به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، خوبی گفتگو با علی انصاریان این است که جوابهای سرراست میدهد و اهل خودسانسوری و این که حرفهای پیچیده بزند نیست. نه کتابی صحبت میکند و نه خودش را در لابهلای کلمات پنهان میکند. جوابهایش ته ذهنش را آشکار میکند و شخصیت واقعیاش را؛ همان شخصیتی که مقابل دوربین هم نشانش میدهد، چه وقتی سریال و فیلم بازی میکند یا در برنامههایی مانند دورهمی حاضر میشود یا اجرای برنامهای را به عهده میگیرد.
حالا دیگر همه میدانند این فوتبالیست، مجری و بازیگر بهشدت مادرش را دوست دارد و بعد از گذشت حدود ۱۰ سال از فوت پدرش، این اتفاق را سختترین و تکاندهندهترین رویداد زندگیاش میداند. امروز علی انصاریان وارد ۴۳ سالگی میشود. با او همصحبت شدم تا از خودش برایمان بگوید و این که در دهه چهارم زندگی، چشماندازش چیست. جوابهایی که داد بامزه و در عین حال ساده و بیشیله پیله بود.
متولد تیرماه هستید. به صفاتی که به متولدان این ماه میدهند، اعتقادی دارید؟ مثلا تیرماهیهای مغرور یا همیشه موفق و...
نه، موافق نیستم که روز، ماه و سال تولد در شخصیت آدمها تاثیرگذار است. زندگی پر از روزهای خوب و بد است که ربطی به ماه و روز تولد ندارد.
میگویند مردها بعد از ۴۰ سالگی، وارد فاز پختگی میشوند، بعد از ۴۰ سالگی اتفاق خاصی در زندگی شما رخ داد که با قبلترها تفاوت داشته باشد؟
نه! (میخندد) هیچی تغییر نکرد. نه انتخابهایم، نه سبک زندگیم.
شاید هنوز ۴۰ سالگی را پشت سرنگذشتهاید؟
شاید، مثلا تاریخ شناسنامه را اشتباهی ثبت کردهاند.
چشماندازی برای آینده دارید؟
نه! بزرگترین حسنی که دارم این است که در اکنون و حال زندگی میکنم. یاد گرفتهام به همین لحظه که نفس میکشم، فکر کنم و نهایت استفاده را از آن ببرم. الان دارم صورت ماه مادرم را میبوسم و از تماشای او لذت میبرم. همین برایم کافی است. گذشته را دوست ندارم، چون پدرم را حدود ۱۰ سال قبل از دست دادم و بعد از آن دیگر به آینده و حتی روز بعد هم فکر نکردم. فقط همین لحظه.
زندگی در زمان حال و اکنون که تفکری عارفانه و عادت ما شرقیهاست. اما بههرحال باید برنامهریزی درازمدتی برای زندگی داشته باشی.
من ۱۰ سال است در «آن» زندگی میکنم. سه سال بعد از فوت پدرم، داییام را از دست دادم و دو سال بعدترش مادربزرگم را از دست دادم. وقتی عزیزانت را از دست میدهی، نگاهت به زندگی و برنامهریزی برای آینده تغییر میکند.
چرا از دست دادن آدمها اینقدر برایتان مهم است و حالتان را عوض کرده است؟!
من بهشدت وابسته خانواده و پدر و مادرم بودم. متاسفانه پدرم را از دست دادم. پدرم کارگر بود، از سرکار میآمد و ما را به ورزشگاه یا سینما میبرد. هنوز هم بهترین تصاویر ذهنیام مربوط به سالهایی است که از پنجره نگاه میکردم و میدیدم مادرم لباس و ظرف میشست. هنوز هم بهترین خاطراتم مربوط به زمانی است که خاله و همسایهها میآمدند خانه ما و دور هم رب میپختند و ما بچهها پاهایمان را میشستیم و روی گوجهها بالا و پایین میپریدیم که آنها له شوند یا دور هم جمع میشدند و ترشی درست میکردند. پدر و مادر خیلی زحمت میکشیدند و همه آرزوی من این بود که روزی برای آنها کاری انجام بدهم که خستگی آن روزها از تن و روحشان بیرون برود، اما فرصت نشد برای پدرم این کار را انجام بدهم. من عادت دارم بهجز مادر و پدرم از کس دیگری چیزی نخواهم. بعد از پدر خیلی تنها شدم.
با مرگ مسأله دارید؟
خیلی. از مرگ خوشم نمیآید. این همه سختی میکشی بعد یکباره از این دنیا بروی... خداحافظ... یعنی چه!
