به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، هنگام نگارش این مختصر، ۲۰ سال از وفات «حافظ اسد» میگذرد؛ مردی که حدود ۳۰ سال بر واحد جغرافیایی که در میانه جنگ جهانی دوم، سوریه نام گرفت (و طبعا تمام سوریه تاریخی را شامل نمیشود) حکومت کرد و میراث دارانش، حدود ۱۰ سال است که درگیر جنگ خانمان برانداز و به لحاظ تاریخی بی سابقهای هستند که به خطایی عمدی، «جنگ داخلی» خوانده میشود.
بدیهی است که آنچه طی ۱۰ سال گذشته از حافظ اسد گفته شده، تابعی بوده از جبهه بندیهای منطقهای و جهانی درجنگ فعلی سوریه. جبهه دولت سوریه و موتلفانش، او را میستایند (یا حداقل تقبیحش نمیکنند) و معارضان نظام سوریه و حامیانشان، در بدگویی و اتهام زنی به وی، هیچ حد و مرزی نمیشناسند.
شخصا معتقدم که «حافظ اسد» (صرف نظر از خوب یا بد بودنش) از آن دسته شخصیتهای ماندگار تاریخی است که هیچگاه به درستی شناخته نمیشود. او زمانی در کشورش به قدرت رسید که آسیای غربی در برزخی هولناک از جنگ و کشاکشهای سیاسی برخاسته از جنگ سرد، نابخردیهای «سایکس-پیکو» و زخم رو به کهنه شدن اسراییل، ویلان و سرگردان بود.
او سکان نظام سیاسی بی در و پیکری را به دست گرفت که طی ۲۷ سال پس از استقلال سوریه، ۲۰ ناخدا عوض کرده بود و نه تنها توانست ۳ دهه حفظش کند، بلکه با آرامشی مثال زدنی، آن را به دست پسرش سپرد.
این چند خط، نه بنا دارد حافظ اسد را به کسی بشناساند و نه بنای ستایش از او را دارد بلکه تنها در تلاش است تا نکاتی کمتر مورد توجه قرار گرفته را در معادلات ذهنی افرادی که جریانات منطقه و خصوصا سوریه را دنبال میکنند، وارد کرده و تاکید کند که شناخت حافظ اسد از پس پرده ضخیمی از تحولات تاریخی که امروزه جز در یاد اندکی نمانده است، ممکن نیست.
ابتدا باید اذعان کنم حافظ اسد، برای سیاستمداران یا فعالان سیاسی غیرحرفهای به هیچ وجه شخصیتی جذاب و به قولی عامیانه «بچسب» نیست. هیچ کاریزما، یا درخشش خیره کننده یا مشخصهای از مصادیق سلبریتیسم سیاسی ندارد. ژنرال یک ارتش شکست خورده و عادت کرده به کودتا که بیشتر از سر تصادف، چنین به کانون قدرت نزدیک شد.
حتی در ایران که نظام جمهوری اسلامی، ۲۰ سال از دوران حکومت او، به عنوان متحدی استراتژیک در کنارش قرار داشت، غالب سیاست مردان و انقلابیون -گرچه آشکارا بیان نمیکردند- به او نگاهی آمیخته با شک و حداقل، عدم خوشبینی داشتند که البته نمیتوان به آنها خرده هم گرفت.
پیوند نام حافظ اسد با «حزب بعث»، در همان گام اول، مانع از ارتباط گیری ذهنی مثبت میشد. نحوست این حزب برای مسلمانان ایران به قدری بود که توضیحات درباره دشمنی حزب بعث سوریه با حزب بعث عراق و صدام هم نمیتوانست موانع صمیمیت را از میان بردارد. خصوصا این که حافظ اسد هیچ اصرار و حرکتی، حتی نمایشی از خود بروز نمیداد که همراهی اش با ایران در جنگ با عراق، ارتباطی با نیاز شدید مادی کشورش به نفت ما ندارد.
