به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، این روزها، تداعیگر بر دار شدن شهید آیتالله شیخ فضلالله نوری به جرم اسلامخواهی و شریعتمداری است. با این همه در طول دهههای پس از شهادت، زمانه از یاد او نکاست و نامش از آوازه نیفتاد. هم از این روی و در بازشناخت ایمان و آرمان آن بزرگ، به بازخوانی روایتها و تحلیلهایی در این باب پرداختهایم. امید آنکه مشروطهپژوهان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول افتد.
شیخ هرگز از اندیشه مهار قدرت و دفع مظالم استبداد فاصله نگرفت
آیتالله حاجشیخ یحیی نوری معروف به علامه نوری از بستگان شهید آیتالله شیخ فضلالله نوری و صاحبان اطلاعات خانوادگی درباره وی به شمار میرفت. وی در واپسین سالیان حیات خویش و در گفت و شنودی، به تبیین علل موافقت اولیه و مخالفت ثانویه وی با مشروطیت پرداخت. او در این گفتگو اذعان داشت که شیخ گمان میبرد که قرار است ظلم و استبداد محدود شود و نه اسلام: «مرحوم حاج شیخ فضلالله در آغاز بدین تصور که دست استبداد شاه کوتاه میشود و شمشیر او در غلاف میرود، موافق مشروطه بود و در نهضت عدالتخانه حضور یافت، اما بهتدریج وقتی ملاحظه کرد قلم به دستان فرهنگرفته و دیگر بازیخوردهها، به انبیا و مظاهر اسلام و امثال آن اهانت و حاکمیت منهای دین عنوان میشود، بیدرنگ از چنین مشروطهای کنار کشید و اعلام کرد باید مشروطه در لوای شرع و نظام شریعت باشد و این معنی را به همه علما و مردم طی لوایح و بیانیههای گوناگون اعلام مینمود. شیخ تا آخرین دم حیات هرگز از اندیشه مهار قدرت سلطنت و دفع مظالم استبداد فاصله نگرفت، اما جان کلام وی این بود که این محدودیت لزوماً باید برخاسته از آموزههای مکتب اسلام باشد.
او اعتقاد داشت که استعمار شور و هیجان عمومی مردم برای برقراری عدالتخانه را به نفع خود ربوده و مصادره کرده است. ایشان با مشاهده زمینهسازی سفارت انگلیس بارها به اطرافیان و ملازمان خود گفته بود: چگونه است که هیچ عاقلی در این مملکت از خودش نمیپرسد چه شده که سفارت انگلیس سنگ برقراری حکومت عدل را برای ما به سینه میزند؟! در زمان تحصن در زاویه حضرت عبدالعظیم نیز، تمامی اعتراض ایشان به این بود که الان کسانی میداندار سیاست و اداره کشور شدهاند که با اسلام عداوت دارند و به دولتهای خارجی بهویژه انگلیس وابسته هستند.
سالها بعد که تا حدی اسناد و تلگرافها و راپورتهای سفارت انگلیس انتشار یافت، برای عموم مردم روشن شد که صحنهگردانی این معرکه به دست کدام مرکز بوده است. اگر امروز ما درباره وجود لایههای انحرافی در نهضت مشروطه سخن میگوییم، پس از گذشت سالها و روشن شدن بخش زیادی از ابعاد و جوانب مسئله و نیز افشای ماهیت عوامل و جریانهای دخیل در آن طی سالهای پس از این واقعه، چنین قضاوتی میکنیم، اما مردمی که در آن مقطع زمانی بهسر میبرند در کانون یک سلسله وقایع و رویدادهای سیاسی قرار گرفته بودند که با ماهیت آن آشنایی چندانی نداشتند و هویت جریانهای پیچیده آن زمان برایشان چندان مشخص نبود. بنابراین، درست نیست که بگوییم چگونه برخی عوامل دستاندرکار و نیز مردم، همچون امروزِ ما، وجود جریانهای انحرافی را درک نکردند. درباره مواضع متفاوت سیدین طباطبایی و بهبهانی نیز باید گفت قرائتی در دست است که نشان میدهد آنها نیز در مواردی با شیخ توافق نظر داشتند؛ البته هیچیک تیزبینی سیاسی او را نداشتند. نکته مهم دیگر در این باره این است که آنان از اینکه مواضعشان به مواضع شیخ نزدیک شود ابا داشتند، زیرا شیخ در آن مقطع، آماج حملههای تبلیغی مشروطهخواهان غیرمتدین قرار گرفته بود و آنها هم از این بیم داشتند که اگر به شکل مرحوم شیخ بخواهند در برابر برخی انحرافها بایستند، به وضعیت او دچار شوند.
