در گزارش زیر ماجرای پیشنهاد رشوه به اسکورت آقای پوتین در سفر به ایران را از زبان همسر شهید مدافع وطن می‌خوانید.

 

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،  آیینه تشبیه را وسعت حضورت نیست که خورشید جمالت دیبای زرین خود را به طبیعت زمستانی قلبــم گسترانیده است. حکایت حضورت برای من یادآور صبحی است که از خواب سیاهی برمی‌خیزم و پژمردگی درونم به نگاه مهربانت خیس می‌خورد.‌ای باغ آرزوهایم؛ عاشقم و جز نام زیبایت ترجمانی برای عشق نمی‌بینم. خواستم به ثنایت شعر بسرایم دیدم قافیه‌ها همه در آغاز می‌آیند و وزن از اشعـارم گریزان است به‌راستی قامت موزون تو شعـر مرا چنین بی‌وزن کرده است و البته خوب میدانم هر مضمونی که به ذوق بیارایم حکایتی از بهشت روی توست. خواستم این نوشته را به خط خوش بنویسم دیدم زیباترین خط را تو به ابروان داری.

نوشتن نیکو صنعتی است اگر با فاء نامت آغاز و تا دال آن بخرامد. کاش نوشتن نمی‌دانستم و فقط با تو حرف می‌زدم‌ ای خوب‌ترین: پیشه‌ی من سوختن و عاشقی و راز نهان گفتن است و شاید پیشه تو دم‌به‌دم دیدن اشک من است.‌ای همه دردهایم؛ از تو درمان نمی‌خواهم که درد تنها سرمایه‌ی من در این آشفته‌بازار است. تنها آرزویی که منت‌پذیر آنم خاموشی هر صدایی جز نغمه دل‌نشین توست. صدای جنگ گاهی به گوش می‌رسد، اما کل مرز کشورم آرام‌آرام. هرکسی دنبال زندگی خود است، اما من مانده‌ام با چندین سال زندگی مشترک و سال‌های سال عشق و دوری، آن روز که اولین عاشقانه‌ات را با اولین نگاهت هدیه به چشمانم کردی، عهد دیگری بستی، اما گویا تو عاشق‌تر بودی، و رفتی به عشقت رسیدی؛ و عهدت با من را نکند به فراموشی سپردی؛

پیشنهاد رشوه به اسکورت «پوتین» در اصفهان +تصاویر

و من ماندم و کوله‌بار غم و اندوه جدایی و دوری. این رسم یک زندگی مشترک نبود. اما انگار تو رسم و رسومات را فراموش کردی عزیز دلم؛ و رفتی و من را با مروارید‌های باغ زندگی‌ات تنها گذاشتی. حالا بعد از چندین ماه می‌خواهم بنویسم، از آخرین دیدار، از آخرین نگاه و از روز وصلمان. از عاشقانه‌هایمان تا آن روز که به هم رسیدیم و فصل جدیدی از زندگی مشترکمان را شروع کردیم.

همسر شهید علی دوست زاده امروز نگاهی مختصر از همسر مدافع وطنش برای خوانندگان فرهیخته دارد.

**: خانم دوست زاده لطفاً از ابتدای شروع زندگی مشترکتان برای خوانندگان ما بفرمایید؟

 علی پسردایی مادرم بود؛ اما تا قبل از شب خواستگاری ما همدیگر را ندیده بودیم. به خاطر اینکه هرکدام از ما در یک شهری زندگی می‌کردیم که فاصله‌ی آن تا شهر دیگری شصت‌وپنج کیلومتر بود. عروسی پسرعمه‌ام بود و من به همراه خانواده‌ام به بجنورد رفتیم. در عروسی مادر علی من را بعد از مدت‌ها دید و همان‌جا هم پسندید و به‌محض اینکه از عروسی برمی‌گردند پیشنهاد من را به علی می‌دهند. بعد از عروسی علی و خانواده‌اش به زیارت امام رضا (ع) می‌روند. آن روز‌های طلایی زندگی علی، در نیمه‌های ماه رجب در حال رقم خوردن بود.