او به همان اندازه که چهره اش نشان میداد، در تعاملات خارجی اش، سرد، مرموز و سرسخت بود. یک کلام اینکه، حافظ اسد دوست داشتنی نبود و تلاش هم نمیکرد که باشد. سیاستمداری حرفه ای، محیل، حسابگر، با عملکردی که غالبا کاسبکارانه به نظر میآمد و این تنها برداشت ما ایرانیان از او نیست. اما از همه اینها گذشته، برای، چون منی که شناخت کمی از وقایع سده اخیر آسیای غربی و بازیگران عرصه سیاسی آن ندارد، یک تردید جدی وجود دارد. من نمیدانم که حافظ اسد واقعی همین بود یا به دلایلی ناچار بود که چنین باشد؟ تردیدی که در مورد «حسین اردنی»، «فهد سعودی»، «صدام تکریتی» و «مبارک مصری» و حتی «ضیاالحق» و «قابوس عمانی» ندارم. بگذریم...
«حافظ اسد» در جریان کودتای «حزب بعث سوریه» در سال ۱۳۴۲ شمسی، وارد معادلات سیاسی سوریه شد. ۳ سال بعد، گروهی از بعثیان، علیه هم حزبیهای خود کودتا کردند و این بار او به مقام وزارت دفاع رسید. سال ۱۳۴۹ هم کودتای دیگری شد که این بار حافظ اسد در راس آن قرار داشت و به دنبال آن یکی از اعضای حزب بعث به نام «احمد الخطیب» رییس جمهور شد که ۱۲۰ روز بیشتر دوام نیاورد و رهبر کودتا «حافظ اسد» خود حکومت را در دست گرفت.
لازم است نکاتی درباره شرایط سوریه در آن زمان را را یادآور شویم:
سوریه، در سال ۱۳۵۰ شمسی، بین ۷ تا ۸ میلیون نفر جمعیت داشت و مساحتی حدود یک نهم ایران. پایه اقتصاد آن، کشاورزی پنبه بود که سالانه ۴۵۰ تن محصول اعلا میداد که نیمی از آن به غرب صادر میشد.
روزانه حدود یک میلیون بشکه نفت خام تولید میکرد که بیشتر مصرف داخلی میشد و عایدی صادراتی ناچیزی داشت. علاوه بر همه این ها، سوریه رودخانه فرات را داشت و بنادری نه چندان استراتژیک در ساحلی ۱۶۰ کیلومتری از دریای مدیترانه.
چنین سرمایه ای، میتوانست کشوری با مساحت ۱۸۵ هزار کیلومتر مربع را کفایت کند به شرط آن که اسرائیل نبود. وجود عارضهای به نام اسرائیل، برای سوریه، به معنای تخصیص ۷۰ درصد بودجه کشور به ارتشی با استعداد ۹۰ تا ۱۲۰ هزار نفر بود.
حافظ اسد، زمانی به حکومت رسید که ۳ سال از جنگی نکبت بار با رژیم صهیونیستی میگذشت (جنگ ۶ روزه). جنگی که در آن، سوریه نه تنها شکست خورد بلکه از سوی تمام اعراب متهم به این شد که علاوه بر عاملیت اصلی برای شروع درگیری، در طول ۶ روز هم آن طور که باید مایه نگذاشته است (برای درک جزئیات امر، رجوع به تاریخ جنگ ۶ روزه الزامی است).
طی این جنگ، بخشی از سوریه به اشغال ارتش صهیونیستی درآمد (بلندیهای جولان) و ۲۰۰ هزار نفر از ساکنان مناطق اشغالی در آلونکهای حومه دمشق، کنار آوارگان فلسطینی ساکن شدند. ضمن اینکه از نقطه خوبی در پایتخت، با یک دوربین ساده، پرچم اسرائیل که در منطقه اشغالی جولان دراهتزاز بود، دیده میشد و این یعنی، دمشق در تیررس توپخانه ارتش صهیونیستی بود (حدود ۵۰ کیلومتر). سوریه سال ۱۹۷۰، کشوری منزوی، مغلوب و بینوا بود.