بیشتربخوانید
به عبارت دیگر آنها نیز فهمیده بودند که صحنهگردانان واقعی مشروطیت، امثال تقیزادهها هستند و رهبری و احترام آنها در آن واقعه، صوری و تشریفاتی است. البته گذشت زمان نشان داد که اتخاذ همین مشی محافظهکارانه نیز در مجموع، کمکی به آنان نکرد، زیرا در پایان کار، آنها هم به دست مشروطهخواهان سکولار کشته یا منزوی شدند؛ البته در همنوا نشدن با شیخ، برخی علل و عوامل نفسانی نیز دخیل بود که این مسئله اگرچه به لحاظ مصالحی گفتنی نیست، اما فهمیدنی است!»
او از باطن جریان روشنفکری سکولار آگاه شده بود
دکتر یعقوب توکلی تاریخپژوه و به ویژه مشروطهپژوه معاصر، در گفتاری به بازخوانی بسترهای تقابل آیتالله شیخ فضلالله نوری با جریان منورالفکری وقت پرداخته است. او با تأکید بر اینکه زمینههای این رویارویی را شناخت دقیق و تیزبینی شیخ فراهم ساخت، میگوید: «ایشان از باطن جریان روشنفکری سکولار آگاه شده بود، همچنان که شاید برای بسیاری این اتفاق بیفتد، مانند شهید مطهری که در دوره اخیر به این درک رسیده بود که این جریانها اساساً با اسلام در تضاد هستند و دشمنی دیرین با اسلام دارند؛ بنابراین جریان مشروطه برای مشروطهخواهان، محملی برای حذف و کنار گذاشتن اسلام است و شیخ فضلالله در برابر جریان روشنفکری ایستادگی کرد. شما اگر سیر فکری روشنفکران را قبل از شیخ فضلالله ببینید، متوجه خواهید شد گفتمان روشنفکران، گفتمان اسلامزدایانه است. بعد از شیخ فضلالله هم میبینید کاملاً گفتمان اسلامزدایانه در میان روشنفکران حاکم بوده است. زمانی که روشنفکران سکولار با طرح مشروطه به حاکمیت قوانین عرفی رسیدند و مدعی بودند باید عرف را حاکم کنند و شرع را کنار بگذارند، شیخ فضلالله مسئله را بهخوبی درک کرده بود.
واکنشهای او میزان حساسیت این مرد بزرگ را نشان میداد. شیخ، چون تقابل روشنفکران سکولار را با شرع دیده بود، روی قانونی بودن شرع تأکید کرد. جدال شیخ با روشنفکران، بحث انتخاب عرف و شرع را در آن زمان جدی نمود. مجموعههایی که ماهیتاً شیخی یا بابیمذهب بودند مانند تقیزاده، هر چه زمان بگذرد فاصله آنان از دین بیشتر میشود و در این میان افرادی مانند یپرمخان ارمنی، به مراکز تصمیمگیری نزدیک میشوند و به تسهیل روند حاکم شدن قوانین عرف کمک میکنند؛ بنابراین معتقدم آنچه در زندگی شیخ فضلالله به وقوع پیوسته، متفاوت از تمام آن چیزی است که ممکن است در برخی قضاوتهای جزئی تاریخی نوشته شده باشد. متأسفانه تاریخ را روشنفکران یا طرفداران پهلوی نوشتند. تقریباً نخستین کسی که قبل از انقلاب جرئت کرد از شیخ فضلالله دفاع کند، جلال آلاحمد است، همچنین او تنها کسی است که آشکارا در نقد روشنفکران و بیان خیانت آنها کتاب نوشت. به این ترتیب مظلومیت شیخ فضلالله در تاریخنگاری قبل از انقلاب ادامه دارد.
