به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، سرم را کج کردم و با دقت به حرفهای فرمانده گوش سپردم: واقعا حیف است نخواهی پای صحبتهای خانم قاسمپور بنشینی، تازه فقط خودش نیست، کلا خانوادگی پای کار آمدهاند، پسرهایش در روستا یک اتاق ساختند و همانجا دل به درد مردم دادهاند.
بیشتربخوانید
سنگ تمام خود خانم و آقای قاسمپور و دخترشان را هم باید به نقل قول از آدمهایی بشنوی که بی منت، گره از کوری مشکلاتشان گشودند و حتی به روی آنها هم نیاوردند؛ خانم قاسمپور را میشناسی؟ گفتم به شما که همیشه دنبال قصههای متفاوتی شماره تماسش را بدهم که روایتش را بنویسی؛ پس یادداشت کن...
با شرمندگی اسم خانم قاسمپور را در مخاطبینم جستجو کردم و گوشی را روبهروی فرمانده گرفتم؛ او را میشناختم، بانوی محترمی که فقط کافی بود یک پیام بدهم که کار فلان مستحقی در بهمان جا لنگ مانده، آنوقت محال بود که برای حل مشکلش زمین را به آسمان ندوزد، اما حالا باید برای نوشتن دقایقی کوتاه از بخشی از زندگیاش مزاحمش میشدم.
بگو من کی کجا باشم؟
به رسم عادت، تلفن بوق دومش را نزده صدای گرم و شیرین خانم قاسمپور به گوشم نشست: سلام حنان جان، خوبی دخترم؟ خانواده چطورن؟
فرصت را مغتنم شمردم، همانطور هول هولکی کلمات را پشت سر هم ردیف کردم که جای فکر کردن نباشد، تند و سریع: خانم قاسمپور، شنیدم که شما و حاجآقا و آقا زادهها کلی کمک مومنانه داشتید، چیزی بیشتر از آنچه من از شما میدانستم، بفرمایید کی خدمتتان برسم جهت تهیه گزارش؟
خانم قاسمپور که انگار دوست نداشت در آن لحظه به ذوقم بربخورد مثل همیشه که رفتارش من را یاد مصرع 《بگو من کی کجا باشم؟ 》میانداخت با مهربانی گفت: حتما عزیزم، در اولین فرصت خبرت میکنم.
شاید کسی که خانم قاسمپور را نشناسد با خواندن این سطور بگوید خب، نکته عجیبی نبود، پیشنهاد مصاحبه دادید، این خانم هم پذیرفت، اما فقط کسانی که از نزدیک با او در ارتباط هستند میدانند که 《در اولین فرصت خبرت میکنم》 در دایره لغات و جملات خانم قاسمپور وجود ندارد، او برای حل مشکل و پاسخ به هر تماسگیرندهای با ساعت و روز دقیق نشانی میدهد و این جوابش یعنی اینکه نه، دوست ندارم از خودم چیزی بگویم.
گردش ایام
روزها پشت سرهم میدوید و کرونا چنگالش را محکمتر بر چهره شهر و ساکنانش میکشید، اما خبری از خانم قاسمپور نبود، همان خبری که منتظرش بودم.
هر روز، بلاتکلیف، وضعیت واتساپش را نگاه میکردم: خانوادهای با دو فرزند خردسال در فلان منطقه کولر ندارند، پدری در روستایی دور حیران هزینه درمان مادر بچههایش است، کرونا کارگری را زمینگیر کرده یخچالشان خالی است.
تا اینکه ساعت ۳ ظهر فرمانده پیام داد: امشب ساعت ۹، مسجد ابوالفضل کوی عمران، خانم و آقای قاسمپور کمک شبانه مومنانه دارند! دوست داشتید تشریف بیاورید، میهمان را که پس نمیزنند.
کوچههای تاریک
غیر از من و خانم قاسمپور که بعد از مردد بودن از اینکه آدرس را اشتباهی نیامدهام با او تماس گرفتم، کسی در کوچه نبود، تلفیق سیاهی چادر و شب، او را برایم غریبه کرده بود، اما وقتی صدای 《سلام حنان جان》 را از پشت حصار ماسکش رها کرد خیالم راحت شد.