علی از امام رضا (ع) می‌خواهد: فردا شب که به خواستگاری من می‌آیند همان دختری باشد که مد نظرش است. فردا شب وقتی طبق رسم و رسومات من با سینی چایی وارد پذیرایی شدم، علی همان موقع استجابت دعایش را در همان نگاه اول گرفته بود. مثل همه‌ی آن‌هایی که فصل جدید زندگی‌شان را می‌خواهند شروع کنند و حرف‌های نگفته زیاد دارند، من و علی هم برای همان حرف‌های نگفته به اتاق رفتیم.

علی ب بسم‌الله را هنوز نگفته بود که از کار هنوز نرفته‌اش شروع کرد. گفت: من در زندگی مادی هیچ‌چیزی ندارم. برای نیروی انتظامی ثبت‌نام کرده‌ام و اگر خدا بخواهد باید مهرماه برای آموزشی بروم. از مشکلات زندگی با یک نظامی گفت؛ اما من آن شب انگار آن مشکلات را نشنیدم. پلیس برای من همان تداعی را داشت که در فیلم‌های سینمایی دیده بودم. پلیس صبح تا ظهر با یک دنیا هیجان در اداره بود و ظهر تا فردا صبح همراه خانواده‌اش در حال گشت‌وگذار! اما آن زندگی که در خیالات من بود فقط برای فیلم‌ها بود و تا واقعیت فرسنگ‌ها فاصله داشت. همیشه سر نمازهایم از خداوند شخصیتی مثل علی را می‌خواستم؛ و حالا با دیدن علی حس می‌کردم تمامی دعا‌های شب و نیمه شبم مستجاب شده است. برایم پول در درجه‌ی چندم زندگی بود. درجه‌ی اول زندگی ایمان و خداترسی همسر آینده‌ام بود که این خصوصیت در لحظه‌لحظه‌ی زندگی علی جاری بود.

پیشنهاد رشوه به اسکورت «پوتین» در اصفهان +تصاویر

**: چندتا بچه دارید؟ ارتباط علی آقا با بچه‌ها چه طور بود؟

علی عجیب بچه دوست بود. امیر پسر بزرگم حالا سیزده سالش است. تا علی خانه بود من اصلاً نمی‌دانستم که بچه‌دارم. پدر و پسر با هم بازی می‌کردند، بیرون می‌رفتند و خلاصه وقت همدیگر را پر می‌کردند. بچه‌ی دومم هفت‌ماهه به دنیا آمد، هنوز چشمانش را به این دنیا باز نکرده بود که چند دقیقه بعد برای همیشه ما را تنها گذاشت. از دست دادن بچه‌ی چند دقیقه‌ای‌مان را برای علی از پشت تلفن گفتم. علی بدون آنکه پاسگاه را به جانشینش تحویل بدهد به سمت بجنورد راه افتاد. وقتی رسید مثل بچه‌ی سه چهار ساله گریه می‌کرد. اول ماه محرم بود. همراه گریه‌هایش می‌گفت: بچه‌ام فدای امام حسین (ع) باشد.

یک سال بعد دخترم را باردار شدم. وقتی خبر دختردار شدنمان را از پشت تلفن دادم، می‌خواست از خوشحالی پرواز کند. تا دخترم مهدیه دنیا بیاید شادترین روز‌های زندگی‌اش را سپری کرد. وقتی مهدیه دنیا آمد علی مثل همیشه نبود. در مرز مأموریت بود. بعد از شهادتش دوستانش تعریف کردند وقتی مهدیه دنیا آمد کل پاسگاه را شیرینی داد و سجده‌ی شکر به جا آورده که خداوند دو تا میوه به من داده است. مهدیه از روز دنیا آمدن شد دختر بابا! هر مرتبه که از مأموریت می‌آمد دست‌خالی نمی‌آمد. یک بغل عروسک و لباس برایش می‌خرید. هرجایی می‌رفت مهدیه را هم همراه خودش می‌برد. مگر اینکه کار اداری داشت و بچه را نمی‌توانست با خودش ببرد.

