنگ ۳۳ روزه لبنان خاطرتان هست؟
خب ما هر سال تابستان یک مدتی را میآمدیم ایران بابا هم یک هفته دو هفته را با ما میآمدند عروسی عمویم بود، وسط مراسم به پدرم خبر دادند که جنگ شروع شده همان جا پدر به ما خبر داد که من دارم میروم و مستقیم از تالار به فرودگاه رفتند. ما دیگر بعد عروسی بابا را ندیدیم به ما هم اجازه ندادند که برویم و حتی در مدت جنگ در سوریه به خاطر خطرهایی که وجود داشت بقیه خانوادههای ایرانی را هم به ایران برگرداندند.
علاوه بر خطرهای جنگ و خطر آدم ربایی هم در منطقه به علت کم شدن امنیت وجود داشت دقیقا مثل لبنان که وقتی داعش قدرت گرفت این خطرات هم بود و از یک سالی به بعد خانوادهها را به ایران برگرداندند و دیپلماتها تنها آنجا کار میکردند. نسبت به جنگ هم خب یک نگاهی که وجود داشت این است که واقعاً هوشمندانه رفتار شد اقداماتی که نیروهای مقاومت با کمک ایران انجام دادند خیلی اقدامات خاص و ویژهای بود اسرائیل با محاسباتی که کرده بود، فکر میکرد سه روزه میتواند بیاید لبنان را بگیرد و بعد از آن هم سوریه و بعد هم ایران. ولی خب خدا نخواست دیگر. حالا یک سری خاطراتی که ما داریم خود سید هم تعریف میکردند برای ما در کارهایی که رزمندهها انجام داده بودند علاوه بر هوش بالا و قدرت نظامی واقعاً دست خدا و معجزه را میشد به راحتی دید.
خاطرهی خاصی مدنظرتان هست؟
بله مثلا یک خاطره سید حسن برای ما تعریف کردند که سردار سلیمانی هم آن را تعریف کردند.
حزب الله در وضعیتی قرار میگیرد که جلویشان نیروهای دشمن بودند و اسرائیلیها نیروهای خود را با هلیکوپتر از بالای سر اینها منتقل میکردند به پشت سر که اینها را قیچی کنند، و رزمندهها تجهیزات دید در شب نداشتند و نمیتوانستند هلیکوپترها را بزنند.
خیلی مستاصل شده بودند دیگر کاملا نزدیک بود که جنگ را ببازنند که یکی فرماندهها توسل میکند به حضرت زهرا س و بعد در خواب حضرت زهرا س را میبینند و به ایشان میگویند خانم کمکمان کنید. حضرت زهرا س یک دستمالی در میآورند و تکان میدهند و میگویند که مشکلت حل میشود. ایشان که بیدار میشوند میبینند همان موقع، یک رزمنده آر-پی-جی را برداشته و میگوید ما که داریم همه چیزمان را از دست میدهیم حالا بگذار بزنیم یا زهرا میگوید و توی تاریکی میزند و میخورد به هدف؛ و وقتی که هلیکوپتر را میزند اسرائیلیها فکر میکنند اینها مجهز به تجهیزات دید در شب هستند و سریعا عملیاتشان را متوقف میکنند و حتی عقب نشینی میکنند.
شما توی زمان جنگ سی و سه روزه هم در لبنان بودید همراه با پدر؟
نه ما ایران بودیم، ولی خیلی از دوستانمان که توی لبنان بودند یا لبنان زندگی میکردند خانه هایشان بمب خورد، نابود شد؛ و خیلیها وسایل زندگیشان همه چیزشان از بین رفت، ولی خب اتفاقی که آن موقع افتاده این بود که آنها میدانستند دشمن قرار است کجا را بزند بعدا سید حسن خودش گفت اینها خیلی متعجب بودند که ناحیههایی را که زدند خالی از سکنه بود. بعدها فکر کنم چندین سال پیش بود که سید حسن توی یکی از سخنرانی هایش گفت که آره شما فکر میکردید آن جا ساختمانهای محل سکونت یا اختفای فرماندهان ارشد ما است، ولی نبود چرا؟ چون آن جایی که میزدید ما خودمان گرای آن را به شما میدادیم؛ و از همین جهت بود که نگاهها نسبت به سیستم دفاعی لبنان مخصوصا در زمینهی اطلاعاتی تغییر کرد. الان لبنان شاید ظاهرش اینگونه باشد که فقط شیعیان هستند که با حزب الله همراه اند، ولی وارد بطن جامعه که میشوید میبینید از همهی مذاهب و فرقهها مثل مسیحی، سنی، دروزی هستند کسانی که واقعا جانشان را برای مقاومت میدهند و این به خاطر همین امنیتی است که حزب الله برایشان آورده و توانسته جلوی تجاوزات اسرائیل را بگیرد.
