به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، اگرچه مدعی بود از ارتکاب جنایت خیلی پشیمان است و آرزو میکرد کاش لحظهای میاندیشید و این گونه قتل هولناک را مرتکب نمیشد، اما او تک پسر خانوادهای را کشته بود که ...
جوان ۳۶ سالهای که سپیده دم روز گذشته در زندان مرکزی مشهد به دار مجازات آویخته شد، ریشه بدبختیها و متلاشی شدن زندگی را شراب خواری و اعتیاد به مواد مخدر میدانست. او مدتی قبل از حکم قصاص نفس، درباره سرگذشت خودگفت: سالها قبل در منطقه گلشهر مشهد بودیم، اما من فقط تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواندم، چرا که هیچ علاقهای به تحصیل نداشتم. کودکی پر شر و شور بودم و دوست داشتم آزادانه با دوستانم در کوچه و خیابان بازی کنم. با وجود این به فعالیتهای هنری و فنی علاقه عجیبی داشتم. آن روزها برای آن که فردی علاف و بیکار بار نیایم، پدرم دستم را گرفت و مرا نزد یک خیاط ماهر در منطقه گلشهر مشهد برد. من هم که به این کار علاقهمند بودم خیلی زود فوت و فن خیاطی را آموختم. بعد از این ماجرا به بولوار طبرسی نقل مکان کردیم و در حالی که نوجوانی بیش نبودم یک کارگاه خیاطی راه انداختم. خیلی زود کارم گرفت و با آن که هنوز نوجوان بودم، شاگردی را نیز در کارگاهم مشغول به کار کردم. خلاصه وقتی به سن قانونی رسیدم عازم خدمت سربازی شدم.
پدرم در شهرداری خدمت میکرد و از نظر مالی مشکلی نداشتیم. بعد از آن که دوران سربازی به پایان رسید، دوباره کارگاه خیاطی ام را در منزل مسکونی پدرم به راه انداختم و شبها را نیز به جمع آوری زباله با کامیونهای شهرداری میپرداختم، اما بدبختیهای من از همان کارگاه خیاطی شروع شد، چرا که در طبقه سوم منزلمان تنها بودم و همان جا به طور پنهانی مواد و مشروب مصرف میکردم. البته رفیق بازی هایم در دوران نوجوانی موجب شد تا با وسوسه آنها و برای خود بزرگ بینی در بیابانهای منطقه گلشهر مشروب بخورم. به همین دلیل وقتی فرصت مناسبی پیدا میکردم، به طور پنهانی به این خلافکاریها ادامه میدادم که نام تفریح بر آن گذاشته بودم. تا این که در همین محله با رضا (مقتول) آشنا شدم. پدر او همکار پدرم بود و در همسایگی ما زندگی میکرد. به همین دلیل نیز رفاقت من و رضا خیلی زود صمیمانه شد تا جایی که هر روز همدیگر را میدیدیم و ساعتهای زیادی را در کنار هم سپری میکردیم. در اثنای همین رفت و آمدها بود که خواهر ۱۱ ساله رضا را دیدم و به او علاقهمند شدم. وقتی ماجرا را به پدرم گفتم، خیلی خوشحال شد چرا که او همکارش را به خوبی میشناخت و آنها را خانوادهای با اصالت و شریف میدانست، اما وقتی ماجرای خواستگاری مطرح شد، پدر رضا کاملا با این ازدواج مخالفت کرد. او معتقد بود دخترش کم سن و سال است و هنوز نمیتواند زندگی مستقلی را تشکیل بدهد. با وجود این، آن قدر این رفت و آمدها و اصرار پدرم ادامه یافت تا این که بالاخره پدر رضا با این ازدواج موافقت کرد. برای این منظور مجبور شدیم برای نامزدم حکم رشد از دادگاه بگیریم.
بالاخره من در حالی ازدواج کردم که آرام آرام به مصرف مواد مخدر صنعتی کشیده شده بودم، اما کسی از اعتیادم خبر نداشت تا روزی که پدر زنم مرا در حال مصرف مواد دید و آشوب عجیبی به پا شد. او قصد داشت همان زمان طلاق دخترش را بگیرد، اما من قول دادم که اطراف مواد نمیروم. این گونه بود که زندگی ما ادامه یافت، ولی من نتوانستم اعتیادم را کنار بگذارم. کار به جایی رسید که دیگر نمیتوانستم کار کنم، وقتی با کمک پدرم به عنوان آبدارچی در شهرداری مشغول کار بودم نیز اخراجم کردند و حتی برای جمع آوری زباله هم قبولم نداشتند. هر روز بیشتر در این منجلاب فرو میرفتم تا حدی که خانواده ام نیز مرا طرد کردند و من حتی برای هزینههای اعتیادم مانده بودم که دست به سرقت زدم. در همین حال اختلافات بین من و خانواده همسرم هر روز بیشتر میشد تا این که پدرزنم سال ۹۶ طلاق دخترش را گرفت. از آن روز به بعد آواره و سرگردان شدم.
هیچ کس به من توجهی نمیکرد، به همین خاطر کینه پدرزنم را به دل گرفتم. آنها اجازه نمیدادند من دخترم را ببینم. همین مسائل در حالی حس انتقام جویی را در وجودم تقویت میکرد که ناگهان در افکار خودم تصمیم وحشتناکی گرفتم. میدانستم پدرزنم علاقه عجیبی به تک پسرش دارد. رفتارهای رضا به گونهای بود که همه اعضای خانواده او را از صمیم قلب دوست داشتند. به همین دلیل نقشهای کشیدم تا با آزار رساندن به رضا از پدرزنم انتقام بگیرم. وقتی آنها تهدیدهای مرا جدی نگرفتند، من هم با تغییر چهره به در منزل آنها رفتم و رضا را به قتل رساندم، اما کاش این اتفاق نمیافتاد و دست من به خون آلوده نمیشد. با این حال میخواهم به نوجوانان و جوانانی که به خیال خودشان تفریحی مواد مصرف میکنند بگویم از سرگذشت من درس بگیرید چرا که مواد مخدر مرا به روز سیاه نشاند و ...
ماجرای واقعی براساس پرونده قضایی
منبع: خراسان
انتهای پیام/