کتاب «راز نگین سرخ» نوشته‌ حمید حسام، زندگی‌نامه سردار شهید محمود شهبازی، فرمانده سپاه همدان را روایت می‌کند.

زندگی‌نامه سردار شهید محمود شهبازی در «راز نگین سرخ»به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات  گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، کتاب «راز نگین سرخ» نوشته‌ حمید حسام، زندگی‌نامه سردار شهید محمود شهبازی، فرمانده سپاه همدان و جانشین لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) را روایت می‌کند.

در کتاب «راز نگین سرخ»، خاطرات شهید محمود شهبازی از زبان خانواده و همرزمانش بیان شده است. حوادث این داستان گوشه‌ای از فراز و نشیب‌های دفاع مقدس است که از اولین روز جنگ تا هنگام آزادی خرمشهر را به تصویر می‌کشد.

محمود شهبازی در سال ۱۳۳۷ در اصفهان متولد شد و در سال ۱۳۵۶ برای ادامه تحصیل در رشته مهندسی صنایع به تهران رفت. او در دوران مبارزات انقلاب نقش مهمی داشت، در جریان بازگشت امام خمینی (ره) به عضویت کمیته حفاظت درآمد، پس از آن به عضویت سپاه درآمد و ضمن تحصیل در دانشگاه در دفتر هماهنگی ستاد کل سپاه فعالیت کرد.

در دی ماه ۱۳۶۰ به همراه چند تن از پاسداران سپاه همدان راهی جبهه‌های جنوب شد و از آغاز تشکیل تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در سمت قائم مقام فرماندهی تیپ خدمت کرد. شهبازی در سمت قائم مقام فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول الله در عملیات فتح‌المبین شرکت کرد. وی سال ۱۳۶۱ در جریان عملیات آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید.

در بخشی از کتاب «راز نگین سرخ» می‌خوانیم:

«کف پاهایش از خون دَلَمه بسته بود. جای تاول‌ها می‌سوخت، انگار پا برهنه روی خرده شیشه می‌دوید. قلبش می‌خواست از سینه‌اش بزند بیرون، اما وقتی می‌دید که بقیه هم به شوق رسیدن به کارون می‌دوند، او هم می‌دوید. فقط نمی‌خواست باور کند که صبح شده. خورشید داشت از روی کارون بلند می‌شد و از نخلستان‌ها قد می‌کشید. لابد با روشن شدن هوا باقری گزارش منطقه را می‌برد پیش آقا محسن و او هم می‌برد پیش امام.

شبحِ خاکریز بلند لب جاده که مثل یک دیوار جاده را پشت خود پنهان کرده بود، به خاطرش آمد. غوغای فکر و اندیشه، خستگی راه و زخم پا را از یادش برده بود. گام‌هایش را بلندتر برداشت. بوی نخل سوخته و ماهی که به دماغش رسید گُل از گُلش وا شد. خودش را میان نخلستان حاشیۀ رود دید. از موی سر تا کف پایش غرق عرق شده بود؛ درست مثل بقیه. قایق را که دید ایستاد. زانوهایش شل شد و حس کرد که پاهایش به زمین میخ شده است.

سکاندار، قایق را روشن کرد. با صدای موتور چند گراز از لابه‌لای نخل‌ها بیرون زدند و رَم کردند و هر کدام به سمتی دویدند. گراز‌ها که دور شدند، شهبازی صورتش را به سمت بقیه چرخاند و گفت: «سوار شین.»

عیوضی زودتر از بقیه بلند شد. پشت کله‌اش را خاراند و پرسید: «حالا که رسیدیم اینجا بهتر نیست اون نمازی رو که در حال دویدن خوندیم دوباره بخونیم؟»

شهبازی لبخندش را صمیمانه‌تر کرد و گفت: «نمازتون قبول... حالا تو قایق دعا کنید که برادر باقری نرفته باشه خدمت امام بجنبید.»

همه سوار قایق شدند. سکاندار گاز قایق را گرفت به سمتی که قرص سوزان خورشید چشم‌ها را می‌زد. امواج سفید آب هم مثل خون، سرخ شده بود و چشم‌هایی را که از خستگی و بی‌خوابی گُر گرفته بود، آزار می‌داد. فقط چشم عیوضی بود که با بالا و پایین شدن قایق، باز و بسته می‌شد. کم‌کم سرش چرخید روی شانۀ شالی. قایق که به ساحل دار خوین رسید چشم شهبازی به قیافۀ آشنای جیپ فرماندهی تیپ افتاد. نمی‌توانست باور کند، باقری و متوسلیان را می‌دید. پشت سر هم چند پلک زد و با شتاب از قایق پرید روی نیزار‌های لب ساحل.

عیوضی همچنان خر و پف می‌کرد. شالی با پنجۀ دستش محکم کوبید روی زانوی او و او مثل چوب راست شد».

گفتنی است کتاب «راز نگین سرخ» در ۶۴ فصل و در ۳۵۲ صفحه تالیف شده که توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.

انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.