الان لبنان شاید ظاهرش اینگونه باشد که فقط شیعیان هستند که با حزب الله همراه اند، ولی وارد بطن جامعه که میشوید میبینید از همهی مذاهب و فرقهها مثل مسیحی، سنی، دروزی هستند کسانی که واقعا جانشان را برای مقاومت میدهند و این به خاطر همین امنیتی است که حزب الله برایشان آورده و توانسته جلوی تجاوزات اسرائیل را بگیرد.
شاید یکی از دلایل توجه و محبتی هم که نسبت به پدر شما مردم لبنان داشتند همین فعالیتها بوده مثلا در همین جنگهای سی و سه روز وقتی مردم دیدند فردی که از کشور خودشان هم نیست، اما همان محبت وعلاقه را نسبت بهشان دارد.
بله دقیقا اصلا پدر من را لبنانی میدانستند. یعنی همین چند روز خب الان سالگرد قمری ربوده شدن بابا هست در عید قربان این اتفاق افتاد تایم لاین توییتر لبنانی پر بود از بابا. خیلی لبنانیها درباره ایشان نوشتند و یادشان کردند و خیلی جالب بود چند نفر نوشته بودند که شهید رکن آبادی خون ایرانی داشت، ولی عشق لبنانی داشت و شهید لبنان است.
ممکن است این سوال یک مقدار سخت باشد، ولی اگر دوست داشتید هم بگذرید یا هرچقدر توانستید دربارهاش با ما صحبت کنید.
از روز فاجعه منا بفرمایین برایمان که چگونه از این حادثه مطلع شدین قبلش آیا با شهید تماسی داشتید، صحبتی کرده بودید یا خیر؟
بله خب آخرین تماسمان همان شب عید بود که عید را تبریک بگویم و حالا صحبتهای زیادی کردیم؛ و سر اینکه سرش را بتراشد یا نتراشد حرف زدیم. بابا بار ششمش بود حج میرفت میتوانست سرش را نتراشد.
ولی خب دوست داشت بتراشد. کلی سر به سر من گذاشت سر این موضوع آخر سر قول داد که این کار را نمیکند. این صحبت را داشتیم با هم، اما چون بابا روز عرفه هم بیانیه را خوانده بودند، من خیلی استرس داشتم اصلا یک روز قبل از این که بابا بیانیه را بخواند بهش زنگ زدم گفتم بابا آماده ای؟ گفتش آخ آخ. اصلا یادم رفته بود، تصحیح نکردم. بعد که خواند بهشان زنگ زدم گفتم بابا خیلی عالی خواندی. حالا اگر دیده باشید فیلمش را خیلی قوی و پر قدرت خواندند اصلا آن بخشهایی را که مربوط به استکبار بود را فریاد میکشیدند.
صبح روز عید هم که من از طریق تلگرام مطلع شدم. اول باور نمیکردم میگفتم یک اتفاقی افتاده دیگر. ولی بعد که کم کم دیدم نه دارد در مورد ایرانیها هم مینویسد بعد از آن هر چه با بابا تماس میگرفتم جواب نمیدادند هر چه میگذشت ترس ماهم بیشتر میشد. تا اینکه دیگر گوشیشان خاموش شد و از آن به بعد دیگر توصیف کردنی نیست خیلی حال سختی بود خیلی روزهای سختی بود.
هنوز هم در رابطه با این حادثه علی الخصوص شهادت شخص پدر شما یک سری ابهامات و گمانه زنیهایی مطرح است. آیا این ابهامات هنوز به قوت خودش باقی است یا پس از گذشت این مدت رفع شده است؟
مطالبی که ما همان اول با تردید بهش رسیدیم الان هم همان است هیچ چیزی تغییر نکرده. حضرت آقا دستور دادند کمیتهای برای رسیدگی به این موضوع تشکیل بشود خب تشکیل نشد. ما از سعودی درخواست کردیم دوربین هایشان را در اختیارمان بگذارند نگذاشتند. از طریق مجامع بین المللی هیچ پیگیریای نشد. پس ما هیچ فکتی دستمان نیامده که براساس مستند بگوییم که چه اتفاقی افتاده. هر چیزی که ما میگوییم بر اساس صغری کبریای است که میچینیم و نتیجه میگیریم.
مثلا میگوییم پدر من را دزدیدند و این به دلیل است که اولا هیچ شاهدی وجود ندارد مبنی بر اینکه ایشان روز حادثه به شهادت رسیدند و، اما بالعکس شاهدی هست که میگوید ایشان زمان حادثه زنده سوار آمبولانس شده اند و آمبولانس به مقصد نامعلومی رفته است از آن طرف هم نمیتوانیم بگوییم در بیمارستان به شهادت رسیدند، چون هیچ بیمارستانی سندی مبنی بر اینکه ایشان در آن بیمارستان بوده ارائه نکردند؛ و نکته دیگر کسی را که داخل بیمارستان فوت میکرد را به سرد خانه میبردند و به راحتی قابل شناسایی بود مثل شهید آقایی پور که پیکرشان با اولین گروه برگشت، ولی برای پدر من چنین اتفاقی نیفتاد؛ و علت اینکه میگوییم اسارت این است که، حالا بماند شایعاتی که آن دو ماه تحت اینکه در بازجویی هستند و این موارد مطرح میشد، پیکری که به ما تحویل دادند تنها پیکری بود که اعضای داخلی و مغز خارج شده بود. ما ۴۶۴ شهید داشتیم حدود ۴۴۰ شهید را برگرداندیم و هیچ کدام از این پیکرها درموردش این اتفاق نیفتاده بود.