البته کمتر کسی جرئت میکرد از چنین شخصیتی که مورخان روشنفکر یا طرفدار پهلوی به عنوان مدافع استبداد ساختند، دفاع کند، اما نکته مهم اینجاست که باطن جریان مشروطهخواه و انجمنهای مخفی را شیخ به صورت دقیق میشناخت و میدانست که مسائلی که این افراد مطرح میکنند با هیچیک از مبانی شرع تطبیق ندارد. نکته جالب اینجاست که احسان یارشاطر در همان کتابش میگوید: بزرگترین امتیازی که شیخ فضلالله از روشنفکران سکولار گرفت این بود که به روشنفکران قبولاند که مذهب رسمی ایران شیعه اثنیعشری باشد. این سخن به این معناست که این امتیاز را شیخ فضلالله نوری از روشنفکران سکولار گرفت، در حالی که جریان روشنفکری به مذهب اثنیعشری اعتقادی نداشت و نمیخواست چنین امری را بپذیرد. در واقع ایستادگی شیخ فضلالله است که این مسئله را به نتیجه میرساند.
معتقدم شیخ فضلالله روحیه ایستادگی برای شرع و اسلام را دارد و این ایستادگی با معرفت و شناخت دشمن نیز همراه است. زمانی که شیخ را به سمت چوبه دار بردند، نه مستأصل بود و نه دچار خوف شده بود. خیلی راحت پای چوبه دار میگوید: این عمامهای که امروز از سر من برداشتند، از سر شما هم خواهند برداشت. شواهد تاریخی نشان میدهد که بعد از پیشبینی شیخ فضلالله، این اتفاق افتاد و جریان سکولار بهشدت با اسلام و روحانیت جنگید و باطن خود را زمانی که به قدرت رسید، نشان داد؛ به این ترتیب پیشبینی شیخ فضلالله به واقعیت پیوست. اینکه چرا شیخ فضلالله نوری ندیدهها را دیده بود و دیگران نتوانستند ببینند، به این دلیل است که دیگران در معرض آن قرار نگرفتند. این پرسش را میتوان درباره استاد مطهری هم مطرح کرد که چرا ذهن مطهری متوجه شبهه است و علما و افراد دیگر متوجه شبهه نشدند؟ چون مطهری اسیر ملاحظه نشده است، اما برخی روحانیون دچار ملاحظه شدند. استاد مطهری در سال ۱۳۵۶ اعلام کرد به خاطر نوشتن مقدمه چاپ ششم علل گرایش به مادیگری برخی مرا به مرگ تهدید کردند! چرا آقای مطهری استنکاف نکرد و حرفش را پس نگرفت؟ چون اعتقاد داشت اگر قرار است کشته شود، برای عقیدهاش کشته میشود».
بازخوانی یک اعدام انگلیسی
شواهد نشان میدهد شهید آیتالله شیخ فضلالله نوری به رغم اعتقاد به دفع استبداد و تحدید سلطنت، به رفتار داعیهداران مشروطهخواهی، به دیده تردید مینگریست و آن را آلوده به مقاصدی اعلامنشده میدانست. هم از این قسم است عدم همراهی وی با مهاجرت اولیه عدهای در زاویه حضرت عبدالعظیم (ع). فرود نودهی تاریخپژوه معاصر، در باب آغاز و انجام تعامل شیخ با مشروطهخواهان مینویسد: «تلاقی نخست آیتالله شیخ فضلالله نوری با جنبش مشروطه به دعوت اولیه وی از سوی آیتالله سیدعبدالله بهبهانی که از سرشناسترین روحانیون مبارز و موافق مشروطیت بود بازمیگردد. آیتالله بهبهانی به همراه آیتالله سیدمحمد طباطبایی به خاطر ظلم و ستم بیش از اندازه شاه قاجار و والی تهران و نیز برخورداری بیگانگان از امتیازات ویژه در ایران برای نشان دادن اعتراض خود به حکومت، اقدام به مهاجرت نمودند.
