به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، پس از تبعید امام خمینی در سال ۱۳۴۳، مشکلات فعالیتهای سیاسی میرفت تا خللی در عزم و اراده انقلابیون برای ادامه مبارزه ایجاد کند اما، ماه مبارک رمضان دوباره امواج نهضت اسلامی را به راه انداخت، اعضای مؤتلفه و در رأس آن روحانیون مبارز بر آن شدند تا با سفرهای تبلیغی در ماه رمضان یاد و نام رهبر در تبعید خود را احیا کرده و مبارزه را تداوم بخشند.
آیتالله طاهری خرمآبادی یکی از همین مبارزین بود که در ایام رمضان ۱۳۴۳ به دعوت مردم محلات به آن دیار سفر کرده و در جهت آگاهیبخشی به مردم برآمد.
مرحوم آیتالله طاهری خرمآبادی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده در این رابطه میگوید: در محلات وارد منزل حاج آقای مقدسی، امام جمعه فعلی این شهر شدیم و یکی دو روز آنجا بودیم تا محل سخنرانی و نماز مشخص شود، در این مدتی که ما منزل آقای مقدسی بودیم، دوستان و جوانانی که با هیات موتلفه در ارتباط بودند، رفت و آمد میکردند تا یک جای مناسبی برای سخنرانی ما پیدا کنند، اینها به دلیل حساسیت رژیم، با یک مشکلاتی هم مواجه شده بودند. گویا افرادی، ائمه مساجد را ترسانده بودند که مثلاَ کسی از تهران و قم برای سخنرانی آمده و میخواهد چنین و چنان کند. علاقمندان انقلاب به آسانی نتوانسته بودند کاری از پیش ببرند، بالاخره مسجدی را که در وسط بازار بود و امام جماعت هم نداشت در نظر گرفتند و قرار شد که ظهر و شب در آنجا نماز بخوانیم و شبها هم منبر بروم، ظهرها نیز قرار شد در مسجدی که در خیابان بود، سخنرانی کنم.
بازجویی به جرم بردن نام امام خمینی
یکی دو جلسه بیشتر منبر نرفته بودم که آمدند و مرا به شهربانی احضار کردند، گفتند که شما باید تعهد بدهید که اسم آقای خمینی را نبرید و خلاف مصالح مملکت صحبت نکنید، من در همین دو سه شبی که منبر رفته بودم، برای امام که تازه تبعید شده بودند، دعا میکردم، اسم ایشان را هم میبردم و مردم نیز هنگامی که اسم ایشان را میشنیدند، صلوات میفرستادند، من مقدار زیادی با آنها کلنجار رفتم و صحبت کردم. ظاهراَ یک ساعتی با رئیس آگاهی صحبت کردم، اما بالاخره گفتند شما باید تعهد بدهید که دعا به ایشان نکنید و اسم ایشان را هم نبرید؛ البته قصد نگهداری و بازداشت طولانی نداشتند که مثلاَ مرا ممنوعالمنبر کنند یا زندانی کنند.
مردم محلات مقلد امام بودند
در جلسات بعدی منبر، من یک شیوه دیگری را به کار بردم، به جای اینکه به صراحت و به طور مستقیم دعا کنم، اینطور دعا میکردم که خدایا مسافر منظور را به سلامت به وطنش بازگردان، این دعا در نوار هم ضبط شد و بعد ساواک تهران از من سوال کرد که منظورتان از مسافر منظور کیست؟ من هم خیلی صریح پاسخ دادم که منظورم آقای خمینی است.
شیوه دیگری هم در بردن اسم امام در پیش گرفته بودم و آن اینکه ضمن بیان مسائل شرعی، اسم امام را هم میآورم، قبل از اینکه وارد بحث اصلی شوم، چندتا مساله شرعی از امام میگفتم و اسم ایشان را مطرح میکردم. اگر اعتراض میکردند، میگفتم میخواهم مساله بگویم و در بیان مسائل شرعی هم حتماَ باید اسم مرجع تقلید را ببرم، چون اگر اسم نبرم، مقلدین مراجع دیگر هم به این مساله عمل میکنند، در حالی که ممکن است فتاوای مراجع در مورد یک مساله با یکدیگر تفاوت داشته باشد.
ضمن اینکه اکثر مردم محلات مقلد امام بودند، به هر حال در مورد بیان مسائل شرعی، اینها چیزی نگفتند. من هر شب مساله میگفتم و اسم امام را هم میبردم و طبیعی بود که مردم هم وقتی نام امام را میِشنیدند، صلوات میفرستادند و به این ترتیب ما به هدف خودمان که مطرح شدن نام و یاد امام در اذهان و قلوب مردم بود، میرسیدیم.
در شب نیمه ماه رمضان که مصادف بود با شب ولادت حضرت امام حسن مجتبی (علیهالسلام)، جلسه بسیار باشکوه و منظمی برگزار شد، همچنین قرار شد که سخنرانی را ضبط کنند. در آن جلسه، یک مقداری مسائل را در لفافه و در پرده برای مردم بازگو کردم، اما در شبهای قدر، مسائل را خیلی صریحتر و بارزتر مطرح کردم. اما با ناباوری تمام شاهد بودیم که هیچ کاری با ما ندارند، بعداَ معلوم شد که اینها مترصد فرصتی برای دستگیری بنده بودند، منتهی در آن زمان در حال جمعآوری و تکمیل مدارک بودند. یک شب هم که یکی از این آقایان هیات موتلفه مرکز به نام آقای شهاب که مسئول گروه محلات بود و پای منبر من هم حضور داشت، من به شهربانی محلات حمله بسیار شدیدی کردم.
وحشت شهربانی رژیم پهلوی از مردم محلات
یک روز پس از ایام قدر، ظاهراَ روز بیست و چهارم ماه رمضان بود که طبق روال معمول آمدم مسجد، نمازم را خواندم و بعد برای سخنرانی به مسجد بعدی رفتم. از منبر که آمدم پایین، مامورین شهربانی با لباس شخصی و با احترام آمدند پیش من و گفتند که شما یک چند دقیقهای تا شهربانی تشریف بیاورید، ما را به شهربانی بردند. نزدیک شهربانی، در دو طرف خیابان، مامورین پلیس ایستاده بودند.
وارد شهربانی که شدم دیدم که رفقا و دوستان محلاتی ما هم آنجا هستند. همین افرادی که با ما بودند و دور و بر ما میگشتند. چهار پنج نفر را دستگیر کرده بودند که برادر شهید محلاتی هم جزء همینها بود.
نوار سخنرانی شب نیمه ماه رمضان را نیز از اینها به دست آورده بودند، من ابتدا خیال میکردم که میخواهند یک بازجویی مختصر بکنند. اما دیدم که ابتدا خیلی با سرعت جیبهای دوستان ما را گشتند و بعد بدون هیچگونه سوال و جوابی، ما را سوار ماشین کردند و به طرف اراک حرکت دادند، این کار را خیلی سریع انجام دادند. شاید مجموع توقف من در شهربانی بیشتر از پنج دقیقه طول نکشید. مثل اینکه وحشت داشتند از اینکه مردم بریزند داخل شهربانی و جنجالی به پا کنند. چون چنین حرکتی در خمین انجام شده بود. در محلات برای جلوگیری از تکرار چنین حادثهای پیش بینی کرده بودند که هیچ اطلاعی از ما به مردم نرسد.
منبع: فارس
انتهای پیام/