پیشنهاد رشوه به اسکورت «پوتین» در اصفهان +تصاویر

**: کمی از شغل همسرتان برایمان بگویید؟

 اوایل عقدمان و دو سال بعد از ازدواجمان علی در یگان ویژه‌ی تهران بود؛ در این پنج سال من تنها بجنورد بودم. بعد از آن به زاهدان منتقل شد. من هم همراهش شدم و برای زندگی به زاهدان رفتیم. هنوز یک هفته از حضور ما در زاهدان نگذشته بود که یکی از مساجدش را بمب‌گذاری کردند. به خاطر این اتفاق علی یک هفته‌ی تمام نیامد و شب‌ها تا صبح من از ترس در یک شهر غریب که نه جایی را می‌شناختم و نه با کسی در ارتباط بودم، مثل بید به خودم می‌لرزیدم و خواب به چشمم نمی‌آمد.

در همین شب‌ها که علی نبود. یک شب سایه‌ای در خانه افتاد، من از ترس اینکه نکند ریگی و گروهکش به شهر حمله کرده‌اند به ۱۱۰ زنگ زدم و با خواهش و التماس خواستم که هر چه زودتر خودشان را به من و بچه‌ام برسانند. آدرس را هم بلد نبودم. با هزار و یک بدبختی آدرس را دادم. وقتی نیرو‌های کلانتری رسیدند و دیدند که خبری نیست با گریه‌های بی‌وقفه‌ی من روبه رو شدند که التماس می‌کردم من و بچه‌ام را به کلانتری ببرید ما اینجا دو شب است که خواب نداریم و می‌ترسیم. در شرایطی هم زندگی می‌کردیم که هوا فوق‌العاده گرم بود و کولری نداشتیم. کپسول گاز هم برای پخت‌وپز نداشتیم. به هر سختی بود آن هفته تمام شد و علی برگشت.

**: پس شما در مأموریت‌های زاهدان هم همراهشان بودید؟

من همراه همسرم هفت سال زاهدان زندگی کردم. بعد از آن تصمیم گرفتیم به بجنورد بیاییم. علی از ما خواست که وسایل را جمع کنیم و برویم خودش هم انتقالی‌اش را می‌گیرد و با وسایل می‌آید. وقتی من رفتم تازه متوجه شدم که علی انتقالی برای مرز گرفته است و وقتی رفت تا سه ماه تمام در مرز بود و به خانه نیامد. وقتی هم می‌آمد ده و یا نهایتاً پانزده روز پیش ما بود و مجدد می‌رفت. چهل‌وپنج تا پنجاه روز مأموریتش به لب مرز طول می‌کشید. پنج روزی هم که از دو روز اضافه‌تر خانه می‌ماند به خاطر التماس‌ها و گریه‌های من بود. چون بسیار به حلال بودن پولی که از نظام می‌گرفت حساس بود.

