به گزارش خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از همدان؛امروز روز تجلیل از کسانی که علم را جرعه جرعه در جانها جاری میکردند. خود لحظه لحظه میسوختند و با دانش خویش، جامعه را میساختند و فردایی باشکوه را نوید میدادند.
روز بزرگداشت کسانی است که الف قدّشان، در راه تعلیم خوبیها خمیده شد. روز پاسداشت عزیزانی است که در سنگر علم و دانش، سربازانی با اخلاص و دانشمند تربیت کردند.
امروز، روز یاد کردن از گمنامان آشناست؛ آنان که دفترهای خاطرات از عطر یادشان آکنده است. در این مسیر خطیر، بزرگانی گام نهاده اند که نامشان بر تارک زمان میدرخشد. علامه شهید استاد مرتضی مطهری (رحمه الله) از همین طایفه مقدس است که در سنگر تعلیم و تعلم، به قلههای رفیعی دست یافت تا آنجا که معمار انقلاب اسلامی که خود معلمی بزرگ است وهمه آثارش را مفید میدانند و بهره برداری از آنها را سفارش میکند ...
«کلاس اول الف»
ردیف نیمکت ها، با نظم و ترتیب، در سکوت، منتظر نشسته اند. آن مستطیل سبز رنگ، در کنار گچهای شکسته شده، به اتفاقی فکر میکنند که ناگهان، دیوارها و کف پوش و سقف آبی اتاق پر میشود از شادی و هیاهو؛ سرشار میشود که فریاد زندگی و رنگارنگ میشود از دویدن آن همه
کودک سرخ دل
کیفها و کوله پشتی ها، زنده از حضور کتاب و دفتر و مداد، از روی شانههای کوچک، آرام روی میز فرود میآید و دستان نازک و کوچک روی دفتردرس و مدرسه نقاشی میکند.
تاحالا شده فکر کنی که تا دنیا دنیاست، هر روز و شب، وقتی حال معلمی خوب میشود که به پای تماشای ساقههایی که خود بر دل خاک نشانده و حالا درخت شده است، را ببیند و لذت ببرد.
خوب که فکر میکنم چیزهای در ذهنم تداعی میشود (کلاس اول الف) بیشتر ذهنم را درگیر میکنم تا به یاد آورم گوشهای از روزهای پر از شادی و هیاوی کودکانه را و کودکانی از جنس پاکی و معلمانی از جنس معنویت و محبت...، یادم آمد، روز اول مدرسه لحظهای اول ورود معلم به کلاس... همه چیز مکث کرده بود. همه صورتهای خندان و دستهای پرشور، انگار چیزی را تمنا دارد. پاسخهای زیاد ومحو، آن حضور صمیمی و آن زمزمه محبت، همه به یک چیز ختم میشد آن هم «حضور یک معلم بود» در باز شد.
قلم و کتاب و دست و پا، به احترام شکوه «معلم» قیام کردند. دیوارها هم ایستاده اند. همه باید به حرمت لبخند آموزگار برخیزند و به مهربانی و علم، سلام کنند. کلاس، آغاز شد و باران دانش، قطره قطره و پیوسته باریدن گرفت.
آموزگارمان آمد تا به مزرعه پاک قلب بچه ها، به صحرای ذهن و جان آنها، بذر به بذر بیاموزد تا سبزه زاری شود! دهان معلم، پر از یاقوت بود؛ ریز و درشت. او از همه آدمهای دیگر، سخی تربود. او رایگان، بی هیچ ارمغان، دستهای کوچک را از آن همه یاقوت قرمز وبنفش، پر کرد. او آموخت سال به سال خط به خط و نکته به نکته تا پیر شد خمیده شد اما؛ سهمش از آموختن یک رضایت است که در دل او ماندنی میشود.
فکرش را کرده اید؟ تا دنیا دنیاست، هر روز و شب، وقتی معلم خوب مینشیند به پای تماشای ساقههایی که خود بر دل خاک نشانده و حالا درخت شده است، چقدر لذت میبرد.
پس ای دانش آموز ایرانی! معلم تو، شبیه پیامبر خداست. چون که شکل مادر و مثل پدر، به شکفتن تو، به روشنایی تو و به سرفرازی ات میاندیشد؛ و حالا معلم عزیز! آن زمان که پای درست مینشستم و تو الفبای عشق را به من میآموختی، دلم از گوهر کلمات خالی بود و من با انبوهی از حرفها به خانه بر میگشتم و شبانگاهان، با یاد تو به خواب میرفتم.
سالها از آن لحظات شیرین میگذرد، ولی هنوز یاد و نامت دردلم زنده است و تو را میستایم که همچون انبیا، به تعلیم و تربیت عشق میورزی. آن زمان برایم از دانایی میگفتی، محبت را میآموختی و زندگی را هجه میکردی، و من در سایه سار وجودت پیش میرفتم و قدم امروز به احترام نامت قیام میکنم، در زلال کلماتت رها میشوم و حدیث زندگی را با تو مرور میکنم. از قدم برمی داشتم.
تو بودی که دست مرا گرفتی تا در پرتگاهها و لغزش گاههای زندگی نیفتم. تو را سپاس میگویم و به تو تعظیم میکنم و میگویم روزت مبارک که خواندن و نوشتن و اندیشیدن را به من آموختی تاخود نیز همواره قلم به دست باشم.
عارفان با عشق عارف میشوند
بهترین مردم معلم میشوند
عشق با عارف مکمل میشود
هر که عاشق شد معلم میشود.
انتهای پیام/ج
یادداشت از زهرا جعفرپور ایروانی