اگر نامیرا شوید چگونه زندگی میکنید؟
همینجوری که الان زندگی میکنم به زندگی ادامه خواهم داد. دوست دارم خودم انتخاب کنم کی بمیرم. به خدا بگویم الان وقتش است. انسان موجود جاهطلبی است و نمیتواند با مرگ کنار بیاید.
خیلی به شما خوش میگذرد که مرگ را دوست ندارید؟
جوری زندگی میکنم که بهم خوش بگذرد. با مادرم حال میکنم. استاد این هستم که شاکیاش کنم و بهم غر بزند. نماز که میخواند، نگاهش میکنم و لذت میبرم. با افراد خانوادهام خیلی حال میکنم. با دوستانم خوش میگذرانم و سفر میروم. زندگی، سیاهی و تلخی زیاد دارد، اما من سعی میکنم خوبیها و روشنیها را ببینم.
اگر بیپول باشید باز هم خوش میگذرد؟
من آنقدر بیپولی دیدهام که حد و اندازه ندارد. نصف روز میرفتم سرکار و بعد از ظهر میرفتم فوتبال. گرسنگی هم زیاد کشیدهام. خیلی وقتها جیبم خالی بود با پنج تا بلیت اتوبوس از میدان خراسان میرفتم سید خندان برای بازی فوتبال و برمیگشتم خانه.
این که ازدواج نمیکنید برای وابستگی بیش از حد به مادرتان است؟
خیلی وابستهام. ۳۰ تا ۳۵ سالگی تصمیم داشتم ازدواج کنم، اما دو سال کامل درگیر بیماری پدرم بودم. خدا را شکر در آن دوره نوکری پدرم را کردم. او درگیر سرطان شد و روزهای سختی را سپری کردیم. بعد از فوت بابا، دو سه سالی طول کشید تا توانستم خودم را جمع و جور کنم. موهایم بعد از فوت بابا سفید شد. تصمیم گرفتم حالم را با مادرم خوب کنم. ازدواج برای من سخت است، چون نمیدانم آن خانم با مادرم چگونه رفتار خواهد کرد. برخی اوقات فکر میکنم آیا زنی هست که بتواند حجم عشق من به مادرم را درک و با مادرم کاملا محترمانه رفتار کند. برای همین است که دچار تردیدم ازدواج کنم یا نه.
در شبکههای اجتماعی درباره ازدواج شما خیلی شایعه است ...
واقعا چرا اینجوری میکنند. مگر من چند تا زن گرفتم. یک کنسرت با مادر و خواهرم رفتم بعد از آن همه جا پر شد علی انصاریان ازدواج کرده...
خودتان اهل حاشیهسازی هستید یا برایتان حاشیه میسازند؟
خودم هم پایهام. کاریکاتورم را که میکشند، اولین نفر خودم هستم که آن را منتشر میکنم... اهل شوخیام و ظرفیتم بسیار بالاست.
شوخی را تا کجا اجازه میدهید پیش رود و چه زمانی مدیریتش میکنید؟
شوخی با لودگی فرق دارد. من خودم اهل شوخیام و میدانم سقفش کجاست و میفهمم آنها که با من شوخی میکنند قرار است کار را تا کجا پیش ببرند. برای همین میتوانم مدیریتش کنم. نمیگذارم به سمت لودگی رفته و احترام کسی زیر سوال برود.
دیده شدن را دوست دارید؟ همه جا هستید از سینما و تلویزیون بگیر تا اینترنت ... شام ایرانی و دورهمی...
شام ایرانی دعوتم کردند، رفتم، اما اول قبول نکردم. شرایطش را دوست نداشتم و دستمزدش هم برایم کم بود. بعد که دوباره دعوتم کردند، هم دستمزدش را اصلاح کردند و هم گروه خوب شده بود. دیدم چند ساعتی میتوانیم مردم را بخندانیم، قبول کردم. دورهمی هم رفتم و گفتوگوی خوبی با آقای مدیری داشتیم. به نظرم مردم دوست داشتند، چون من آدم فیالبداههای هستم و گفتگوها معمولا مفرح و خوب از کار در میآید.
پژمان جمشیدی هم فوتبالیست بوده و بازیگر شده، آیا او را برای خودتان رقیب میدانید؟
نه اصلا! ما ۲۷ سال است با هم دوستیم. از موفقیت او بسیار خوشحالم. مگر میشود با دوست قدیمیات وارد فاز رقابت شوی آن هم در زمینه کار و حرفه بازیگری؟ هر کدام از ما توانایی و استعدادهای خاص خود را داریم و به کارمان ادامه میدهیم.
منبع: جام جم
انتهای پیام/