پیشنهاد رشوه به اسکورت «پوتین» در اصفهان +تصاویر

**: با توجه به شغل همسرتان که در مرز خدمت داشتند حتماً پیشنهاد رشوه هم به ایشان می‌شده؟

در طول پانزده سال خدمتش دو سه مرتبه‌ای پیشنهاد رشوه به علی داده بودند که او هم رد کرده بود. اولی در مأموریتی که به اصفهان داشتند علی و همکارانش اسکورت رییس جمهور روسیه آقای پوتین بودند؛ که نمی‌دانم به چه دلیلی و چه کسی پیشنهاد دلار به علی داده بود، ولی علی رد کرده بود. سال هشتادوپنج ماشین‌هایی که تخلف داشتند پیشنهاد رشوه به علی کرده بودند تا تخلف آن‌ها را ندید بگیرد، اما علی رد کرده بود. مورد سوم وقتی لب مرز بود به او گفته بودند ورودی مرز را بدون ایست بازرسی بگذار تا ماشین‌های شاسی‌بلندی که حالا چهارصد میلیون قیمت دارد را هفته‌ای یکی هدیه بهت بدهیم. علی رد کرده بود و به من می‌گفت: حقوق حلال خودم را می‌خورم، باید پیش خدا روسفید باشم. مال دنیا به دنیا می‌ماند مهم این است که چه طور زندگی کنم. من دست از پا خطا نمی‌کنم و دل امام زمانم را نمی‌شکنم.

**: رفتار شهید در خانه چگونه بود؟

علی وقتی مأموریت نبود در تمامی کار‌های خانه کمک حال من بود. آن‌قدر کمکم می‌کرد که بسیاری از کسانی که با ما در رفت و شد بودند دوست داشتند همسرانشان شبیه علی باشد و در خانه کمکشان کند. وقتی هم مهمان داشتیم دوبله هوای من را داشت. حالا وقتی مهمان به خانه‌ی مان می‌آید جای خالی علی بسیار احساس می‌شود. مردی با برخورد خوب و مهربان بود. گاهی هم اگر تند می‌شد و یا عصبانی می‌شد مقصر خودم بودم. چون نزدیک رفتنش که می‌شد مثل بچه‌ها بهانه‌گیر می‌شدم. تا بینمان دعوا راه بیفتد. علی با من بدرفتاری کند و کمتر دل‌تنگش شوم. بعد از شهادت علی هیچ‌کسی را شبیه علی ندیده‌ام.

پیشنهاد رشوه به اسکورت «پوتین» در اصفهان +تصاویر

**: از کمک کردن در خانه هم خاطره‌ای دارید؟

تازه به پاسگاه مرزی رفته و فرمانده شده بود. وقتی در کار‌های خانه به من کمک می‌کرد و سرامیک‌های خانه را تِی می‌کشید، بلندبلند می‌خندید و می‌گفت: خانم‌جان اگر نیرو‌های پاسگاه بفهمند که من در خانه این کار‌ها را می‌کنم برایم تره هم خرد نمی‌کنند!

**: در طول زندگی مشترکتان وقت برای مسافرت هم داشتید؟

عید سال نودوهفت بود. مسافرتمان را از مشهد شروع کردیم و آخرین شهری که رسیدیم قم و جمکران بود. روزی که رسیدیم به خاطر اینکه چندین ساعت در ماشین بودیم من حسابی خسته شده بودم. بچه‌ها هم از شدت خستگی خوابشان برده بود. علی به من گفت: تا بچه‌ها خوابیدند و مادر هم کنارشان هست بیا با هم به زیارت برویم. من به خاطر خستگی گفتم: شما برو من نمی‌توانم بنشینم. علی وضو گرفت و رفت و تا صبح در مسجد، در حال زیارت و دعا بود. من پیش خودم همیشه می‌گویم علی در همان شب شهادت‌نامه‌اش امضا شد.

پیشنهاد رشوه به اسکورت «پوتین» در اصفهان +تصاویر

**: با توجه به اینکه همسر شما در مرز خدمت می‌کردند و در مبارزه با خطرناک‌ترین گروهک‌ها بودند آیا از شغلش هم موردی را برای شما می‌گفت؟

 علی از کارش اصلاً برای من حتی یک کلمه هم حرف نمی‌زد. وقتی با همسر همکارانش مهمانی یا دورهمی بودیم، هر کدام از آن‌ها حرفی از شغل همسرشان می‌زدند؛ و از اتفاقات و مأموریت‌هایی که انجام دادند. من در حال سکوت و تعجب فقط نگاهشان می‌کردم. وقتی به خانه می‌آمدیم می‌گفتم: چرا هیچ‌وقت چیزی برای من تعریف نمی‌کنی؟ من باید از بقیه بشنوم که شما چند تا درگیری داشتید و چه اتفاق‌هایی در روز و شب برای شما در لب مرز می‌افتد! در جواب تمامی غرولند‌های من می‌گفت: مرد باید تمام مشکلات کاری را در پشت در خانه بگذارد و با روی باز وارد خانه شود.

