به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، امروز، روز اول تیر است. اول ماه تابستان که قدیمیها به آن میگویند تموز. گرمترین فصل سال؛ فصلی که میوهها میرسند و گندمها درو میشوند و برکت همه زمین را فرامیگیرد. امروز همان روزی است که سهراب سپهری برایش گفته: «سایهها میدانند چه تابستانی است!» آفتاب میسوزاند و جنوب، خرما پزان میشود و شمال برنج پزان و در کلانشهرها با معماری بیمنطقشان آدمها از داغی لهله میزنند و خود را زیر سقفی میرسانند تا باد کولرهای آبی و گازی خنکشان کند.
به مدد شبکههای اجتماعی و خویش نوشتهها میتوان فهمید خیلیها از تابستان بدشان میآید، زیرا طاقتشان را طاق میکند در این ترافیک سرسامآور و بقیه دستاوردهای تکنولوژی و بزرگ شدن شهرها. اما روزی روزگاری نه چندان دور، تابستان بود و همه زیباییهایش و فریاد بچهها که «آخ جون تابستون». تابستانهایی که حالا نوستالژی شده و خاطره و ما هم که خاطره باز. با اکبر رحتمی بازیگر و از بچههای قدیم تهران همصحبت شدم تا برایمان بگوید از تابستان آن سالها و این سالها.
از تابستان سالهای دور چه در ذهنتان مانده است؟
تابستانهای تهران گرم بود، اما سبک زندگی آدمها جور دیگری بود، اینهمه ترافیک نبود و خانهها جور دیگری بود، زیرزمین داشت و تابستان که میشد همه اسباب و لوازم خواب را میبردند روی پشتبام. پشهبند میبستند و شبها کسی داخل اتاق نبود. روزها هم که میرفتیم توی زیرزمین. نه یخچال بود، نه کولر. خوراکیها را میگذاشتیم توی پاشیر که توی زیرزمین بود. کنار شیرآبی که به آبانبار وصل بود. میوهها را میگذاشتیم توی پاشیر که خنک شود. گوشت روزانه را هم میگذاشتیم در توری و از درخت آویزان میکردیم. با آمدن کولر و یخچال، مردم خیلی نازک و نارنجی شدند. کافیاست چند دقیقه برق قطع شود تا همه مردم دچار مشکل شوند و ندانند چه باید بکنند.
آن سالها هوا به اندازه امروز گرم نبود و خانهها حیاط داشت. شاید به همین دلیل مردم کمتر اذیت میشدند.
معماری خانهها بهتر از امروز بود و مردم هم تابستان زیاد بیرون نمیرفتند. پدر خانواده سر کار میرفت و بقیه خانه ماندند. هوا گرم بود، اما مردم خودشان را وفق میدادند. الان آنقدر رفاه زیاد شده که مردم طاقت کمی سختی را هم ندارند. مصرف انرژی در ایران خیلی زیاد است. تابستانها با کولرهای گازی همه جا را خیلی سرد میکنند و در زمستانها بسیار گرم. تا جایی که خبر دارم در اروپا و آمریکا مردم اینقدر انرژی مصرف نمیکنند. تابستان باید گرم باشد، اینهمه واویلا ندارد. انگار مردم طاقت هیچچیزی ندارند، نه سرما، نه گرما، نه هیچچیز دیگر.
چند سالی است ماجرای کولر و پدرها و فرزندان شده شوخی رایج. پدرها علاقه زیادی به خاموش کردن کولر دارند، شما هم درگیر این ماجرا شدهاید؟
بله...! ما که سن و سالمان بالا رفته سردمان میشود، اما فرزندانم گرمشان است. حواسشان که نیست کولر را خاموش میکنم، اما نیمساعت بعد متوجه میشوند و روشن میکنند. نسل ما به نداشتن کولر عادت دارد. گاهی که در خانه تنها هستم، کولر را روشن نمیکنم. کسی که به خانه میآید، میگوید وای اینجا چقدر گرم است. برای هزینه برق و استهلاک کولر نیست. عادتی است که از بچگی در ذهنمان شکل گرفته و دیگر نمیشود کنارش گذاشت. کولر از الزامات زندگی ما نیست!
پشتبام خوابیدن و زیر زمین زندگی کردن به نوستالژی تبدیل شده و جوانهای امروزی نگاهی فانتزی به آن دارند...