با این حال شیخ فضلالله نوری با درخواست بهبهانی برای همراهی ایشان مخالفت کرد. از دلایل اصلی مخالفت وی در این زمان علاوه بر وجود زیاد شاگردان در کلاسهای درس، عدم اطلاع از هدف اصلی معترضین و نحوه ادامه کار ایشان در ادامه اعتراضات بود، زیرا این زمان مصادف است با آغاز جنبش مشروطه و شیخ فضلالله نیز این شیوه اعتراض را در آن برهه از زمان جدی نمیدید و، چون هیچگونه برنامهای از سوی معترضین برای آینده تدوین نشده بود، با ایشان همراهی نکرد. با گسترش اعتراضات علیه حکومت مرکزی و افزایش درگیریها در شهرهای مختلف ایران و نیز کشته شدن یکی از روحانیون به وسیله نیروهای دولتی، مقدمات مهاجرت کبرای روحانیون به قم فراهم شد، شیخ فضلالله نوری هرچند نزد عینالدوله حاکم تهران و نصرالسلطنه از جایگاه والایی برخوردار بود و با اصرار ایشان بر همراهی نکردن مهاجرین روبهرو شد ولی، چون شاهد ظلم و ستم حکومت مرکزی علیه مردم و نیز عدم اجرای اسلام از سوی عاملین حکومت بود، به صف معترضین و مشروطهخواهان پیوست و ایشان را در مهاجرت به قم همراهی کرد.
در این زمان شیخ فضلالله در کنار آیتالله بهبهانی و طباطبایی با سخنرانیهای خود توانستند جمعیت زیادی را علیه حکومت مرکزی بسیج کرده و کار را برای دولت سخت کنند تا در نهایت مظفرالدین شاه مجبور شد فرمان مشروطیت را امضا کند و بدین طریق ایران وارد عصر جدید خود شد. هرچند در دوران اقامت در قم سخنرانیهای بسیار زیادی در محافل چند نفره و جمعی برای توضیح مشروطه مشروعه از سوی شیخ فضلالله انجام شد، ولی شرایط آنطور که وی تصور میکرد پیش نرفت. شروع مخالفت شیخ با جنبش مشروطه به حمایت جدی انگلیس از مشروطهخواهان بازمیگردد. وی که از دیرباز و در جریان نهضت تنباکو با سیاستهای استعمارگرانه انگلیس آشنا شده بود، با مشاهده حمایت این کشور از مشروطه که اوج آن به ماجرای تحصن مشروطهخواهان در سفارت این کشور بازمیگشت، نسبت به اسلامی بودن و ایرانی بودن این جریان شک کرد و در زمان بازگشت ایشان از قم و بازگشایی مجلس شورا و نوشته شدن قانون اساسی شک وی به یقین تبدیل شد که شرع اسلامی جایگاهی در حکومت مشروطه نخواهد داشت و مدافعان روشنفکر مشروطهخواه، تبعیت از فرهنگ و سنت غربی را تنها راه پیشرفت ایران میدانند. به همین دلیل وی خود را از مشروطهخواهان جدا کرد و در اعتراض به سنت فکری ایشان با جمعی از روحانیون به حرم حضرت عبدالعظیم مهاجرت میکنند.
جالب اینکه برخلاف نظر جان فوران، ادوارد براون و مهدی ملکزاده که یکی از دلایل مخالفت شیخ فضلالله با مشروطه را حسادت نسبت به آیات بهبهانی و طباطبایی میدانستند، ایشان نه در زمان همراهی با این دو سید بزرگوار و نه در زمان مخالفت با مشروطه خواهان و مهاجرت به عبدالعظیم هیچگاه علیه آنها سخنی نگفته و همواره از ایشان با احترام یاد میکردند. هرچه از تاریخ امضای مشروطیت میگذشت، تناقضات بیشتری بین قانون اساسی مشروطه، خط مشی مشروطهخواهان و روند کاری مجلس شورا با شرع اسلام دیده میشد. این مسائل مخالفت شدید شیخ با این جریان را به همراه داشت تا جایی که محمدعلی شاه را تنها عامل مقابله با انحراف مشروطهخواهان قلمداد کرد. سرانجام با خیزش جنبش فتح تهران که از تبریز شروع شد، در تاریخ ۲۸ تیر ۱۲۸۸ این شهر در اختیار مشروطهخواهان قرار گرفت. جنبش مشروطه که با تلاشهای روحانیون مجاهد شروع به کار کرد، در این زمان تحت رهبری روشنفکرانی قرار گرفت که عمدتاً از اعضای لژ بیداری بودند. این افراد اصول اسلام را یکی از دلایل عقبماندگی ایران از جامعه جهانی عنوان میکردند. این تفکر تا بدانجا پیش رفت که علاوه بر کنار گذاشتن روحانیون از تصمیمگیریهای سیاسی، در تاریخ ۹ مرداد همان سال یعنی فقط ۱۳ روز پس از فتح تهران، با حکم شیخ ابراهیم زنجانی که از اعضای فعال لژ بیداری محسوب میشد، شیخ فضلالله نوری را که جوابی برای نقدهای جدی وی نداشتند، به دار آویختند».