۳ سال پس از به قدرت رسیدن «اسد»، با ایدهی رییس جمهور وقت مصر «انور سادات»، طرحی برای جنگی آزادی بخش با اسرائیل اجرا شد. مطابق با طرح (حداقل آن طور که به سوریها تفهیم شده بود) ابتدا باید سوریه در جبهه جولان، ارتش صهیونیستی را مشغول میکرد تا مصر در صحرای سینا، فرصت پیشروی و آزادسازی مناطق اشغالی خود را داشته باشد و در مرحله بعد، مصریها با آرایشی تهاجمی، دشمن را مشغول خود کنند تا جبهه سوریه سبک شده و ارتش سوریه علاوه بر آزادی مناطق اشغالی، حتی المقدور، درعمق خاک دشمن پیشروی کند.
سوریه ماموریت خود را به خوبی انجام داد و بخش عمده اراضی خود را آزاد کرد، ولی این بار، مصر بود که حافظ اسد را سر کار گذاشت و پس از آزادی کانال سوئز، ناگهان پیشروی را متوقف کرد و اسرائیلیها که خیالشان از پیشروی احتمالی مصر راحت شد، با تمام قوا روی سر سوریه که که نزدیک یک هفته بود با تمام توان جنگیده بود، خراب شدند و ارتش نحیف این کشور را به زانو درآوردند.
این رودست انور سادات به حافظ اسد، هیچ گاه از خاطر او پاک نشد. وقتی مصر آتش بس را پذیرفت، «اسد» حقیقتا قصد ادامه جنگ را داشت، اما چگونه؟ بدون مصر، جنگ زمینی کلاسیک با اسرائیل چندان نتیجه بخش به نظر نمیرسید، خصوصا آن که شوروی به عنوان تنها تامین کننده سلاح برای سوریه، از آتش بس پشتیبانی میکرد.
هیچ شکی وجود ندارد که اسد با عذاب روحی و تحقیری سنگین، ترک مخاصمه را پذیرفت. در پایان جنگ، حجم ویرانی سوریه بسیار بالا بود: جنگندههای اسرائیلی پالایشگاه حماه که تنها پالایشگاه سوریه به شمار میرفت، ۳ نیروگاه برق، بنادر طرطوس و بانیاس و قسمت اعظم بندر لاذقیه، بیشتر پلهای در دست احداث خط آهن لاذقیه به سد فرات و همه مخازن بنزین منطقه دمشق، را با بمب شخم زده بودند. اینها تقریبا همه اقتصاد سوریه را تشکیل میدادند (که به خودی خود اقتصاد ضعیفی بود).
از فردای جنگ، مردم در برابر نانواییها صف بستند، برق هر روز قطع میشد و بنزین با تانکر از لبنان وارد میشد. همه این ها، به علاوه ۱۰ تا ۱۵ هزار تلفات که برای کشوری در ابعاد سوریه، بسیار گران بود.
۳ سال بعد از این تجربه خرد کننده، آتش جنگ داخلی در لبنان زبانه کشید. لبنان پیوستگی غیرقابل انکاری با سوریه داشت و تقریبا مهمترین راه تنفسی سوریه به حساب میآمد، چرا که مرزها با عراق عملا کاربردی نداشتند (به دلیل اختلافات عمیق حزب بعث عراق) و مرزها با ترکیه نیز زیر تاخت و تاز کردها و ترکیه قرار داشت.
ناآرامی در لبنان، تاثیرات کاملا مشخصی بر سوریه میگذاشت. «اسد» مدتی تلاش کرد پایش مستقیما به باتلاق لبنان باز نشود، اما این ممکن نبود. در مدت کوتاهی، جنگ داخلی لبنان به آوردگاهی مینیاتوری برای تمام طرفهای درگیر در «جنگ سرد» تبدیل شد که اسرائیل هم در آن ترکتازی میکرد و سوریه ناچار بود برای حفظ امنیت ملی خود، نقش اصلی را در آن بازی کند.
در اوج جنگ داخلی لبنان، رییس جمهور مصر، بدون هماهنگی با هیچ کدام از کشورهای عرب و ناگهانی، به «تل آویو» سفر کرد و مسیر انعقاد نخستین معاهده صلح با اسرائیل و تعطیل شدن اصلیترین جبهه زمینی با فلسطین اشغالی آغاز شد.