میهمانها کم بودند، خانوادههایی که خیلی یواشکی خودشان را به مسجد رساندند تا بی سر و صدا بستههای کمک معیشتی را بچینند، نه اینکه از کسی یا چیزی ترسیده باشند، نه، اما نقطه عطف همه آنها گره خوردن روحشان به سکوت محض شبانه و لذت گمنامی بود، چیزی که بهشان قول دادم زیاد آن را با قدرت انتشار رسانه خدشهدار نکنم!
عکس یواشکی
وارد مسجد که شدیم خیلی آرام و وقتی همه درگیر صحبتهای خصوصی آقای قاسمپور در رابطه با نحوه توزیع بودند طوری که کسی متوجه نشود چندتا عکس یواشکی از بستهها گرفتم.
تولید سی و چند هزار ماسک و گان، توزیع مواد ضدعفونی، تولید الکل و محلول و توزیع بین ساکنان محله و نیازمندان سایر محلهها، تهیه مستمر بستههای کمک معیشتی با رقمی بالاتر از توان و بودجه هیات امنا مسجد و توزیع بین مناطق محرومی از جمله کوی علوی، ملاشیه، گلدشت و حتی چتد کیلومتری اطراف اهواز تنها بخشی از کمکهای مقطعی در بحبوحه کرونا بود که گزارششان به خیرین محله داده میشد و من آنها را شنیدم، اما حالا دنبال این بودم که پای صحبتهای خانوادهای بنشینم که حتی در سیاهی شب هم میدرخشند.
حال شما؟
یکی از خانمها که نمیتوانست روی زمین بنشیند با خانم قاسمپور صحبت می کرد، چندتا خانم دیگر هم آمدند و صحبتها بالا گرفت، خانم قاسمپور همانطور که چانه و نصف صورتش را با چادر پوشانده بود سرش را پایین انداخت: حال دختر خانم چطور است؟ زندگی خوب پیش میرود؟
خانمی که مادر دختر بود با دلشادی الحمدللهی گفت و چندبار رو به بقیه خانمها سر تکان داد؛ ساعت ۱۰ شب شده بود و بستهها را برای توزیع بار میزدند، خانوادهها از زن و مرد و پیر و جوان به تکاپو افتاده بودند، نزدیکتر شدم و آرام، طوری که فقط خودم و خودش بشنویم سر صحبت از گزارش و مصاحبه را باز کردم.
خانم قاسمپور هم که دید حضوری آمدهام و راه فراری ندارد، نخواست رویم زمین بخورد و رفت تا آقای قاسمپور را صدا بزند، اما اشاره داد که تا خلوتتر شدن جمعیت منتظر بمانم.
کی خسته است؟ دشمن
علیرغم اینکه تلاش هفتههای گذشتهام برای مصاحبه راه به جایی نبرده بود حالا آقای قاسمپور روبهرویم نشسته بود، از سماجتم عذرخواهی کردم و گفتگو را با این سوال که آیا از این همه تلاش خانوادگی برای کمک به دیگران خسته نشدهاید شروع کردم، آقای قاسمپور هم با خنده بسماللهی گفت و با اشاره به مردم محله که بستهها را جابهجا میکردند ادامه داد:
کارهای اینجوری خستگی ندارد، ما در واقع شاگردان مکتب حضرت امام (ره) هستیم و طبق گفته حضرت آقا که خود را مقلد ایشان میدانند خسته کسی است که برای غیر خدا کار کند؛ باور کنید اگر انسان برای خدا کار کند اصلا احساس خستگی برایش نامفهوم خواهد بود.
نگاهی به مردم انداختم که حتی از نیمه گذشتن شب هم آنها را از کت و کول نینداخته بود و رو به آقای قاسمپور پرسیدم: بعد از تمام شدن کرونا فعالیتتان به پایان میرسد؟
آقای قاسمپور که با دقت به سوالاتم گوش سپرده بود با جدیت جواب داد: بحث فقط کرونا نیست که با تمام شدنش فعالیت ما متوقف شود.