چیستی یک اعتراض
در باب ایمان و آرمان «مشروعهخواهان» فراوان سخن رفته است. در این میان اما، عدهای ترجیح دادهاند که منظر این عده را از منابع دست دوم بازخوانی کنند یا آن را مشوه بنمایانند. سیدمرتضی حسینی تاریخپژوه معاصر در مقالهای، مطالبه این نحله را به شرح ذیل روایت کرده است: «مشروعهخواهان قانونگذاری بر مبنای اکثریت آرا و مستقل از دایره شریعت را منافی آموزههای دینی میدانستند چراکه تصویب قانون حتی در امور مباح، وجه الزامی دارد و هرگونه امر الزامی باید ریشه در دین داشته باشد: قانون اساسی و اعتبار به اکثریت آرا اگرچه در امور مباحه بالاصل هم باشد، چون بر وجه قانون انتزاع شده، میشود حرام تشریعی و بدعت در دین است. آیتالله شیخ فضلالله نوری در مقطعی که با جمعی از یارانش در عبدالعظیم بست نشسته بود رسالههایی منتشر میکرد که نامش را لایحه گذاشته بود.
در آن لوایح موارد بطلان مشروطیت را شرح میداد. در یکی از لوایح که پس از جشن سالگرد مشروطه بیرون آمد، با اشاره به اینکه با افتتاح مجلس جماعت لاقید لاابالی لامذهب از کسانی که سابقاً معروف به بابی بودهاند و کسانی که منکر شریعت و معتقد به طبیعت هستند مادیگرایان به تکاپو افتادهاند نوشت: روزنامهها و شبنامهها پیدا شد، اکثر مشتمل بر سبّ علمای اعلام و طعن در احکام اسلام. اینکه باید در این شریعت تصرفات کرد و فروعی را از آن تغییر داده تبدیل به احسن و انسب نمود.
باید همه و قوانین یکهزار و سیصد سال پیش را با اوضاع و احوال و مقتضیات امروز مطابق ساخت... در ادامه این متن و پس از بیان بخشی از حملات مطبوعات و روشنفکران غربگرا به آموزههای دینی آمده است: آن همه کتیبههای زندهباد مساوات و برادری و برابری، میخواستید یکی را هم بنویسید زندهباد شریعت! زندهباد قرآن! زندهباد اسلام!... شیخ فضلالله نوری با اشاره به اینکه قرار بود مجلس شورا فقط برای کارهای دیوانی و درباری که به دلخواه اداره میشد قانون بگذارد تا پادشاه و هیئت سلطنت را محدود کرده و راه ظلم را مسدود کند چنین مینویسد: امروز میبینیم در مجلس شورا کتابهای قانونی پارلمنت فرنگ را آورده اند غافل از اینکه ملل اروپا شریعت مدوّنه نداشتهاند؛ لهذا برای هر عنوان نظامنامه نگاشته و اجرا کردهاند. ما اهل اسلام شریعتی داریم آسمانی و جاودانی که از بس متین و کامل و مستحکم است، نسخ برنمیدارد. شارع شریعت در هر موضوعی حُکمی و برای هر موضوعی تکلیفی مقرر فرموده است؛ پس حاجت مردم ایران به وضع قانون منحصر است در کارهای سلطنتی... شیخ شهید در واکنش به قانونگذاری وکلای مجلس نیز میگوید: چنین مینماید که میخواهند جعل بدعت و احداث ضلالت بکنند، والّا وکالت چه معنی دارد؟ اگر مطالب امور عرفی است، این ترتیبات دینیه لازم نیست و اگر مقصد امور شرعیه عامه است، این امر راجع به ولایت است نه وکالت. ولایت در زمان غیبت امام زمان (عج) با فقها و مجتهدین است نه فلان بزاز و بقال. اعتبار به اکثریت آرا به مذهب امامیه غلط است و قانوننویسی چه معنی دارد؟ قانون ما مسلمانان همان اسلام است...».
منبع: روزنامه جوان
انتهای پیام/