**: از خلقیات شهید برایمان بگویید؟

علی یک انسان مردم‌دار بود. حالا بعد از رفتنش در تمامی محافل دوستانه و فامیلی ذکر خیر علی است که یادش را به خیر می‌کنند و کارهایش را یادآوری می‌کنند. آرامش و سکوت مخصوص خودش را داشت. به‌شدت عاشق پدر و مادرش بود، هر وقت آن‌ها را می‌دید خم می‌شد و دستشان را می‌بوسید. همیشه هم از آن‌ها می‌خواست برایش دعا کنند که عاقبت‌به‌خیر شود.

علاقه‌ی شدیدی به نمازخواندن در مسجد داشت. حتی نماز‌های صبحش را هم تا آنجایی که می‌توانست در مسجد می‌خواند. حافظ پانزده جزء قرآن بود. ارادت ویژه‌ای به حضرت رقیه (س) داشت. دهه‌ی اول محرم را همیشه سعی می‌کرد بجنورد باشد و در آشپزخانه برای چایی دادن و پختن حلیم کمک کند؛ اما در این میان وقتی روضه‌ی حضرت رقیه (س) خوانده می‌شد ته حسینیه یک‌گوشه می‌نشست و آرام‌آرام گریه می‌کرد. اکثر فامیل می‌گفتند ما از بچگی وقتی رفتار‌های علی را می‌دیدم می‌فهمیدیم این پسر روزی شهید خواهد شد. بعد از عقدمان هم از رفتار‌هایی که داشت می‌دانستم که علی رفیق نیمه‌راه زندگی مشترکمان خواهد بود. بعد از شهادتش شنیدم که هر شب در پاسگاه نماز شب می‌خوانده و چفیه اش را روی سرش می‌انداخته و با خداوند مناجات می‌کرده.

پیشنهاد رشوه به اسکورت «پوتین» در اصفهان +تصاویر

**: نحوه شهادت همسرتان چگونه بود؟

 پاسگاه سپاه اعلام می‌کند که دو سه شب آماده باش کامل باشید. گروهک ریگی تهدید به حمله کرده است. یکی از شب‌های آماده باش علی به بچه‌هایی که در کمین بودند بیسیم می‌زند؛ اما هیچ خبری نمی‌شود. چندتایی نیروی درجه‌دار به علی می‌گویند صدای تیراندازی می‌آید. علی با شنیدن این حرف و جواب ندادن نیروهایش حسابی نگران می‌شود. بااینکه فرماندهی محور بوده و باید در مقر می‌مانده، به نیروهایش می‌گوید: ماشین‌ها را آماده کنید، به جلو می‌رویم. نیروهایش خواهش و التماس می‌کنند که جلو نرویم و از همین‌جا خمپاره بزنیم.

علی در جواب می‌گوید: اگر به بچه‌های خودمان بزنیم آن‌وقت تکلیف چیست؟ حتماً بچه‌هایمان را به گروگان گرفته‌اند که جواب بیسیم هایشان را نمی‌دهند. علی جلوتر از همه به راه می‌افتد. صدای تیراندازی بالا می‌گیرد. اولین تیر به علی اصابت می‌کند و می‌افتد. وقتی او را به بیمارستان منتقل می‌کنند تمام می‌کند؛ و علی در تاریخ دوازدهم تیر سال نودوهفت به شهادت می‌رسد.