حالا دیگر سوریه در برابر اسرائیل کاملا تنها بود و برخلاف تصور عمومی، روی شوروی هم نمیتوانست حساب زیادی باز کند. کم هستند کسانی که بدانند سوریه در آن سال ها، حاضر به امضای قرارداد دوستی با شوروی (نظیر آن چه مصر و عراق داشتند) نشد که دلیل آن هنوز هم خیلی روشن نیست (هر چند که کمکهای زیادی از شوروی دریافت میکرد و لااقل هزار مستشار روس در سوریه حضور داشتند).
در همین کشاکش بود که انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید و سوریه بلافاصله نظام جدید ایران را به رسمیت شناخت، شاید به این علت که ماهیت ضد اسرائیلی نظام جدید، به واسطه انقلابیون که با حافظ اسد مراوداتی داشتند، برایش روشن بود.
در حقیقت سوریه به متحدی در خاورمیانه نیاز داشت که بتواند دست در دستش گذاشته و فشاری موثر بر اسرائیل یا متحدان اسرائیل وارد نماید، اما حافظ اسد در سال ۱۳۵۷، همان شخصیت ۱۰ سال قبل نبود.
طی این یک دهه، فشارهای همه جانبه، او را ۲۰ سال پیرتر و بدبینتر کرده بود. طی این ۱۰ سال «اسد» علاوه بر رویارویی با اسرائیل و کش و قوس با حزب بعث عراق و طمع کاریهای ارضی ترکیه، با حزب بعث سوریه نیز دست و پنجه نرم میکرد. حزبی سرکش و غدار که حافظ اسد نه میتوانست حذفش کند (چون به دیگر احزاب هیچ اعتمادی نداشت) و نه میتوانست با سرکشی هایش کنار بیاید. (جزئیات این تعامل عجیب حافظ اسد با حزب بعث سوریه را با مراجعه به متون تاریخی خواهید دانست).
در کنار همه این دردسرها، تاثیرات منطقهای انقلاب اسلامی در ایران، به مناطق مذهبی سوریه هم سرایت کرد و شهر «حماه» توسط پیروان «اخوان المسلمین» علیه «دمشق» قد برافراشت. «اسد» که احتمال دست داشتن لیبی در ماجرا را میداد، برای نخستین بار، به «مشت آهنین» متوسل شد و لکه سیاه سرکوب بی رحمانه شورش «حماه» را در کارنامه خود ثبت کرد. زخمی که ۱۰ سال پس از مرگش، سرباز کرد و نزدیک بود طومار جانشینش را در هم بپیچد.
جنگ ایران و عراق که آغاز شد، حافظ اسد، که تجربه شیرینی از هم عهدی و همکاری با یک روحانی شیعه (امام موسی صدر) در جریان جنگ داخلی لبنان را داشت، تمام قد در کنار ایران ایستاد و تا جایی پیش رفت که خط لوله نفتی «کرکوک» به «بانیاس» را که حدود ۱۵ درصد از درآمد نفتی عراق را تامین میکرد، بست. به این ترتیب سوریه خشم تمام کشورهای عمده عرب را به جان خرید.
این کشورها که تا قبل از این جنگ، بیش از ۱۰ سال بود که در همه عرصههای سیاسی و اقتصادی، سوریه را به حال خود رها کرده بودند، اهرم فشاری برای جدا کردن سوریه از ایران نداشتند. خصوصا این که ایران با فروش نفت نیم بها و حتی اهدای مقداری نفت رایگان به سوریه، سعی میکرد قدردان این همراهی «اسد» باشد.
باید توجه داشت، میزان این کمکهای ایران به سوریه، قابل مقایسه با پولی نبود که متحدان صدام حاضر بودند به سوریه بپردازند تا دستش را از دست ایران بیرون بکشد و مرزهایش با عراق را باز کند. پس چرا «اسد» محاسبه گر، از همراهی با ایران کوتاه نیامد؟ این را باید در خصوصیات شخصی حافظ اسد جستجو کرد.