بعد اعضای داخلی را خارج میکنند چرا مغز؟ شما فکر کنید جمجمه را بتراشید و مغز را خارج کنید خب چرا؟ این که اعضای داخلی نیست که بگید با فساد رو به رو میشود. ما تنها تحلیلی که به ذهنمان رسید این است که اینها اعضا را خارج کردند تا علت مرگ نا مشخص بماند و همین طور هم شد. کالبد شکافی و پزشکی قانونی علت مرگ را نامشخص ذکر کردند.
بعد از گذشت چند سال از فاجعه منا و شهادت پدرتان اقدامات مسئولین را چطور ارزیابی میکنید؟ من کاملا فکر میکنم در این قضیه با تسامح برخورد شده حالا نمیدانم علت چه بوده است.
حداقل در سطح داخلی حضرت آقا گفتند و خواستند که کمیتهی حقیقت یاب تشکیل بشود و ما هیچ خبری از این کمیته نشنیدیم و از آن طرف هیچ وقت هیچ فشاری به عربستان وارد نشد و هیچ وقت موضوع مطالبه گری از طرف ما نبود حالا شاید برای شکایت در مراکز بین المللی بشود یکی دوتا استدلال برایش آورد مثلا به خاطر اینکه صلاحیت ICJ را نپذیرفته دولت نمیتواند ورود کند، ولی دیگر در بعد داخلی که میشد یک سری پیگیریها را انجام بدهند، واقعا شکایتهایی میشد انجام بشود فعالیتهایی را خانوادهها میتوانستند انجام بدهند منوط بود به اینکه NGO تشکیل بشود که آن پنج سال است در وزارت کشور مجوزش صادر نمیشود. موضوع در دست بررسی است.
خب درست است که بعد از حادثه منا و شهادت پدرتان یک دیداری با سردار سلیمانی داشتید.
بله.
اگر که دوست دارید خاطرهای از این دیدار را که در خاطرتان مانده برای یاد شهید بزرگوار حاج قاسم سلیمانی در پایان مصاحبه بفرمایید.
خب چهار ماه از شهادت بابا یعنی حادثه منا گذشته بود سردار سلیمانی این مدت نبودند.
البته من ایشان را آبان ماه در دیداری که خدمت حضرت آقا رفته بودیم دیده بودم و با ایشان صحبت هم کردم و گفتم همه امیدم به شماست و شما میتوانید ایشان را برگردانید و گفتند اخبار خوب است نگران نباشید توکل به خدا که این باعث شد من خیلی امید بگیرم. اما مشکلات یمن خیلی شدت گرفت یک سری اتفاقات در منطقه افتاد و اوضاع به هم ریخته بود و سردار تمام این مدت ایران نبودند.
یک روز خانواده شهید مغنیه تماس گرفت گفتند میخواهند تشریف بیاورند منزل ما خب بعد از شهادت بابا ایران نیامده بودند برای همین میخواستند آن موقع بیایند و به ما تسلیت بگویند. مادر شهید بودند و خواهران ایشان و دختر سردار. تماس گرفتند تشریف آوردند دور هم نشسته بودیم از زمانی که ما لبنان بودیم باهم آشنا بودیم و از خاطرات میگفتیم و یک دفعه زنگ خانه را زدند. ما متعجب شدیم خب ما قرار نبود مهمان داشته باشیم من رفتم در را باز کردم دیدم که سردار پشت در ایستادند. یعنی ایشان به صورت خیلی غافلگیرانه آمده بودند دیدن ما خیلی فضای خاصی بود ایشان که وارد شدند مادر شهید، خواهر شهید، ما خودمان همه چشمها پر اشک همه بغض کرده بودیم از این که ایشان را آنقدر یک دفعهای توانسته بودیم ببینیم و این افتخار نصیبمان شده بود و آنقدر وجود ایشان سراسر نور بود این نورش واقعاً قلب آدم را رقیق میکرد چیز عجیبی بود؛ و بعد ایشان آمدند پیش ما نشستند خیلی همه خوشحال بودند همه با سردار صحبت میکردند. از وضعیت داعش پرسیدیم گفتند تا پایان داعش چیزی نمانده و کارش تمام است. دخترشان هم که آن جا بودند چهار ماه بود که ایشان را ندیده بودند بعد چهار ماه ایشان هم غافلگیر شدند که بابایشان را دیدند.
منبع: جهان نیوز
انتهای پیام/