پیشنهاد رشوه به اسکورت «پوتین» در اصفهان +تصاویر

**: شما چه طور از شهادت ایشان مطلع شدید؟

عید فطر سال نودوهفت بود. اول به شمال بعد هم به تهران رفتیم تا علی کار‌های اداری‌اش را انجام بدهد. تا کار‌های انتقالی‌اش را درست کند و به بجنورد منتقل شود. سفر پنج شش روزه‌مان که تمام شد به خانه‌ی مان برگشتیم. وقتی رسیدیدم علی وسایلش را جمع کرد تا به مشهد برود و از آنجا با هواپیما به زاهدان برود. خودش گفت: اگر وقت کنم حتماً یک زیارت هم می‌روم. من دم رفتنش مثل بچه‌ها بهانه‌گیر شده بودم. صبح نمازش را که خواند نخوابید. اصلاً عادت نداشت بخوابد. نماز و دعا‌های هرروزه‌اش را خواند. قبل از رفتنش می‌خواست با بچه‌ها خداحافظی کند؛ اما من به خاطر گریه‌های بعدشان مخالفت کردم. به اتاقشان رفت. کف دستشان را بوسید و برایشان فوت کرد. دم در که می‌خواست برود گفت: خانم کاری نداری؟ گفتم: کار دارم. نرو، پیش ما بمان. خندید و گفت: قول می‌دهم برای همیشه به کنارتان بیایم. خندیدم و گفتم: عمراً تو دست از آنجا بکشی و به پیش ما بیایی.

پیشنهاد رشوه به اسکورت «پوتین» در اصفهان +تصاویر

خداحافظی کرد و رفت، اما در طول آن همه مأموریتی که رفته بود اولین مرتبه‌ای بود چنین حرفی می‌زد. تا به مرز برسد با هم در ارتباط بودیم. تا آخرین تماسمان شب شهادتش بود. صدایش پر از بغض بود. گفت: خانم دلم برای بچه‌هایم تنگ شده، انگار خیلی وقت است ندیدمشان. فردای آن روز چندتایی از خانم همکاران علی به من زنگ زدند. حال و احوال می‌کردند. سراغ علی را که می‌گرفتند می‌گفتم: آقا قول دادند یک‌هفته‌ای برگردند. تا می‌دیدند من اطلاع ندارم خداحافظی می‌کردند. به پسرم گفتم: چقدر ما دوست‌داشتنی شدیم همه به ما زنگ می‌زنند. عصر امیر را به آرایشگاه بردم. آرایشگر پیش من و مهدیه که در ماشین بودیم آمد. پیش خودم فکر کردم حتماً می‌خواهد از مدل موی امیر بپرسد که چگونه بزند. با ناراحتی پرسید: خانم دوست زاده اتفاقی که افتاده حقیقت دارد. پرسیدم: چه اتفاقی؟ گفت: آقای دوست زاده امروز نزدیک اذان صبح شهید شدند. من گفتم: امکان ندارد. گوشی را برداشتم و شماره‌اش را گرفتم. زنگ پشت زنگ؛ اما کسی برنمی‌داشت. به برادرم زنگ زدم و با گریه‌ها تائید حرف برادرم متوجه حقیقت شدم.