از یک سو او از صدام متنفر بود و دشمنی اش با حزب بعث عراق به حدی بود که نمیتوانست آن را با دلارهای سعودی و اماراتی و قطری، فراموش کند؛ دلارهایی که ۱۰ سال پس از مرگش، خرج تسویه حسابی خونین با جانشینش شد؛ و دیگر این که اسد، بابت کمکهای شاه ایران به شکست خوردن تحریم نفتی اعراب علیه غرب در جریان جنگ ۱۹۷۳ و تامین انرژی مورد نیاز اسرائیل، کینهای عمیق از او در دل رییس جمهور سوریه به جا گذاشته بود که تعلق خاطر وی را به سوی دشمنان او جلب میکرد. از سوی دیگر، شخصیت امام خمینی و شاخ و شانه کشیدنهای بی مهابای ایشان علیه آمریکا و اسرائیل، به مذاق این خلبان که روحش عاری از پیچیدگیهای مکارانه سیاستمداران سنتی عرب بود، بسیار خوش میآمد. خصوصا این که بخشی از انقلابیون ارتباطات نزدیکی با حافظ اسد داشتند و شناختی بهتر از رسانههای عمومی و کانالهای دیپلماتیک رایج در اختیار او قرار میدادند. همه این عوامل برای حافظ اسد، حکم دو دو تا چارتای سادهای را داشت که نتیجه طبیعی اش، اتحاد با ایران، و تن ندادن به خواسته کشورهای عرب بود.
پس از پایان جنگ ایران و عراق، سوریه در تلاش برای بازسازی خود بود که عراق به کویت حمله کرد و لشکر کشی آمریکا به خاورمیانه (با شعار «نظم نوین جهانی») آغاز شد و با فاصله کمی، اتحاد جماهیر شوروی (پشتیبان نظامی سوریه) ازهم پاشید. حالا سوریه مانده بود در حلقه محاصره آمریکا (شامل رفقای جان جانی آمریکا (مصر، اردن و ترکیه) و قلمروی مغلوب آمریکا (عراق)).
بازهم تنها مجرای تنفسی، لبنان بود و ایرانی که از طریق متحدانش در لبنان، پا روی دم اسرائیل گذاشته بود و فشار میداد. در این تنگنا، اسد انگیزه بیشتری برای پشتیبانی از مقاومت ضد صهیونیستی نیروهای وفادار به ایران در لبنان داشت.
در شرایط جدید، سوریه تمام تلاش خود را برای اتمام جنگ داخلی و برقراری توازنی جدید در لبنان به کار برد که با فشارهای آمریکا به نتیجه رسید. با پایان جنگ داخلی لبنان، حزب الله لبنان مجالش را پیدا کرد که تمام انرژی خود را مصروف جنگ با اسرائیل کند؛ جنگی که طی ۹ سال به عقب نشینی اسرائیل از جنوب لبنان منجر شد.
آمریکا و اسرائیل تا پیش از این عقب نشینی، شانس خود را برای استفاده از آن چیزی که روحیه کاسبکارانه «اسد» تلقی میکردند، به کار بردند. تصور بر این بود که اگر «سوریه» حاضر به صلح با اسرائیل شود، به حزب الله اجازه ایجاد تنش با اسرائیل را نخواهد داد و این آخرین مشکل جدی رژیم صهیونیستی در همسایگی اش، رفع خواهد شد، اما یک مشکل جدی وجود داشت. برای معامله با اسد، تنها یک متاع وجود داشت: «جولان».
سران اسرائیل بارها اعلام کرده بودند که «جولان» قابل معامله نیست. چیز دیگری برای حساس کردن این ژنرال پیر، خسته و از رژیمهای عرب بریده، وجود نداشت. این گونه بود که تلاشهای ۳ ساله برای کشاندن «سوریه» به کنفرانس صلح، با بهانهای کوچک، به افتضاحی دردناک برای «تل آویو» تبدیل شد.
دیگر چارهای جز عقب نشینی یک جانبه از «لبنان» برای اسرائیل نمانده بود. هر روزی که عقب نشینی به تاخیر میافتاد، شکارچیان صبور و با حوصله حزب الله، با دقت بیشتری، سربازان اسرائیلی را در جنوب لبنان به زمین میریختند.