از سال ۹۱ که بازنشسته شدم کلی طرح و برنامه برای این مسجد درنظر گرفتم، حتی در رابطه با نیازهای جامعه مطالعه و بررسیهایی داشتم و نقشهی مسجد را بر همان اساس ریختم حتی حسینیه را نیز با همین اسلوب بازسازی خواهم کرد.
ساخت مسجد از سال ۹۳ شروع شد؛ شاید برای شمایی که مسجد آن موقع را ندیده بودید این کف سرامیکی و دیوارهای باکیفیت عادی به نظر بیاید، اما آن روزها کف مسجد بتونی و دیوارها آجری بود.
اما حالا با همفکری هیات امنا در نظر داریم سه باب مغازه را هم برای ارائه محصولات حجاب و عفاف و تبلیغ حجاب بسازیم تا پایگاه خواهران محصولات خود را به صورت نمایشگاهی دائمی و نزدیک به مسجد عرضه کنند.
امیدی از پس ناامیدی
_همه خانواده قاسمپور را به کمکهای خیرشان میشناسند، آیا برایتان پیش آمد که ناامید شوید و بگویید به ما چه ربطی دارد؟ زندگی خودمان مهمتر است!
آقای قاسمپور که دوست نداشت زیاد وارد جزئیات کمکهای خیرشان شوم چشمانش را به نقش قالی مسجد دوخت و در تلاش بود تا از جواب طفره برود، اما بالاخره سکوتش را شکست:
واقعیتش را بخواهید کار خاصی نکردهایم که بخواهم بگویم، اصلا بگذریم؛ اصل مطلب اعتقاد به این است که نباید ناامید بود چرا که کسی آن بالاست که هوای همه چیز را دارد و اگر یک قدم خیر برداریم او ده قدم برخواهد داشت.
مثلا برای تهیه همین بستهها، کل موجودی ۳۰۰ هزار تومان ناقابل بود، اما به مبارکی اسم آقا امیرالمومنین علیهاسلام تهیه ۱۱۰ بسته را نیت کردیم و در کمال ناباوری صبح فردای آن روز، یک خیّر تماس گرفت که میگفت میخواهد ۸ میلیون تومان برای کمکهای مومنانه هزینه کند، ما یک قدم برداشتیم و خدا ده قدم برداشت و بخش اعظم کمک، یکجا تامین شد.
۲۰۰ متر سرامیک
آقای قاسمپور که یاد خاطره روزهای اول مسجد افتاده بود با ذوق شروع به تعریف کرد:
روز اولی که عضو هیات امنا مسجد شدم، طبقه بالا که پایگاه خواهران بود تیرچه بلوکها بیرون زده بودند و سیمهای برق بیحفاظ و مشخص بود، با خودم گفتم آخر چرا باید وضع مسجد اینطور باشد؟، وقتی هم از هیات امنا پرسیدم که چرا کار را شروع نمیکنند با دلزدگی گفتند: الکی دلخوشید حاج آقا! کسی نیست که کمک کند!
جلسه تا شب طول کشید، گفتم شما یک قدم برای خدا بردارید اگر ده قدم برنداشت شما هم قدم دوم را برندارید، اما کار به جایی نرسید، من هم رفتم و با یکی از بچههای قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا تماس گرفتم که ۲۰۰ متر سرامیک میخواهم؛ پرسید برای چه کاری؟ گفتم ماجرا را بعدا تعریف میکنم، خلاصه فردای آن روز سرامیکها به در مسجد رسید.
همان موقع که داشتیم بار سرامیک را خالی میکردیم هیات امنا مسجد رسیدند، بدون سلام و با تعجب گفتند: آقای قاسمپور مگر ما نگفتیم نمیشود، کی پول اینها را میخواهد بدهد؟
با خنده گفتم: شما قدم اول را برنداشتید، خدا قدم اول را برداشت، حالا بیایید و قدمهای بعدی را بردارید؛ و اینگونه شد که جهاد ما در مسجد، تلفنی شروع شد.
دستبوس جوانهایم
با اینکه ساعت به ۱۱ شب نزدیک میشد و پیرترها کمکم ترجیح میدادند که از شر درد پا و کمر به پشتیهای مسجد پناه ببرند، اما جوانترها با قوت در حال تلاش بودند، آقا و خانم قاسمپور هم یک جا بند نمیشدند و مدام برای کمک میرفتند.