منبع: مشرق

انتهای پیام/

 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۳۵
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۸:۳۷ ۲۳ خرداد ۱۳۹۹
درود به روان پاک شهدا
United States of America
ناشناس
۰۸:۱۸ ۲۳ خرداد ۱۳۹۹
الهى دردوبلاى خانواده ات بخور تو سر طبرى كه از هيچ رشوه اى نمى گذشته
Iran (Islamic Republic of)
رضا
۰۱:۵۹ ۲۳ خرداد ۱۳۹۹
سلام درود خدا بر مجاهدان راه خدا وطن .شهیدان را بدست می‌آوریم نه اینکه ازدست بدهیم .سیدالشهدای انقلاب اسلامی گفت ماراست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند .آیت الله شهید دکتر سید محمد حسینی بهشتی
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۴۹ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
دعا کنید من هم شهید بشم
Iran (Islamic Republic of)
مهرداد
۱۷:۱۰ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
انشاالله دوتایی شهید بشیم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۱۴ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
الهی امین
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۳:۴۵ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
روحش شاد یادش گرامی مردان فداکار ایران که برای وطن جان خودشان را نثار میکنند
Iran (Islamic Republic of)
مسعود
۱۲:۴۲ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
خدای بزرگ این پهلوانان فداکار را با اولیاء خود همنشین و محشور فرماید...
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۵۹ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
خدا به شما صبر بده و شهیدتان را با شهدای کربلا محشور کنه
Iran (Islamic Republic of)
شهید
۱۱:۱۷ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
شهادت مبارکش باد.
انشاالله روزیه ما هم باشد.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۱۴ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
شهید عزیز دعا کنید برای ما هم تا اسیر این دنیای پر ررق و برق نشیم دعا کنید مشکلات همه مردم به خصوص جوان ها حل بشه دعای عاقبت به خیری برای همه مردم یادت نره
برای من بیچاره و مسکین و حقیر و سنگین بار گناه دعا کنید
التماس دعا
شادی روح همه شهدا صلوات
Iran (Islamic Republic of)
علی
۱۱:۰۶ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
دمت همه شهدا و خانوادهاشون گرم
Iran (Islamic Republic of)
مهدی
۱۰:۵۶ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
خداوند باشهدای کربلا محشورش کنه انشاالله، افتخار میکنم که همشهری این شهید بزرگوار هستم خداوند به خانواده عزیز این شهید والا مقام صبر واجر جزیل عنایت کنه شهر اسفراین درخراسان شمالی به شهر دارالقران ومزین به نام شهیدان بزرگی همچون سردار علی اصغر پیرباده،وشهید سردار فرومندی،شجیعی ،حسینپور وشهید توفیقیان ازشهدای مدافع حرم ودها شهیدوالا مقام دیگر میباشدوازخداوند متعال میخوام مارا بااین بزرگواران محشور کنه
Iran (Islamic Republic of)
ایرانی
۱۰:۵۰ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
روحت شاد دلاور امثال تو لیاقت وزارت روتو این مملکت دارند ن ادم هایی که پول کابینت خونه رو هم رشوه میگیرن