چهارم خرداد ۱۳۷۹ شمسی، با عقب نشینی اسرائیل از جنوب لبنانی، برگ مهمی از تاریخ سوریه ورق خورد. گویی ماموریت تاریخی رییس جمهور سوریه نیز به پایان رسید. ۱۷ روز بعد، حافظ اسد، درگذشت.
تحلیل گران غربی معتقد بودند، این عقب نشینی اسرائیل و مرگ حافظ اسد، زمینه را برای گفتگوهای صلح و بستن پرونده مقاومت مهیا کرده است، اما مدت کوتاهی بعد، حزب الله اقدام به گرفتن ۳ اسیر از ارتش اسرائیل کرد؛ عملیاتی که سکوتی سنگین را بر خطوط درگیری حاکم کرد.
اسرائیل باید تصمیمات دردناکی میگرفت که ناگهان حملات ۱۱ سپتامبر، مانند نعمتی از آسمان نازل شد. یک بار دیگر آمریکا به خاورمیانه لشکر کشید (این بار با شعار «خاورمیانه جدید»). سقوط افغانستان و به دنبال آن «عراق» (بزرگترین همسایه عرب سوریه) صفحه جدیدی از منازعه را ترسیم کرد.
حالا دیگر آمریکا نیاز زیادی به کشیدن منت سوریه و رییس جمهور جوانش احساس نمیکرد. حلقه محاصره به اندازهای تنگ شده بود که فقط نیاز به کمی زمان بود تا حریف از پا بیفتد. اما تنفسگاه لبنان، اجازه نمیداد کار شکاری که آمریکا زیر دندان خود فرضش میکرد، تمام شود. این بار طرحی زیرکانه برای مسدود کردن این آخرین امید سوریه، ریخته شد.
روز ۲۶ بهمن ۱۳۸۳، رفیق حریری، نخست وزیر لبنان و سیاستمدار ذی نفوذ عرب، در بیروت ترور شد و بدون ارائه هیچ دلیلی، تمامی رسانههای غربی، انگشت اتهام را به سمت سوریه گرفتند.
«بشار اسد» جوانتر و بی تجربهتر از آن بود که بتواند در برابر این فشار سنگین بین المللی، مقاومت کند. تخلیه لبنان از ارتش سوریه، پایان سیادت تاریخی سوریه بر لبنان به حساب میآمد و فرض بر این بود که با این پایان، کار حزب الله هم تمام میشود. اما نشد.
حزب الله نه تنها به لاک انفعال فرو نرفت، بلکه با فاصله کمی از بیروت رفتن ارتش سوریه، در برابر چشمان حیرتزده همه جهان، اسرائیل ناچار به پذیرش مذاکره غیر مستقیم با حزب الله برای بازپس گیری سربازانش شد و از هیچ قدرتی، حتی آمریکا که در عراق لنگر انداخته بود، برای کم کردن ذرهای از درخواستهای حزب الله، کاری برنیامد.
اجساد سربازان اسرائیلی با دهها اسیر زنده لبنانی معاوضه شد و تنها دستاویز «تل آویو» برای کم کردن سنگینی این تحقیر، امتناع از فرستادن یکی از اسرای توافق شده برای تبادل، در آخرین لحظات بود. همین اشتباه به بهایی گران و خارج از محاسبه برای اسرائیل تمام شد.
در تیر ماه سال ۱۳۸۵، حزب الله لبنان، یک بار دیگر گشتیهای اسرائیل را در مناطق اشغالی مورد حمله قرار داد و دو سرباز اسرائیلی را به اسارت گرفت تا با اسیر جامانده خود (سمیر قنطار) معاوضه کند.
این بار آمریکا راسا وارد میدان شد و با تشویق اسرائیل برای تسویه حسابی تمام عیار با لبنان، آتش جنگی را برافروخت که ۳۳ روز به طول انجامید. بعدها مشخص شد که بنا بود جنگ با نابودی حزب الله به پایان برسد و سپس تیرخلاص به سوریه شلیک شود و در مرحله بعد، ایران هدف قرار گیرد.
