آیا روشنفکران ایرانی به مدرن‌سازی جامعه با قدرت سرنیزه تمایل داشتند؟

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، «در آغاز قرن ۱۴شمسی، روشنفکران ایرانی که از پیشرفت‌های چشمگیر غرب در حوزه‌های مختلف مطلع بودند، وضع و حال کشورشان را با کشور‌های غربی مقایسه می‌کردند و خواستار اجرای فرایند‌هایی برای رسیدن به دستاورد‌هایی بودند که به تعالی تمدن غربی منجر شده بود. از نظر این گروه، جبران عقب‌افتادگی‌ها و کژی‌ها و کژروی‌هایی که در ایران شایع بود، تنها به لطف قدرت قاهره‌ای شدنی بود که می‌توانست جامعه سنتی و افکار صلب متحجران را با تغییرات وسیع و سریع همگام کند. این منورالفکران سودای تبدیل دهقان به کارگر و رعیت به شهروند را در کوتاه‌ترین زمان ممکن در سر داشتند. به همین دلیل، همان طور که تورج اتابکی در مقدمه کتاب «تجدد آمرانه؛ جامعه و دولت در عصر رضاشاه» نوشته، «اکثر روشنفکران، هنگام انتخاب بین حکومت مقتدر و اصلاحات سریع از یک سو و آزادی‌های سیاسی گسترده‌تر از سوی دیگر که می‌توانست به حال مخالفان اصلاحات نیز سودمند باشد، به حمایت از گزینه نخست گرایش نشان دادند....»

اتابکی در ادامه می‌نویسد: «این واقعیت که تجددخواهان، روشنفکران آگاهی را که از قدرت دستگاه حکومتی برای پیشبرد اصلاحات برخوردار بودند تنها موتور ممکن تغییر می‌دانستند بدین معنا بود که بسیاری از آن‌ها آماده بودند که سرانجام این دیدگاه را بپذیرند که تنها نهاد‌های حکومتی هماهنگ با یک رهبر مقتدر و برانگیزاننده قادرند برای مدرن‌سازی جامعه به تغییر و اصلاح فراگیر مورد نیاز دست بزنند. هر چند برخی تلاش‌های ناموفق در جهت آغاز تغییر و اصلاح از پایین وجود داشت، اکثریت روشنفکران، چه در ترکیه عثمانی و چه در ایران - حتی آن‌هایی که به‌عنوان منتقدان صریح حکومت معروف بودند - متقاعد شده بودند که در جهانی که بین قدرت‌های استعماری تقسیم شده و هر کدام در پی توسعه قلمرو خود هستند، هر تلاشی برای دست زدن به تغییر و اصلاح از پایین به سست شدن یکپارچگی و استقلال کشور می‌انجامد.»

با این تفاصیل، باید پرسید آیا رضاخان حمایت روشنفکران را در اجرای برنامه‌های خود داشت؟ علی قیصری در کتاب «روشنفکران ایران در قرن بیستم» معتقد است: «وقتی رضاشاه داشت قدرت خود را تحکیم می‌کرد، از محبوبیت گسترده‌ای برخوردار بود. او با حمایت روشنفکران از دستگاه دولت دین‌زدایی کرد و علما را از برخی حوزه‌های نفوذ و درآمد سنتی خود، مانند تعلیم و تربیت و قدرت قضایی، برکنار نمود و کوشید آنان را در نظام اداری جدید جذب کند. مبارزه او با جریان‌های تندروتر در میان روشنفکران، به‌ویژه ایدئولوژی‌های سوسیالیستی و مارکسیستی، مورد حمایت علما قرار گرفت. رضاشاه بعد‌ها در طول حکومت خود توانست مهار این گروه‌های اجتماعی گوناگون را در دست بگیرد - مثلا علما و روشنفکران را مقابل هم قرار می‌داد - بی‌آنکه از ظهور جبهه متحدی در میان نیرو‌های مخالف خود ترسی داشته باشد. طبیعی است که این امر به او مجال می‌داد از قدرت به‌نحوی گسترده‌تر و خودسرانه‌تر بهره گیرد.»

تضاد منافعی که در میان گروه‌های پرنفوذ اجتماعی وجود داشت و تعمدا از سوی رضاشاه به آن دامن زده می‌شد، به جای این که به توسعه و مدرن‌سازی کشور در همه ابعاد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی منجر شود، تنها به اقداماتی محدود شد که قدرت مطلقه شاه را تهدید نمی‌کرد و حتی می‌توانست به استحکام جایگاه او یاری برساند. همین هم شد روشنفکرانی که خودکامگی قاجار را استبداد می‌نامیدند، اما برای توصیف رژیم رضاشاه و سپس محمدرضاشاه کلمه فرانسوی دیکتاتور را به کار بردند. گرچه بسیاری نیز با توجه به شرایط آن روز ایران همان سبک آمرانه را برای حفظ یکپارچگی ملی و انجام اصلاحات لازم می‌دیدند.»

منبع: روزنامه همشهری

انتهای پیام/

 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.