سرعت زندگی امروزی خیلی زیاد شده و مردم دیگر اوقات فراغتی ندارند که بخواهند آن را در خانه سپری کنند و از حضور در خانه لذت ببرند. صبح زود میزنند بیرون و غروب در ترافیک زیاد به خانه میآیند. زندگی نمیکنند! فقط بدو بدو... آن سالها پدر میرفت سرکار و سه ماه تابستان بهترین روزهای زندگی بود. مردم به ییلاق میرفتند. خیلیها که دستشان به دهنشان میرسید تابستانها به دماوند و میگون میرفتند، کن و سولقان اتاق اجاره میکردند و سه ماه تابستان آنجا میماندند. اوین و ونک کشتزار بود و به عنوان ییلاق استفاده میشد. شهر که بزرگ شد، همه باغات را از بین برد.
به دنیا آمده بودیم زندگی کنیم، اما الان فقط کار میکنیم و زندگی فراموش شده ...
مردم قدیم زیاد به رفاه و تجمل فکر نمیکردند برای همین از زندگی لذت بیشتری میبردند. الان همه دنبال تجملاند و دیگر فرصت زندگی ندارند. پدر خانواده کار میکرد و کافی بود. بچهها و همسر از او خواستههای غیرمعقول و زیاد نداشتند. اسباببازیها را خودمان درست میکردیم. بچهها خلاق بودند و با سادهترین ابزار انواع وسایل سرگرمی را برای خودشان میساختند. سرکار میرفتند تا هم کار یاد بگیرند هم کمک خرج خانواده باشند. سلمانی، نجاری و آهنگریهای محلهها، تابستان پاتوق بچهها بود. مهارت یاد میگرفتند و یک جورهایی آماده میشدند برای زندگی در جوانی و بزرگسالی. بازیهای کوچهای زیاد بود. بچههای محله دور هم جمع میشدند و بازیهای میکردند که هم سرگرمی بود و هم ورزش. با یک طوقه چرخ، همه کوچهها را میدویدیم. الک دو لک و هفت سنگ و گوشهبازی. الان دیگر اصلا از آنها خبری نیست. بچههای محله همدیگر را میشناختند و هوای یکدیگر را داشتند، برای همین آدمهای قدیم اجتماعیتر بودند و میان جمع احساس غربت نمیکردند.
الان، اما مدارس که تعطیل میشود، والدین بچهها را میفرستند کلاسهای آموزشی که بیشتر شبیه مدرسه است.
اینها کار بیهودهای است. تابستان باید به بچهها خوش بگذرد. ورزش کنند و بازی. در کنارش شنا یاد بگیرند. الان دیگر مثل قدیم نیست که بچهها بروند در مغازهای و حرفهای یاد بگیرند. بچههای امروزی را نمیتوان راضی کرد بروند مغازهای و شاگردی کنند؛ اما اگر بروند خیلی خوب میشود. مهارت یاد میگیرند و در آینده شاید به کارشان بیاید. اما حیف است تابستانشان هم مثل بقیه فصلهای سال باشد. بهتر است بروند کلاس موسیقی، کامپیوتر و آشنایی با اینترنت و ...
غذاها هم مناسب تابستان بود و مردم بیشتر غذای سبک میخوردند.
خیارهای درشتی بود که آبتراش میکردیم و میخوردیم. خنک بود و دلمان را تازه میکرد. سکنجبین پایه ثابت همه خانهها بود با خیار و کاهو میخوردیم. آب دوغ خیار هم خیلی میخوردیم تا هم آب بدنمان تامین شود و هم خنک شویم. تابستان کباب و غذاهای چرب زیاد نمیخوردیم. دمی هم زیاد میخوردیم. یخ کیلویی از باجهها میخریدیم و هر صبح میرفتیم یخ میخریدیم و تا فردا یخ داشتیم. یادم هست، یخ را داخل آب دوغ و خیار هم میرختیم و خنکیاش هنوز یادم هست.
تابستان این سالها با همه امکاناتش یا تابستانهای قدیم، کدامیک را میپسندید؟
قدیم را. هر چند عادت ما ایرانیهاست که همیشه قدیم و گذشته را بیشتر دوست داشته باشیم. راستش زیاد فرقی هم نمیکند، همه چیز به نوع نگاه خودت برمیگردد و این که چقدر درون خودت باصفاست و دوست داری چگونه به دنیا نگاه کنی. همه چیز بستگی به خودت دارد.
دوره قرنطینه کرونا را چگونه گذراندید؟ در خانه ماندید؟
بله. در کنار خانواده خیلی کم از خانه بیرون رفتیم. من کلا در خانه برای خودم آنقدر کار ایجاد میکنم که هیچوقت حوصلهام سر نمیرود. کلی قاب ساختم و رنگ کردم. به خانه رسیدم و از همه مهمتر کلی کتاب نخوانده داشتم که خواندم و اوقاتم را با شنیدن موسیقی پر کردم. وقتی برای خودت برنامه داری، در خانه ماندن بد نیست.
منبع: روزنامه جام جم
انتهای پیام/