هنوز معلوم نشده کدام احمقی چنین طرح جاه طلبانه و توهم آلودی را به تصمیم گیران آمریکایی و اسرائیلی قبولانده، اما هر چه بود، نتیجه دقیقا بر عکس شد. حزب الله که با اندوخته تسلیحاتی خود، ارتش اسرائیل را کاملا یه ستوه آورده بود، با باز شدن سیلوهای مهمات سوریه به روی خود، ضربات نهایی را به دشمن وارد کرد و جنگ به گونهای به پایان رسید که اسرائیل به هیچ کدام از اهدافی که روز اول منازعه اعلام کرده بود، نرسید.
این دقیقا معنایی جز پیروزی حزب الله نداشت که ۲ سال بعد، با مبادله اسرا کامل شد و صد البته نقش سوریه و ایران هم در این ماجرا کاملا روشن بود.
به نظر نگارنده، از سال ۱۳۸۵ تا ۱۳۹۰، اسرائیل و آمریکا دیگر طرح قابل توجه و عملی برای روشن کردن تکلیفشان با سوریه نداشتند. «بشار اسد» در ارتباطی تنگاتنگ با «حزب الله لبنان» و دولت شیعی عراق، فضای حیاتی جدید به دست آورده و مشغول تجدید قوای کشور خسته و زخم خورده خود بود.
اواخر دی ماه ۱۳۸۹، با آغاز انقلاب تونس، سلسله وقایعی که به «بهار عربی» اشتهار یافت، یک بار دیگر صحنه خاورمیانه را دستخوش تغییراتی سریع و خیره کننده کرد.
تمامی نظامات سنتی کشورهای عرب، دومینووار فروریخت و نیروهای تحت فشاری که ۳ دهه مجالی برای عرض اندام نداشتند، به شکلی فوران گونه آزاد شدند.
سوریه گرچه وضعیت متفاوت با تونس، مصر، لیبی و بحرین و یمن داشت، اما دیوانسالاری پوسیده و نظام امنیتی کهنه و متصلب آن، زمینه مناسب برای باز شدن زخمهای کهنه کشور را فراهم کرد. آتش جنگی که به اشتباه داخلی خوانده میشود، در سوریه زبانه کشید و تمام دشمنان خاندان اسد و حزب الله و متحدان سابق صدام و رقبای منطقهای و بین المللی ایران، سوریه را به عرصه تاخت و تاز خود مبدل کردند. این بار ایران و حزب الله بودند که دست یاری به سوی متحد قدیمی خود دراز کردند.
بدیهی بود که انهدام نظام سیاسی سوریه، حتی اگر به تجزیه این کشور چهل تکه منجر نمیشد، حلقه اتصال جبهه مقاومت را از بین میبرد و شکافی عمیق در این جبهه ایجاد میکرد که طبیعتا ابتدا عراق را (به عنوان همسایه عرب) تحت تاثیر قرار میداد و سپس گریبان ایران را (به عنوان همسایه عراق و پشتیبان دولت نوپای شیعه آن) را میگرفت.
ایران و دوستان قدیمیاش در جبهه مقاومت، باید برای حفظ این متحد قدیمی و بدقلق که در برابر چهرههای خندان آمریکاییها و اسرائیلی ها، میرفت که برای همیشه به دامان دشمنان قدیمی اش بیفتد، کاری میکردند که کردند؛ و شد آن چه شد.
دوستیهای بدبینانه و بسیار محتاطانه حافظ اسد، سالها پس از مرگش، باعث نجات حکومتی شد که او با دست خالی (در حدی که توان سیر کردن ارتش کشورش را نداشت) اداره کرد و از بحرانها گذراند. بی شک حافظ اسد هیچ تصور دقیقی از آیندهای که انتظار کشورش را میکشید نداشت، اما با سرسختی در مقابل اسرائیل و تن ندادن به تحمیلهای متوقعانه آمریکا، قلعهای را حفظ کرد که در نهایت به پایگاه استراتژیک سربازان جبهه مقاومت تبدیل شد.
منبع:تسنیم
انتهای پیام/