آخرین بسته را که جابهجا کردند رو به آقای قاسمپور گفتم: حاجآقا، چه توصیهای برای نسل جدید و به خصوص زوجهای جوان دارید که مانند شما و حاجخانم حتی با کمترین داشتههایشان هم برای کمک به همنوع دل به میدان بزنند.
آقای قاسمپور دستش را به نشانه نفی تکان داد و گفت: این جوانهای الآن هستند که از ما جلوترند و من و حاجخانم نباید احساس کنیم که پیشتر از جوانها در حال حرکتیم.
چرا که ما اگر حرکتی هم داریم، تکه تکه شدن برادران و رفقایمان را در میدان جنگ دیدهایم و جوانی ما همزمان با دوران دفاع مقدس بود و مقایسه جوان امروزی با ما خطا است.
ما شهید و اسیر دیدیم و حتی زخمی شدیم و آنچه در دوران جوانی تجربه کردیم همگی معنویت بود؛ آن موقع ویدئو نداشتیم، تلویزیون هم اگر اهلش بودیم دو شبکه بیشتر نداشت که یکی از آنها هم نمیگرفت.
اما جوان امروزی با اینستگرام، واتساپ و انواع و اقسام فضای مجازی محاصره شده و دشمن، خانه و قلب و مغز جوان را با ماهوارهها بمباران کرده است، پس اگر ما در این وضعیت ماندیم و شما ما را قابل نصیحتگویی میدانید هنر نکردهایم، چون از قبل پیشزمینهاش را داشتیم.
مسجد
خانم قاسمپور از دختران و پسرانی میگفت که از همین مسجد راهی خانه بختشان کردهاند و زندگیهایی که به تبرک اهلبیت چه رونقهایی که نگرفته است، از دخترهایی که با روسری نیممتری وارد مسجد میشدند و با چادر سیاه و عزتِ حیا و حشمت اسلام بیرون میرفتند.
کمک مومنانه به آخر رسیده بود، جمعیت کمکم متفرق میشد، اما خانم قاسمپور در پاسخ به گرفتن عکس یادگاری مقاومت میکرد، به شوخی گفت: عکس اول را که به بهانه یادگاری با خانمهای پایگاه گرفتی، اما از عکس دوم بگذر، جلوی همسایهها خجالت میکشم!
با شیطنت گفتم: خودم یک طوری کنارتان میایستم که کسی نبیند برای گرفتن عکس با حاجآقا میروید.
چند ثانیهای محو حیایشان شدم، زن و شوهر میانسالی که از شرم چشم همسایهها نمیخواستند کنار هم بایستند، با خنده اشاره دادم ماسکها را پایین بیاورند، یک، دو، سه، خدا حفظتان کند، گرفتم.
تا درِ خروجی همراهیم کردند، آقای قاسمپور با دست آخرین جوانها را که از مسجد خارج میشدند نشانم داد و گفت: جوانی که وارد مسجد میشود شاید ۱۰۰ برابر منِ میانسال قدرت ایمان دارد که توانسته خودش را حفظ کند.
اینها حرف من نیست، آقا امام جعفرصادق علیهالسلام معصوم است و حرفشان دوتا نمیشود، ایشان میفرمایند: در آخرالزمان نگه داشتن ایمان به منزله نگه داشتن زغال گداخته در کف دست است و واقعا هم همینجور است، اگر این جوان میآید و وقتش را اینجا میگذراند نشان میدهد که این گداخته را در دستش نگه داشته و ما باید از او ممنون هم باشیم.
از خانواده قاسمپور خداحافظی کردم و از داخل ماشین به احترام شرافت و انسانیتشان دست تکان دادم، زوج میانسالی که با جان و مال و اولادشان به میدان جهاد آمدند و برای کمک به همنوع روز و شب را به تحیر وا داشتند تا در روزی که مال و نسب به کار بشر نمیآید در پیشگاه الهی روسفید باشند.
منبع: فارس
انتهای پیام/