حیف و صد حیف که مصلحت و محافظه کاری تو دل قدیمی ها ریشه دار شده روحت شاد یادت گرامی
United Kingdom of Great Britain and Northern Ireland
حمیدرضا میرکیانی
۱۰:۴۲ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
سلام , اینگونه خاطرات باید هرچه بیشتر منتشر شود , عزیزانی که اینگونه دارائی شان را , هستی شان را فدای آرمان هایشان میکنند نباید غریبانه زندگی کنند , باید ملت آگاه باشند که مدیون چه خانواده هائی هستند , درود بر شهدا ,
-
دوست زاده
۱۰:۳۳ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
توی همه خدماتی که این شهید عزیز و جان برکف سلیم النفس کرد شما فقط اسکورت پوتین بودن رو تیتر و برجسته کردین و می بینین! اسکورت پوتین بودن انقدر افتخار داره؟ که حتی از مرزبانی و حراست از جان مردم و نوامیس کشور براتون افتخارآمیزتره!؟
Iran (Islamic Republic of)
مهدی
۱۱:۰۹ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
برای دیدن وخوندنوهیجانی کردن مطلب نویسنده ازین حربه استفاده کرده وبه نظرم اشکالی هم نداره مهم شناساندن ومعرفی همچین شهید بزرگیه که باخوندن این مطالب دستگیرمون شده
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۲:۴۰ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
سوال اصلی اینه که رشوه برای چی کاری میدادند مثلآ چکار کنند راه رو باز بذارن که پوتین ترور شود یا ربوده شود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این مسئله کمی نیست
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۰:۱۸ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
روحش شاد یادش گرامی
Iran (Islamic Republic of)
امین
۱۰:۰۰ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
سلام
خدا رحمتش کنه ، ما مدیون این افراد هستیم کجا نرفتن و چه سختی ها نکشیدن که ما در امنیت و با آرامش زندگی کنیم
Iran (Islamic Republic of)
امین
۱۰:۰۰ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
سلام
خدا رحمتش کنه ، ما مدیون این افراد هستیم کجا نرفتن و چه سختی ها نکشیدن که ما در امنیت و با آرامش زندگی کنیم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۹:۵۶ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
بچه های مرزبانی یه جلیقه ضد گلوله هم ندارن. مسئول اصلی شهید شدن این جوون ها کسایی هستن که به اونا تجهیزات نمی دن
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۹:۲۴ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
خدا صبر دهد
روحش شاد
دم مرام خود شهید و خونواده اش گرم
حق نگهدارتون باشه
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۹:۲۳ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
درود بر مردان پاک خدا
Iran (Islamic Republic of)
سید
۰۹:۰۸ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
روحش شاد و یادش گرامی
Iran (Islamic Republic of)
امپراطور
۰۸:۴۹ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
روحش شاد.
واقعا ظلم هستش که انسان های شریفی مانند اینها رو اینجوری در شرایط سخت میذارن تا خدمت کنند.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۸:۴۲ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
درود خدا بر همه شهدای راه حق و حقیقت
شهدای وطن و شهدای حرم
Iran (Islamic Republic of)
سید مهدی هاشمی راد
۰۸:۳۸ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
گفتم به کجا؟گفت صدایم کردند
گل بودم واز شاخه جدایم کردند
گفتم که فرشتگان چه کردندت؟گفت
روزی خورسفره ی خدایم کردند
----------------------------------------
دیدم آن حالات شوق و شور را
در میان چهره هاشان نور را
در هوای عاشقی پر می زدند
تا خدا با گریه معبر می زدند
در دل شب با نوا و زمزمه
ذکرشان "یافاطمه " " یا فاطمه "
بین چهره عکس یک لبخند بود
همه ی هستیّ شان سربند بود
از همه افلاک برتر بوده اند
دوست نه،بلکه برادر بوده اند
تشنه لب دادند جان پای حسین
عاشقان حضرت پیر خمین
با شهادت زندگی زیبا شود
عاشقی با سوختن معنا شود
حال،آنها رفته و ما مانده ایم
از شهادت ، ما همه جا مانده ایم
تا نفس داریم تا که زنده ایم
ای شهیدان از شما شرمنده ایم
تاابد رزمنده ایم پای ولی
جان فدای حضرت سیّد علی
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۸:۲۶ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
روحش شاد یادش گرامی
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۸:۰۶ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
شهداشرمنده ایم وخانواده شهدا شرمنده تریم
Iran (Islamic Republic of)
محمد
۰۷:۵۴ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
کسانی که در راه خدا شهید شدن مرده مپندارید
بلکه انها زنده ی هستند و نزد خدا روزی میگیرند
قران کریم
Iran (Islamic Republic of)
مجتبی
۰۷:۴۶ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
شهادت گوارایش باد
خدمت را باید از چنین افرادی آموخت نه امثال آقای آکبر طبری.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۱۶ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
روحش شاد و یادش گرامی
هم این شهید عزیز هم همه شهدای این مرز و بوم
خدا لعنت کنه طبری خائن و فاسد و امثالهم را.
Iran (Islamic Republic of)
سام
۰۷:۴۲ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
رحمت الله علیه
Iran (Islamic Republic of)
ولی اله
۰۷:۴۱ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
روح بلندشان شاد،راهشان پررهرو